شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
        داستان در چینِ پسامائو می‌گذرد و شخصیت اصلی آن «ما داچو» است، یک مقام حزبی فاسد است که همواره با ترس برملاشدن فسادهای جنسی و اخلاقی‌ش روبروست اما هیچگاه دست از فساد دوباره نمی‌کشد. او که به تازگی صاحب منصب ریاست سازمان رویا شده، در رویایی طولانی و ممزوج از ترس‌های امروز و دیروزش فرو می‌رود: جایی که خاطراتش جان می‌گیرند و آوارگونه بر سرش هوار می‌شوند.
 در رؤیای او، کشور درگیر دیوان‌سالاری‌ای مضحک و فاسد است؛ رهبران حزبی در رقابت‌های پوچ غرق‌اند، زندگی اجتماعی در مراسم بی‌معنا و شعارهای تکراری گره خورده، و مردم در این میان میان ترس، خنده و بی‌اعتمادی سرگردانند. ساختار رمان، کولاژی از صحنه‌های هجوآمیز و کابوس‌گونه است که می‌خواهد تمامیت‌خواهی نظام را به نمایش بگذارد.

ما جی‌ین در رویای چین کوشیده است تصویری از زندگی در زیر سایه‌ی نظام توتالیتر ارائه کند؛ اما روایت او بیش از آن‌که کاوشی عمیق در سازوکارهای توتالیتاریسم باشد، به مجموعه‌ای از کلیشه‌ها و اغراق‌های روایی فرو می‌غلتد. نویسنده در تلاش است تا واقعیت سیاسی چین را در قالب استعاره‌های هجوآمیز و کابوس‌گونه بازنمایی کند، اما همین انتخاب سبکی، مانع از آن می‌شود که اثر به تحلیلی جدی از مفهوم «توتالیتاریسم» بدل شود.
مشکل اصلی کتاب، کج‌فهمی نسبت به همین مفهوم است: توتالیتاریسم در سنت فکری-سیاسی، به معنای نظامی است که نه فقط به سرکوب سیاسی بلکه به سازمان‌دهی کامل زندگی اجتماعی، فردی و حتی روانی می‌پردازد. در رویای چین، این پیچیدگی غایب است و جای آن را روایتی ساده‌شده و کاریکاتوری گرفته است؛ گویی توتالیتاریسم صرفاً مجموعه‌ای از رهبران مضحک و مناسک پوچ است.
از این منظر، اثر بیش از آن‌که نقدی جدی بر ساختار قدرت باشد، به هجو ادبی‌ای محدود می‌ماند که هم از عمق نظری و هم از انسجام روایی رنج می‌برد. رویای چین می‌توانست فرصتی برای بازاندیشی در نسبت میان فرد و دولت باشد، اما در نهایت به تجربه‌ای ناتمام فروکاسته می‌شود.

      

30

سوفی🥀

سوفی🥀

18 ساعت پیش

        کاراوال رو بعد از یکسال انتظار خریدم و دیشب تمومش کردم:)
قبل از خوندنش توی کتردام بودم ولی بعد از خوندش فقط توی کاراوال بودم،همراه اسکارلت و جولیان🥹
مدت ها بود که بعد پادشاه پریان،پیکارگسل،شش کلاغ و چند کتاب دیگه اینجوری نشده بودم که منتظر خوندن بقیه اش باشم.صبح تا شب دلم میخواست بیشتر  بخونم همینطور بخونم و بخونم تا اینکه به خودم اومدم و فهمیدم که تموم شد!کاراوال تموم شد!✨چه اتفاقی برام افتاده بود؟ وقتی به دنیای واقعی برگشتم متوجه شدم صفحه ی اخرشم...
جادوی کاراوال باعث شد من بخونمش تا اینکه تموم بشه!🥲
حاوی کمی اسپویل:
باید بگم که دوناتلا و بقیه خوب تونستن گولم بزنن😀اخه من گریه کردم این چه کاری بود؟؟؟
به بخاطر همین موضوع از دوناتلا متنفر شدم🫣ولی امیدوارم تو جلد دوم نظرم عوض بشه🙃
دانته و جولیان چقدر باحالن!❤️‍🔥خوشمان امد💫
                                                                 ...
عاشق پلات توییستش شدم💕💕💕
نیازمند جلد دوم😍(امیدوارم هیچ وقت کاراوال تموم نشه😭)
حتما این مجموعه رو بخونید،ولی موقع خوندنش حواستون باشه که توی بازی غرق نشید وگرنه برای همیشه توی بازی گیر می افتید!🫢
حواستون باشه این فقط یه بازیه!🤫
به کاراوال خوش اومدید!🤭
      

