بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت‌های پیشنهادی

نمایش همه
                کتاب کوچک اندازه‌ی فیل درباره نوجوانی 11-12 ساله به نام جک مارتل است که همراه مادرش به یک کمپ جنگلی می‌روند. داستان از جایی آغاز می شود که جک متوجه می‌شود مادرش او را در جنگل رها کرده و رفته است!
شروع رمان بسیار گیرا و جذاب است .شروعی که چرایی بزرگی در ذهن خواننده ایجاد می کند و او را متقاعد می کند برای یافتن پاسخ با قهرمان کوچک داستان همراه باشد. شخصیت اصلی در نبرد با مشکلات، حس همدلی را در مخاطب بر می‌انگیزد و می تواند او را درگیر داستان کند آنقدر که خود را جای شخصیت اصلی می پندارد. خواننده عمق ضربه‌ی عاطفی وارد شده به جک را درک می کند و مثل خود او سعی می کند باور نکند که تنها تکیه گاه امن زندگی‌اش، به او آسیب رسانده است.
کتاببه واسطه‌ی قلم قدرتمند نویسنده و به مدد ترجمه ی خوب، توانسته است جهانی که ساخته برای مخاطب ملموس کند آنقدر که نتواند تا پایان داستان جک را رها کند.
اثر ارزشمند کوچک اندازه‌ی فیل به زندگی دسته ای از نوجوانان می پردازد که به دلایلی والدینی سالم و زندگی کاملی ندارند و به واسطه‌ی نقص روانی والدین، درگیر مشکلاتی می‌شوند که مجبور می شوند خیلی زود بار مسئولیتهایی را در زندگی به دوش بگیرند. امنیت عاطفی نوجوان مضمون اصلی این رمان است . کودکی که به دلیل عدم کفایت والدین ناگهان بالغ می شود و بار سنگینی به او تحمیل می‌گردد.
اثر علاوه بر اینکه درس های خوبی برای نوجوان دارد می تواند کتابی راهگشا برای والدین و مربیان نیز باشد. در ابتدای هر فصل، یک داستان ، نکته، واقعیت علمی و... از فیلها گفته شده است که موضوع اصلی آن فصل را دل خود دارد و به واسطه خصوصیات فیل بسیاری از تعابیر و رهنمودهای نویسنده  در متن معنی پیدا می کند. همدلی مردم نیز در کمک به جک از نقاط مثبت اثر است زیرا آنها با وجود اینکه نسبتی با او ندارند، نگران زندگی‌اش هستند.
کتاب مناسب نوجوان است  و نقطه‌ی منفی خاصی در آن مشاهده نشده است. چه از نظر زبان داستان و چه از نظر محتوا. تنها نکته ای که ممکن است مخاطب حساس نوجوان را درگیر کند به قدری که نتواند اثر را مطالعه کند، فضای بی پناهی، ترس و غمی است که بر زندگی شخصیت جک سایه افکنده است و با خواندن اثر گویی بغضی که جک در گلو دارد به بغض خواننده بدل می‌شود و او هم ناچار دل نگران و دلتنگ مادر می‌شود. 
اثر مناسب نوجوان 12 سال به بالاست.
        
                چند روز پیش دیدم یه نفری که خیلی نظرات و عقایدش برام قابل احترام و تفکره، از فمینیسم دفاع کرد و گفت که باید از انحصار یه عده خاص که مردستیز و نفرت‌پراکن هستن بیرون بیاد و به معنای عام و شمول‌گراش در نظر گرفته بشه.
نظراتش برام جالب بود و باپیش‌فرض‌های ذهنی من در تناقض؛ برای همین تصمیم گرفتم بالاخره برم سراغ این که ببینم فمینیسم چیه. طبق سرچ‌هایی که داشتم پیشنهاد می‌شد فمینیسم رو از این کتاب شروع کنیم و برای همین منم با این کتاب کوتاه شروع کردم.
کتاب متن سخنرانی یکی از فعالان حوزه زنانه و برای همین خیلی کوتاهه. اکثر چیزایی که گفته بود رو قبلاً به شکل‌های مختلفی دربارش فکر کرده بودم و تو جمع‌های دوستان صحبت کرده بودیم، اما یه سری ایده‌های جدیدی هم داشت که برام جالب و قابل تامل بود، یکی دو تا چیز رو هم قبول نداشتم.
حالا هنوز باید کلی کتاب دیگه بخونم تا بتونم قضاوت کنم ولی در کل متوجه شدم اگه فمینیست اینه، ظاهراً من و رفقام تقریباً همه فمینیست هستیم و این چیزی بود که تصورش رو نمی‌کردم؛ جالبه. D:
        
                کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد!

پایان🌿

۶
۰۲
۰۳

درسی که از متن مهزاد الیاسی گرفتم توی دو کلمه خلاصه میشه: 

(روراست بودن با خود)

شاید بشه اسمشو گذاشت خود افشایی. بنظرم نویسنده کتاب کاملا با خودش،احساساتش و تجربه‌ هاش شفافه.
هیچ سانسوری روی خودش اعمال نمی‌کنه گرچه ممکنه انتشارات سانسور جزیی روی متنش وارد کرده باشه...

شیرینی این کتاب به دهنم مزه کرد؛
 نه به خاطر روایت مهزاد از مرگ، سفر یا برداشت های خودمحق پندارش از فرهنگ ایران و جهان،زن بودن و مذهب.

این کتاب رو دوست دارم چون روایت های آدمی رو خوندم که با خودش صادق بود. بنظرم رمز اثربخشی یه متن دقیقا همینه؛ اینکه از عمق وجودت باشه و بتونه اون احساسات پنهانیت رو به کلمه تبدیل کنه.
اگه کسی بتونه روایت هایی شبیه به این، از تجربه زیستش بنویسه خیلی هنر کرده، چون تونسته کلمات صادقش رو از لایه ها و حجاب های مختلف ذهن و عقلش بکشه بیرون.

به افتخار آدم هایی که خودشون و تجربه هاشون رو پذیرفتن و به رشته تحریر در آوردن کف می‌زنم و مهزاد یکی از اون آدماست...
این شب ها که همزمان با خوندن این کتاب روز‌نوشت می‌نوشتم به این فکر می‌کردم که من نه در روایت نویسی و جستار، توی همین روز نویس هام چقدر با خودم شفافم! و چقدر خودمو سانسور می‌کنم.
بنظرم همه ما باید دفتری داشته باشیم تا کلمه های درونی مون رو با با اعتماد کامل روی ورق های سفیدش حک کنیم. شاید روزی به این تبحر رسیدیم که از دلش جستار یا روایتی دربیاریم؛
روایت ما از پنجره ای که رو به دنیا باز کردیم❤️
‌‌‌┄┅─═◈═─┅┄⁣𑁍┄┅─═◈═─
▣⃢🪴 @Anne57
        
                آن‌چنان را آن‌چنان‌تر نمی‌کند!
حکومت نظامی رمانی‌ست رئال که تمام رویدادهای آن در طی یک شبانه‌روز به وقوع می‌پیوندد. بیش از ده سال از حکومت نظامی ژنرال پینوشه و آغاز حکم‌رانی او در کشور شیلی می‌گذرد و ما در کتاب یک شبانه روز با مردمان شیلی زندگی می‌کنیم. 
مانونگو ورا شخصیت اصلی داستان، یک خواننده است که با اجرای ترانه‌های انقلابی در جبهه‌ی مخالفان ژنرال پینوشه به شهرت رسیده و سال‌هاست که به فرانسه مهاجرت کرده است. در آغاز کتاب او پس از بیست سال زندگی لاکچری در پاریس برای مراسم خاکسپاری ماتیلدا نرودا(همسر پابلو نرودا) تصمیم به بازگشت بزرگ به سرزمین مادری خود می‌گیرد و تصمیمش را عملی می‌کند. 
بازگشت بزرگ مانونگو برای او پر از شگفتی می‌شود، چون در بدو ورودش با حقایق واقعی کشورش روبرو می‌شود که پر است از سیاهی و تباهی! با دوستانی و البته دوست دختر پیشین خود روبرو می‌شود که زندگی آن‌ها هیچ شباهتی با زندگی لاکچری که خود در فرانسه داشته ندارد. 
حکومت نظامی یکی از کتاب‌هایی بود که خواندنش برای من به درازا انجامید. خط داستانی کندی داشت و با این‌که با ترجمه‌ای کم نظیر از عبدالله کوثری همراه بود که کمکم کرد تا آخر کتاب به خواندنش ادامه دهم، اما تلخی خوانشش را برایم نتوانست شیرین کند.
شخصا از تاریخ و سیاست کشور شیلی چیزی نمی‌دانستم و فکر می‌کردم شاید با خواندن این کتاب، کمی با شیلی و صدالبته با ژنرال پینوشه آشنا شوم اما جز دو بار نامی از پینوشه برده نشد. به نظر می‌رسد خوسه دونوسو کتاب را برای اشخاصی نوشته که با تاریخ و سیاست شیلی آشنایی دارند و نه برای من که هیچ شناختی از این کشور نداشتم و پیشتر نیز کتاب خاصی از ادبیاتش نخوانده‌ام.
در نهایت عرض می‌کنم که این کتاب ارزش خواندن دارد اگر مثل من شیفته‌ی ادبیات امریکا خصوصا امریکای لاتین باشید و یا از دوست‌داران آقای کوثری باشید و دل‌تان بخواهد تمام آثاری را که ترجمه کرده بخوانید، در غیر این‌صورت اگر اهل خوانش کتاب‌های روان و سر‌راست هستید، این کتاب گزینه‌ی مناسبی برای شما نیست.
        
