شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
سارا خانوم

سارا خانوم

5 ساعت پیش

        بیشتر اتفاقات این کتاب توی شب اتفاق می افتند و همین جذابیتش را برای من خیلی زیاد کرده بود چون من دقیقا شب به فکرم رسید که این کتاب را بخوانم و وقتی همه خوب بودند خیلی آرام کتاب را از توی قفسه در آوردم و صفحه گوشی را روشن می کردم تا بتوانم کلمات را ببینم و بخوانم.
انگار من هم یکی از آدم های تور بودم و گاهی آنقدر کل کل پدر و مادر توی کتاب برایم آشنا بود که می گفتن دست مریزاد.
به نظرم نویسنده از ظرفیت های طنز نویسی به خوبی استفاده کرده بود.
و یکی از شخصیت ها بود اسمش را خانم داروپخش گذاشته بودند چقدر شبیه آدم های روشن فکر این دوره و زمانه بود که خوشان هم  حرف های خودشان را باور ندارند.
و در آخر این کتاب برای من اولین تجربه کتاب خوانی در شب آن هم در تاریکی بود و اصلا از کارم پشیمان نیستم،پیشنهاد می کنم اگر برایتان مقدور است شما هم همین کار را بکنید چون 
واقعا به جذابیت کتاب می افزاید‌
این کتاب را خیلی خیلی دوست داشتم و پیشنهادش می کنم امیدوارم امسال بیشتر بتوانم از نویسنده اش کتاب بخوانم.

      

3

Melorin

Melorin

15 ساعت پیش

4

Sheida Hanafi

Sheida Hanafi

17 ساعت پیش

        ✨ کلئوپاترا و سرزمین مصر ✨
سفر به قلب تاریخ، با زنی که یک امپراتوری را سحر کرد...

در دل شن‌های سوزان مصر باستان، زنی ظهور می‌کند که تاریخ، سیاست و عشق را به بازی می‌گیرد. کلئوپاترا، آخرین فرعون مصر، زنی باهوش، قدرتمند و بی‌نهایت تأثیرگذار، نه‌فقط یک ملکه بلکه نماد هوش زنانه و دیپلماسی جسورانه است.

این کتاب، روایتی زنده و داستان‌گونه از زندگی کلئوپاتراست؛ نه فقط چهره‌ای افسانه‌ای با چشم‌هایی گیرا، بلکه سیاستمداری ماهر که رومیان از او می‌هراسیدند و تاریخ‌نگاران با حیرت درباره‌اش نوشتند.

از کودکی در کاخ‌های اسکندریه تا دیدارهای پررمزورازش با ژولیوس سزار و مارک آنتونی، و از عشق تا سقوط، این اثر شما را به اعماق یک جهان فراموش‌شده می‌برد؛ جهانی پر از طلا، قدرت، توطئه و شکوه.

اگر عاشق تاریخ، شخصیت‌های افسانه‌ای، و داستان‌هایی هستی که واقعیت از خیال پیشی می‌گیرد، «کلئوپاترا و سرزمین مصر» همان گنجینه‌ای‌ست که باید در قفسه‌ات بدرخشد.

      

7

فاطمه مجاب

فاطمه مجاب

17 ساعت پیش

        مدت‌ها بود جستار خوندن برام سخت شده بود و کتاب‌ها رو نصفه رها می‌کردم. این کتاب شروع دوباره‌ای بود. هرچند موضوعش هم برام غریب بود. من هیچ‌وقت به نقاشی‌های طبیعت بی‌جان علاقه خاصی نداشتم که حالا این میزان عمیق شدن توش بخواد برام جالب باشه. ولی از اون موضوعاتی بود که میگی برام جدیده و بذار ببینم نویسنده در موردش چی می‌خواد بگه. مارک دوتی تو این کتاب درباره‌ی دریافت‌هاش از نقاشی‌های طبیعت بی‌جان میگه، از جام‌ها و خرچنگ‌ها و صدف‌ها و لیموها، از نور و سایه، از دلبستگی به اشیاء و از خاطراتش، از تناقض بین میل به رهایی و ریشه داشتن. خوندن این کتاب، خوندن فکر کردن نویسنده به همه‌ی این‌ها و خیلی چیزهای دیگه، هم لذت‌بخش بود و هم نوعی خودشناسی -یا حداقل تفکر به خود- همراهش داشت.
ضمنا حین خوندن، تعدادی از نقاشی‌های مورد اشاره رو هم جستجو و تماشا می‌کردم. و حالا نه که بگم به طبیعت بیجان علاقمند شده‌م، اما حس نزدیک‌تری به این سبک دارم.
      