42

violet sorrengail

violet sorrengail

18 ساعت پیش

        ★ 𓂃.
من معمولاً سمت این سبک کتاب‌ها نمی‌رم. راستش هیچ وقت فکر نمی‌کردم یه رمان بتونه انقدر عمیق توی وجودم نفوذ کنه.
خب این کتاب چیزی فراتر از انتظارم بود.
کتابی بود که نه فقط خوندمش، بلکه تک‌تک لحظه‌هاشو حس کردم، انگار خودم با فرانکی روی صحنه رفتم، باهاش گریه کردم، باهاش بزرگ شدم.
هر فصلش واقعا یه تاثیر به خصوصی روم گذاشت.
بارها وسط خوندن ایستادم، به سقف خیره شدم و فکر کردم: «این جمله دقیقاً داره با من حرف می‌زنه.»
و واقعا هرچقدر جلوتر میرفت بیشتر می‌فهمیدم که هیچ‌چیزی توی این کتاب اتفاقی نیست؛  هر شخصیت یه جوری به اون یکی گره خورده.
و وقتی رسیدم به آخر… همون لحظه‌ای که همه‌چی کامل شد و همه‌ی تکه‌ها به هم وصل شدن، فهمیدم چرا این کتاب اینقدر متفاوت و عمیقه.
غمگین بود، بله. 
سنگین بود، قطعاً.
و از اون غمایی داشت که دلت می‌خواد تجربه کنی، چون می‌دونی چیزی داره بهت اضافه میکنه.
برای من، این کتاب فقط یک داستان نبود، یک نقطه‌ی عطف بود. تجربه‌ای که هیچ‌وقت از یادم نمی‌ره.
      