                ملودی دختری که نمی تواند صحبت کند . 

کتاب درمورد دختری 11 ساله است که مبتلا به فلج مغزی و ناتوانی در حرکت و گفتار است ، کتاب  از تولد تا همین سن ملودی است . 
داستان خط کاملا یکنواختی دارد ، متولد می شود خانمی در همسایگی آنها کمکشان می‌کند 
مثل همه کتاب های این شکلی وارد مدرسه و جمع بچه های همسنشان می شود ، در مسابقات شرکت می‌کند معلوم می شود خیلی باهوش است و دوستانش ترکش میکنند و در نهایت می فهمند چه کار اشتباهی کردند .
همین 
درست است که نویسنده سعی کرده ملودی را نماینده آدم های این شکلی نشان دهد اما به نظر من کافی نبوده 
خیلی های دیگر به جز استفان هاوکینگ که داری مشکلات این چنینی بودند وجود داشتند و حتی پیشرفت هم کردند 
بدون حضور تکنولوژی
ملودی هیچ جا هم هرگز سعی نمیکند پیشرفت بیشتری کند
در حالی که با تلاش این افراد می‌توانند تا حدی صحبت کنند و از بدنشان استفاده کنند 
به نظرم نویسنده باید بیشتر به شخصیت ملودی می پرداخت یا تلاش خانواده برای ملودی 
در این زمینه کتاب اعجوبه خیلی بهتر عمل کرده 
بخش مثبت کتاب پرداختن به تلاش بهیار ها ، کمکاری آموزش در کار کردن با این بچه ها ، مشکلات والدین ، طرد شدگی از جامعه و زندگی با آروزهای معمولیشان است. 
در نهایت شماره 11 . بیرون از ذهن من 

| با کسایی که ناتوانی جسمی و ذهنی دارن خوش رفتار باشید ، نادیده شون نگیرید 
اون ها همیشه نادیده گرفتن 
کسی نمیتونه انکارش کنه 
اگر اینطور نبود اون ها همیشه تنها نبودن 

ما آدمای سالم جسمی رو با هر نوع تفاوتی  ترجیح میدیم بدون اینکه فکر کنیم شاید یه ذهن سالم مهم تر از یه جسم سالم باشه
        
                "جنون لذت بخشِ درد"
این چند کلمه بهترین توصیفی بود، که از آثار مارتین مک دونا توی یادداشت ها خوانده‌ام.
خیلی ها سعی کرده‌اند معنای عمیق و فلسفی به کتاب های مارتین مک دونا بدهند ولی خود مک دونا هرگونه تحلیل از داستان هایش را رد می‌کند و می‌گوید به داستان های من فقط به چشم سرگرمی بنگرید.
البته زیاد هم آن‌طور ها که او می‌گوید نیست. مک دونا به تعبیر سایتی، تا به حال یک بچه گربه هم نکشته، حتی بال مگسی را نکنده و جالب تر اینکه او گیاه خوار است! من که فکر میکنم پشت نقابِ آرام و نوع دوستِ این مرد رنجی پنهانی از دنیا نهفته است. وگرنه نوشتن این داستان ها فقط از دست یک جانیِ روانی برمی‌آید.
تنها دلیلی که مرا وادار می‌کند گاه و بی‌گاه کتاب هایش را بخوانم این است که می‌خواهم کمی بخندم.
به والا ترین چیز ها، به زندگی به مرگ به انسان به درد و به رنج.
نمایشنامه های مک دونا، انگار فراخوانی می‌دهند که بیایید زخم هایمان را به هم نشان دهیم و با صدای بلند بخندیم.
همین‌قدر جنون آمیز و وحشتناک.
شخصیت های کتاب های وی، حیوانات وحشی‌ای هستند عاری از هرگونه اخلاقیات و انسانیت، که به هیچ چیز پایبند نیستند، و همچنین هیچ چیز نمی‌تواند غمگین‌شان کند. آن ها به همه چیز می‌خندند.
و دیوانه ترینِ شخصیت ها، عاقل ترین‌شان است. اوست که رنج می‌کشد و اوست که در دنیای دیوانگان، عجیب و غریب است.
و این، شاید بزرگترین رنج من در دنیای واقعی است. این نمایش مضحک آدم ها. این خندیدن ها. این طبیعت وحشی انسانی که همواره درحال ظلم به هم‌نوع است.
ولی وقتی کتاب را می‌خوانم، چه ایرادی دارد؟ بگذار من هم کمی بخندم. بگذار به ریشِ پدر وِلش، والش، وِلش.¹ آن کشیش بی‌نوا که رنج می‌برد برای این آدم ها بخندم. بگذار یک بار هم من آن آدمِ مجنونِ شادمان باشم.

پ.ن۱: توی داستان همه اینطوری اسم پدر وِلش را می‌آورند و او مدام غمگین است از اینکه هیچکس اسم او را درست به یاد نمی‌آورد.
پ.ن۲: از میان نمایشنامه هایی که از او خوانده‌ام غربِ غم‌زده را بیشتر دوست داشتم.
پ.ن۳: کتاب های مارتین مک دونا را به هیچکس پیشنهاد نمی‌کنم. هیچ چیز پیدا نخواهید کرد که برایتان مفید باشد. یا حتی در نظرتان جالب بیاید. حتی شاید بعد از بستن کتاب نویسنده را به باد فحش بگیرید و کتاب را هم تکه تکه کنید.
        
                📝 حرفِ دلِ سارتر از زبان اوریپید!

▪️«زنان تروا» بازگویی یکی از مشهورترین داستان‌های اساطیری تاریخ است؛ روایت سقوط سرزمین تروا به‌دست جنگجویان یونانی. اوریپید، نمایشنامه‌نویس یونانی، حدود ۴۰۰ سال پیش از میلاد، فتح تروا را از زاویهٔ دید زنان بازماندهٔ جنگ روایت کرد. 

▪️ «زنان تروا»ی سارتر از لحاظ سبک و محتوا بسیار به اثر اوریپید شبیه است. شخصیت تالتی‌بیوس کار همان پیک‌های تئاتر یونان را می‌کند که از وقایع مهم داستان (غالباً وقایع خون‌بار، خشن و دردناک) به شخصیت‌های اصلی خبر می‌دهند. باقی شخصیت‌ها مثل آندروماک، هکوب، منلائوس و هلن نیز همان شخصیت‌های شناخته‌شدهٔ نمایشنامهٔ اوریپید هستند. سارتر حتی از گروه همسرایان نیز استفاده کرده است؛ برخلاف نمایش «مگس‌ها» که الهگان انتقام به جای گروه همسرایان حضور داشتند و البته، وظیفه‌ای متفاوت را برعهده گرفته بودند. 

▪️ سارتر حتی بعضی از دیالوگ‌هایش را عیناً از اوریپید برداشت کرده است. برای مثال اوریپید در «زنان تروا» می‌گوید: «آفرودیت نامی‌ست که ما به شهوت می‌دهیم؛ آنگاه که افسار می‌دَرَد. نادانیِ مردان نامش آفرودیت است.» سارتر هم می‌گوید: «آن زمان که مردمان دیوانهٔ عشق می‌شوند، جنون خود را بازنمی‌شناسند و نامِ آفرودیت بر آن می‌گذارند.»

