روشنا

تاریخ عضویت:

مهر 1401

روشنا

کتابدار بلاگر
@roshana.

231 دنبال شده

607 دنبال کننده

                دانش‌جو :)
محصلِ داروسازی
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
روشنا

روشنا

7 روز پیش

        بعد از حدود یک سال نمایشنامه‌خوانی با هامارتیا و بعد از خوندن تراژدی اورستیا از آیسخولوس، این اثر رو بازخوانی کردم.
شخصیت‌های سارتر خیلی مصنوعین. همدلی باهاشون صورت نمی‌گیره. این نمایشنامه‌ها رو فقط می‌خونیم و پیامش رو دریافت می‌کنیم ولی درک نمی‌کنیم. همه چیز خیلی دوره.
در گزارشی که قبلاً برای این اثر نوشته بودم، از پیام‌های فلسفیش گفتم. پیام‌هایی که خیلی جالبن و هم‌چنان دوستشون دارم.
اما آیا استفاده از هنر برای انتقالشون کمکی به فلسفه کرده؟
به نظرم، نه چندان.
این پیام‌ها منتقل شدن ولی فقط همین. تبدیل به تجربه و زندگی نشدن. هیچ‌کدوم از پیام‌ها لمس نشدن.
من با این موافقم که هر اثری درون‌مایه و فلسفه‌ای داره، اما برعکس آثار هنری ارزشمند که اجازه به لمس یک تنش، دغدغه‌ی انسانی یا حتی یک فلسفه میدن؛ سارتر فقط پیامش رو انتقال میده.
فکر می‌کنم حالا بهتر متوجه شدم چرا سارتر درام‌نویس خوبی نیست.
دو ستاره برای پیام فلسفی اثره که هنوز برام ارزشمنده.
      

54

روشنا

روشنا

1404/4/11

        بعد از یک ماه مجموعه نمایشنامه‌های آیسخولوس تموم شد. قبل از خوندن کتاب حتماً درمورد اینکه تراژدی در یونان باستان چه کابردی داشته و به چه صورت اجرا میشده، بخونید. البته مقدمه آقای کوثری هم توضیحات خوبی در این مورد داده.
همین‌طور خوبه یک سرچی درمورد داستان بکنید. باز هم در این مورد آقای کوثری یادداشت‌هایی بر هر نمایشنامه نوشتن که داستان رو توضیح میده. نگران اسپویل شدن هم نباشید چون در زمانه آیسخولوس هم یونانی‌ها همه‌ی این داستان‌ها رو می‌دونستن و اصلاً هنر آیسخولوس در نحوه‌ی نمایش داستان و سیر شخصیت‌ها است.
از آیسخولوس یک تریولوژی کامل به نام اورستیا و سه نمایشنامه که هرکدوم یک قسمت از تریولوژی هستن، به جا مونده.

۱- قدیمی‌ترین نمایشنامه جهان، ایرانیانه. ایرانیان دومین نمایش از یک تریولوژی است که به نظر میرسه آیسخولوس در همه‌شون می‌خواسته «هوبریس»: غرور و فراتر رفتن از حد خود رو به تصویر بکشه. اثری از دو نمایش دیگه غیر از ایرانیان نمونده. و نکته‌ی جالب اینه که علت ماندگاری ایرانیان، انتخاب شدنش توسط رومی‌ها و حکومت بیزانس برای آموزش دادن در مدارسشون بود. رومی‌ها سه نمایش از آیسخولوس رو برای تدریس انتخاب کرده بودن که تا امروز موندگار شده: ایرانیان، پرومتئوس در بند، هفت دشمن تبس. دلیل این انتخاب معلوم نیست ولی احتمالاً به خاطر ساختار زبانی بوده. 
اولین نمایش در تریولوژی‌ای که ایرانیان هم جزوش بود، فینئوسه. اینکه آیسخولوس کدوم قسمت از اسطوره فینئوس رو انتخاب کرده نامعلومه. اما به طور کلی فینئوس پیشگویی بوده که بیش از حد حقایق رو بر انسان‌های فانی آشکار می‌کرده و برای همین زئوس مجازاتش می‌کنه. دومین نمایش ایرانیان و سومین نمایش از اسطوره‌ی گلوکوسه. گلوکوس هم دچار هوبریس و مجازات شد.
پس ظاهراً هدف آیسخولوس به نمایش کشیدن غرور بوده. چون خشیارشا هم دچار غرور میشه و بر سر رود پل میکشه تا از آسیا به اروپا بره. کاری گستاخانه و توهین‌آمیز به طبیعت و خدایان. مجازاتش هم شکست خوردن با خواری و خفت از شهر کوچک آتنه.
حالا چرا آیسخولوس ایرانیان و خشیارشا رو برای به تصویر کشیدن هوبریس انتخاب می‌کنه؟
 یونانیان نبردهاشون با پارسیان رو نبرد بین آزادی و استبداد می‌دونستن و پیروزی در اون نبردها براشون خیلی بزرگ و مهم بود. به حدی که آیسخولوس بر سنگ قبرش نه از جوایزش گفت نه از افتخارات دیگه‌ی زندگیش بلکه افتخارش رو جنگیدن در نبرد ماراتن میدونه که پارسیان درازگیسو ازش باخبرن. ظاهراً این پیروزی انقدر در ذهن یونانیان ماندگار شده و هنوز در خاطره‌ی اون زیست می‌کردن که آیسخولوس هفت سال بعد از نبرد سالامیس، ایرانیان رو می‌نویسه. آیسخولوس می‌دونسته که این شکست پایان شاهنشاهی ایران نیست و قطعاً خبر داشت خشیارشا با لباس ژنده و با خواری و خفت به ایران برنگشته. اما شاید از اغراق استفاده می‌کنه تا خشیارشا رو در حد شخصیت‌های اسطوره‌ای مثل آگاممنون بالا ببره. شاید هم واقعاً خشیارشا برای یونانیان در حد شخصیت‌های اسطوره‌ای بزرگ بوده. چون تو کتاب نوشته بود یونانیان تبار خشیارشا و نام پارسیان رو از پریسئوس می‌دونستن که فرزند زئوس بوده. 

