معرفی کتاب آتش، بدون دود: گالان و سولماز، درخت مقدس، اتحاد بزرگ (کتابهای اول، دوم و سوم) اثر نادر ابراهیمی

آتش، بدون دود: گالان و سولماز، درخت مقدس، اتحاد بزرگ (کتابهای اول، دوم و سوم)

آتش، بدون دود: گالان و سولماز، درخت مقدس، اتحاد بزرگ (کتابهای اول، دوم و سوم)

4.7
82 نفر |
29 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

23

خوانده‌ام

199

خواهم خواند

92

شابک
9786001740572
تعداد صفحات
720
تاریخ انتشار
1399/11/12

توضیحات

کتاب آتش، بدون دود: گالان و سولماز، درخت مقدس، اتحاد بزرگ (کتابهای اول، دوم و سوم)، نویسنده نادر ابراهیمی.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به آتش، بدون دود: گالان و سولماز، درخت مقدس، اتحاد بزرگ (کتابهای اول، دوم و سوم)

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به آتش، بدون دود: گالان و سولماز، درخت مقدس، اتحاد بزرگ (کتابهای اول، دوم و سوم)

نمایش همه

پست‌های مرتبط به آتش، بدون دود: گالان و سولماز، درخت مقدس، اتحاد بزرگ (کتابهای اول، دوم و سوم)

یادداشت‌ها

          #آتش_بدون_دود رو در یکی از طرح‌های تخفیفی #انتشارات_روزبهان خریدیم. من و دوستم الهام و خیلی‌های دیگه. 
بعد از هر تجدید چاپ‌ و هرتخفیفِ دیگه به هم می‌گفتیم چقدر خوب خریدیم. و واقعا چقدر خوب خریدیم. و چه خوب که خریدیم. 
با هم شروع کردیم به خوندن. و مدام غرق در شگفتی می‌شدیم؟ قصه جذاب، تصویرسازی‌های ناب. زبان خوب، نثر خوش‌خوان.
دا‌ستان، داستان مردم ترکمنه. عاشق شدنهاشون. دشمنی‌هاشون. جنگ‌ و صلح‌هاشون و دیوانه‌بازی‌هاشون. 
داستان از افسانه شروع میشه و با تاریخ پهلوی گره می‌خوره. 
کتاب قصه چند نسله. قصه آدمهایی که برای شرافت ترکمن و برای شرافت ایران مبارزه می‌کنن. و قصه وطن‌فروشان. 
پ.ن۱ بیش از یک ماهه که قصد دارم برای این کتاب پست بذارم اما نمی‌شه.
پ.ن۲ انقدر قصه‌ی کتاب مفصله که نمی‌تونم خلاصه‌ای از داستان رو بگم.
پ.ن۳ کتاب‌های #نادر_ابراهیمی رو که می‌خونم با خودم میگم شمالی بوده آیا، جنوبی بوده؟ ترکمن بوده؟ انقدر که تصویرها و آدم‌ها و سنت‌ها زنده هستن.
پ.ن ۴ پایان کتاب رو دوست نداشتم. به گمانم نویسنده انقدر با شخصیت‌هاش زندگی کرده که دلش نمیومده ازشون دل بکنه. کتاب اگر در اوج تموم می‌شد ماندگارتر می‌شد.
        

15

          در میان همه‌ی روایت‌هایی که آمده‌اند و گذشته‌اند، آتش بدون دود نمی‌گذرد؛ می‌ماند. نه چون قصه‌ای پرحادثه است، نه چون قهرمانانی بزرگ دارد، بلکه چون نادر ابراهیمی با آن، تکه‌ای از جان خویش را نوشته است؛ جانی که در کوچه‌های بادخیز ترکمن‌صحرا گم نشده، بلکه ریشه دوانده در خاکی که هرگز نگفته شده، اما همیشه زیسته شده.