▪️ راستش را بخواهید، توقعِ این میزان وفاداری به اثر مرجع را نداشتم؛ چون سابقهٔ سارتر در نگارش نمایشنامه‌های تاریخی-اسطوره‌ای نشان داده که او به دنبال روزآمد کردن داستان‌ها و برقراری پیوند میان قصه‌های قدیمی با مسائل دنیای مدرن است. برای همین است که در «مگس‌ها» و «شیطان و خدا» به‌صراحت دربارهٔ بورژواها، دیکتاتورها، اشغال نظامی یا مرگ خدایان سخن می‌گوید.

▪️ پس چرا سارتر در این اثر به سبک تراژدی اوریپید وفادار است و آوردهٔ چندانی برای اثر اولیه ندارد؟ به نظر من دلیلِ وفاداریِ سارتر به اثر مشهور اوریپید، به‌روز بودن و مترقی بودن درام‌های اوریپید است. همه می‌دانند اوریپید در بین نمایشنامه‌نویسان یونان باستان، از زمانهٔ خود جلوتر است و مباحثی را مطرح می‌کند که قرن‌ها بعد از دورهٔ حیاتش، همچنان بر سر زبان‌ها و از دغدغه‌های اصلی جوامع مختلف است. فی‌المثل اوریپید در «مده‌آ» به حقوق زنان می‌پردازد یا در «زنان تروا» علیه جنگ‌افروزی و استعمارگری یونانیان موضع می‌گیرد و نمایشنامه‌ای در تضاد با تعصبات ناسیونالیستی مردم زمانهٔ خود می‌نویسد. بنابراین در فرآیند بازگویی روایت «زنان تروا» کار برای سارتر آسان‌تر است. سارتر به اثر مرجع وفادار است، چون می‌خواهد همان چیزهایی را بگوید که اوریپید قرن‌ها پیش گفته است. 

▪️ نظر مترجم دربارهٔ جنبه‌های کنایی متن و فاصله‌ای که مخاطب با جهان فکری شخصیت‌ها دارد برایم جالب بود. صنعوی در مقدمهٔ ترجمه‌اش بیان می‌کند که در متن نمایشنامهٔ سارتر چیزی شبیه به آیرونی نهفته است؛ چیزی که در عین شباهت ظاهری به درام‌پردازی یونانیان، حس تباعد را میان مخاطبان امروزی با هستی‌شناسی و باورهای حاکم بر جهان نمایش ایجاد می‌کند. با این حال، او ادعا می‌کند که ترجمهٔ وفادارانهٔ درام سارتر نمی‌تواند این موضع انتقادی و حس تباعد را منتقل کند. راستش من هم با خواندن ترجمه، آن کیفیت کنایی را احساس نکردم. اگر قرار است به دنبال زاویهٔ سارتر با جبرگرایی حاکم بر تراژدی یونان باشیم، باید در گفتار شخصیت‌هایی مثل هکوب آن را پیدا کنیم، نه در سبک، اتمسفر یا لحن نمایشنامه.

▪️ خلاصه اینکه «زنان تروا»ی سارتر بسیار شبیه به نمایش اوریپید است. البته سارتر بی‌دلیل روی چنین نمایشی دست نگذاشته و می‌داند که متن اولیه حاوی دغدغه‌های فلسفی و سیاسی او دربارهٔ موضوعاتی مثل آزادی و اختیار، رابطهٔ انسان با خدایان، نتایج استعمارگری و غیره است‌. با این حال، باید از سارتر تشکر کرد؛ بابت خودداری از تلاش‌های ناموفقش در روزآمد کردن نمایشنامه و نیز خودداری از تحمیل تزها و واگویه‌های فلسفی جدیدش به قصه‌ای قدیمی.
        
                متن کتاب مثل همه کتاب‌هایی هستش که میرن سراغ نوشتن زندگی یه فرد
شاید قلم گیرایی نداشته باشه
اما اون چیزی که آدم رو جذبش می‌کنه فقط حقایقی هست که درج شده
یه جایی تو همین دنیا
تو همین عصری که ما داریم زندگی می‌کنیم
هستن مردمی که با این شرایط زندگی می‌کنن
و واقعا جهان ساکت نشسته و نگاه می‌کنه تا اونا خودشون، خودشون رو نجات بدن.
این کره نفرت انگیز، این کره که ختم شده به یه جهان پر از ابهام سطح بالاتری از جامعه‌ای هستش که ما داریم تو راهش قدم می‌زنیم
کار
خونه
خونه
کار
شاید بدبینانه باشه شاید سیاه‌نمایی 
اما می‌ترسم از روزی که بچه‌های ما با وجود آزادی‌های نسبی برسن به مرز بی‌اعتمادی
می‌ترسم از رسیدن به این خفت
ما شاید هیچ‌وقت این مدلی زندگی نکنیم
شاید هیچ‌وقت به اوج این ذلت نرسیم
اما تو راهشیم
و این خیلی درد ناکه
***************
و دردناک اینه که شین فقط به خاطر غذا و با رویای غذا بیشتر انگیزه فرار می‌گیره
رویایی به همین اندازه پیش پا افتاده
رویایی که شاید الان واسه من خنده‌دار باشه
یا گریه‌دار
اما
واقعا این رویا می‌خواد کجا تموم بشه؟؟

هنوزم هستن آدمایی که با رویای یه وعده غذا بیشتر همه کار می‌کنن
نه تو کره نفرت انگیز
تو همه جای این دنیا
و همه جای این کشور
        
                اختناق ایران، روایت یک آمریکایی(مورگان شوستر) از تلاش و کوشش ایرانیان برای رسیدن به حقوق، آمال و آرزوهایشان است؛ ایرانیانی که قرن نوزدهم برایشان خوشایند نبود. شاهان اولیه قاجار مانند آقامحمدخان و مظفرالدین شاه هرچند که بر اساس الگوی سنتی پادشاهی ایرانی، شاهان ضعیفی به شمار نمی آمدند، اما با تلاقی تاریخ ایران با قدرت های اروپایی به خصوص روسیه و انگلستان، نتوانستند پاسخگوی مصائب و مشکلات جدیدی که صحنه توازن قدرت بین المللی را تغییر داده بودند باشند. انقلاب مشروطه به دنبال ایجاد نظام جدیدی برای پاسخ و واکنش مطلوب به همین تغییرات جدید بود. 
اوضاع مالیه ایران در هیچ دوره ای از زمان قاجار و حتی سلسله های قبل تر آن سر و سامانی نداشت. با وجود اینکه قدرت های اروپایی توانسته بودند با ایجاد نظام مالی جدید، دخل و خرج خود را مدیریت کنند، ایران همچنان با مشکل کسری بودجه و بی پولی روبه رو بود. مجلس دوم برای ساماندهی اوضاع نابسامان مالیه ایران اقدام به استخدام چندین مستشار آمریکایی به ریاست مورگان شوستر کرد.
مسئله جالبی که این کتاب برای من روشن کرد، میزان اختلاف قدرت، میان کشورهای اروپایی و دیگر سرزمین ها بود که با تصور ما در امروز تفاوت های زیادی دارد. قوام تمامیت ارضی و اقتدار دولت مرکزی ایران در قرن ١٩ و ٢٠ بسیار با هم تفاوت داشت. در آن دوره دولت های خارجی به خصوص روسیه در بدیهی ترین حقوق ایران نیز دخالت می کردند که اولتیماتوم برای اخراج شوستر یکی از آن ها بود. در واقع نقش عامل خارجی در عدم موفقیت مشروطه بسیار چشمگیر است. روس ها تلاش زیادی برای رسیدن به آب های آزاد می کردند و سیاست بریتانیا نسبت به ایران نیز در جهت حفظ جواهر خود یعنی هند بود. در این زمان بحران مراکش نیز بر سرنوشت ایران تاثیر گذاشت. انگلیسی ها که به اختلافات خود با فرانسویان پایان داده بودند، در اواخر قرن١٨ و اوایل قرن١٩ نسبت به افزایش قدرت و نفوذ آلمان ها به شدت احساس خطر می کردند. به همین دلیل دست روسیه را در ایران بیشتر باز گذاشتند تا مبادا اهرم قدرت روسیه را برای مقابله با آلمان از دست بدهند. مسائل بسیاری مانند احداث راه آهن نیز منوط به درگیری های خارجی بود. ایران خط آهنی به خود ندیده بود، مبادا که روس و انگلیس امتیازی سوق الجیشی به دست بیاورند یا از دست بدهند.
شوستر با این که فقط حدود ٨ماه امور مالیه ایران را بر عهده داشت، اما نسبت به پیشینیان خود بسیار کارآمدتر عمل کرد. خود او دلیل اصلی این اتفاق را به دست آوردن اعتماد مجلسیان به خاطر عزم و جدیت خودش در امور و روی خوش نشان ندادن به درخواست ها یا اعمال غیر منطقی نیروهای خارجی و عوامل مرتجع یا زیاده خواه داخلی می داند. شوستر وضعیت خزانه داری ایران در آن زمان را قرون وسطایی توصیف می کند. او قبل از سفر به ایران برای آشنایی بیشتر با آن، کتاب ادوارد براون درباره انقلاب مشروطه را خوانده بود. از جمله گروه هایی که برای آمریکایی ها بسیار ایجاد دردسر می کردند، بلژیکی هایی بودند که امور گمرکات را بر عهده داشتند.
بسیاری از افراد والامقام در آن دوره، عطش شدیدی برای پولی که یا نبود یا اگرم بود، به خاطر فساد یا منافع شخصی حیف و میل می شد داشتند. 

