معرفی کتاب هری پاتر و یادگاران مرگ اثر جی. کی. رولینگ مترجم ویدا اسلامیه

هری پاتر و یادگاران مرگ

هری پاتر و یادگاران مرگ

جی. کی. رولینگ و 1 نفر دیگر
4.7
191 نفر |
29 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

504

خواهم خواند

56

شابک
9789648944402
تعداد صفحات
432
تاریخ انتشار
1399/7/19

توضیحات

        
نیمه شب، وقتی نوبت نگهبانی هرمیون شد برف می بارید. خواب های هری در هم برهم و آزارنده بود: یکسره نجینی به خوابش می آمد و می رفت، ابتدا از درون انگشتری غول پیکر و ترک خورده، سپس از داخل تاج گل کریسمس. بارها وحشت زده از خواب پرید، با این اطمینان که کسی از فاصله ای دور، او را صدا زده، و با این تصور که صدای وزش باد در گرداگرد چادر، صدای گام های کسی است.
سرانجام در تاریکی از جایش بلند شد و به سراغ هرمیون رفت که جلوی در چادر کز کرده بود و در نور چوبدستی اش کتاب تاریخ جادوگری را می خواند. هنوز برف سنگینی می بارید و هرمیون از پیشنهاد هری استقبال کرد که گفت زودتر بارشان را ببندند و به سفرشان ادامه بدهند.
همان طور که می لرزید و از روی لباس خوابش بلوزی پشمی می پوشید با هری موافقت کرد و گفت:
ـ می ریم جایی که محفوظ تر باشه. یکسره فکر می کردم صدای کسانی رو می شنوم که بیرون چادر در حرکتند. حتی یکی دوبار به نظرم رسید که یکی رو می بینم.
هری که داشت ژاکتی به تن می کرد لحظه ای درنگ کرد و نگاهی به دشمن یاب خاموش و بی حرکت روی میز انداخت. هرمیون با چهره ای دلواپس گفت:
ـ مطمئنم که به نظرم رسیده. مال بارش برف توی تاریکیه، باعث خطای دید می شه... ولی چه طوره برای اطمینان هم که شده، زیر شنل نامریی خود مونو غیب و ظاهر کنیم؟
نیم ساعت بعد، چادر را بسته بندی کرده بودند، هری جان پیچ را به گردن داشت و هرمیون کیف منجوق دوزی اش را محکم در دست گرفته بود که خود را غیب کردند. همان انقباض همیشگی وجودشان را فرا گرفت، پاهای هری از زمین برف پوش جدا شد و محکم به زمینی خورد که انگار یخ زده و پوشیده از برگ بود. 

      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به هری پاتر و یادگاران مرگ

نمایش همه
hedgehog

hedgehog

1404/4/28

هری پاتر و سنگ جادوهری پاتر و حفره اسرار آمیز هری پاتر و زندانی آزکابان

🪄 سپر مدافع 🫎

41 کتاب

کتاب‌های فانتزی مجموعه هری پاتر: جلد اول: هری پاتر و سنگ جادو جلد دوم: هری پاتر و حفره اسرار آمیز جلد سوم: هری پاتر و زندانی آزکابان جلد چهارم: هری پاتر و جام آتش جلد پنجم: هری پاتر و محفل ققنوس جلد ششم: هری پاتر و شاهزاده دو رگه جلد هفتم: هری پاتر و یادگاران مرگ جلد هشتم: هری پاتر و فرزند نفرین شده ارباب حلقه‌ها تالکین: هابیت سه‌گانه ارباب حلقه‌ها یاران حلقه (جلد ۱ از ارباب حلقه‌ها) دو برج (جلد ۲ از ارباب حلقه‌ها) بازگشت شاه (جلد ۳ از ارباب حلقه‌ها) سیلماریلیون قصه های ناتمام (نومه نور و سرزمین میانه) برن و لوتین فرزندان هورین سقوط گوندولین اطلس سرزمین میانه مجموعه نارنیا به ترتیب سیر داستان: خواهرزاده جادوگر شیر، کمد و جادوگر اسب و آدمش شاهزاده کاسپین سفر کشتی سپیده‌پیما صندلی نقره‌ای آخرین نبرد مجموعه کتاب‌های ویچر، نوشته آندژی ساپکوفسکی:  آخرین آرزو: (The Last Wish) شمشیر سرنوشت: (Sword of Destiny) خون الف‌ها: (Blood of Elves) زمان تحقیر: (Time of Contempt) غسل تعمید آتش: (Baptism of Fire) برج پرستو: (The Tower of the Swallow) بانوی دریاچه: (The Lady of the Lake) فصل طوفان‌ها: (Season of Storms) (این کتاب به صورت پیش‌درآمدی بر داستان‌های اصلی است و می‌توان آن را بعد از «آخرین آرزو» یا بعد از اتمام مجموعه اصلی خواند)

