Sheida Hanafi

تاریخ عضویت:

اردیبهشت 1404

Sheida Hanafi

@sheidokitt

73 دنبال شده

93 دنبال کننده

                کرمِ کتاب
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
Sheida Hanafi

Sheida Hanafi

1404/3/12

        ✨ کلئوپاترا و سرزمین مصر ✨
سفر به قلب تاریخ، با زنی که یک امپراتوری را سحر کرد...

در دل شن‌های سوزان مصر باستان، زنی ظهور می‌کند که تاریخ، سیاست و عشق را به بازی می‌گیرد. کلئوپاترا، آخرین فرعون مصر، زنی باهوش، قدرتمند و بی‌نهایت تأثیرگذار، نه‌فقط یک ملکه بلکه نماد هوش زنانه و دیپلماسی جسورانه است.

این کتاب، روایتی زنده و داستان‌گونه از زندگی کلئوپاتراست؛ نه فقط چهره‌ای افسانه‌ای با چشم‌هایی گیرا، بلکه سیاستمداری ماهر که رومیان از او می‌هراسیدند و تاریخ‌نگاران با حیرت درباره‌اش نوشتند.

از کودکی در کاخ‌های اسکندریه تا دیدارهای پررمزورازش با ژولیوس سزار و مارک آنتونی، و از عشق تا سقوط، این اثر شما را به اعماق یک جهان فراموش‌شده می‌برد؛ جهانی پر از طلا، قدرت، توطئه و شکوه.

اگر عاشق تاریخ، شخصیت‌های افسانه‌ای، و داستان‌هایی هستی که واقعیت از خیال پیشی می‌گیرد، «کلئوپاترا و سرزمین مصر» همان گنجینه‌ای‌ست که باید در قفسه‌ات بدرخشد.

      

30

Sheida Hanafi

Sheida Hanafi

1404/3/10

        «رهبر ارکستر» رمانی است درباره‌ی ایستادگی، درباره‌ی انسانی معمولی که در موقعیتی غیرعادی، بزرگ می‌شود. روایتش آرام، انسانی، و پر از لحظات درخشان است؛ کتابی برای دوستداران موسیقی، تاریخ، و ادبیاتی که بی‌صدا فریاد می‌زند.

داستانی در بستر یکی از تلخ‌ترین دوره‌های تاریخی: محاصره‌ی لنینگراد. رمانی که می‌خواست از قدرت موسیقی، مقاومت و رستگاری حرف بزند، اما برای من چیزی کم داشت — احساسی که تا مغز استخوان نفوذ کند.

بله، فضای جنگ و قحطی به‌خوبی تصویر شده، و ایده‌ی اجرای سمفونی شوستاکوویچ وسط آن جهنم، درخشان است. اما ریتم کند، روایت گاه‌به‌گاه خنثی، و شخصیت‌پردازی‌ای که برای من تا حدی تخت و دور از جان بود، باعث شد نتوانم با کتاب آنطور که انتظار داشتم ارتباط برقرار کنم.

کارل الیاسبرگ شخصیتی جالب است؛ مردی عادی در موقعیتی خارق‌العاده. اما حتی او هم نتوانست آن شعله‌ی درونی را در من روشن کند. گویی همه‌چیز در سطح باقی می‌ماند: تحسین‌برانگیز اما نه لمس‌شدنی.

شاید این کتاب برای علاقه‌مندان به موسیقی کلاسیک یا روایت‌های جنگی که نگاه متفاوتی دارند، تجربه‌ای تأثیرگذار باشد. برای من، تجربه‌ای متوسط بود — محترمانه، اما نه ماندگار.
      

20

        امیلی دیگر آن دخترک خام جلد اول نیست. حالا می‌نویسد، خط می‌خورد، برمی‌گردد، می‌ایستد، گم می‌شود، اما از پا نمی‌افتد. امیلی و صعود داستان رسیدن است، اما نه آن رسیدن‌های سطحی که دیگران انتظار دارند. این صعود، درونی‌ست… آرام، آهسته، ولی مقاوم.

در دل این داستان، چیزهایی هست که بغض می‌سازند. آن لحظه‌هایی که باید تصمیم بگیری کجای خودت را نگه داری و از کجای دنیای اطرافت دل بکنی. و امیلی، با تمام شکنندگی‌اش، محکم می‌ایستد.

