این کتاب مثل دست یه آدم مهربونه که آروم رو شونهت میشینه ، لبخند میزنه ، و همون لحظه قلبتو میلرزونه .
داستان ساتورویی که با درد عمیقش لبخند میزنه ، و نانایی که گربهست ، اما عاشقانهترین همراهی رو نشون میده که از یه انسان برنمیاد.
اینا فقط آدم و گربه نیستن ؛ اینا تکههایی از عشق ، خاطره ، رفاقت و وداع هستند .. سفری که قراره برای نانا خونه پیدا کنه، در واقع راهیه برای اینکه ما بفهمیم بعضی دوستداشتنها اینقدر خالصن که حتی در لحظهی رفتن ، به فکر موندن کنارت هستند .
آخر این کتاب ، یه جاییه که اشکات بیصدا میریزن و دلت نمیخواد هیچکس چیزی بگه . چون سکوت ، تنها چیزیه که میتونه درد اینجور عشق رو تو خودش جا بده.
اگر هنوز قلبت جای خالی داره برای دوستداشتن ، این کتاب رو بخون
. ولی حواست باشه... یه گوشه از این کتاب قلبت رو برای همیشه با خودش میبره ❤️🩹