رمان، تمجیدنامه‌ای‌ست برای انسان شرقی؛ انسانی که می‌جنگد، عاشق می‌شود، می‌سوزد، و باز هم بلند می‌شود. این‌جا قهرمان، یک نفر نیست. قهرمان، مردمانی هستند با زخم‌هایی عمیق و نگاهی روشن. در دل این روایت، صدای دو عاشق شنیده می‌شود: گالان و سولماز. عشقشان در خفا شکوفه می‌دهد، بی‌صدا قد می‌کشد، و در سکوتی مقدس، به‌سان آتشی بی‌دود، دل را گرم می‌کند. آن‌ها نه عاشقانی بر صحنه، بلکه دل‌دادگانی پشت پرده‌ی خاک و نبردند؛ با عشقی که شعله‌اش خاموش نمی‌شود، حتی وقتی گفته نمی‌شود.

در کنار این عاشقان خاموش، آیدین ایستاده است؛ پزشکی که تنها درمان‌گرِ تن نیست، بلکه مرهمی‌ست بر زخم‌های مزمنِ بی‌عدالتی. او خسته می‌شود، اما هرگز از پا نمی‌افتد. روشن‌فکری‌ست که در بزنگاه‌ها نه فقط با قلم و اندیشه، بلکه با تمام هستی‌اش می‌جنگد. حضور او نماد پایداری بی‌فریاد است؛ مردی که نمی‌سوزاند، اما می‌تابد.

نثر ابراهیمی در این اثر، آهنگین، جاندار و شاعرانه است. کلمات، رنگ دارند. جمله‌ها، نفس می‌کشند. او زبان را نه فقط برای روایت، که برای زایش به‌کار می‌گیرد. در این زبان، چیزی از شنزار، چیزی از آسمان، و چیزی از دل آدمی جاری‌ست. نثر او گاه آن‌چنان لطیف می‌شود که خواننده دلش می‌خواهد جمله‌ها را بو بکشد، نه فقط بخواند.

آتش بدون دود کتابی‌ست درباره‌ی پایداری بی‌هیاهو، عشق بی‌نام‌ونشان، و نبرد بی‌نفرت. ابراهیمی در این رمان، نه دعوت به انتقام می‌کند، نه تسلیم. او از آتشی می‌گوید که راه می‌نماید، نه می‌سوزاند؛ از انسانی می‌گوید که میان تاریکی، روشن مانده است.

این اثر، یادآوری‌ست برای ما که در روزگار سرد و پراکنده، هنوز هم می‌توان سوزاند، گرم کرد، عاشق بود، و نجات داد ـ بی‌آن‌که به خاکستر تبدیل شد.
        