        
                قصه‌ای دوست داشتنی درباره همدلی!
کلاغ ها به تیلور آسیب زده‌اند و اسباب بازی هایش را خراب کرده‌اند و او غمگین است. 
دوستانش می‌خواهند به او کمک کنند‌.
هرکس یک چیزی می‌گوید. یکی می‌گوید تیلور بیا حرف بزنیم. یکی می‌گوید بیا داد بزنیم. یکی می‌گوید بیا فکر کن چطور درستش کرده‌ای تا دوباره درستش کنیم.
اما تیلور حال و حوصله هیچ‌کدام از این کار ها را ندارد. تیلور غمگین است.
تیلور یک گوش می‌خواهد برای شنیده شدن.
ولی خرگوش با همه فرق دارد. برایش گوش می‌شود. می‌آید بی‌صدا کنارش می‌نشیند. بغلش می‌کند و حرف هایش را می‌شنود. و تیلور می‌گوید کنارم بمان و بعد از مدتی برایش حرف می‌زند. از اینکه ناراحت است. از اینکه دلش می‌خواهد قایم بشود و هیچکس را نبیند. از اینکه عصبانی است و دلش می‌خواهد او هم به بقیه آسیب بزند و اسباب بازی های بقیه را خراب کند. و خرگوش در سکوت می‌شنود و کنارش می‌ماند. تیلور گریه می‌کند. می‌خندد. و بعد که آرام می‌شود به خرگوش می‌گوید حالا بیا تا دوباره باهم درستش کنیم...
گاهی آدم فقط یک گوش می‌خواهد برای شنیده شدن...
بزرگ و کوچک هم ندارد...
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

                من اینقدر با خوشه‌های خشم حال کردم که اندکی بعد از تموم کردنش رفتم سراغ این کتاب دیگهٔ جناب اشتاین‌بک. کتابی که خود نویسنده اون رو مهم‌ترین اثرش می‌دونه...

تو این کتاب با چند تا خانواده طرفیم که داستانشون از اواخر قرن نوزدهم شروع میشه و تا اوایل قرن بیستم ادامه پیدا می‌کنه و در نقاطی به هم گره می‌خوره:

سایروس تراسک و پسراش، آدام و چارلز،
بعد آدام تراسک و پسراش، کالب و آرون.
ساموئل هامیلتون و پسرها و دختراش، مثل ویل، دسی، جو و اولیو،
و البته یه مرد چینی به اسم لی!

راوی داستان هم پسر اولیوه، یعنی نوهٔ دختری ساموئل هامیلتون.

تو کتاب اصولا یه دور با داستان زندگی همهٔ این شخصیت‌ها  از سر تا ته آشنا میشیم، ولی هستهٔ اصلی کتاب مربوط میشه به ماجرای کالب و آرون. یعنی اشتاین‌بک کل این آسمون‌ریسمون‌ها رو به هم می‌بافه تا ماجرای کال و آرون رو واسهٔ ما تعریف کنه 😄

و این داستان چیه؟ برداشت آقای اشتاین‌بک از ماجرای هابیل و قابیل. از همون اول به دنیا اومدن این دو تا پسر (که خودش کلی ماجرا داره)، نویسنده کاملا به مخاطب حالی می‌کنه که این دو تا هر کدوم نمایندهٔ کدوم شخصیت هستن! (تو انگلیسی قابیل میشه Cain و هابیل میشه Abel، گرفتید کی به کیه اینجا؟)
یعنی برادرمون اشتاین‌بک اینقدر از همون اول در این مورد نشانه گذاشته تو داستان، که خواننده می‌دونه اینجا قراره یه گندی بالا بیاد و هی درگیر و دار اینه که یعنی چی میشه بالاخره؟ 

کلا من شخصیت ساموئل هامیلتون رو دوست داشتم.
لی هم خوب بود.
و تا حدی کال (بله همون جناب قابیل!).

ولی بقیه...

آخر این مرور یه مقدار در مورد موضوع هابیل و قابیل و شخصیت‌ها بیشتر توضیح میدم، ولی چون تا حدی ممکنه داستان کتاب رو لو بده گذاشتمش بعد از اخطار لو دادن کتاب!

🔅🔅🔅🔅🔅

در کل بگم که این کتاب چندان باب میل من نبود و خاطرهٔ خوب خوشه‌های خشم رو تو ذهنم مغشوش کرد 😏
در واقع قسمت‌های زیادی از داستان من رو یاد داستایفسکی مینداخت 😅 و از اونجایی که من خیلی به جناب داستا ارادت دارم 😒 این نکته برام نکتهٔ منفی‌ای حساب میشه 😄 

با اینکه زبان اصلی کتاب انگلیسیه من چون می‌دونستم فرصت نمی‌کنم از روی متنش بخونم، نسخهٔ صوتی کتاب رو با ترجمهٔ آقای شهدی و خوانش آقای سلطان‌زاده گوش دادم... اصولا هم فرصت نکردم خیلی متن اصلی و ترجمه رو با هم مقایسه کنم و تو یکی از معدود دفعاتی که این کار رو انجام دادم غلط واضحی تو ترجمه یافتم که خیلی وقت پیش به صورت بریدهٔ کتاب بهش اشاره کردم. 
و نمی‌دونم اگه به جای گوش دادن به صوت ترجمه، متن اصلی رو می‌خوندم نظرم راجع بهش فرق می‌کرد یا نه...


⚠️ ادامهٔ متن کمی تا قسمتی داستان رو لو میده 


نکتهٔ اول اینکه ما اینجا دو تا شخصیت زن محوری داریم که هر دو تا نابودن! البته واقعا دارم به ساحت لیزا جسارت می‌کنم که با ...ای مثل کیت در یک ردیف قرارش می‌دم!

نمی‌دونم اشتاین‌بک تو فاصلهٔ خوشه‌های خشم تا شرق بهشت چی کشیده که از شخصیت بسیار خواستنی «مامان» تو کتاب اول رسیده به زن‌های این کتاب!

لیزا یه زن بسیار خشکه‌مقدسه که اعتقاد داره باید کتاب مقدس رو مو به مو اجرا کرد ولی نباید سوال پرسید و اصلا بحث درباره دین کفره! و خواننده کلا به حال ساموئل هامیلتون باهوش و دوست‌داشتنی غصه می‌خوره که گیر چنین زنی افتاده! 

اما کیت...
کیت فاسدترین زنیه که در تمام عمر کتابخونیم بهش برخوردم...
اصلا نمی‌تونید میزان فساد این زن رو تصور کنید...
و نکته‌ش اینجاست که این آدم از اول اول اینطوری بوده، یعنی شما هیچ سیر شخصیتی از پاکی به فساد اینجا ندارید.
این زن بدون هیچ‌گونه احساسی فجیع‌ترین جنایات و شنیع‌ترین فسادها رو مرتکب میشه چون کلا «ذاتا» اینطوریه!
و واقعا من تو تمام قسمت‌های مربوط به این زن حال بدی داشتم... چون حتی نمی‌تونستم یه دلیل ذره‌ای درست و حسابی برای کارهاش پیدا کنم! 
پایان کارش هم که...
یعنی سر تا ته این شخصیت برام غیر قابل قبول و اعصاب‌خردکن بود! مدل ارتباطش با بقیهٔ شخصیت‌ها هم که دیگه...