۲- هفت دشمن تبس 
هفت دشمن تبس قسمت آخر یک تریولوژی دیگه است. اولین قسمت لائوس، دومی ادیپ و سومی هفت دشمن تبسه. احتمالاً تراژدی درمورد نفرین نسلی بوده که این خاندان دچارش شدن که در نهایت با مرگ ائتوکلس و پولونیکس به پایان می‌رسه.
قسمت اعظم خود نمایشنامه هفت دشمن تبس، شرح هفت دشمن بود که فکر می‌کنم برای مخاطب مدرن به دلیل آشنا نبودن، حوصله‌سربره. ولی احتمالاً برای یونانی‌ها جذاب بوده چون با شخصیت‌ها آشنا بودن.

۳- پناهجویان
با این نمایشنامه ارتباط بیشتری گرفتم. موضوعاتی که بررسی می‌کنه هم‌چنان در دنیای مدرن هم مسئله است: ازدواج اجباری، پناهندگی و... که باعث میشه مخاطب مدرن درک بهتری داشته باشه.
ولی این نمایشنامه از نظر نوع نگاه به زن، دقیقاً نقطه‌ی مقابل هفت دشمن تبس بود! در هر دو ما هم‌سرایانی داریم که زن هستن ولی در هفت دشمن تبس حاشیه‌ای و در پناهجویان به عنوان شخصیت اصلی. حتی مردهای دو نمایشنامه متفاوتن. ائتوکلس در هفت دشمن تبس زن‌ها رو تحقیر می‌کنه و میگه کاری جز گریه و زاری ازشون برنمیاد ولی دانائوس در پناهجویان به خوبی از دختراش دفاع می‌کنه و حتی به عنوان ولی و رئیس حاضر نمیشه و به دختراش یاد میده چی بگن و چی کار کنن که بتونن نجات پیدا کنن. شاه آرگوس هم زمانی که با دخترا صحبت می‌کنه، هیچ نشانی از تحقیر درش نیست و درک میکنه اون‌ها چی میگن و بهشون حق میده.
آیسخولوس به خوبی هردو نوع نگاه رو به تصویر کشیده.
تردید پادشاه در پناه دادن به دخترا و درگیر کردن شهر با جنگ یا راندن اونا و مبتلا به نفرین شدن هم خیلی ملموس و قابل درک بود.
واقعاً دوست داشتم این تریولوژی به صورت کامل باقی می‌موند.

۴- اورستیا
تنها سه‌گانه‌ای از آیسخولوس که به صورت کامل باقی مونده. اورستیا داستان خاندان آترئوس و نزاع‌های درون خانوادگیه. آگاممنون بعد از نبرد تروا به عنوان فاتح به خونه برمی‌گرده و همسرش کلومنتسرا منتظرشه. اما این فقط ظاهر قضیه است و در خانواده‌ی آترئوس نفاق و دشمنی ریشه‌داری وجود داره.

۵- پرومته در بند
در انتساب این نمایشنامه به آیسخولوس حرف و حدیث بسیاره. اما خود نمایشنامه بسیار زیبا است. کلاً داستان پرومته از جهت محبتی که به آدم‌ها داشت و هدیه کردن آتش بهشون، خیلی قشنگه. 
تصویر زئوس در این نمایشنامه خیلی متفاوته، اما آیا قرار بوده تا آخر نمایشنامه چنین تصویری باقی بمونه؟ کسی نمی‌دونه.
      