8

پست‌های مرتبط به هری پاتر و یادگاران مرگ

یادداشت‌ها

        همیشه می‌دانستم یک روزی تمام می‌شود. بالاخره هر چیزی که یک روز شروع می‌شود یک روز هم قرار است تمام‌ شود. اما وقتی کتاب را بستم نمی‌دانستم باید چه بگویم یا چه کار کنم. فقط خیلی زود به دوستم پیام دادم هری پاتر تمام شد. او هم گفت کدام جلدش؟ وقتی گفتم آخرین جلدش او هم ایموجی لبخند تلخی برایم فرستاد. اولین روزی که هری پاتر و سنگ جادو را به دست گرفتم هیچ وقت نمی خواستم تا جلد آخرش بخوانم. اولین جلد برای تکلیف کتابخوانی مدرسه بود. دومین جلد را وقتی از دوستم قرض گرفتم کمی کنجکاو شده‌بودم خب بعدش چه می‌شود. جلد سوم را با کنجکاوی چند برابر گرفتم و برای جلد چهارم بالاخره ذوق داشتم. نفهمیدم کی جلد چهارم تمام شد که دوستم دو جلد اول محفل ققنوس را روی میزم گذاشت و کلی خوشحال شدم. شاهزاده دورگه را خیلی فراتر از تصورم زود تمام کردم و بالاخره رسیدم به یادگاران مرگ. اگر می‌دانستم بعد از تمام شدنش انقدر زود دلم برایش تنگ می‌شود بر کنجکاوی‌ام غلبه می‌کردم. ولی یادگاران مرگ هم با اینکه در دوره امتحانات بود زود تمام شد. وقتی هری با ابرچوبدستی، چوبدستی خودش را تعمیر کرد لبخند زدم و پس از پشت سر گذاشتن فصل 《باز هم جنگل》‌به تیتر نوزده سال بعد رسیدم. بله نوزده سال بود زخم هری درد نگرفته بود؛ همه چیز بعد از بسیاری از ماجراجویی‌های هری و رون و هرمیون و شکست کسی که نباید اسمش را برد، عالی بود. و هنگامی که کتاب را بستم این قسمت هنوز در یادم بود:

هری گفت: فقط همینو بهم بگین پروفسور، همه چیز واقعا داره اتفاق میفته؟ یا فقط تصورات منه؟
دامبلدور گفت: معلومه که تصور توئه هری. ولی در این صورت کی می‌تونه بگه که واقعی نیست؟
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

15

          خب بلاخره این ماراتن طولانی به پایان رسید ...
هری پاتر به ایستگاه آخر رسید ... همیشه بعد از تموم شدن یک سریال طولانی یا یک کتاب چند جلدی آدم یه تیکه از قلبش رو با اون اثر جا میذاره. اینکه دوباره قرار نیست کلاس های هاگوارتز رو ببینیم...قرار نیست با هری و رون و هرمیون همراه بشیم. قرار نیست از ترس اسمشو نبر واقعا اسمشو نبریم...
تمام شد و حالا مونده فقط دوباره دیدن فیلم ها که قطعا جای کتاب رو نمیگیره...
من راضی م از خوندن این کتاب ها اون هم در سن ۳۰ سالگی ...نمیدونم اگر نوجوون بودم و میخوندم بیشتر لذت می‌بردم یا نه اما الان هم لذتم رو به حد کافی بردم...
طی آخرین خبرها از خانوم رولینگ متوجه شدم که قراره کتاب های دیگه ای از دنیای هری پاتر رو بنویسه و امیدوارم که به همین خوبی باشه و ما هم زنده باشیم و بتونیم باز هم به دنیای هری پاتر برگردیم...
و اینکه یک سریال هم قراره ساخته بشه و کیلین مورفی در نقش ولدمورت هنرنمایی کنه...
هری پاتر تمام شد...و فقط یک نمایشنامه ازش مونده که نمیدونم دقیقا چیه و به زودی اونم میخونم تا کامل پرونده این دنیا تموم بشه...
با اینکه هری پاتر رو خوندم  و دوست داشتم همچنان معتقدم دنیای ارباب حلقه ها عظیم تر و جذاب تره و سائورون گردن کلفت تر از ولدمورته... حالا قصدم قیاس نیست ... هر دو اثر جذاب و هیجانی بودند و قلب ما رو به تپش در آوردن...
کتاب لحظه ای از قصه گویی دست برنداشت...هیچ‌وقت از ریتم نیفتاد و گرچه در محفل ققنوس کمی کند شد اما نفسش بریده نشد... تا لحظه آخر منتظر رویارویی ولدمورت و هری موندیم و استرسشو داشتیم..‌
هری پیروز شد ولی پیروزی رو آسون به دست نیاورد و توی این راه خیلی از افراد رو از دست داد...
و در آخر وقتشه این جمله درخشان کتاب از زبان دامبلدور رو بار دیگه مرور کنیم:

دلت برای مرده ها نسوزه هری ، برای زنده ها دل بسوزان مخصوصا کسانی که بدون عشق و محبت زندگی می‌کنند...
        