🔅🔅🔅🔅🔅

و ماجرای هابیل و قابیل...
من اصولا خودم رجوعی به داستان هابیل و قابیل کتاب مقدس نداشتم ولی روایت اشتاین‌بک از این داستان اینطوری بود که خب، خدا چرا هدیهٔ هابیل رو قبول و پیشکشی قابیل رو رد کرد؟ چون لابد کلا از بره بیشتر از جو خوشش میاد 😒
و بعد همه چیز رو می‌بره حول کلمهٔ عبری «تیمشل»، که گویا در پایان همون داستان خداوند خطاب به قابیل میگه.
 اشتاین‌بک این کلمه رو «تو می‌توانی» معنی می‌کنه:
«تو می‌توانی» مقام انسان را بالا می‌برد او را به منزلت و شأن خدایان می‌رساند، چون در ضعف، در پلیدی و در کشتن برادرش، حق انتخاب دارد. می‌تواند راهش را انتخاب کند، برای پیمودن آن و پیروز شدن مبارزه کند.


یه مقدار در موردش گشتم و دیدم کلی بحث و تحلیل حول همین موضوع وجود داره که خب فرصت نکردم بررسیشون کنم! 

به هرحال برداشت من این بود که قابیل با وجود قتل برادرش همچنان می‌تونه بر این بدی چیره بشه و به زندگی سعادتمند برگرده، اتفاقی که برای قابیل این داستان هم رخ میده.

ولی نکته اینجاست که کالب در واقع بسیار بیشتر از برادرش آرون نظر مخاطب رو جلب می‌کنه.
آرون با اون زیبایی فرشته‌وارش، با پوست سفید و موهای بور و چشم‌های آبی، و خلق و خوی نرم و دوست‌داشتنیش همه رو در نگاه اول عاشق خودش می‌کنه،
کالب چی؟ کالب که مقادیر زیادی خشنه و اصولا از زیبایی برادرش بهره‌ای نبرده اصولا همیشه تو سایه‌ست و با وجود اینکه برادرش رو خیلی دوست داره، اصولا از این در سایه بودن خوشش نمیاد...

ولی آرون واقعا نچسبه، و به اصطلاح پاک و معصوم بودنش بیشتر رو مخه تا خواستنی باشه!
یعنی در واقع اشتاین‌بک کاری می‌کنه که خواننده با تمام وجود طرف کال باشه و از آرون بدش بیاد...
و البته از دست آدام هم حرص بخوره، آدامی که انگار اینجا نمایندهٔ خداست که با وجود پاکی و خوب بودن اصولا با رفتارهاش باعث اتفاقی میشه که نباید...
        
                اولین باری که عنوان این کتاب را دیدم ، درجا خشکم زد ، من هر بار به این آیه‌ی قرآن میرسم حالم دگرگون میشود و یاد مادربزرگم یک لحظه رهایم نمیکند ، مادربزرگی که تمام رویا و آرزویش خاک شدن در حرم امام رضا بود و آخر سر در عرض سه روز در شهر لندن دنیا را بدرود گفت و جسمش هیچ وقت به وطنش برنگشت و من در ۱۸ سالگی با تمام وجود این جمله را درک کردم که " و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد..."
وقتی شروع کردم به خواندن لحظه به لحظه با نویسنده همراه شدم ، وقتی از مرز میگفت من یاد روزی افتادم که پدر بزرگم فوت کرده بود و من وقت سفارت داشتم و برای اینکه اولین نفر کارم انجام شود ساعت پنج صبح پشت در سفارتخانه ایستاده بودم و از شدت غم و استیصال بلند بلند گریه میکردم....
زندگی من پر از این لحظه هاست که به مرز ها لعنت فرستادم...
وقتی برف می امد و من با دستانی یخ زده توی صف ایستاده بودم تا پاسپورتم را بگیرم به تمام مرز ها لعنت فرستادم....
وقتی با مادرم یک ماه در دبی منتظر ویزای انگلستان بودیم ، از نظر سفارتخانه‌ی انگلستان ما همان تیک هایی بودیم که نویسنده در کتاب از آن نوشته...تیک هایی که از نظر آنها قرار نبود "ما" برگردیم و برای چهارمین بار تیرمان برای رفتن به انگلستان به سنگ خورد و من تا به امروز حسرت دیدن قبر مادر بزرگم را دارم ....
وقتی که برای ویزا اقدام کردیم و به همسرم ویزا ندادند مثل کوره ای در حال فوران بودم....

وقتی توی اتوبوس از پاریس به سمت گرانادا میرفتم ، در حالی که خودم را به پنجره چسبانده بودم و به مزارع زیتون زل زده بودم حس میکردم یک غریبه ام که هیچ جوره به دنیایی که موازی اش در حال حرکت بود تعلق ندارد...
وقتی  در بلگراد با پیر زنی که اجناس قدیمی_که اکثر متعلق به جنگ جهانی بود_ میفروخت حرف میزدم احساس میکردم زمان مثل خمیری کش آمده‌ و پیرزن در یک سرش ایستاده و من در سر دیگرش....

برای کسی که همیشه در سفر بوده ، برای کسی که خودش را در سرزمینی دیگر غریب یافته خواندن این کتاب برایش مثل هم صحبتی با یک دوست قدیمی‌ست.... دوستی که تو را میفهمد و توهم او را میفهمی.... دو غریبه ی آشنا که به وسیله سفر و کلمات بهم پیوند میخورند.... دو غریبه که این جمله را با تمام وجود درک کرده‌اند " سفر در هزار مکان غریبه به تو خانه می‌دهد ، سپس چون غریبه ای تو را در سرزمین خودت رها میکند...."

        

لیست‌های پیشنهادی

نمایش همه
آشنایی با کانتایمانوئل کانتکانت

سیر خوانش فلسفه نقادی کانت

14 کتاب

تابستان سال 1401 حدود سه ماه درگیر کانت بودم که چه درگیری شیرینی هم بود. در یک سیری سعی کردم مسائل اصلی کانت را بفهمم. پر واضح است سه نقد اصلی را کامل متن خوانی نکردم ( چه کار یک عمر است و نه چند ماه ) بلکه به فقراتی اکتفا کردم و به جایش بیشتر رجوعم به شرح‌های دست اول بود. در کنار شرح‌ها بار اصلی آموزشم را دو استاد بزرگوار یعنی دکتر شاهد طباطبایی و دکتر اصغر واعظی بر دوش کشیدند. . سمت فلاسفه‌های بزرگ بدون استاد نباید رفت. فوکو و دریدا را میشود بدون استاد خواند اما ارسطو، کانت، صدرا و ... را اصلا. کانت خواندن یکسری مقدمات دارد. باید فلسفه راسیونالیسم یعنی دکارت و ولف را دانست. همچنین فلسفه آمپریسیسم مانند لاک، بارکلی و مخصوصا هیوم را. در کنار همه اینها فلسفه طبیعی یعنی کوپرنیک و نیوتون بسیار واجب‌اند. برای نقد عقل عملی هم دانستن روسو لازم است. اما خب اگر واقع بین باشید هر کدام از این فلاسفه یک سیر مفصل مخصوص خود را نیاز دارند و اینجاست که لزوم استاد مشخص میشود. استاد همانگونه که نمی‌گذارد شما فلسفه‌ی فیلسوف را اشتباه بفهمید، به همین ترتیب فلسفه را در بستر زمانی و مکانی خودش به شما یاد میدهد، چرا که فلسفه در عین انتزاعی و لامکان و لازمان بودن، بسیار بسیار انضمامی و بسته به روزگار خودش است. بار انتقال این مهم به دوش استاد است. لذا توصیه‌ام این است که یا درسگفتار دکتر شاهد طباطبایی و یا محمدمهدی اردبیلی را در زمان کانت خوانی گوش دهید. این دو درس‌گفتار به وفور در تلگرام پیدا میشود اما اگر کسی نیافت به من پیام بدهد. . لیست را بر طبق تجربه‌ام مرتب کردم. قطعا آثار خوبی هستند که متوجه‌شان نشدم ولی این لیست حداقل‌ها را دارد. اگه به اثر خوبی بر بخورم حتما اضافه خواهم کرد.