26

روشنا

روشنا

1404/4/7

        رئیس‌جمهور آمریکا، فرانکلین پیرس در سال  ۱۸۵۵ درخواستی مبنی بر خرید زمین و مهاجرت اجباری از سرخ‌پوستان قبیله‌ی سوکوامیش می‌کنه و رئیس قبیله، سیاتل، در یک سخنرانی بهشون جواب میده. این سخنرانی بعدها توسط هنری اسمیت یادداشت میشه و برای همین نسخه‌های مختلفی ازش وجود داره. طبیعتاً به زبان انگلیسی نسخه‌های ملایم‌تر و با تحریف بیشتر رایج شده و این یک سواله که مترجم از چه متنی استفاده کرده و بر چه حسبی این نسخه رو انتخاب کرده.
سیاتل میدونه مجبور به قبول درخواست رئیس‌جمهوره چون اگه این کارو نکنه، مردان سپید با اسلحه‌هاشون همه چیز رو نابود می‌کنن. اما سیاتل می‌پرسه چطور میشه زمین و آسمان رو خرید و فروش کرد؟ سیاتل از مقدس بودن زمین میگه و از مردان سپید متعجبه. از خشمشون در کشتن حیوانات و گیاهان، از حرصشون برای تملک زمین و از ماشین‌های آهنیشون که فکر می‌کنن مهم‌تر از بوفالوها و اسب‌هاست.
چطور قبلاً از حمایت آمریکا از اسرائیل تعجب می‌کردم؟ به هر حال الان برام عادی‌تر شده. متجاوزی از متجاوز دیگه حمایت می‌کنه.
سیاتل در نهایت میگه
«و مردمان به‌سان امواج دریا
می‌آیند و می‌روند.
حتی سپیدپوستان هم که خدا امروز در پناهشان گرفته است
و دوستانه با آن‌ها حرف می‌زند
نمی‌توانند از این سرنوشت نهایی
سرباز زنند...
زمان سفیدپوستان هم خواهد گذشت
شاید حتی زودتر از قبایل دیگر
-ادامه دهید به مسموم کردن بستر خود-
و شبی خواهد رسید که از بوی تعفن خود
از تنفس باز خواهید ایستاد.»
سیاتل، هنوز که هنوزه سپیدپوستان نه دست از کشتن برداشتن و نه پرودگار حمایتش رو از اون‌ها برداشته.
سیاتل تو گفتی این انتخاب برات یک معما است. که چرا خداوند اون‌ها رو برای سروری زمین انتخاب کرد؟ برای من هم جای سواله.
تو به حدی ناامید شدی که گفتی خداوند شما کودکان سرخش رو فراموش کرده. من هم گاهی همین‌طور فکر می‌کنم.
در آخر سیاتل میگه «شاید ما با هم برادریم، خواهیم دید...»
همین جمله‌اش من رو از نفرتم بیرون میکشه. در نهایت همه‌ی انسان‌ها شبیه به همیم. میخوام بفهمم چرا اروپایی‌ها و فرزندانشون، آمریکایی‌ها این کارو با سرخ‌پوستا و با فلسطینی‌ها کردن؟
از نفرت کورکورانه بیشتر از چیزای دیگه متنفرم. پس واقعاً خواهش می‌کنم اگه نظر دیگه‌ای دارید و منابعی می‌شناسید که میتونه توضیحی برای این اتفاقات بده که حاوی نفرت کم‌تری باشه، بهم معرفی کنید.
پ.ن: بهخوان تنها شبکه مجازیه که من در اون افکارم رو به اشتراک میذارم. بقیه شبکه‌ها پر از افراد متعصب، بدون تحمل سوال و عقاید متفاوت، پر از خشم و نفرت سرکوب‌شده است. نوشته‌ی فعلی یک سری افکار خام بعد از خوندن یک کتاب و تحت‌تاثیر اتفاقات معاصره و دوست ندارم یک یادداشت جنجالی و پر از دعوا بشه. پس ممنون میشم اگه در کامنت‌ها مراعات کنید و به نظرات مختلف احترام بذارید.
      

36

روشنا

روشنا

1404/3/23

        این یادداشت رو اوایل شروع کتاب نوشته بودم. بعد از اتمام کتاب متوجه شدم چندان هم درمورد زبان‌ها نبود. بیشتر درمورد وطن، آوارگی و احساس بی‌هویتی بود. 
جالبه که همین دیشب جستارهای آخر رو خوندم و به اسرائیل فکر کردم و امروز چنین اتفاقی افتاد... به امید روزهای بهتر برای ایرانمون.

۰- من سه زبان بلدم. مازندرانی، فارسی و انگلیسی. (بله مازندرانی لهجه نیست و زبانه :) با گیلکی هم متفاوته.)
هرکدوم برای من جایگاهی دارن. انگلیسی زبان تفننیمه. زبان شگفتی‌ها، داستان‌ها، فیلم‌ها و علم. زبانی که من رو به یه فرهنگ دیگه وصل می‌کنه. ولی هیچ‌وقت مجبورم نکرده به اون زبان فکر کنم، حرف بزنم یا هرچی. انگلیسی حریم من رو حفظ کرده.
مازندرانی و فارسی اما دو زبانی هستن که ریشه در اعماقم دارن. قبل از خوندن کتاب به این فکر کردم که به کدومشون بگم زبان مادری؟ وقتی دارم کتاب رو می‌خونم،فکر کنم کدوم یکی وارد حریم دیگری شده؟