3

پیمان قیصری

پیمان قیصری

19 ساعت پیش

         مقدمه‌ای بر رستم و اسفندیار نه فقط روایت داستان بلکه شرح و تفسیری از ریشه‌‌ی شروع رزم، منش، روحیات و تفکرات شخصیت‌های داستانه. قبل از ورود به داستان رستم و اسفندیار باید نگاهی کنیم به گشتاسب، پادشاهی که به هر حیلتی بود تاج رو از پدر گرفت و به هر حیلتی بود نمی‌خواست تاج به پسر بده. گشتاسب اسفندیار رو به جنگ می‌فرسته با قول تقدیم پادشاهی در صورت پیروژی و او پیروز برمی‌گرده


گشتاسپ که در مهلکه‌ی نبرد برای برانگیختن اسفندیار و نجات خود چنان قولی داده بود، پس از دور شدن خطر دیگر دل آن نداشت که از شهریاری دست بشوید. بدین سبب پیوسته در کار دور کردن اسفندیار از خود و شهریاری خود است. گرچه او را به جنگ می‌فرستد اما این کفایت نمی‌کند. سرانجام دیر یا زود باز خواهد گشت. او باید اسفندیار را از هستی خود جدا کند، روح خود را از اندیشه‌ی او برهاند و گردا گرد قلبش حصاری روئین بیفرازد تا از آسیب مهر پدری در امان بماند. او نیازمند چنین «نعمتی» است که در این زمان گرزم فرا می‌رسد و با چند کلمه ساده وجدان بی آرام و شاید شرم‌زده‌ی گشتاسپ را آسودگی می‌بخشد. گشتاسپ باید دروغ گرزم را باور بدارد و باور می‌دارد. زیرا این دروغ سروش جان و دل گنهکار اوست.


پس اسفندیار رو به بند می‌کشه اما نبود پهلوانی چون اسفندیار تورانیان و ارجاسپ رو ترغیب به حمله به ایران می‌کنه، گشتاسب توان رویارویی نداره و باز با قول تقدیم تاج دست به دامان اسفندیار میشه


جنگ تمام می‌شود. ارجاسپ می‌گریزد و زمان وفای به عهد فرا می‌رسد. باز همان روش دیرین. گشتاسپ پسر را برای رهایی دختران اسیر به روئین‌دژ می‌فرستد که از هفت‌خان بگذرد و به کام دشمن درآید تا اگر از چنین سفر بی‌بازگشتی پیروز بازگشت پادشاهی را به وی دهد. سرانجام اسفندیار، همراه خواهران از توران زمین باز می‌گردد. گشتاسپ همه بزرگان را به پیشباز گرد می‌آورد. جشن و سور و سرور است اما از پادشاهی خبری نیست و پادشاه پیاپی از هفت‌خان می‌پرسد تا از آنچه او را نگران می‌کند سخن بمیان نیاید. پس از آن همه صبوری دیگر اسفندیار از رفتار پدر دلگیر و خشمگین است و سرانجام به زبان می‌آید که آخر:

بهانه کنون چیست من بر چه ام؟
پر از رنج پویان ز بهر که ام؟

پس آن وعده‌های فریبنده چه شد و آن جنگ‌های خطیر از هزیمت دادن ارجاسپ تا گشودن رویین‌دژ برای چه؟ تا یکی با جان خود خطر کند و دیگری جان ناسزاوارش را آسوده و ایمن بدارد؟ دیگر کار بر گشتاسپ دشوار است. باید این‌بار فرزند را به جایی بفرستد که بی‌گمان بازگشتی در کار نباشد. این‌ست که سنجیده گام بر می‌دارد. نخست از وزیر اختر شناسش می‌پرسد که مرگ اسفندیار به دست کیست و سپس او را به جنگ یل زابلستان می‌فرستد و آنچنان می‌فرستد که جنگ ناگزیر است و مرگ اسفندیار بی چون و چرا. اما برای این بیداد بهانه‌ای باید. آخر جنگ با رستم برای چه؟ مگر او چه گناهی کرده است که سزاوار چنین پاداشی است؟ در نظر گشتاسپ گناهش اینست که:

بمردی همان ز آسمان بگذرد
همی خویشتن کهتری نشمرد
بپیچد ز رای و ز فرمان من
سر اندر نیارد به پیمان من
بشاهی ز گشتاسپ راند سخن
که او تاج نو دارد و من کهن

دروغ است زیرا همین گشتاسپ آنگاه که اسفندیار به زندان بود، دو سالی میهمان رستم بود و میزبان و دودمانش همه فرمانبردار پادشاه بودند.


اما همه از جمله اسفندیار هم می‌دونند که هدف، جان اسفندیاره نه رستم.


در تمام شاهنامه کسی تبهکارتر و دل آسوده‌تر از این فرزندکش نیست. درست به خلاف کیخسرو پادشاه خرد و رادمردی، گشتاسپ شهریار دسیسه و خود پرستی است که ناروا بر تخت اهورایی سلطنت به‌دینان جای گرفته است.