✨
«بعضی صعودها فقط در سکوت اتفاق می‌افتند، جایی در عمق دل آدمی.»

این جلد، داستان دختری‌ست که به جای بلیت‌های درخشان و راه‌های هموار، دل به راهی می‌زند که پر از تردید است و تاریکی. امیلی شاعر است، اما فقط با کلمات شعر نمی‌گوید، با انتخاب‌هایش، با سکوت‌هایش، با نرفتن‌هایش هم شعر می‌سازد.

در این کتاب، بیشتر از همیشه دیدم که صعود فقط فتح قله‌های بیرونی نیست… صعود یعنی بایستی، وقتی همه می‌دوند. یعنی نروی، وقتی همه می‌گویند برو. یعنی به ندایی گوش بدهی که فقط خودت می‌شنوی.

✨️ وقتی کسی با تمام قلبش دست از رفتن می‌کشد، شاید تازه دارد صعود می‌کنه ✨️
      

17

39

        آب‌باریکه‌ها؛ مرثیه‌ای برای عشق، وطن و تبعید

آب‌باریکه‌ها روایتی شاعرانه، لطیف و تکان‌دهنده است از مهاجرت، عشق‌های ناگفته، خاطرات گمشده، و دلتنگی‌ای که هیچ سرزمینی جز وطن نمی‌تواند درمانش کند. نویسنده با زبانی موجز و درعین‌حال پر از تصویر و احساس، داستانی را روایت می‌کند که هم شخصی‌ست و هم جمعی؛ هم عاشقانه‌ست و هم تراژیک؛ هم سیاسی‌ست و هم انسانی.

داستان از چه قرار است؟

راوی، عبدالرزاق، مردی میانسال، عراقی و تبعیدی‌ست که در پاریس زندگی می‌کند. سال‌هاست که در غربت روزگار می‌گذراند، با شغلی ساده و خاطراتی که چون باری گران بر دوش ذهنش سنگینی می‌کنند.

او دل‌باخته‌ی زنی‌ست به نام نجوا؛ زنی مرموز، شریف، و مقاوم که خود نیز در تبعید زندگی کرده، دختری به نام ساری دارد، و گذشته‌ای درهم‌شکسته از جنگ و زخم‌های وطن با خود حمل می‌کند.

عبدالرزاق به همراه چند تن دیگر از مهاجران عراقی، مجبور به سفر به عراق میشود .
 این سفر نه‌تنها سفرِ جسم و مسافت، بلکه سفر در حافظه، خاطرات، گناه‌های ناگفته، شکست‌های عاطفی، وطن‌های ازدست‌رفته، و رؤیاهای ناکام است.

چرا باید این کتاب را خواند؟

چون آب‌باریکه‌ها تصویری‌ست از غرور و شکست یک نسل؛ نسلی که می‌خواست وطنش را بسازد، اما خودش و آرمان‌هایش تبعید شدند.

چون زبان کتاب، ساده و شاعرانه است؛ مثل نوای آرام پرنده‌ای خسته، که از دور دستِ وطن آواز می‌خواند.

چون عشقِ روایت‌شده در این داستان، از آن عشق‌هایی نیست که در کتاب‌های عاشقانه بخوانی؛ این عشق، فروخورده، عمیق و استخوان‌سوز است.

چون روایت، مملو از جزئیات ظریف فرهنگی، سیاسی، انسانی و زنانه است؛ بی‌آنکه شعاری باشد یا خواننده را خسته کند.

چون اگر مهاجرت را لمس کرده‌ای – حتی اگر فقط در دل و خیال – با این کتاب گریه خواهی کرد .
در یک جمله:

اگر بخواهی بدانی عشق، وطن، مادر، مهاجرت، و دلتنگی چگونه در جان یک انسان می‌پیچند، آب‌باریکه‌ها را بخوان. این کتاب، آهِ بلندی‌ست که به شکل رمان درآمده.

      

10

        
«چرخش کلید» (The Turn of the Key) یکی از بهترین، تیره‌ترین و پخته‌ترین آثار روث وره که تلفیقی از تریلر روان‌شناختی، داستان خانه‌های تسخیرشده، و راز قتل کلاسیکه. این کتاب خیلی‌ها رو یاد چرخش پیچ هنری جیمز می‌اندازه، ولی روث ور این روایت آشنا رو مدرن کرده و به طرز درخشانی بازسازی‌اش کرده.