۱- اول کتاب نوشته: «به کدام زبان فکر می‌کنی؟ به کدام زبان خواب می‌بینی؟ به کدام زبان لطیفه یا ناسزا می‌گویی؟ ترانه‌های کدام زبان را زمزمه می‌کنی؟» می‌ترسم. به خودم میگم من به مازندرانی فکر می‌کنم یا فارسی؟ تو خواب‌هام چطور؟ چرا تا حالا بهش فکر نکرده بودم؟

۲- وقتی افراد می‌فهمن شمالیم، از اولین واکنش‌هاشون اینه که با تعجب بگن عه چرا لهجه نداری؟ و من به جای اینکه خوشحال شم چون ظاهراً باید چنین حسی داشته باشم، عذاب وجدان می‌گیرم.  آیا این یعنی من مازندرانی رو دوست ندارم؟ میخوام انکار کنم و بگم نه من اصلاً مازندرانی بلد نیستم؟ برای همین سریع و با کمی پریشانی و ناراحتی جواب میدم چرا من لهجه دارم منتها باید به زبون خودم صحبت کنم تا لهجه‌ام بیاد. با فارسی نمی‌تونم.

۳- وقتایی که عصبانی میشم بچه‌ها می‌خندن و میگن نقی معمولی اومد. میگن موقع عصبانیت تند و با لهجه صحبت می‌کنم و اونا متوجه حرفام نمیشن بس که سریعه. خوشحال میشم، ته دلم آروم می‌گیره که خب پس این‌طور. ظاهراً احساسات عمیق برای من پیوندی با زبان مازنی خوردن. وقتایی که غمگینم دوست دارم مازنی گوش کنم. وقتی شادم هم همین‌طور. فارسی رو هم خیلی دوست دارم، خیلی. شعرای حافظ، آهنگای سنتی. ولی احساسات عمیق و شخصیم رو ظاهراً با مازنی شریک‌ترم. بعضی وقتا که تو سرویس خوابگاه نشستم و میون پلی‌لیستام یه آهنگ مازنی پخش میشه، بغضم می‌گیره. می‌فهمم مدتیه مازندرانی نشنیدم، آدم‌هاشو ندیدم... یادم میاد مدتیه دور از وطنم.

۴- من نمی‌تونم با غریبه‌ها حتی اگه خودشون مازندرانی باشن، به زبون مازنی صحبت کنم. عجیبه ولی حقیقت داره. بارها خودم تعجب کردم و سعی کردم صحبت کنم ولی حسی درونم مانع شد. عصبانی شدم و دوباره فکر کردم نکنه از مازنی خجالت می‌کشم؟ ولی نه این نیست. چند روز پیش فکر کردم شاید به قول دوستمون، نمی‌خوام زبونم رو شریک بشم، حتی با خودی. انقدر با افراد کم و صمیمی مازنی صحبت کردم و انقدر احساسات عمیقم بهش پیوند خوردن که نمی‌تونم. برای من مازنی زبان احساسه، زبان شادی و غم. وقتایی بهش پناه میارم که احساساتم احاطه‌ام کردن.

۵- یه روز داشتم برای دوستم خاطره‌ای می‌گفتم که توش خوراکی بود. هوس اون خوراکی رو کرد. راه افتاد تو اتاق ببینه داریم یا نه، بعدشم لباس پوشید که بره بخره. خندم گرفت، گفتم ما تو مازندرانی به این جور آدما میگیم انگور ننی چشم. خواستم براش توضیح بدم، دیدم خودم نمی‌دونم ریشه‌اش چیه. گفتم فقط میدونم داستانی هست که مادری میگه انگور و بچه گریه میکنه که انگور می‌خوام و از اون به بعد به چنین آدمی میگن انگور ننی چشم. می‌پرسه صفت بدیه؟ میگم نه، بیشتر بچه‌گانه است. حالت بد و حریصانه‌اش میشه «دلیک». به این فکر می‌کنم که زبان چقدر میتونه تجربه‌های ما رو غنی کنه. شاید برای اون هیچ‌وقت مرزی بین هوس بچگانه و حریصانه وجود نداشته، ولی برای من چرا. و مرزشون انقدر مهمه که دو کلمه‌ی جدا براش استفاده می‌کنیم. زبان تجربه‌ی زیسته‌ی نسل‌ها است و کلماتش میتونن وصلت کنن به استیصال مادری که بچه‌اش هوس انگور کرده.

۶- این روزا بیشتر بهشون فکر می‌کنم، مازندرانی و فارسی. دوست ندارم رو به روی هم ببینمشون. دوست دارم برای هردوشون آشنا باشم. دوست دارم همیشه برام همین‌طور باشن. دو همراه، دو زندگی پیوند خورده. میخوام هردو زبان رو تجربه کنم. هردو زبان مادریم باشن، هردو با هم.

۷- و چه دل‌انگیزه که وطنی هست و زبان مادری‌ای. و گرچه این سال‌ها وطن با غم و حسرت برامون گره خورده، خیلی خوش‌حالم چرا که این غم نشانه‌ای از عشق و دوست داشتنه و خوشا به حال هرکس که در قلبش، جایی برای وطن هست.
      