50

          بسم الله

تا آنجا که فهمیدم جلد سیزدهم ربطی به جریانات هری‌پاتر ندارد و در زمان پدر شدن او می‌گذرد. پس همین‌جا باید از سری هری‌پاتر و زیباییش، اعجاب انگیز بودنش، داستان‌گو بودنش، شخصیت پردازی دقیقش، غیرقابل پیش بینی بودن، سرحال بودن داستان تا انتها و همه فاکتورهای یک رمان جذاب و میخ‌کوب کننده‌ بودنش (و نه صرفاً یک فانتزی کامل) صحبت کنیم.

مثل همه چیزهایی که به آن عادت می‌کنیم و یا خاصیت اعتیادآور بهمان می‌دهد، این مجموعه را هم گاهی آنقدر دوستش داری که نمی‌توانی رهایش کنی و گاهی آنقدر مشغولت می‌کند که می‌خواهی زودتر تمام شود و به کارهایت برسی...

آخر داستان مانند همه داستان‌های روایت‌کننده تقابل خیر و شر با پیروزی نور و خیر تمام می‌شود اما مهم آن است که نویسنده چگونه تو را به سرانجام می‌رساند. کتاب‌ آنقدر درگیرت می‌کند که علیرغم دانستن پایانش هر لحظه اتفاقات به درونت چنگ می‌کشد و متلاطمت می‌کند تا تمامش کنی...
هری‌پاتر اتفاق ویژه‌ای است که تا تجربه‌اش نکنید به هیچ وجه نمی‌توانید درباره‌اش صحبت کنید حتی اگر فیلمش را دیده باشید...

اگر ذهنیت تان این است که این سبک و این نوع کتاب سخیف است و شأن شما نیست که چنین خزعبلاتی بخوانید باید عرض کنم سخت در اشتباهید، چرا که آدمی با چنین دیدگاهی (در گذشته) در حال نوشتن این متن است و امروز کاملاً از دیدگاه خود پشیمان است.

هری‌پاتر بخش خاصی در ذهنم باز کرده است که بی‌شک نمی‌بندمش... آن‌هم فانتزی خوانی است.

اما داستان یادگاران مرگ مربوط به سه شیء جادویی قدرتمند است که توسط مرگ ساخته شده‌اند. یکی از آن‌ها چوبدست قدرت یا اَبَر چوبدستی است و به مالک اصلی چوبدست، توانایی شکست دادن تمام چوبدستی‌های دیگر را می‌دهد. دومی سنگ رستاخیز یا سنگ مرگ است، این سنگ تنها چیزی است که روح عزیزان درگذشته هر فرد را بازیابی می‌کند. و یادگار سوم شنل نامرئی‌کننده است. هر کسی که این شنل را داشته‌ باشد می‌تواند از دید افراد پنهان بماند و نامرئی بشود.
هری احساس می‌کند که راه‌حل شکست لردسیاه در دست داشتن این سه یادگار است اما...

آخرین جمله هم اینکه خانم نویسنده تا آخر دست از سرمان برنمی‌دارد و مدام با گره‌های عجیب در داستان، ما را به دنبال خود می‌کشد به علاوه با حل بعضی گره‌های قدیمی نیز جلد پایانی را بیش از جلدهای دیگر غرق در هیجان کرده است.
        

2

          خب خب خب... 
هر آغازی یه پایانی داره، و اینجا نقطه آخر من و پاتره! از ۱۴ سال پیش یه همچین روزایی دستمو به دست رولینگ دادم و باهاش پا به این ماجرا گذاشتم،چهارتا کتاب و اول چندین بار خوندم، یه سری هاشو زبان اصلی خوندم، ده‌ها، شاید چند صد ساعت، چندباره و چندباره فیلم هاشو دیدم و ذره‌ای تکراری و خسته کننده نشده برام.
احساس جدایی از یک دوست رو دارم، یک رفیق قدیمی، یک هم صحبت و هم زبون، و در عین غم‌گینی، شیرین و‌خوشایند...
می‌تونم ردپای رولینگ و آدمای داستانش رو تو شخصیتم ببینم، و اون نقاط، ابعاد دوست داشتنی وجود منن...
حتما دوباره و دوباره بهت برمیگردم، شاید یه روزی با بچه‌ام دوتایی پا به هاگوارتز گذاشتیم، از راهرو ها و راه‌پله های مخفی و تالار ها گذشتیم، کلاه گروه‌بندی سرمون گذاشتیم و با ماجراهای پاتر همراه شدیم و قلبمون با شجاعتش شجاع شد، از هرماینی درس هوش و ذکاوت و از رونالد ویزلی وفاداری و از دامبلدور یاد گرفتیم که زنده‌هایی که بدون عشق زندگی می‌کنن، ترحم برانگیز تر از مرده‌هان. 
فهمیدیم که برای قضاوت آدم‌ها باید تا ته قصه صبر کنیم، ارزش عشق و محبت و دوستی رو درک کنیم و ‌بفهمیم بدون دوستی، هممون میتونیم تبدیل به لرد سیاهی ها بشیم....
اره عزیزم، منتظر اون روزی ام که دستت و بذارم تو دست رولینگ، سوار قطارت کنم و بفرستمت هاگوارتز!
        

0

از کل کتاب
        از کل کتاب فقط یک کلمه: ALWAYS
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2