خلاصه‌ای بدون اسپویل:

روآن کن، پرستاری جوان، برای یک موقعیت کاری وسوسه‌برانگیز به خانه‌ای فوق‌مدرن و ایزوله در اسکاتلند می‌ره.
خانه‌ای مجهز به تکنولوژی هوشمند، طراحی مینیمال، اما در دل جنگلی تاریک و دورافتاده.
او قرار است از سه دختر بچه مراقبت کند، در غیاب پدر و مادرشان که اغلب مسافرت هستند.

اما شب‌ها صداهای عجیب از اتاق‌های خالی می‌آید... چراغ‌ها خودبه‌خود خاموش و روشن می‌شوند... و یکی از بچه‌ها مدام می‌گوید این خانه نفرین‌شده‌ست.

تا اینکه یکی از بچه‌ها کشته می‌شود.
و حالا روآن در زندان است و دارد از سلولش، با نوشتن نامه‌ای به وکیل، داستان واقعی را تعریف می‌کند...

موشکافی و تحلیل:

۱. روایت اپیستولری (نامه‌ای)

روث ور کل داستان را به صورت یک نامه اعترافی نوشته. روآن از سلولش در زندان برای وکیلش می‌نویسد و تکه‌تکه واقعیت را بازگو می‌کند.
این سبک روایت:

تنش شخصی و احساسی زیادی دارد.

خواننده را در وضعیت «آیا باید به راوی اعتماد کنم یا نه؟» قرار می‌دهد.

شبیه باز کردن لایه‌به‌لایه‌ی یک اعتراف دردناک است.

۲. خانه‌ی هوشمند + وحشت کلاسیک

روث ور درخشانانه دو ترس قدیمی و جدید را در هم آمیخته:

ترس از خانه‌های تسخیرشده

ترس از تکنولوژی خارج از کنترل

خانه با دوربین‌ها، سیستم صوتی، قفل‌های هوشمند، و نورهای خودکارش، به‌جای اینکه امنیت بده، بی‌اعتمادی، کنترل و اضطراب ایجاد می‌کنه.

۳. شخصیت روآن: راوی غیرقابل اعتماد

روآن خودش اعتراف می‌کنه که:

درباره‌ی گذشته‌اش دروغ گفته

درباره‌ی انگیزه‌اش شفاف نبوده

و با بچه‌ها خیلی خوب کنار نیومده

ولی آیا این‌ها به این معناست که قاتله؟
یا اینکه قربانی شرایط، گذشته و یک توطئه‌ی هولناکه؟

۴. تم‌های عمیق‌تر

مادرشدن و ناتوانی: ترس از اینکه نتوانی از یک کودک مراقبت کنی

طبقات اجتماعی: روآن از طبقه‌ی پایین‌تریه، و کارفرماهاش ثروتمند و کنترل‌گر

تکنولوژی و حریم شخصی: وقتی نمی‌دونی چه کسی داره تو رو تماشا می‌کنه...

۵. پایان:

پایان داستان از اون‌هایی‌ـه که آدم رو وادار می‌کنه دوباره کل کتاب رو مرور کنه.

تلخ، شوکه‌کننده، و چندلایه.

روث ور تا لحظه‌ی آخر رازهایی رو پنهان نگه می‌داره، و وقتی پرده کنار می‌ره، انگار نفست بند میاد.

جمع‌بندی:

«چرخش کلید» یک تریلر هوشمندانه و مدرن با حال‌وهوای گاتیکه که از صفحه اولت رو می‌بلعه.
یه داستان پر از پیچ‌و‌خم روانی، فریب، و وهم — هم برای عاشقان شیرلی جکسون و هم طرفداران گوشی‌های هوشمند و دوربین‌های مداربسته.

      

16

        
«یک به یک» (One by One) از روث ور یکی از اون تریلرهای بسته (closed-circle mystery) کلاسیکه که به سبک آگاتا کریستی ادای احترام می‌کنه — مخصوصاً به ده سرخ‌پوست (یا و سپس هیچ‌کس باقی نماند). ولی روث ور اونو با رنگ و بوی مدرن، تکنولوژی، و پیچش‌های تازه‌ای بازسازی کرده که نفس‌گیرش می‌کنه.


