تنها مینشینم
گویی با زنی خیالی قرار داشته باشم
خیال میکنم که مدتی طولانی به انتظار نشستهام
و کسل شدهام از انتظار
و وقتی میرسد، منفجر میشوم
چرا دیر آمدی؟
و او دروغ میگوید
جمعیت زیادی روی پل بود
آرام باش
و من آرام میشوم وقتی موهایم را نوازش میکند
و حس میکنم باغ اتاق ماست
و سایهها، پردهای در اطرافمان
****
دم آبی سپیده
در حیاط زندان
یا نزدیک چوب صنوبر
جوانی
امیدوار به پیروزی
اعدام میشود
***
مکان، رایحهی خویش را دارد
غروب، رنجهای خویش را دارد
غزال، صیاد خویش را دارد
لاکپشت، لاک خویش را برای دفاع دارد
مورچگان، سرزمین خویش را دارند
پرندگان، مواعد خویش را
اسبها، نامهای خویش را
سنبلها، عید را
نغمهها اما
نغمههایی با پایان خوش
شاعری ندارند