سید هادی میرمهدی

سید هادی میرمهدی

@sayyed_hadi

103 دنبال شده

88 دنبال کننده

                طلبه درس خارج حوزه علمیه قم 
دانشجوی ارشد علوم قرآن و حدیث
صاحب بنیاد علمی فرهنگی سپهداری اراک 
              
hadimirmahdi.ir

یادداشت‌ها

نمایش همه

4

        برشی از کتاب
مولانا-(چمباتمه مشغول خوردن خربزه و شیرینی و آشامیدن چای می باشد)-از همه شما راستی راستی ممنونم.هرچه فکر می کنم می بینم کاری نکرده ام که مستحق این همه لطف و محبت برادران عزیز خودم باشد.تکلیف شرعی و وظیفه وجدانی هر آدم مسلمانی است که نگذارد به برادرانش ظلم بشود.مگر نمی دانید که در کیش و آئین ما مجاهد فی سبیل الله با شهدا در یک ردیف آمده است.تا میتوانید زیر بار ظلم نروید و راضی نشوید به کسی ظلم بشود... 

نکته برداری: شنیدید میگن طرف یه سر و گردن از بقیه بالاتره...
بنده به جد و حقیقت این عبارت رو در وصف مرحوم سید محمد علی جمالزاده صادق میدونم.
واقعا در بیان،تخیل،قلم،توصیف و ... بی نظیره
از کتابهایی بود که وصف خاصی ازش نشنیده بودم ولی با کمال میل تا آخرین صفحه مطالعه کردم و سرتاسر لذت بخش و طنز آمیز بود.
توضیحی نسبت به برش:
این برش، بخشی از نمایشنامه باج سبیل بود که ملا(آخوند) بعد از یه گرد و خاک حسابی با یه میرپنج تندخو و خشن که خربزه فروشی را به باد جسارت گرفت و سیلی به گوشش زد به مردمی که برای تشکر از اون هدایایی عطا نمودند،بیان کرد
بقیه اش بماند وقتی که خودتون کتاب رو مطالعه کردید...


      

3

        #برشی_از_کتاب 
"مشیر بی جواب ماند، مختار گفت:
لنج!میدونی چیه؟ تو آبای کویت لنج را بستن به مسلسل .خیال کرده بودن اسلحه ای چیزی قاچاق می کنه.لنج مثل الک سوراخ شد و ما مثل گندم ریختیم تو آب. هفتاد نفر چندتایی با گلوله مردن، بیست تایی تو آب غرق شدن، بقیه هم رو آب موندن تا کمک رسید. اما کوسه چندتا دست و پا را قلم کر و برد. یکی من، یکی یه سیاه، یه بحرینی، سه تا عرب مکه ای، یه جهود، دوتا سیک. یکی از سیکاس از کمر نصف شده بود. تو مریض خونه وقتی چشام را واز کردم دیدم یه پام نیست. بعدشم این دو تا چوب را دادن زیر بغلم و گفتن برو در خونه ات... انگار خواب دیده بودم."
آخرین جلد از مجموعه کارنامه سپنج محمود دولت آبادی را خوندم و دیشب تموم شد.
جالب بود میشد به نوعی یک روح کلی را در کل این مجموعه داستان حاکم دونست.
اینکه از جای جای ایران داستان داشت و متعصب بر منطقه خاصی نبود(گرچه ارادت و علاقه ویژه محمود دولت آبادی به شرق ایران خصوصا خراسان را به عینه می‌توان دریافت)
اینکه پر تلاشی افراد را در شهر و روستای ایران به تصویر کشیده
اینکه در آن برهه از زمان مردم بسیار ستمکش بودند
این داستان هم که من تقریبا بر اساس تاریخ اتمام کتاب‌های مجموعه دسته بندی کرده بودم و حدودا به ترتیب نگارش زمانی مطالعه کردم، آخرین داستان این مجموعا بود
مختار که در اول داستان به خاطر بحث و جدال با اوستا کار خود از کارگاه او بیرون رفت(یا بگیم اخراج شد)
برای کار تصمیم گرفت که به کویت سفر کند 
بعد از حدود ۵ ماه خبر غرق شدنش داده شد 
و همسرش خاتون به تلاطمی افتاده بود تا سایه سری بیابد و او را پشتی خود قرار دهد
این بود که مرحب به داستان ورود میکنه 
..... 
بقیه اش را باید خودتون مطالعه کنید تا لذت ببرید🥰😇 
این برش که قرار دادم مربوط به آخرای داستان هست...
اولین مجموعه ای بود که از دولت آبادی خوندم ولی هر کدوم یک شیرینی و جذابیت خاصی را با خود داشت
      