هری پاتر و سنگ کیمیا (هری پاتر 1) الکاتراز در مقابل کتابداران شرورمومو

فانتزی‌های پیشنهادی یه فانتزی‌خون :)

20 کتاب

تو این لیست یه سری از بهترین فانتزی‌هایی رو که خوندم آوردم، که ان‌شاءالله با خوندن کتاب‌های بیشتر به روز میشه :) من خودم همهٔ این‌ها رو زبان اصلی خوندم (غیر از مومو که زبان اصلیش آلمانیه! و داستان بی‌پایان که در واقع ترجمهٔ انگلیسیش رو خوندم)، ولی اینجا نسخهٔ ترجمه‌شده رو گذاشتم. موارد ترجمه‌نشده رو هم آوردم، خدا رو چه دیدی! شاید یه روزی ترجمه شدن :) البته یه سری از ترجمه‌شده‌ها هم تا الان فقط نسخهٔ چاپیشون اومده، اونم با قیمت بسیار بالا! و با وجود اینکه خیلی دوستشون دارم جدا نمی‌تونم توصیه کنم مثلا ۶۰۰ تومن پول بدید برای خرید فلان کتاب! امیدوارم هر چه زودتر نسخهٔ الکترونیکی و یا ارزون‌تر این موارد هم موجود بشه.... در مورد چند جلدی‌ها هم فقط جلد اول رو آوردم، که شامل این موارده: هری پاتر (۷ جلد)، آلکاتراز در مقابل کتابداران شرور (۶ جلد)، ناجیان: پولاددل (۳ جلد)، The First Girl Child (۲ جلد)، شب زمستانی (۳ جلد)، A River Enchanted (۲جلد)، مه‌زاد: آخرین امپراطوری (۳ جلد)، مه‌زاد: آلیاژ قانون (۴ جلد، این در واقع عصر دوم مه‌زاده و باید بعد از سه جلد عصر اول خونده بشه!)، The Golem and the Jinni (۲ جلد)، ارباب حلقه‌ها: یاران حلقه (۳ جلد)، آرشیو استورم‌لایت: طریق شاهان (فعلا ۴ جلد). البته توجه کنید که یه سری از اینا رو تو ترجمه چند قسمت کردن! مثلا طریق شاهان خودش در واقع یه جلده که ترجمه‌ش تو دو سه قسمت چاپ شده، و من وقتی میگم ۴ جلد یعنی ۴ جلد اصلی! 🔅🔅🔅🔅🔅 ترتیب کتاب‌ها «تقریبا» از آسان به سخته 😄 یعنی اون آخرهای لیست با فانتزی‌های پیچیده‌تری طرفیم :) البته این رتبه‌بندی اونقدرم دقیق نیست، مخصوصا موارد نزدیک به هم اونقدرها تفاوتی با هم ندارن. ولی مثلا تفاوت بین اول فهرست تا آخرش زیاده. بنابراین، برای کسایی که تازه می‌خوان فانتزی رو شروع کنن شاید کتاب‌های آخر لیست انتخاب خوبی نباشه 🤔 🔅🔅🔅🔅🔅 نکتهٔ دیگه اینکه تو این فهرست اصولا مخاطب بزرگسال مد نظر بوده، ولی یه سری از کتاب‌ها برای کودک و نوجوان کم سن و سال هم مناسبه. اینا در واقع در اصل کتاب نوجوانن، ولی کتاب نوجوانی که به نظرم برای آدم بزرگسال هم می‌تونه جذاب باشه، خودم که اصولا خیلی ازشون لذت بردم :) مثلا هری پاتر، آلکاتراز، مومو و داستان بی‌پایان. با این حال، اگه بزرگسالی هستید که اصولا با کتاب‌های نوجوان حال نمی‌کنید، شاید این دسته از کتاب‌ها براتون مناسب نباشه! البته که به نظرم خیلی اشتباه می‌کنید 😂 بقیهٔ موارد هم اگه بحث سانسور رو در نظر بگیریم برای نوجوون‌های بزرگتر هم مناسبه، ولی اونایی که ممکنه یه سری حساسیت‌هایی روش باشه به طور خاص این موارد هستن (من اصولا نسخهٔ ترجمه‌شدهٔ بعضی‌ها رو ندیدم و چیزی که میگم بر اساس نسخهٔ زبان اصلیه): ❗The First Girl Child ❗خرس و شباهنگ: بیشتر به خاطر صحنه‌های جلدهای بعدی ❗A River Enchanted ❗A Study in Drowning ❗پیکارگسل ❗مه‌زاد: یه مقدار خشونتش شاید زیاد باشه و فضای تاریکی داره (همون دارک 😄)، ولی از نظر صحنه‌های جنسی کاملا تمیزه. 🔅🔅🔅🔅🔅 به اینم دقت کنید که اینطور نیست که از نظرم همهٔ این کتاب‌ها با هم برابر باشن، بعضیا خوبن، بعضیا خیلی خوبن و بعضیا عااااااالی هستن :) ولی خب همه‌شون طوری هستن که اگه کسی بگه فانتزی خوب می‌خوام بهش میگم اینا رو بخون :)

مهمانسرای دو دنیاشهر غصهغول بزرگ مهربان

کتاب‌های صوتی خوب به انتخاب یک کتابِ صوتی ندوست!

10 کتاب

چند سالی هست که کتاب‌های صوتی به‌خاطر مزیت‌های زیادشون و البته سازگاری‌شون با سبک زندگی مدرن، همه‌گیرتر شدن؛ اما من همیشه با کتاب‌های صوتی مشکل داشتم. اصلی‌ترین مشکلم هم اینه که موقع گوش دادن به کتاب‌های صوتی، تمرکز برام سخته. با این حال طی این یکی دو سال، سعی کردم بیشتر به این نوع از کتاب فرصت بدم و دیدم برای بعضی از کتاب‌ها اتفاقاً خیلی خوبه؛ برای اونایی که متن روانی دارن، پیچیدگی‌های فکری‌ادبی عجیب‌غریبی ندارن، پیوستگی متنشون جوری نیست که حین گوش کردن، نیاز به پردازش حجم اطلاعات زیادی داشته باشن یا حین خوندن لازم نباشه برگشت به عقب و چیزی رو مجدد بررسی کرد. این مقدمه‌ای بود بر انگیزۀ من برای ساختن این فهرست؛ که اگر افراد دیگه‌ای هم مثل من با کتاب صوتی میونۀ خوبی ندارن، شاید با این کتاب‌ها بتونن تا حدی باهاش آشتی کنن. چون به هر حال مزیت‌های خیلی زیادی داره. چند نکته: 🟢 برای انتخاب این کتاب‌ها دوتا موضوع رو در نظر گرفتم: اول اینکه خودم کتاب رو دوست داشته باشم و دوم اینکه علاوه بر خوب بودن اجرای نسخۀ صوتیش، متن کتاب با توضیحاتی که قبل دادم، مناسب کتاب صوتی باشه و اگه ترجمه بود، ترجمه‌اش هم خوب باشه. 🟢 کتاب‌هایی که اینجا اضافه می‌کنم، ممکنه از هر ژانر و ردۀ سنی‌ای باشن. 🟢 قرار نیست این فهرست به همین تعداد کتاب محدود باشه، هر زمان که کتاب صوتی خوبی بشنوم که فکر کنم مناسب این فهرسته، اضافه‌اش می‌کنم. 🟢 بعضی از کتاب‌ها ممکنه چندین نسخۀ صوتی داشته باشن که برای رفع ابهام، اینجا مشخص می‌کنم که برای اون‌ها کدوم نسخه رو شنیدم و اگر کتابی رو اینجا ذکر نکردم، منظورم نسخۀ صوتی رسمی با ترجمه‌ایه که توی این فهرست اضافه شده: 1️⃣ گلستان سعدی، نسخۀ نوین کتاب گویا، به روایت احسان چریکی و الهام نامی