4

          روزی که اینجا نوشتم آتش بدون دودِ عزیزم تمام شد، یکی از دوستان در تکمیل این جمله نوشته بودن که: عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد💘؛ مجموعه‌ای که پنج ماه برای من زمان برد (از ۰۳/۰۵ تا ۰۸/۰۵) و در این بازه حدود ۱۱ کتاب کم حجم دیگر در کنار این کتاب تمام شد چون کتاب سنگین بود و نمی‌شد یک‌ نفس جلو رفت (البته مایل به انجامش هم نبودم چون نمی‌خواستم زود از فضای داستان جدا شوم و همچنین موازی خوانی را بیشتر می‌پسندم). از کل مجموعه ۱۹ بریده این‌جا منتشر کردم که جا داشت ۱۹۰ تا بریده هم از آن با دیگران به اشتراک گذاشت چرا که تکه‌های آموزنده و درخشان که جدا از باقیِ متن، دِینِ کلام را ادا کرده باشند کم نداشت؛ داستان آنقدر گیرا بود که فقط به دلیل ضیق وقت مجبور می‌شدم زمین بگذارمش.
در ابتدا کتابِ مرد محوری بود و حضور و نقش بانوان خیلی کمرنگ. اما جاهایی که ردی از زنان ترکمن به چشم می‌خورد، به قدری قدرتمند بود که مخاطب را از شجاعت و ایستادگی این زنان متحیر می‌کرد؛ از عشق، حیا و وفایشان. از توانایی غلبه بر احساسات برای نیل به آمال بلندمدت و دور.
در دو کتاب آخرِ مجموعه، نقش زنان پررنگ‌تر شد و حضورشان حماسی‌تر و معنادارتر..
احساسات پدر و پسری بین شخصیت‌ها خیلی شفاف به تحریر کشیده شده بود؛ آمیخته‌ای از عقل، منطق، احساس، غرور، خواستن و پس زدن؛ چشم‌انتظاری و دلتنگی..
کتاب از نظر ادبی غنی بود، چه غنایی. که فکر میکنم زین پس نتوانم هر کتابی را به راحتی به دست بگیرم و بخوانم. 
تا پیش از این هیچ تصور و شناختی از مردم ترکمن نداشتم؛ نقطه‌نظری که این کتاب از ترکمن‌ها به دستم داد به این صورت بود: مردمی به معنای واقعیِ کلمه شریف که با جانشان پای اهداف و آرمان‌هایشان ایستادگی می‌کنند، صادق، بی‌باک، صبور، صبور...
در عین حال این حجم از تعصبی که در جای‌جایِ داستان به چشم می‌خورد، من رو بُهت‌زده می‌کرد (بطور مثال سرانجام غم‌انگیز تاری‌ساخلا و پسرش آرپاچی)
من از این کتاب بسیار آموختم؛ از آلنی اوجای یموتی بسیار آموختم، از آقشام گَلَن، آق‌اویلر، مَلّان بانو، مارال، علی محمدی، کعبه، مُلّا قلیچ بُلغای..
نکته‌ی جالب دیگر اینکه من فکر می‌کردم فقط ادبیات روس پر از اسامی و اشخاص متعدد هست تا اینکه با این کتاب آشنا شدم😅 و جالب‌تر اینکه همه یک نسبت فامیلی با هم دارند و اگر این نسبت ها فراموش شود، رشته‌ی داستان از دست خواننده‌ی کتاب خارج می‌شود.
دلم برای :
گالان 
سولماز
آق اویلر
آقشام گلن
مَلّان بانو
تاری ساخلا
آچیق تار زن
یت میش
ساچلی
پالاز
یاماق
آلنی 
مارال
علی محمدی
آلّا
کِبتِر
ملا قِلیچ بُلغای
تنگ خواهد شد.. 
در پایان این رو اضافه کنم که من هیچ آشنایی قبلی از نویسنده‌ی کتاب -جناب ابراهیمی- ندارم و این کتاب هم اولین اثری بود که از ایشون مطالعه کردم، در نتیجه دلیلی که یک سری افراد با ایشون زاویه دارند را نیز نمی‌دانم، اما با هیچ باور منفی از ایشون درون این مجموعه روبرو نشدم و داستان و هدف نویسنده از نگارشش رو به غایت دوست دارم. 
        

44

          آتش بدون دود را نادر ابراهیمی نوشته در هفت جلد.

البته نشر روزبهان این روزها این ۷ جلد را در قالب کتاب سه جلدی عرضه می کند. تا امروز ۲۹۰ صفحه را از جلد اول خوانده ام. داستان، داستان ترکمن صحراست. مقارن با روزهایی که گل محمد در کلیدر دولت ابادی با خوانین جنگ می کرد. اولین برداشت من از خواندن این داستان بلند:

نادر ابراهیمی تلاش کرده کلیدر بنویسد.ولی زاغی ست که ادای طاووس درمی اورد. اتش بدون دود قابل قیاس با کلیدر نیست. ضرب اهنگ کلیدر را، توصیفات ناب کلیدر را، اتش بدون دود ندارد. حق داستان پردازی و قهرمان پروری را دولت ابادی خیلی بهتر از ابراهیمی به جا اورده است. برای کسانی که کلیدر را نخوانده اند، اتش بدون دود رمان خوبی ست. ولی برای کلیدر خوانده ها...

در قیاس مانند: تفاوت اواز محمدرضا شجریان است با شهرام ناظری.