1

        باز دولت آبادی....
کارنامه سپنج کار خودش رو کرد...
بخشی از متن
برمی خیزم و از بقال مهمان نواز خداحافظی می کنم.او شب را به خانه اش میخواندم،تعارف می کند،من قدردانی می کنم و می گذرم.من غریبم؛ 
غروب است و غربت مرا در خود می گیرد.
_آهای زبان گنجشک،آهای زبان گنجشک!
مردی مسافر از خطه خراسان و شهرستان سبزوار که ایامی چند در سیستان و بلوچستان سر می کند.
یاد سفر تبلیغی خودم به آن منطقه افتادم. بر عکس تصوراتی که امثال #ریگی و ... از آن منطقه نشان داده اند .مردمانی ساده،بی آلایش،رنجور،بی امکانات و در سختی های بسیار زندگی می کنند. اما خب توصیف #دولت_آبادی به گونه ایست که از اقوام و شهرهای مختلف در آنجا ساکن هستند. به دلیل منطقه آزاد و یا قاچاق و ... 
دلنوشت:اولین باری که دولت آبادی توسط قلمش برایم دلخوری ایجاد کرد در همین داستان بود که بحث های مذهبی را کمی دور از انصاف مطرح کرد
البته که تالیف قلوب از مسائل هامه هست ولی نباید افراط و تفریطی صورت پذیرد...بماند برای اهلش!
      

1

1

        بخشی از کتاب:...اما همینی که به این قبیله پیله کردی گناه کردی.انگار دندون پیغمبر را شکستی.اون وقت دیگه هرچه دیدی از چشم خودت دیدی .هرجا دستشون برسه می زننت.هم و غمشون اینه که یه جوری اره ت کنن.چون این آدما حیثیتشون راه نمیده نفس کشیدن آدمی را که به اشون بی حرمتی کرده تحمل کنن.
دیگه سایه شم با تیر می زنن. تازه،هیچ نفرشون هم تک نفر نیست.هر آدمشون یه فوجه.حکم زنجیر انوشیروان را دارن.دست به حلقه اولش بزنی صدای حلقه آخرش در اومده.اون وقت تو چی هستی؟
یه قارچ آدم که با یه آسمون قرنبه دنیا اومدی و با یه رگبارم از دنیا میری.بدتر از من 
لحافت آسمونه و فرشت زمین
تو جلو آدمی مثل اون یه ملخی.ها بهت کنه کباب شدی حالا منکری؟
برو تا یقینت بشه....
دو داستان غم انگیز سالار سلیمان و ذورالفقار که هر دو در زندگی رعیتی خودشون با شکست مواجه میشن و زمونه بدجوری روی سرشون خراب میشه...
باز هم مثل همیشه قلم محمود جذاب،شیوا و دوست داشتنی الحق و الانصاف دولت آبادی یکی از بهترین قلم های ادبیات معاصر رو داره...
توصیفات از طبیعت،احوال افراد،دور و بر جامعه همش انسان رو جذب خودش میکنه.
      

1

        سکوت طولی نکشید.مرد خاکستر چپقش را دور ریخت و رو به نایب گفت:
_میگم حاج آقا حقیقتا هم هر کی گفته تهران مثل شکمبه گاو میمونه راست گفته.معلومه که آدم عاقلی بوده،چیزی حالی اش می شده و گفته.بی خودی یه حرفی رو نزده.حقیقتا شهر خیلی گشاد و فراخ و ماشاءالله پر درد سریه.هزار ماشاءالله.........ص 83
دو داستان
 یکی از متولی امامزاده ای در روستا که به تازگی به این سمت رسید و ...
دیگری هم ماجرای نایب،اکبر،مرد زابلی و طفل خردسال ...
گزیده کتاب رو آوردم چون هنوز و صد البته به نحو شدیدتر #تهران امروز همین توصیفی رو داره که 55 سال پیش دولت آبادی اونو این طوری به تصویر کشیده...
#شهر_هزار_ملت
سبک ادبی روان و سلیس نویسنده خواننده رو به خودش جذب میکنه
خصوص این کتاب مواردی رو داره که نقد آن کارساز میتونه باشه
بعد از همراهی طفل با نایب که اعتراض مرد زابلی به اکبر را همراه داشت در ص 105 اکبر از خودخواهی خودش در شیوه تفکر و عقیده میگه که در گزاره های دینی مخالف این سبک بیان شده(اگر میتونستم جلو همه منحرف های دنیا رو بگیرم و نمی گرفتم مقصر بودم.اما جلو این یکی رو گرفتن چه دردی رو دوا می کنه؟)
      

1

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.