خلاصه داستان:

یک شرکت استارت‌آپی موفق در حوزه موسیقی به نام Snoop که کاربرانش می‌تونن موسیقی‌ای که افراد معروف گوش می‌دن رو در لحظه بشنون، تصمیم می‌گیره برای جلسه‌ی مهم کاری، تیم مدیریتی‌اش رو به یک کلبه‌ی لوکس اسکی در آلپ ببره.

اما همه‌چیز از کنترل خارج می‌شه وقتی یکی از اعضای تیم ناپدید می‌شه.
و بعد... بهمن میاد. ارتباط قطع می‌شه. راه فرار نیست. و افراد یکی‌یکی می‌میرن...

موشکافی و تحلیل:

۱. فضای بسته = کابوس واقعی

روث ور با استفاده از فضاسازی دقیق، سرمای وحشی و سفیدی فلج‌کننده‌ی برف، محیطی می‌سازه که در اون طبیعت و انسان هر دو مرگبارن.

این کلبه‌ی لوکس حالا شبیه یه تابوت زیبا شده که هیچ‌کس ازش نمی‌تونه فرار کنه.


۲. راوی‌های دوگانه:

داستان با دو صدا روایت می‌شه:

ارین: دختر آرام و محتاطی که خدمتکار کلبه است و خودش گذشته‌ای پنهان داره.

لیزی: یکی از کارکنان شرکت Snoop، که تحت فشار روانی زیادیه و کاملاً نامطمئن به نظر می‌رسه.


این دو راوی نه‌تنها دو زاویه دید مختلف می‌دن، بلکه شک و ظن همیشگی ایجاد می‌کنن:
کدومشون رو باید باور کنیم؟

۳. دنیای سرمایه‌داری و طمع

شرکت Snoop در آستانه‌ی یک فروش بزرگه، و اعضا بر سر تصمیم‌گیری درباره فروش یا نگه داشتن شرکت، درگیرند.

اختلافات قدیمی، حسادت‌ها، خیانت‌ها، و طمع بالا می‌گیره.

پول = مرگ. تصمیمات مالی تبدیل می‌شن به انگیزه‌های قتل.


۴. فرمی که داستان رو هیجان‌انگیزتر می‌کنه

روث ور از فصل‌های کوتاه، روایت متقاطع و افشاگری‌های تدریجی استفاده می‌کنه تا خواننده هیچ‌وقت احساس امنیت نکنه.

مثل یه لیفت اسکی که هر لحظه ممکنه سقوط کنه.


۵. شخصیت قاتل

تا آخر کتاب، شک‌هات بین چند نفر دست‌به‌دست می‌شه. قاتل واقعی منطقی، باهوش و دقیق عمل می‌کنه، اما وقتی نقاب می‌افته... واقعاً ترسناکه چون دلایلش کاملاً انسانی‌ان.

برای چه کسانی جذابه؟

اگه از کتاب‌هایی مثل سپس هیچ‌کس باقی نماند، خانه‌ای در انتهای خیابان یا بازی های خطرناک گروهی لذت می‌بری.

اگه عاشق فضای بسته + راز قتل + گذشته‌های تاریک + تکنولوژی مدرن هستی، این کتاب مثل سورتمه‌ای‌ست که مستقیم به دل وحشت می‌ره.
      

8

        
«مرگ خانم وستاوی» (The Death of Mrs. Westaway) یکی از تیره‌ترین، پیچیده‌ترین و تحسین‌شده‌ترین آثار روث وره که با ترکیبی از گاتیک مدرن، راز خانوادگی و بازی با حقیقت و دروغ، شما رو تا صفحه آخر به بند می‌کشه.

شروع داستان:

هال وستاوی (Harriet Westaway) دختری تنها و گرفتار در بدهی‌های سنگین مالی‌ست که در یک غرفه‌ی تاروت‌خوانی در ساحل برای توریست‌ها کارت می‌کشه. یک روز، نامه‌ای دریافت می‌کنه:
خانم وستاوی مرده و شما در فهرست وارثانش هستید.
ولی هال مطمئنه اشتباهی رخ داده. چون می‌دونه اون خانم اصلاً هیچ نسبتی باهاش نداشته... یا حداقل فکر می‌کرده نمی‌داشته.