گربه را دیدند سنگی نشسته‌بود ساکت و آرامماه از آن بالا چه دید؟

جهان از زوایه دید دیگری

8 کتاب

برای چرایی این لیست دوست دارم یک خاطره تعریف کنم یک روز سر کلاس یکی از همکارها اتفاق جالبی افتاد که برای من تازه کار درس زندگی بود. تصور کنید یکی از بچه ها سر کلاس از زوایه دید متفاوتی ساختمان را نقاشی کشیده بود متاسفانه به خاطر ارائه زاویه دید متفاوت از ساختمان و فراتر رفتن از چارچوب طرح درس آن جلسه مورد تمسخر دوستانش قرار گرفته بود. بعدها که همکارم این خاطره را تعریف می کرد از او شنیدم که برای دلداری دادن به این دانش آموز در مورد خلاقیت و زاویه دید متفاوت به روشی که برای بچه ها قابل فهم باشد سر کلاس حرف زده بود. راستش این خاطره برای من تازه کار به این دلیل آموزنده است که گاهی فراموش می کنیم حقیقت هر چیزی در جهان می تواند از زوایای دید متفاوتی به تصویر کشیده شود و متاسفانه اگر دانش آموزی بخواهد یک مبحث را از چند زاویه دید کشف کند در سیستم آموزشی که سر و تا پایش اصرار به همانند سازی دارد به طرد شده گی و کج فهمی محکوم می شود. در واقع این لیست برای یادآوری به خودم است که برای گذر از همانند سازی سیستماتیک این روزهایمان کاش همراه کودک در مسیری قدم گذاشت که دیگری و حقیقت را از زوایای متعدد کشف کند.

هری پاتر و سنگ کیمیا (هری پاتر 1) هری پاتر و تالار اسرار (هری پاتر 2)هری پاتر و زندانی آزکابان (هری پاتر 3)

معلم کلاس پنجمم خانم جی کی رولینگ

10 کتاب

هر وقت به گذشته نگاه میکنم متوجه می شم که بدون شک یکی از عوامل ترغیب من به مطالعه بیشتر مجموعه هری پاتر بود. کلاس پنجم که بودم دیگه کتاب قصه هایی که پدر و مادرم برام می خریدن برام جالب نبود ، قابل پیش بینی بودن و شخصیت هاش همیشه شاد و قهرمان. هیچ وقت آدم بده داستان برنده نمی شد و من برام سوال شده بود که واقعا همه داستان ها قراره این جوری تموم شن؟ این قد کسل کننده و بی هیجان؟ فکر می کردم مشکل از اینه که نویسنده های کتاب کودک به اندازه کافی هیجان وارد داستانشون نمی کنن. صحنه های تعقیب و گریز پلیسی و لو رفتن قهرمانی که به ارتش دشمن نفوذ کرده از جمله ایده هایی بودن که فکر میکردم باعث میشن داستان از اون کلیشه ای بودن در بیاد و منعطف بشه. تا این که یه روز به پیشنهاد خاله ام تصمیم گرفتم یه کتاب جدید رو که اسمش هری پاتر و سنگ جادو بود شروع کنم. اولاش خیلی عادی بود. تا پنجاه صفحه ی اول باورم نمی شد که قهرمان داستان قراره یه پسر نحیف و یتیم باشه که هیچ پشتوانه ی معنوی نداره و با حداقل امکانات زندگی رو سپری می کنه. یه قهرمان بر خلاف قهرمان های دیگه. یکی که فوق العاده نیست. یه آدم کاملا معمولی. و در برخی موارد بدشانس و بدبخت. اصلاح میکنم در بیشتر موارد بدشانس و بدبخت. این یکی قهرمان زیادی گناه داشت (و بیاید با هم رو راست باشیم، نویسنده ها دوست دارن همیشه قهرمان های منحصر به فردی رو خلق کنن و نکته قابل توجه این جاست که یه آدم خیلی خوش بخت ، قدرتمند و زیبا همون قدر خاص به نظر میرسه که یه آدم بدبخت و ضعیف می تونه خاص باشه) هر چند که من اون موقع متوجه این نبودم که در واقع هری پاتر هم از قانون نانوشته ی قهرمان ها خاص هستند( حالا به هر دلیلی ، می خواد به خاطر تروما هاش باشه ، ژنتیکش یا...) پیروی میکنه. منِ ۱۱ ساله با شخصیت اصلی ای آشنا شده بودم که از خیلی نظر ها با بقیه قهرمان ها فرق می کرد. این تضاد کاملا واضح در کنار نو بودن ایده مدرسه جادویی و خلاقیت های گاه بیگاه خانم جی کی رولینگ مثل پله های متحرک ، عکس های سخنگو ، قورباغه های شکلاتی و مهم تر از همه ۳ دوست که مثل من فکر می کردند و با این که زیاد خفن نبودن و هر کدومشون یه ایرادی داشتن اما همه جوره ، تحت هر شرایطی پشت هم بودن ، باعث شده بود خیلی با این کتاب انس بگیرم. و من مجذوب دنیای کتاب ها شدم، دنیایی که این کتاب تنها قطره ای ازش بود. اما مفاهیمی که از کتاب هری پاتر و سنگ جادو برداشت کردم: ۱_ هدف همیشه جلو چشمامونه ولی ما به بیراهه میریم ۲_ شخصیت آدما پیچیده تر از اونه که بتونی بشناسیشون ۳_شجاعت و حماقت تقریبا یکی هستن ۴_ قدرت مناسب کساییه که اون رو نمی خوان(این جمله منو یاد لارتن کرپسلی میندازه، اهل دلا جریانشو میدونن) الان که دوباره این مجموعه رو می خونم متوجه شدم که می تونست خیلی بهتر از اینی باشه که هست؛ اما چیز جالب توجه اینه که هیچ کدوم از اون عیب هایی که بیرون میکشم احساسم رو نسبت به این کتاب تغییر نمی ده.این کتاب برام شبیه یه دوست خیلی قدیمی شده. کسی که شاید بدی هایی داشته باشه ، اما به خاطر خوبی هاش و تجربه هایی که به من بخشیده دوست اش دارم شاید من هیچ وقت کتاب خون نمی شدم، البته اگر اون موقع هری پاتر رو نمی خوندم

تاریخ ایران مدرنایران بین دو انقلابهم شرقی، هم غربی: تاریخ روشنفکری مدرنیته ایرانی

تاریخ معاصر ایران؛ یک بررسی سیاسی-اقتصادی!