86

روشنا

روشنا

1404/3/4

        این کتاب نه تنها ثبت‌کننده خاطرات یک فرمانده جنگی است، بلکه تلاشی در جهت حفظ و انتقال بخشی از حافظه‌ی تاریخی ملت ایران است. در حین خواندن کتاب بارها به فراموش شدن چنین تجربیاتی توسط نسل‌های فعلی و آینده فکر کردم. این‌که روزی سربازی چنین تجربه‌‌ی فشرده‌ای را به جای همه ما داشته و حالا ما حتی نمی‌دانیم او روزی چه چیزی را به چه هدفی تحمل کرده. چه خوب که سوره مهر خاطرات این قهرمان را منتشر کرده و بسیار تشکر از معرفی خوب آقای شمس‌اشکذری.

ساختار کتاب به صورت نقل خاطرات از زبان فرمانده است و به همین علت مخاطب می‌تواند فرمانده را رو به روی خود ببیند که از خرم‌شهر می‌گوید. وقایع از دوران کودکی شروع شده و به سرعت عبور می‌کند تا به دوران جنگ و مخصوصاً مقاومت ستودنی از خرم‌شهر بپردازد.
نقطه اوج خاطرات هنگام پایین آمدن پرچم ایران و برافراشتن پرچم عراق بر فرمانداری خرم‌شهر و رشادت فرزندان ملت برای حفاظت از پرچم بود. صحنه‌ها به حدی گیرا بود که وسط کلاس، حین خواندن کتاب بغض امانم نمی‌داد. کتاب با پس‌گرفتن خرم‌شهر و خاطره‌ای خوش به پایان می‌رسد.

جالب است که روایت جنگ ایرانی تا این حد متفاوت است. چندی پیش بود که «خنده سرخ» از آندریف را خواندم و از جنون و وحشتی که در کتاب بود به حدی ترسیدم که بی‌یادداشت عبور کردم.  گرچه در صحنه‌هایی از این کتاب هم جنون و وحشت دیده می‌شد اما بسیار متفاوت بود. در این جنگ انسان حضور داشت. از تاثیرگذارترین صحنه‌های کتاب وقتی بود که سرباز ایرانی تحت فشار سوگ از دست دادن هم‌رزمان تصمیم بر تیرباران کردن سرباز عراقی داشت، اما فرمانده اجازه نداد و مدتی بعد همان اسیر عراقی، همان سرباز ایرانی را به بیمارستان رساند.

برخلاف سایر کتاب‌های شهدا، خبری از اسطوره‌سازی و قهرمانی افسانه‌ای هم نبود. گرچه فرمانده هم اسطوره بود و هم قهرمانی افسانه‌ای اما خاطرات به این حد تقلیل داده نشدند.

«ممکن است زنده نمانیم؛ اما ایران زنده خواهد ماند و به سربازان شجاعش افتخار خواهد کرد. سروقامتان تاریخ ایستاده می‌میرند!»
      

28

روشنا

روشنا

1404/2/31

        شاهکار ادبیات کلاسیک و بنژامن کنستان

آدلف داستانی درمورد عشق ممنوعه است. کنستان در این کتاب که در سال ۱۸۱۶ منتشر شد، روانشناسی عشق رو به صورت موردی یعنی عشق بین آدلف و النور مورد کاوش و بررسی قرار میده و برای همین از جمله اولین رمان‌های روان‌شناختی محسوب میشه. 
آدلف جوانی بیست و چند ساله، بااستعداد و گریزان از جامعه عاشق النور، زنی ده سال از خودش بزرگ‌تر که معشوق و فرزند داره، میشه. اتفاقات یکی بعد از دیگری رخ میدن و ما شاهد افول و درد و رنج حاصل از عشق خواهیم بود.

بعد از خوندن کتاب خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. مخصوصاً مقدمه کتاب، فوق‌العاده است و حتماً حتماً بعد از خوندن داستان اون رو بخونید.
باعث شد از خودم بپرسم اصلاً عشق چیه؟ و آیا ما اجازه داریم در حالی که مطمئن نیستیم شوری که در سر داریم همون عشقه، فرد دیگه‌ای رو عاشق کنیم؟
البته در مورد آدلف این ممنوعه بودن عشق و واکنش جامعه بود که باعث شد دیگه نتونه تحمل کنه و احساساتش رنگ ببازن، اما فکر می‌کنم تو خیلی از روابط سالم هم ممکنه چنین اتفاقی بیفته. شما کسی رو به خودتون وابسته و عاشق می‌کنید، اما بعد خسته میشید. حالا با یک پیوند اجباری که حس می‌کنید آزادیتون رو ازتون گرفته میمونید. میخواید بندها رو به زور باز کنید، اما در خودتون توانی نمی‌بینید. اگر هم روزی این کار رو بکنید، انقدر ویرانه پشت سرتون می‌سازید که دیگه اون آزادی به دردتون نمی‌خوره.