اینجاست که تصمیم می‌گیره بازی رو شروع کنه. نقش وارث گمشده رو بازی کنه. دروغ بگه، ولی با احتیاط. اما چیزی که قرار بود یه دروغ بی‌ضرر برای نجات زندگی‌اش باشه، تبدیل می‌شه به دریچه‌ای به سمت خانواده‌ای رازآلود، گذشته‌ای پنهان، و خانه‌ای که انگار خودش زنده است.

موشکافی نقاط قوت داستان:

۱. الهام‌گیری از سبک گاتیک:

خانه‌ی قدیمی و نمور، پر از خاطرات خفه‌کننده

خدمتکاران مرموز، اتاق‌هایی که قفل می‌شن، صداهایی از طبقه بالا

حس محاصره، انزوا، و یک سایه دائمی از خطر

۲. بازی ذهنی با خواننده:

ماجرا پر از اطلاعات نصفه‌نیمه و سرنخ‌هایی‌ست که گاهی به بن‌بست می‌رسند و گاهی حقیقتی بزرگ‌تر را روشن می‌کنند.

هال راوی‌ای است که خودش هم از گذشته‌اش مطمئن نیست، و ما با او کشف می‌کنیم که شاید آن‌چه نمی‌دانست، می‌توانست نابودش کند.

۳. تم‌های اصلی:

هویت و خانواده: آیا آن‌چه خانواده می‌نامیم، از خون می‌آید یا از انتخاب؟

دروغ برای بقا: چقدر حاضری حقیقت را قربانی کنی تا زنده بمانی؟

زنانگی در برابر ساختارهای بسته: زنانی که در سایه‌ی مردسالاری و سکوت مجبور به انتخاب‌هایی شده‌اند که نسل‌ها بعد را ویران کرده.

۴. پایان شوکه‌کننده:

وقتی فکر می‌کنی همه‌چیز را فهمیده‌ای، ور ناگهان ورق برمی‌گردد. و حقیقت اصلی... از همه ترسناک‌تر است.

جمع‌بندی:

«مرگ خانم وستاوی» مثل یه قلعه‌ی متروکه‌ست: تو می‌ری دنبال ارث، ولی چیزی که پیدا می‌کنی، گذشته‌ایه که هنوز تموم نشده.
این رمان برای کسایی‌ـه که عاشق داستان‌هایی مثل آثار دایان ستترفیلد، شیرلی جکسون یا دافنه دوموریه هستن.
یه بازی موش و گربه با سایه‌ها، خاطره‌ها و خون...
      

11

        
«بازی دروغ» (The Lying Game) از اون تریلرهایی‌ـه که آروم شروع می‌شه، ولی قدم‌به‌قدم طناب اضطراب رو دور گردنت سفت‌تر می‌کنه... تا جایی که دیگه نمی‌تونی زمینش بذاری.
حالا تصور کن:

چهار دختر نوجوان در مدرسه‌ای شبانه‌روزی در حاشیه باتلاق‌های جنوب انگلستان، بازی‌ای برای خودشون ساخته بودن — بازی‌ای به‌نام بازی دروغ.
قانون‌ها ساده بودن:
۱. دروغ بگو.
۲. باورپذیر باش.
۳. هرگز به همدیگه دروغ نگو.
۴. اگر گیر افتادی، همیشه انکار کن.
۵. و مهم‌تر از همه: دروغ‌هات هیچ‌کس رو نباید بکشه.

سال‌ها بعد، این چهار زن هر کدوم مسیر خودشون رو رفتن — مادر شدن، دور شدن، ساکت موندن... تا این‌که یه پیام ساده، همه‌چی رو برمی‌گردونه:
"منو نیاز دارم. فوریه."
و بعد، یه جسد قدیمی توی باتلاق پیدا می‌شه.

چرا «بازی دروغ» خاصه:

فضای وهم‌انگیز و مرطوب روستایی باتلاقی که خودش یه شخصیت زنده‌ست — خطرناک، ساکت، رازآلود.

داستانی درباره‌ی وفاداری، گذشته‌ای که ول نمی‌کنه، و مرز تاریک بین بازی و جنایت.

شخصیت‌پردازی قوی: هر کدوم از دخترها با ترس‌ها، دروغ‌ها و زخم‌های خودشون.

تنش روانی بالا و یه حس نفس‌گیر که تا آخرین صفحه ولت نمی‌کنه.