54 کتاب

واقعا ترس برم‌داشته است. همیشه به دنبال یک لیست مطالعه تر و تمیز برای مطالعه تاریخ معاصر ایران بوده ام. در چندماه اخیر درگیر کلنجار رفتن با منابع بودم و در آغاز نیم‌سال دومِ تحصیلی1402، دکتر حجت کاظمی لیستی از منابع مناسب برای آشنایی با تاریخ معاصر ایران، مشخصا عصر پهلوی، را در اختیار دانشجویان قرار دادند و مواجه با آن لیست برای من دلیلی شد که باری دیگر با نظم بیشتری به بررسی منابع مناسب بپردازم. لیست اولیه به شرح زیر است. در ادامه اندکی در مورد این لیست می‌گویم و اینکه چرا اینگونه گزینش منابع کرده ام. قبل از همه‌چیز شایان به ذکر است که این حقیر سراپا تقصیر، خودْ طفیلی تاریخ است و هیچ نداند و نتواند هِر را از بِر تشخیص دهد، لطفا اگر حرفی نکته‌ای بود، منبعی را یادم رفته بود، حتما یادآوری کنید. در ضمن علاوه‌بر کتاب، مصاحبه‌های تاریخی (مخصوصا تاریخ‌های شفاهی که در ادامه از ایشان خواهم گفت)، مستندهای تاریخی، مناظره تاریخی و یه عالمه پادکست خوب هست که حتما باید به این نوع از رسانه‌ها هم توجه کنید. مشخصا پلی لیستِ جوانِ تاریخ معاصر ایرانِ پادکستِ بی‌پلاس بد نیست (بی ایراد نیست، ولی قطعا مفید است)، پادکست رخ ویدئوهای عالی‌ای دارد. پادکست نقال‌باشی به زحمت علی آردم منتشر می‌شد که کم ازش تعریف نشنیده ام. در پادکست دغدغه ایران، در حدود 15قسمت، محمد فاضلی به بررسی سفرنامه مستشارهای خارجی در ایران پرداخته (از اپیزودهای 31تا47) که شنیدن آنها قند و نبات است. از پادکست جوانِ «ماجرای مشروطه» و آقای خادم تعریف‌های زیادی شنیدم. خود را بندِ «کتاب» نکنید؛ اوقات خالی خود را با تاریخ ایران پر کنید، خیر دنیا و عقبا می‌شه براتون :) بذارید اول متن با یک بندِ کاربردی آغاز کنم. صرفا در این ویرایشِ اولیه، بالغ بر40 جلد کتاب آمده است. مشخص است که خوندن دقیق تمام این 40 اثر، حتی برای کسی که تخصصی تاریخ معاصر کار می‌کند هم چنان ممکن نیست (چون این لیست هم تاریخ سیاسی دارد، هم اجتماعی و هم مفصلا اقتصادی و خب احتمالا هر محققی، یکی از این مولفه‌های موضوعی را اتنخاب کند). برای همین چند اثر که به نظر اولویت دارند را اینجا برایتان لیست می‌کنم. 1. «تاریخ ایران مدرن» از آبراهامیان (اگر می‌خواستید اثر مفصل‌تری را بخوانید، به سراغ «ایران بین دو انقلاب» از آبراهامیان بروید. تاریخ ایران مدرن، گویی خلاصه‌ای از دیگر کتاب است.) 2. «هم شرقی هم غربی» از افشین متین (اگر به تاریخ روشنفکری در ایران علاقه‌ دارید، این اثر را حقیقتا از بهترین آثار تالیفی می‌توان نامید.) 3. «مشروطۀ ایرانی» از ماشاالله آجودانی (تعریف از این اثر را زیاد شنیده ام. البته نقدهایی جدی نیز به این اثر شده است، ولی این نقدها از جانب افراد مهمی بوده است که بیش از آنکه اعتبار این کتاب را نابود کند، وجاهت و اهمیت می‌هد به آن) به نظرم این سه عنوان بالا، می‌تواند اولویت یک لیست مطالعه از تاریخ معاصر ایران باشد. دیگه در مورد بقیۀ آثار چیزی نمی‌نویسم. اگر پادکست‌های بالا را شنیدید، سه کتاب بالا را خواندید و مختصصینِ درستِ تاریخ را پیدا کردید، دیگر خودتان می‌توانید اجتهاد کنید و آثار سره از ناسره، معتبر از نامعتبر را با ضریب خطای کم تمیز دهید. در ادامه اندکی می‌خوام از این لیستی که ساخته ام دفاع کنم و زاویه دیدی خاص به تاریخ معاصر ایران را برویش استرس بگذارم. اهمیت تاریخ شفاهی، تاریخ مفاهیم و مهم‌تر از اینها، تاریخ فکری/intellectual history. در مورد تاریخ شفاهی که در لیست زیر تعدادی چند مصاحبه‌های پروژۀ تاریخ شفاهی هاروارد را آورده ام به نشانه (البته بسیاری از اینها، چاپ نشده اند ولی در تلگرام، یوتیوب و اینترنت در دسترس اند). در اهمیت تاریخ شفاهی بسیار می‌توان گفت. دیگر جا ندارم 🫡 در مورد تاریخ مفاهیم نیز، کتاب «تاریخ مفهوم عدالت اجتماعی در دوران مشروطه» از سمیه توحیدلو، یک پژوهش تازه از تنور درآمده است که تعریف‌هایی بسیار ازش شنیده ام. بجز این کتاب، پروژه فکری مرحوم فیرحی و مشخصا دوگانۀ پایایی ایشان، دوگانه قانون در ایران، از نمونه‌های عالی واکاوی مفاهیم در تاریخ معاصر ایران است. (جامعه‌شناسی و تاریخ اشیا هم موضوع بسیار جذاب است و اخیرا نشر اگر، چند پژوهش جذاب در این حوزه، مثل «سرگذشت اجتماعی توالت در ایران» را منتشر کرده است.) برسیم به اصلِ کار؛ تاریخ فکری/intellectual history. خیلی می‌توان از جزئیات تاریخ فکری گفت، از اهمیت کوئنتین اسکینر و مکتب کمبریج، اما تنها یک گلایه کافی است، اینکه هنوز کارهای تاریخ فکری درست در مورد تاریخ معاصر ایران صورت نپذیرفته است (این ادعا از دهان من خیلی بزرگ‌تر است البته). حال شاید بیایید بگویید، این همه کتاب در مورد تاریخ روشنفکری در ایران نوشته شده، پس چیست که می‌گویی تاریخ فکری نداریم؟ در جواب باید بشینیم و ساعت‌ها بحث کنیم، اما همین را بگویم که تاکنون ندیده ام اثری بروی نقطۀ بحرانیِ برهمکنش میان ایده‌ها و واقعیت‌های اجتماعی دست گذاشته باشد و سعی کند این معضل را در تاریخ معاصر ایران، آنگونه که باید مورد مداقه قرار داده باشد. یعنی مشخصا در تلاش باشد که تاثیرات ایده‌ها بر سیر تاریخی ایران را ردگیری کند. بسیاری تحقیق هست که چنین ادعایی داشته باشند، اما هیچ کدام را تابحال نیافته ام که درست و مدون به این موضوع بپردازند (طبیعتا اگر چیزی می‌شناسید بگویید و من را از جهل وارهانید). باز کتاب‌های فیرحی، اندکی در این مسیر گام برداشته اند. کتاب «تاریخ فکری ایران معاصر» به کوشش عباس منوچهری، تلاشی در این مسیر است؛ امیدوارم بتوانم این اثر را آنگونه که باید بخوانم و نقد کنم. اصلا فرض کنید، این را به اطمینان بیشتر می‌گویم، تحقیقا هیچ پژوهشِ جدی‌ای در مورد ورود انگاره‌های اقتصادی مدرن در ایران نشده است، تو بگو یک پژوهش در حدِ درست! باتشکر از همراهی شما :) بازم می‌گم، حرفی بود بگید، قطعا برای همۀ ما مفید خواهد بود.

بچه های سبزبی دوز و کلکسال گمشده ی خوآن سالواتی یرا

برج بابل

21 کتاب

واقعا عاشق تک تک تصویرسازی‌های این مجموعه‌ام. 🥲 و چندتاییش رو هم خوندم و دوست داشتم. :) دلم می‌خوادشون. 😩 در مقدمه کتاب‌ها در شرح اینکه چرا به نام برج بابل نامیده می‌شن نوشته شده: گفته‌اند تشتت و افتراق زبانْ عقوبت آدمیان بوده است؛ و ترجمه تلاش برای رسیدن به آن زبان وفاق، زبان هم‌دلی، زبان کامل و بی‌نقص، زبان آدم و حوا، زبان بهشت. «برج بابل» حالا نماد ناسوتی و ازدست‌رفتهٔ آن لغت تنها، آن زبان یگانه، زبان هم‌دلی انسان‌هاست. مجموعه کتاب‌های «برج بابل» شاید تلاش ما در بزرگداشت هم‌دلی از راه هم‌زبانی است: رمانک‌ها یا داستان‌های بلندی که در غرب به آن‌ها «نوولا» می‌گویند، از قضا بسیاری از آثار ادبیات مدرن جهان در چنین قطع و قالبی نوشته شده‌اند؛ آثاری که هرچند با معیار کمی تعداد صفحه و لغت دسته‌بندی می‌شوند، در اشکال سنجیده و پروردهٔ خود هیچ کم از رمان ندارد. در طبقه‌بندی این مجموعه، مناطق جغرافیایی را معیار خود قرار داده‌ایم و به شکلی نمادین، نام یکی از شخصیت‌های داستانی به‌یادماندنی آن اقلیم را بر پیشانی هر دسته نهاده‌ایم؛ مانند «شوایک» برای ادبیات اروپای شرقی و «رمدیوس» برای ادبیات امریکای لاتین. آثار ایرانی این بخش در مجموعه‌ای به نام «هزاردستان» ارائه می‌شود. این کتاب‌ها را می‌توان در مجال یک سفر کوتاه، یک اتراق، یک تعطیلات آخر هفته خواند و به تاریخ و ذهن زبان مردمان سرزمین‌های دیگر راه برد. در این سفرهای کوتاه به بهشتِ زبان،‌ همراه‌مان شوید.

باشگاه‌های پیشنهادی

بریده‌های پیشنهادی

نمایش همه

پست‌های پیشنهادی

نمایش همه