اولین کتابِ پساال‌کلاسیکو 🐢
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

27

روشنا

روشنا

1404/2/22

        «واقعیت ناپیدا» با زیرعنوان «سفری به گرانش کوانتومی»، کتابی علمی با نگارشی روان درمورد مسیر طی‌شده توسط فیزیک مدرن در قرن نوزدهم و بیستم و کشفیات جدید قرن بیست و یکمه.
کارلو رولی، نویسنده کتاب، فیزیکدان و از نظریه‌پردازان گرانش کوانتومی حلقه است که از جمله نظریه‌هاییه که سعی می‌کنه مکانیک کوانتومی رو با نسبیت عام سازگار کنه.

در بخش اول با عنوان «ریشه‌ها» مثل همیشه به یونان باستان میریم. جایی که شاید برای اولین بار دموکریتوس از مفهومی به نام اتم با عنوان کوچک‌ترین واحد سازنده جهان صحبت می‌کنه. گرچه مفهوم اتمی که دموکریتوس میگه با مفهوم فعلی یکسان نیست، اما نمیشه نوآوری دموکریتوس رو نادیده گرفت. بعد نوبت آیزاک نیوتن بزرگه، کسی که علم رو به جای اسطوره‌ها در جهان انسان نشوند و تفکر آدمی‌زاد رو برای همیشه تغییر داد: مکانیک کلاسیک نیوتنی که تا قرن‌ها بی‌رقیب بود و می‌تونست درصد زیادی از جهان اطرافمون رو توضیح بده. 
بعد از فارادی صحبت میشه، یک کتاب‌ساز فقیر لندنی که برای توضیح مغناطیس از مفهوم جدیدی به اسم میدان صحبت کرد. مفهوم میدان باعث به وجود اومدن یک تناقض در فیزیک نیوتنی شد. تناقضی که باید به دست اینشتین حل می‌شد.

در بخش بعدی، «شروع انقلاب» با دو انقلاب مفهومی که در قرن بیستم شروع شد روبه‌رو میشیم: نسبیت عام و مکانیک کوانتومی.
این بخش با اینشتین و نسبیت خاص در سال ۱۹۰۵ شروع میشه، انقلابی در فهم ما از ساختار فضا و زمان. رولی خیلی خوب اما طبیعتاً نه خیلی عمیق مفاهیم اصلی رو بدون ارجاع به ریاضیات یا فیزیک پایه خاصی توضیح میده؛ ولی طبیعتاً اگه دانش پایه‌ی بیشتری داشته باشید، از توضیحات ارائه شده لذت بیشتری هم می‌برید. مزیت دیگه کتاب اینه که مفاهیم فیزیکی رو در قالب تاریخی که طی کرده توضیح میده و همین باعث میشه شما با تاریخ فیزیک هم آشنا بشید.
خب حالا آماده‌ایم که سراغ زیباترین نظریه‌ی فیزیک بریم: نسبیت عام، شاهکار اینشتین در سال ۱۹۱۵. اینشتین برای اینکه بتونه گرانش عمومی رو با نسبیت خاص سازگار کنه، نسبیت عام رو ابداع کرد و گفت فضا-زمان خمیده همون میدان گرانشیه. و نیروی گرانشی در واقع همون فضا-زمانیه که در اثر جرم خم شده.
بعد از توضیح نسبیت، مکانیک کوانتومی شروع میشه. چگونگی شکل‌گیری مفهوم کوانتوم و سه نتیجه‌ی این نظریه یعنی دانه‌ای بودن، عدم قطعیت و رابطه‌مندی. کوانتوم قطعاً از عجیب‌ترین مسائلی خواهد بود که در عمرتون خوندید و احتمالاً بارها موقع خوندن به خودتون بگید امکان نداره! به قول خود رولی «فقط یک جوان در میانه دهه سوم زندگی خود می‌تواند گزاره‌هایی این چنین هذیانی را جدی بگیرد.»

در بخش سوم، مسئله گرانش کوانتومی شروع میشه. همون مسئله‌ای که خود رولی روش کار می‌کنه و در پی سازگار کردن مکانیک کوانتومی و نسبیت عامه. من بعد سال‌ها تلاش تازه داشتم از حرفای اینشتین و کوانتوم سردرمی‌آوردم که با این نظریه آشنا شدم و دیدم سخت‌تر از نسبیت هم گویا وجود داره. 😂 اما خوبی کتاب اینه که با وجود این‌که درست نمی‌فهمید چه خبره، یک دورنمای کلی از مفاهیم به دست میارید.