مورد جذاب این کتاب بسنده نکردن به داستان شاهنامه‌ست و استفاده از منابع دیگه مثل اوستا، مثلاً در مورد گشتاسب


چنین است گشتاسپ شاهنامه. اما در اوستا پادشاهی پارساتر از گشتاسپ نیست. او جان پناه زرتشت و نخستین مجاهد این دین اهورایی است. اوستا در ستایش او چنین
می‌سراید:
فروهر کی‌گشتاسپ دلیرتن‌، ایزدین کلام، گرزقوی، آزنده‌ی اهورایی را می‌ستاییم که با گرز سخت از برای راستی راه آزاد جست، که با گرز سخت از برای راستی راه آزاد یافت، کسی که بازو و پناه این دین اهورایی زرتشت بود.


مسکوب در مورد تفاوت گشتاسب از نظر شاهنامه و اوستا می‌نویسه:


بنابراین در يک دوره‌ی تاریخی بهترین پادشاه مذهب، به صورت بدترین شخصیت حماسه‌ی ملی پیروان همان مذهب در آمد. گشتاسپ رسمی و مذهبی چیزی بود و گشتاسپی که مردم ساخته بودند چیزی دیگر. گویی عدالت این جهانی انوشیروان‌ها و رستگاری آن جهانی موبدان چندان مطلوب رعایای افسانه پرداز نبود. تمام خصوصیات اوستایی گشتاسپ دگرگونه شد و این دگرگونی بسیار با معنی و هشیار کننده ایست.
سرانجام نیز کشت و کشتار در خاندان سلطنتی، دوری مردم از دستگاه حاکم، محدودیت و بی‌عدالتی سیستم کاست و فساد رژیم اجتماعی و بیزاری از آن کار را به جایی کشاند که در جنگ سلاسل با اعراب، فرماندهان از ترس فرار سپاهیان آنان را با زنجیر به هم بستند و به میدان فرستادند و پیداست که جنگ این اسیران بی‌دل با آن مؤمنان دریا دل چه عاقبتی داشت.



در مورد رویین‌تن بودن اسفندیار با اینکه چیزی در شاهنامه نیومده، اینجا داریم


بنا به سنت مزدیسنا و افسانه، زرتشت اسفندیار را در آبی مقدس می‌شوید تا روئین‌تن و بی‌مرگ شود. اما اسفندیار بنا به ترسی غریزی و خطاکار به هنگام فرو رفتن در آب چشم‌هایش را می‌بندد. آب به چشم‌ها نمی‌رسد و زخم پذیر می‌مانند. ترس از جایی فرا می‌رسد که درست در همان‌جا باید نابود می‌شد. ترسیدن از آبی که شستشو در آن مایه‌ی روئین‌تنی است! در اینجا ترس برادر مرگ است.


در ادامه وقتی به انتهای کتاب نزدیک می‌شیم و کمک سیمرغ به رستم، ممکنه به ذهن برسه که این اتفاق چندان پهلوانانه نیست. مسکوب شرح جالبی بر این قضیه داره


اسفندیاری که روئین‌دژ را به چاره گشود و در هفت‌خان اژدها و سیمرغ و زن جادو را به چاره کشت، سرانجام خود نیز نه به زور بازو بلکه به چاره گری سیمرغ جان داد. چنین نبردی در آغاز مردانه نمی‌نماید زیرا رستم نه به نیروی بازو و با خطر کردن جان، بلکه به مدد رازی که از آن آدمیان نیست پیروز می‌شود. اما با روئین‌تنی که هیچ تیری بر او کارگر نمی‌افتد چه می‌توان کرد؟ آخر اسفندیار نیز خود از نیرویی غیر بشری برخوردار است که توانایی آدمیان در برابرش به هیچ است. رستم در نبرد نخستین هر چه می‌کوشید بیهوده بود. تازه آن وقتی که بر چوب گز دست یافت، رزم‌آوران برابر شدند. هر دو پهلوان و هر یک برخوردار از نیرویی هم‌سنگ و اسرار آمیز. هم‌چنان‌که مذهب به جوانی مقدس موهبت روئین‌تنی بخشید، پیروزی و عدالت در جنگی ناخواسته به یاری پیری بی‌گناه شتافتند.


و در انتها رزم رستم و اسفندیار رزمی نیست که خواننده یا شنونده از شکست یک نفر خوشحال بشه، چون


درد کار رستم و اسفندیار در بزرگی و پاکی آنهاست و به خلاف آن اندیشه‌ی کهن ایرانی، در این افسانه از جنگ اهورا واهریمن نشانی نیست، این جنگ نیکان است. هر دو مردانی اهورایی‌اند، یکی خود گسترنده‌ی جنگاور دین بهی است، اما فریفته‌ی هم‌کیشی خودپرست و افسون‌کار و دیگری مردیست که عمری بس دراز به مردانگی ایزدان، با دستیاران و سپاهیان اهریمن جنگیده است.


قلم مسکوب شیوا و شیرینه، هر چقدر هم شما داستان و شرح و بسط‌ش رو بدونید باز جذابیت متن باعث میشه که با علاقه تا انتها ادامه بدید ضمن اینکه اگر فقط شاهنامه رو خونده باشید مطالب جدید هم داره.
      

2

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.