اگه از داستان‌هایی مثل رازهای مدرسه شبانه‌روزی، گروه‌های دوستی سمی، یا پنهان‌کاری‌های قدیمی که به حال برمی‌گردن خوشت میاد، بازی دروغ دقیقاً مثل یه تله‌ی نرم برات باز می‌شه... و وقتی افتادی توش، راه برگشت نداری.

      

3

        کشتی تفریحی لوکس "اورورا" با دیواره‌های براق فلزی، عازم آب‌های شمال اسکاندیناوی‌ست. نوشیدنی‌ها سرو می‌شن، عطر ادکلن‌های گران‌قیمت در فضا پخش شده و همه لبخند به لب دارند. اما درست پشت این لبخندها، حقیقتی زهرآلود در کمینه.

لو بلکلاک، روزنامه‌نگار خسته و تحت‌فشار، به‌عنوان خبرنگار مهمان در این سفر دریایی شرکت می‌کند. همه‌چیز رؤیایی‌ست... تا شبی که صدای جیغی در شب می‌شنود و چیزی را می‌بیند که قرار نبود دیده شود:
جسدی که در سکوت به آب پرتاب می‌شود.

او شوکه و وحشت‌زده به خدمه گزارش می‌دهد — ولی کسی حرفش را باور نمی‌کند. چرا؟ چون کابین شماره ۱۰ که می‌گوید زن در آن بود، اصلاً خالی بوده است. هیچ‌کس آن‌جا نبوده.
و کم‌کم لو می‌فهمد که شاید... تنها شاهد، و شاید هدف بعدی هم باشد.

چرا این کتاب «خفن» است:

فضای بسته و پرتنش کشتی حس محاصره و بی‌پناهی ایجاد می‌کند — فراری در کار نیست.

راوی نامطمئن باعث می‌شود حتی خودت هم ندانی چقدر باید به حرف‌هایش اعتماد کنی.

سرنخ‌ها یکی‌یکی مثل قطره‌هایی از تاریکی بیرون می‌ریزند، و درست وقتی فکر می‌کنی همه‌چیز را فهمیدی، یک پیچش تازه مغزت را به هم می‌ریزد.

تم‌های اصلی: پارانوییا، اضطراب، فریب، و تنهایی در دل جمع.


اگر دنبال یک تریلر روان‌شناختی دریایی با حال‌وهوای آگاتا کریستی و طعمی مدرن‌تر هستی، زنی در کابین ۱۰ دقیقاً توی هدف می‌زنه.


      

15

        کتاب «در جنگلی تاریک و تاریک» (In a Dark, Dark Wood) اولین رمان منتشرشده‌ی روث ور است که در سال ۲۰۱۵ به بازار آمد و خیلی زود تبدیل به یک بست‌سلر شد. این رمان تریلری روان‌شناختی است با فضایی بسته، رازآلود و تنش‌زا.

راوی داستان، نورا (Leonora)، نویسنده‌ای گوشه‌گیر و منزوی‌ست که سال‌هاست از گذشته‌اش فاصله گرفته. یک روز دعوت‌نامه‌ای برای شرکت در مهمانی مجردی یک دوست قدیمی به‌نام کلر دریافت می‌کند؛ دختری که از دوران مدرسه می‌شناخته اما سال‌هاست با او تماسی نداشته.

مهمانی در یک خانه‌ی شیشه‌ای مدرن در دل جنگلی دورافتاده برگزار می‌شود — جایی که از همان ابتدا حس خوبی نمی‌دهد. هوا سرد و مه‌آلود است، آنتن موبایل نمی‌گیرد، و مهمانان نیز به‌طرز عجیبی از همدیگر فاصله دارند. با گذشت زمان، رازهای قدیمی سر باز می‌کنند، تنش‌ها بالا می‌گیرد و سرانجام... یک قتل رخ می‌دهد.

نورا در بیمارستان از خواب بیدار می‌شود، زخمی و گیج، و چیزی از شب حادثه به یاد ندارد. تنها چیزی که می‌داند این است که کسی مرده، و ممکن است خودش مقصر باشد...

ویژگی‌های برجسته:

روایت اول‌شخص با لحن شکاک و پر از اضطراب

فلش‌بک‌های مرموز و تدریجی برای گره‌گشایی

حس خفقان در یک فضای محدود و جداشده از جهان

سوال همیشگی: «به چه کسی می‌توان اعتماد کرد؟»


      

7

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.