24

نوید نظری

نوید نظری

19 ساعت پیش

        کره شمالی کشوری رمزآلود و اسرار‌آمیز است. داده‌های چندانی پیرامون وضعیت اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی آن دسترس نیست. ارتباطات و تعاملات آن با عمده جهان قطع و یا بسیار ناچیز است. تا جایی که تنها می‌توان چین را به عنوان شریک راهبردی و مورد اعتماد رهبران آن کشور قلمداد کرد. این کتاب شرحی است از زندگانی یک خانواده کره‌ای که در پی شنیدن آوای بهشتی! سرزمینی بی طبقه و کمونیستی، خاک ژاپن را ترک و با آرزوهای بسیار و باور آبادانی میهن‌شان، بازگشته‌اند. در مقدمه کتاب  از تاریخ معاصر سرزمین کره و داستان جنگ‌های داخلی و فرایند استقلال و گرایش جنوب و شمال آن به امریکا و شوروی شرحی خواندنی دست داده شده است. 
خانواده نویسنده که در ژاپن برخوردار از وضعیت اقتصادی مطلوب هستند با گرایش به آرمان‌های سوسیالیستی تصمیم می‌گیرند به خاک خودشان بازگردند که در آغاز با استقبال گرم دولت‌مردان و افراد کلیدی حزب مواجه می‌شوند. اما در ادامه به ماجراهای اسرار‌آمیز، شگفت‌آنگیز،محنت‌زا و پند آموزی برمی‌خورند که خواندنشان حتی بدون علاقمندی به شناخت ماهیت کشور و حکومت کره شمالی جذاب و گیراست. نویسنده خانواده، سرمایه و هستی جوانی خویش را در قربانی سیاست‌های تند و غیرانسانی و خشن دولت‌مردان شمال می‌بیند و از این نظر حق دارد با تلخی و انتقاد فراوان به شرح وقایع بپردازد. این روزگار چنان بر او تلخ و سخت گذشته است که هرجایی را به کره شمالی و هر زندگی را به زندانی شدن در آن برمی‌گزیند. اما به نظر من، در بیان این تلخی‌ها و روایت خوشی‌های بعد از فرار کمی زیاده‌روی کرده است. شاید اگر او هم‌اکنون تصمیم بگیرد کتابش را بازنویسی کند قدری از تیزی قلم خود در شمال و شیرینی آن در جنوب بکاهد.
کتاب در چهار بخش‌ شرح دوران کودکی، تبعید به اردوگاه کار اجباری، بازگشت به شهر و زندگی خفقان‌آلود و در نهایت ماجراهای فرار و زندگی دوباره گردآوری شده است. در این بین شرح روایت اردوگاه کار اجباری وماجراهای فرار از قوی‌ترین قسمت‌های کتاب هستند. توصیفی که نویسنده از اردوگاه‌های کشور کره شمالی به دست می‌دهد، بیان‌گر تفاوت‌هایی با نمونه‌های مشابه آن در سراسر جهان از جمله شوروی و آلمان است. در اینجا به بهانه مهربانی طبیعت سرزمین کره، خبری از سرماهای استخوان‌سوزو دندان شکن سیبری نیست و خانواده‌ها از این امتیاز بهره‌منداند که دسته‌جمعی و یکجا در اردوگاه زندگی کرده، مرهون مهربانی و بزرگ‌اندیشی رهبر آن  کشور باشند و خود را برای بازگشت به جامعه و خدمت به مردم و میهن‌شان آماده سازند! از سوی دیگر قوانین حاکم در اردوگاه بسیار سخت‌گیرانه، لغزش‌ها بخشش‌ناپذیر، زندگی تنگ‌ و تاریک و بهای تصمیم گریختن جبران‌ناپذیر است. بر اساس این روایت هدف مردان اردوگاه برعکس آن‌چه که ابراز می‌دارند، تنها و تنها خرد کردن و شکستن شخصیت انسانی تبعید‌شدگان  و خالی کردن آن‌ها از هرگونه احساس انسانیت اعم از مهر و عاطفه، پرسش و کنجکاوی، انتخاب و به‌گزینی، رویا و آرزومندی و یا حتی حق اعتراض و امکان تفکر است. بنابراین با گذشت‌ سال‌ها، ساکنان اردوگاه فراخور پارگی و ژندگی البسه و پریشانی صورت، دچار پلیدی سیرت نیز می‌شوند؛ از ارزش‌های انسانی تهی گشته و به پست‌ترین درجه اخلاقی می‌خزند. نویسنده در جایی بخاطر  همراهی با چند کودک هم‌سن و سال بعد از دفن مرده نگون‌بختی در اردوگاه، شاد و سرمست بر روی خاک گورش پریدن و از جهیدن چونان فنر آن خندیدن، به حال پریشان خویش افسوس می‌خورد. آنان برای تنها زنده‌ماندن ناگزیر از خوردنی‌هایی هستند که تصورش برای ما، چندش‌آور و دهشتناک است. وضعیت درمان و سلامت، آموزش و مهارت، و کارورزی و خلاقیت در بدترین شکل آن و دردآور می‌نماید. گویی مردگان‌اند با کفن‌های ژنده‌ که دزدیدنش را هم صرفه نیست، بر روی زمین هم‌چون گوری سرناپوشیده و فراخ‌تر! کسی نه تاریخ اسارتش را می‌داند و نه از زمان آزادی‌اش با خبر است. طبیعت سبز،‌ طراوت بهار، نغمه خوش هزار و آواز مستانه رودها در کوهسار، تنها دلخوشی واماندگان در این ناکجا‌آباد است. آن‌گونه که روایت شده است، پیوند عمیق خانواده، پشتیبانی از یکدیگر در سختی‌ها، کشیدن جور و بار درماندگان و آفرینش شادی‌های کوچک رمز پایداری نویسنده و نزدیکانش در روزگار اسارت و تبعید بوده است.