بخش آخر، «فراسوی فضا و زمان» فرضیه‌هایی که امروزه بیشتر از همه توجه فیزیکدانان و به طور خاص خود رولی رو جذب کردن، توضیح داده میشه. فصل «اطلاعات» و مبحثی که توضیح داد فوق‌العاده بود. حتماً حتماً بخونید. 
رولی در فصل آخر با عنوان «راز» خیلی کوتاه به دیدگاه علم به جهان می‌پردازه و کتاب رو تموم می‌کنه. گرچه خودم از طرفداران علمم ولی باز هم فصل آخر حس خیلی خوبی بهم داد. علم هرگز نمیگه جواب همه‌ی سوالات رو داره، منتها علم به خودش اجازه میده به همه چیز شک کنه و این ممکنه خیلی از علوم دیگه رو اذیت کنه. 😌
      

46

روشنا

روشنا

1404/2/3

        در سال ۱۹۷۱ هنگام بازسازی مسجد جامع صنعا در یمن نسخه‌های خطی کشف شدند که رونوشت‌هایی از قرآن بودند. بعد از پژوهش‌ها مشخص شد ظاهراً این پوست‌نوشته‌ها ۹۲۶ نسخه از قرآن هستند. نکته‌ی جالب اما این بود که یکی از این نسخه‌های قرآنی، دولایه بود. یعنی متن اولیه‌ای داشت که پاک شده و از نو نوشته شده بود اما در طی سال‌ها با واکنش‌های شیمیایی که اتفاق افتاده بود، رنگ خط زیرین عوض و پدیدار شده بود. اما این قسمت جالب ماجرا نیست، قسمت جالب اینه که قرآن زیرین اولین و تنها نسخه از قرآن‌های غیرعثمانی است که یافت شده و امروزه ما در اختیار داریم. قرآن غیرعثمانی چیه؟ قرآنی که با نسخه‌ی رایجی که امروز داریم و عثمان در دوران حکومتش منتشر کرده متفاوته. این اکتشاف سر و صدای زیادی به پا می‌کنه. این کتاب ترجمه‌ای از مقاله‌ای در همین مورده که توسط دو ایرانی که استاد دانشگاه‌های هاروارد و آکسفورد هستن، نوشته شده.

مواجهه من با این مسئله چطور بود؟ خیلی بده که اطلاعاتی که همین‌طوری از جامعه به آدم میرسه تا این حد ناقصه. من همیشه فکر می‌کردم رویکرد رسمی عالمان اسلامی اینه که قرآن‌ها از ابتدا نوشته و نگهداری شدن و قرآن امروز ما همونیه که مردم اون روزگار مکه می‌خوندن. و وقتی فهمیدم این‌طور نیست و حتی عالمان اسلامی خودشون به تکثر قرائات و مصحف‌های صحابه اشاره کردن واقعاً شگفت‌زده شدم. و اصلاً تازه الان قضیه‌ی نگهداری از قرآن برام منطقی شد. ماجرای یک‌دست‌سازی قرآن توسط عثمان رو هم که کلاً نمی‌دونستم.
خلاصه اگه مثل من براتون سواله که مگه میشه قرآن این همه سال مونده باشه و هیچ تغییری نکرده باشه و از این حرفا، اول این ویدیو رو ببینید و بعد اگه دوست داشتید بیشتر بدونید نگاهی به این کتاب بندازید. البته کتاب بیشتر متن پژوهشی برای افراد تاریخدانیه که در این حوزه مطالعه می‌کنن ولی برای فرد عامی هم توضیحات خوبی داره.
https://www.aparat.com/v/o81pd22
(پی‌نوشت: در فیلم گفته شده قرآن‌ها بعد از پیامبر نوشته شدن، اما در همین کتاب پژوهشی نویسنده‌ها دلایلی مبنی بر این موضوع میارن که قرآن نمی‌تونسته بعد از وفات پیامبر نوشته بشه و در همون دوران زندگی پیامبر نوشته شده.)
      

32

روشنا

روشنا

1404/1/3

        عجب کتابی!
مدتی بود هوس خوندن یه کتاب با فضای قمار به سرم زده بود. یه روز که با بچه‌ها سرگرم بازی بودیم و همین حالات جنون بازی رو می‌دیدم، تو خلسه‌ای فرو رفتم که درجا تصمیم گرفتم قمارباز رو بخونم.
می‌تونم بفهمم در عرض چندماه میشه تبدیل به آلکسی شد اگر که یک بار مثل اون، قمار رو در حالت هیجان و ازخودبی‌خودی تجربه کنی. 
جنونِ بازیِ خطر همراه با میل روح به احساسات سرکش و تند و تیز انقدر آدمو جلو می‌بره تا حتی هستیش رو به خطر بندازه.

وسطای کتاب که بودم خیلی برام معمولی بود ولی با توجه به تجربیاتم از کلاسیک‌ها، گفتم باید تا آخرین لحظه صبر کرد. اواخر کتاب خیلی لذت بردم ولی ضربه‌ی اصلی آخر کتاب منتظرم بود. چند صفحه‌ی آخر کتابو برام شاهکار کرد.
این کتابو نخونید؛ اگر جایی در زندگی، یک بار ردی از این جنون رو در روحتون ندیدید. یک بار در زندگی کاری نکردید، فقط برای چشیدن حس تندوتیز پدیدآمده در روح.
آخرای کتاب رو با آهنگ shape of my heart بخونید. ترکیبی است در حد چیپس و ماست موسیر!
      

39

روشنا

روشنا

1404/1/1

        همون‌طور که از عنوان کتاب برمیاد، موضوع کتاب انسان‌شناسی مناسک عزاداری محرمه. کتاب مجموعه‌ای از چند مقاله است که با وجود تعدد موضوعات مورد بررسی، انسجام نسبتاً خوبی داره.