با این همه کتابی ست خواندنی. مخاطب را کنجکاو می کند به ادامه مطالعه. دلزدگی ایجاد نمی کند و او را با روند داستان و شخصیت ها همراه می کند.

انتظار ما هم از یک رمان خوب همین است گرچه کلیدر یک رمان عالی است.
        

9

مطهره شفقتی

مطهره شفقتی

2 روز پیش

        حاوی اسپویلِ کتاب آتش بدون دود:

آن شب عروسیِ پالاز و کعبه که هیچ کدام از مردم اینچه برون به عروسی این دو نیامدند، من هم همراه کعبه به سوگ نشستم، شیون کردم و موهایم را کشیدم و با خود گفتم: آخر چرا من؟ چرا باید آن عروس نگون بخت، من باشم؟
آن روزی که آق اویلر، خودش را از مقام کدخدایی رسما عزل کرد و با دستان پیرو درمانده‌اش وسایلش را برداشت، صدای استخوان پیرش را شنیدم و شنیدم که زیر لب میگفت: (کارِ ما به اینجا ختم نمی‌شود)فهمیدم که در اعماق قلبش هنوز مردمش را دوست دارد.
من همراه با سولماز تفنگ برداشتم و برای اولین بار در زندگی ام مرتکب قتل شدم، من همراه با گالان سوار اسب شدم و از آن قهقهه های گالانی سر دادم، من مارال شدم و به فرانسه رفتم و دکتر شدم، آلنی شدم و حکم اعدام برایم ثبت شد، من یاشا شدم که به جرم عاشقی زنجیری دختری به نام کبتر شدم، من کبوتر ترکمن صحرا شدم که دید چگونه این مردم زیر دست ظلم کشته می‌شوند، من شاهِ ایران شدم و صحرا را غارت کردم، من دیگر بعد از خواندن این کتاب من نیستم! منِ دیگری در من، متولد شده است...