پایان محکومیت و آزادی  از اردوگاه شاید در کشورهای دیگر مایه آرامش و بازیافتن نشاط زندگانی باشد. اما در این کتاب پای نهادن در زندانی بزرگ‌تر  است. این بخش کتاب در پی پدیداری تصویر زندگانی در یک کشور تماما کمونیستی یا شاید از نظر من فاشیستی است. آن‌گونه که نویسنده روایت می‌کند، سرزمین شمال تنها جنازه‌ای از جامعه سوسیالیستی را بزک کرده و هم‌چون مترسکان بر چوب خفقان افراشته و  با آن پرچم! خویش را منادی جامعه‌ای بی‌طبقه‌ و ضدسرمایه‌داری زالو صفت نمایش می‌دهد. حال که در این‌جا تنها پول است که کار را پیش می‌برد و اگر از مایه تهی باشی، مستمند و درد‌مند و بی‌چاره‌ای. با پول می‌شود همه کار کرد؛ مثلا کره‌ای‌هایی که از ژاپن بازگشته‌اند تنها در صورتی‌که وضع مالی خوبی داشته‌اند آن‌هم بعد از بخشیدن ثروت‌شان به حکومت محبوب‌شان، قادر خواهند بود زندگی بهتری را نسبت به سایر شهروندان تجربه کنند. خرید کالای اضافی، پیش‌بردن کارها در ادارات دولتی و شهری و ... همه و همه با معجزه این ابزار بی‌همتا شدنی است. اقتصاد دولتی و عمومی در کره یک فریب تاریخی و دامنه‌دار است؛ اقتصاد بخش خصوصی هر‌چند در نهان، در رگ و پی این کشور، هم‌چون خون جریان دارد و کمینه‌جانی را دوام می‌بخشد. همین موضوع از ورشکستگی کامل کشور پیش‌گیری می‌کند. جالب است در شمال، صادرات کالا همراه عوارض و واردات بدون هرگونه حقوق گمرکی انجام می‌شود که نشان‌دهنده کمبود شدید کالاهای اساسی است. بعد از یک دوره شکوفایی اولیه و بهبود سنجه‌های اقتصادی و اجتماعی، قحطی و نبود کالاهای اساسی بارها گریبان‌‌گیر این کشور شده است. روایت این کتاب، نه کمبود کالا، بلکه نارسایی رنج‌آور نظام توزیع، فرسودگی و ناکارآمدی افزارهای حمل و نقل، خرابی جاده و زیرساخت‌های بنیادین و فساد فراگیر نهادهای دولتی را مقصر این وضعیت می‌داند.  شنیدن رادیوهای بیگانه خصوصا اگر ایستگاه آن در جنوب باشد جرم و در اندازه اقدام علیه امنیت ملی است. بعد از آزادی، تبعیدشدگان حق بازگشت به پایتخت یا برخی شهرهای بزرگ را ندارند. تحصیلات و انتخاب شغل بسیار محدود و بعد از گذشتن از سدهای دولتی و حزبی است. دست از پا خطا‌کردنی با مستوجب بازگشت به اردوگاه است یا مستحق اعدام؛ طرفه آن‌که این بازرفتن را بازگشتی هرگز نخواهد بود. بنابراین باید که اندیشه رفتن کرد و دل به گریختن سپرد. شرح التهاب و اضطراب ماجراهای فرار بماند در خود کتاب تا زیاده شود میل خوانندگان به خوانش آن.
بخش پایانی کتاب شرح جنگ و گریز‌های نویسنده برای یافتن آزادی و آسودگی چند صباح زندگی باقیست. او بعد از رسیدن به جنوب سرزمین کره، تلاش‌هایش برای استواری یک زندگی معمولی را آغاز می‌کند. در این بخش هرچند اندک، نویسنده اشاراتی به برخی رفتارهای بورژاوزی اهالی جنوب کرده و از آن انتقاد می‌کند. در جنوب هم اگر سر وضع بسامانی نداشته باشی و درس آن‌چنانی نخوانده باشی، بی‌مهری خواهی دیدی و تحقیر. وی اشاره می‌کند که هم‌آهنگ با قطار پر و سر صدای توسعه، اخلاق، سنت‌ها و پیوستگی‌های اجتماعی در جنوب رخت بسته و شهروندان با یکدیگر بی‌گانه‌اند. حرمتی بین کوچک و بزرگ نیست و تفرد و تنهایی با نسخه دیگری در جنوب هم در حال گسترش است. اگر در شمال فشار مرکزیت و خفقان و گستردگی خبر‌چینان، انسان را در خود فرو می‌شکند، در جنوب نیز، رفاه و رنگارنگی آن، امکان خلق فرصت‌های بهتر، آزمندی نوع بشر، فرصت یک‌رنگی و یگانگی را ایشان می‌گیرد.
پ.ن
مراد از  انتخاب این تصویر، گوشزد کردن قدرت روایت در شکل‌گیری روایت‌های یکسویه بود. چه در متن و چه در قاب
      