در بخش اول: «اسطوره‌شناسی ایران شیعی»، در ابتدا مبانی اولیه اسطوره‌شناسی گفته میشه و بعد در حد چند صفحه به محوریت عاشورا در این نظام اسطوره‌شناسی و لزوم بررسی این منسک برای شناخت جامعه شیعی ایرانی اشاره میشه.
 بخش دوم «مروری بر تاریخ مناسک عزاداری محرم»، از جمله بهترین بخش‌های کتاب برای من بود که مرور کلی بر تاریخ و نحوه‌ی عزاداری از زمان واقعه‌ی کربلا تا امروز داشت.
بخش سوم «منابع مناسک عزاداری»، درباره‌ی تحریفات رایج امروزی در این حوزه صحبت میشه و بعد نویسنده در بخش «مناسک عزاداری محرم در متون اصلی تشیع»، موضوع عاشورا و محرم در متون کلیدی تشیع از جمله اصول کافی و علل‌الشرایع رو بررسی می‌کنه و مروری هم بر سنت مقتل‌نویسی داره.
بخش چهارم «بحثی در باب جایگاه کتاب روضه‌الشهدا در فرهنگ شیعه» است که درباره‌ی چرایی این جایگاه هم صحبت میشه.
بخش پنجم «مسئله رنج در گفتمان کربلا با تاکید بر کتاب روضه‌الشهدا» هم از دیگر بخش‌های کلیدی کتاب بود که به کتاب روضه‌الشهدا از دید پاسخی به مسئله رنج نگاه میشه.
بخش پنجم «نخل عزاداری» درمورد نمادشناسی نخل عزاداری در یک سری استان‌های ایران به عنوان تمثیلی نمادین و متحرک از مکان قدسی صحبت میشه.
بخش ششم «یک مردم‌نگاری از محتوای مناسکی هیئت‌های عزاداری» است که تجربه‌ی خود نویسنده از یک هیئت عزاداری و بررسی جامعه‌شناسی اونه.
در بخش هفتم «هجوم نخبگان به مردم»، نخبگانی که مناسک عاشورا رو نقد می‌کنن، به چهار دسته تقسیم میشن و نویسنده ضمن بیان ویژگی‌های هر دسته، یک ویژگی مشترک برای همه بیان می‌کنه و اون هم غفلت از علت تحریفات مناسک عاشورا در زمینه اجتماعی، تاریخی و فرهنگی است.
در بخش هشتم و آخر کتاب، «مطالعات اجتماعی دین در ایران»، بررسی اجمالی چند کتاب جامعه‌شناختی پیرامون عزاداری محرم صورت می‌گیره.

باید دقت کرد این کتاب کاری با خود واقعه‌ی عاشورا نداره و موضوع بررسیش، فهم جامعه‌ی ایرانی شیعی از این واقعه است.
      

40

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

روشنا

روشنا

1403/10/10

رنج و سرمستیدن کیشوت (جلد 1)رویاهای انیشتن

کتاب‌های پیشنهادی Y combinator

28 کتاب

من عاشق لیستم! از دیدن لیست‌های کتاب واقعاً لذت می‌برم. حالا چه این لیست‌ها موضوعی باشن، چه پیشنهادی یک سازمان. الان که سال ۲۰۲۴ تقریباً به انتها رسیده، سازمان‌های مختلفی لیست کتاب پیشنهادی منتشر می‌کنن. اما چندتا مشکل وجود داره. یکی این که معمولاً این کتاب‌ها هنوز در ایران ترجمه و به تبعش چاپ نشدن. و مشکل بعدی هم اینه که این لیست‌ها معمولاً خیلی خوشایند و به سلیقه‌ی من نیستن. تو همین احوال داشتم لیست‌ها رو بالا پایین می‌کردم که یاد لیست کتاب‌های پیشنهادی Y combinator افتادم. وای کامبینیتر (بذارید از این به بعد فارسی بنویسمش!) یکی از بهترین شتاب‌دهنده‌های دنیا است. وای کامبینیتریا، به خودشون میگن «هکر»، کسایی که میخوان بدونن تا کجا میشه پیش رفت. خلاصه این‌که خیلی خفنن. بین سال‌های ۲۰۱۶ تا ۲۰۱۸، وای کامبینیتر چند تا لیست کتاب، عموماً برای فصل تابستون منتشر کرد که برای خودم خیلی بامزه و جالبه. از موضوعات باحالش اینه که برعکس استارتاپ‌های ایرانی، تو این لیست خیلی کتاب‌های رخت‌خوابت را جمع کن و قورباغه رو قورت بده و اینا نمی‌بینیم و به جاش کلی کتاب باحال هست که شاید اسمش رو هم نشنیده باشیم. چون خودم این لیست رو دوست دارم، این‌جا هم به اشتراک گذاشتمش و امیدوارم برای شما هم جالب باشه که مهندسای وای کامبینیتر چیا می‌خونن. خیلی از کتابای پیشنهادی ترجمه نشده بود و من فقط مواردی که ترجمشون موجود بود رو آوردم.

37

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.