      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

سه‌گانه نخ
          سه‌گانه نخست "آتش بدون دود"، تنها روایتی داستانی از صحرا وسنت و ترکمن نیست؛ حدیث نفس ماست در آینه خاک و خون، در انحنای تبسمی که در پس تلخی خنجری نشسته، و در خلوت تأملی که در طنین طبل کوچ و کاوش و هجرت شکل می‌گیرد.
جلد نخست، خروش ناگهانی رودی‌ست که از برکه سکون قبیله می‌گریزد؛ خونی تازه در رگ‌های مردمانی خسته از بند سنت و سردی خاک. در این مجلد، نادر قلم را نه برای داستان‌گویی، که برای تاریخ‌نگاریِ اساطیری روح ملت ترکمن در دست می‌گیرد. گالان‌اوجا، که هم شکارچی‌ست و هم شاعر، هم خون‌ریز است و هم عاچیق، مجسمه‌ای‌ست از تضادهای قوم ترکمن؛ قومی که در مرز میان اصالت و خشونت، و در گذرگاه میان رهایی و انتقام گرفتار آمده است. 
داستان عشقی که در جلد نخست روایت می‌شود، نه در امتداد غزل‌های عاشقانه عرفانی‌ست و نه در سایه دیوارهای پوشالی رمانتیسم غربی؛ اینجا عشق دشنه و شمشیر دارد، و در عین حال تیشه‌ای‌ست بر ریشه سنت‌های پوسیده. پیوند دو تیره‌ی خون‌خواه، نه تنها طلوع یگانه خورشید عشق، که منشأ زایش ماه نو! در تمدنی جدید است. نادر درختی را می‌کارد در میانه اینچه‌برون، درختی که یادآور درخت معرفت در سفر پیدایش است؛ همان که هبوط انسان را از بهشت ممکن ساخت، و اینجا موجب ظهور آدمی نو در دل صحراست. 
تلخ آن‌که تاریخ، با مرگ آغاز می‌شود نه با تولد. پایان جلد نخست، مرگ گالان و سولماز است؛ همچون پایان خشم قابیل. آدمی می‌میرد، گندم می‌سوزد، و چرخ نفرت می‌چرخد. پرده نخست، مرثیه‌ای‌ست بر انسان جاهل، و تذکاری‌ست بر آنکه بی‌درنگ باید دانست که عصیبت، هرچند در پوشش غیرت، هم‌چنان جهالت است. 
در جلد دوم، صحرا دیگر نه آن مهبط خون‌گرم که برهوت سردی‌ست؛ ترکمن‌ها به درخت مقدس پناه برده‌اند، اما در زیر سایه‌اش نه سلامت که سکون و مرگ جا خوش کرده است. درختی که حلقه پیوند بود، اکنون زنجیر اسارت است. نادر با نگاهی هوشمندانه، سنت را نه در ذات، که در رخوت آن به نقد می‌کشد. بیماری، مرگ کودکان، و فرسایش امید، صحرا را به تلی از خاکستر بدل کرده است. اما در دل این ظلمت، شمعی روشن می‌شود؛ آق‌اویلر، پیرِ خسته اما دل‌زنده، تصمیم می‌گیرد فرزندش را برای فراگیری طب به تهران بفرستد؛ به پایتختی که در خاطره ترکمن‌ها، جز تباهی و ستم نداشته است. 
تصمیم او، نه فقط یک انتخاب، بلکه شکستن بت‌های ذهنی قبیله است؛ شکستن دیوارهایی که ترکمن را از جهان جدا کرده است. و این آغاز راهی‌ست که آلنی، قهرمان جلد سوم، در آن گام می‌گذارد. 
آلنی، نه شمشیر در کف مست، که قلم در دست، مرهم بر دل صحرا می‌نهد. قهرمان جلد سوم، تنها وارث نام پدر نیست؛ او حامل یک تحول درونی است. فرزندی که دیگر با تفنگ سخن نمی‌گوید، بلکه با طب، با دانش، و با عشق. عشق او به مارال، نه از نوع حسرت‌خیز و محروم‌پرور پیشینیان، که عهدی‌ست در افق اجتماع؛ عهدی برای شفای جمع، نه تمنای فرد.
نادر، در این جلد، قهرمان را از جهان اسطوره به جهان تاریخ می‌آورد. آلنی، وارث گالان است اما بی‌نیاز از خون‌ریزی؛ و هم‌تبار آق‌اویلر است اما رهیده از سنت‌های خرافی. او می‌کوشد درخت مقدس را از خرافه بزداید، نه با تبر که با تدبیر. او با یاری زنانی مؤمن، صبور و دل‌آگاه، کاری می‌کند که دعا و دارو در کنار هم قرار گیرند، نه در برابر هم. 
در این سه جلد، نادر ابراهیمی طرحی را پی‌می‌ریزد که از سفر فردی آغاز می‌شود و به جنبشی جمعی می‌رسد؛ از گالان تنها تا اینچه‌برونی آباد، از کینه تا آشتی، از درخت تا جنگل. در جهان نادر، مبارزه تنها در میدان جنگ نیست؛ در دل انسان است، در نبرد میان خرافه و دانایی، میان تعصب و مهر، میان انتقام و بخشش.
و چه زیباست که جشن ازدواج آلنی و مارال، نقطه پایانی باشد بر سه‌گانه‌ای که با خون و خاک و دشنه آغاز شد. این عروسی، نماد اتحاد دو نسل، دو بینش، و دو راه است. آتش هنوز هست، اما بی‌دود! و این یعنی که سوختن هست، اما سیاهی نیست؛ یعنی که رنج هست، اما بی‌‌گنج نیست. 
در پایان، اگر این یادداشت را باید با مهری ختم کرد، آن خاتم شاید "امید" باشد؛ امیدی که در دل صحرا، در دل قوم، در دل انسان، هم‌چنان زنده است. و این امید، خود آتشی‌ست بی‌دود؛ چونان قلم نادر که در سکوت شعله می‌کشد.
        

25