22

        ازتون خواهش می‌کنم نذارین کسی، پایین پونزده سال این کتاب رو بخونه.
من وقتی حدودا سیزده سالم بود، این کتابِ جامونده‌ی دخترخاله رو تو خونه مادربزرگ پیدا کردم و شروع کردم به خوندنش. جلدش هم این شکلی و انقدر ملموس نبود، یه جلد ترسناک داشت. یه دختری با لباسِ قرمز و موهای مشکی بود که سرِ یه کفن ایستاده بود و نگاهش می‌کرد و کلی پرهای خونی ریخته بود روش. خب جذبش شدم. خوندمش، یه کله و تو یه روز تمومش کردم.

حقیقتا هیچ‌وقت حالم رو وقتی کتاب رو خوندم فراموش نمی‌کنم، رسما نابود شدم. انقدر که تفکراته اون دختره [طبقِ معمول اسمشو یادم نمیاد، فکر کنم مینا بود] درمورد خودکشی روم تاثیر گذاشته بود و به خودکشی فکر می‌کردم! روحیه‌م حساس بود، و واقعا خرد و خاکشیر شد. روزها بهش فکر کردم و تا هفته‌ها خوابو از چشمام گرفت و اشتها رو کلا از معده‌م زدود. خیلی اوضاع خیط بود. حتی سرش گریه هم کردم.

بریم سرِ اصل مطلب، خلاصه که به خاطر این اتفاقِ ناخوشایند و سنی که کتاب رو خوندم برام یادآورِ خاطراتِ وحشتناکیه و هروقت چشمم بهش میوفتاد تا هفته‌ها افسردگی می‌گرفتم. ازاین جهت که خودآزاری دارم، رفته بودم خونه‌ی دخترخالم و دوباره دیدمش. یارِ قدیمیِ من! دوباره نشستم خوندمش خلاصه. حدودِ سه ساعت اینا شد تا تمومش کردم. دوباره حالم بد شد، ناراحت شدم، حس می‌کردم دارم از غم دیوونه میشم:

داستانِ دختران قوچان. دخترانی که خانواده‌هاشون به خاطر نبودِ ضروریاتِ زندگی و فقیر بودن، مجبور شدن دست به فروش اون‌ها بزنن. دولت کسایی رو می‌فرسته که به این مورد بپردازن، و گزارشی که هیچ‌وقت به دستِ دولت و تهران نرسید.

دختری به اسم حکیمه، کوچیک و بی‌گناه. عزیز و  پاک‌دل. آخی دخترِ کوچک من! سرگذشتِ دردناک و وحشتناکی که داشت. با دست‌هایی که از آرنج به پایین سوختن و بدنی که از شدتِ گشنگی، استخونیه. روحِ حکیمه - شایدم توهمِ دخترهای شهرکِ ارغوان - درحالی که صدسالِ پیش فروخته شده، با همون سن، میاد سراغِ یکی از دخترهای نوجوانِ شهرک که زندگی جالبی نداره و تحت فشارِ روانیه، زهره. با زهره درد و دل می‌کنه، زهره به بقیه درموردش میگه و همه میگن دیوونه شده. خلاصه یه داستان شکل می‌گیره، که چیزی درموردش نمیگم و بهتره خودتون بخونینش.

حکیمه صدسال از مرگش گذشته، اما با موهای مشکی و چشم‌هایی کاملا سفید با دست‌هایی که بر اثرِ آب‌جوش سوخته، هنوز در پیِ والدینِ غمگین و شکست‌خورده‌شه. 

چه دخترهای زیادی به چنین سرنوشتِ ناگواری گرفتار شدن. و چقدر درناک‌تر که این کتاب طبقِ واقعیت بود. انقدر حکیمه‌ی کوچکِ ما درد کشیده که ساعت‌ها گریه هم قلبِ آدم رو از غمِ حکیمه آروم نمی‌کنه. 
دخترِ عزیزِ کوچکم. 
حکیمه‌ی بی‌گناهِ من. 
ببخشید که زندگی انقدر ناعادلانه‌ست و 
انقدر ناعادلانه بهت سخت گرفت و خدایا، چقدر دلم برایت کباب است دخترم.

یه ستاره کم دادم چون داستان اون کشش رو نداشت و می‌تونست بیشتر باشه و بیشتر شرح داده بشه، خصوصا زندگیِ حکیمه. البته نکته‌ی دردناک این قصه اینه که با این توصیفاتِ کم هم، مالامالِ غمه. خوشحالم خوندمش چون باید همه‌ی ما از دختران قوچان یاد کنیم.
به یادِ دخترانِ غم‌دیده و غم‌دزدیده و رنج‌چشیده‌ی قوچان .
      

26

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.