نوید نظری

نوید نظری

بلاگر
@navidnazari
عضویت

آذر 1400

340 دنبال شده

562 دنبال کننده

                زندگی مکثی است بین دو سجده 
استغفراللهی بگو
باز میگردیم
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
نوید نظری

نوید نظری

19 ساعت پیش

        بادبادک‌باز؛ حکایتی از رفاقت، قومیت و دوگانگی روایت
بادبادک‌باز داستان زندگی و آرمان برادری اقوام افغانستانی است؛ با تکیه بر جنگ و گریز، زیست و ستیز، قهر و آشتی، بیم‌ و امید و پیدا و پنهان قوم پشتون و هزاره. کتاب، داستان دوستی و هم‌زیستی بین‌نسلی خانواده‌های هزاره و پشتون و تاجیک در کابل و سایر شهرهای افغانستان و امتداد آن تا پاکستان و آمریکا است.
خالد حسینی در این کتاب مناعت طبع مردمان آن‌سوی هامون و مردانگی و غیرت‌شان را به رخ تصویر کشیده است. از آن‌جا که این کتاب در آمریکا و با شخصیت آمریکایی او منتشر گردیده، دوگانگی‌های زیادی در آن به چشم می‌خورد که بعید است آگاهانه نبوده باشد و از این رو کار خالد حسینی را سخت و هنرمندانه کرده است.
دوگانگی در روایت
مثلاً او در یادآوری شخصیت پدرش بیش از همه به غیرت او و تعصبش روی زنان هم‌وطن تمرکز دارد، و وقتی به آمریکا می‌رسد با خیال آسوده‌تری موضوع ولادت‌ نامشروع دوست دیرینش را بازگو می‌کند؛ طوری که نویسنده‌ی غربی و آمریکایی نه تنها پدرش را گناه‌کار نمی‌داند بلکه علاقه و پیوستگی بیشتری با امیر و حسن و سهراب درمی‌یابد.
هزاره‌ها در قلب داستان
بیان هنرمندانه و سرشار از درد و عشق و احساس و افسوس فداکاری‌های رفیق هزاره امیر، یعنی حسن، نشان می‌دهد که این قوم نقش بسزایی در حفظ و اعتلای آن‌چه که امروز افغانستان نامیده می‌شود، داشته است. نویسنده با کشیدن این نقاشی زیبا از شخصیت حسن و پدرش، شاید خواسته باشد بگوید: هرچند اهالی این سرزمین، هزاره‌ها را خارجی و بی‌اصالت می‌دانند، اما در سده‌ی گذشته، آنان از هیچ فداکاری و جان‌فشانی برای حفظ وطن کوتاهی نکرده‌اند.
در این بین، صحنه‌ی تماشایی نجات جان امیر توسط سهراب، کودک خردسال حسن، دیدنی و غرورآمیز و الهام‌برانگیز است. از سوی دیگر، هم زندگی حسن در میان قوم پشتون و هم پذیرش سهراب در یک خانواده‌ی پشتون نشان می‌دهد که اهالی فهمیده و با اصالت افغانستان این چندگانگی نژاد و مذهب و زبان را به عنوان یک واقعه‌ی تاریخی درک کرده و به آن احترام می‌گذارند و این پدیده را برای رشد و توسعه‌ی کشورشان ضروری و انکارناپذیر می‌دانند، و بایستی همگان هزاره‌ها را در کنار ساکنان اصلی این مرز و بوم بپذیرند.
نقد شوروی‌ستیزی، طالبان‌ستیزی و آمریکاپذیری
نقد اصلی کتاب، به شوروی‌ و طالبان‌ستیزی در کنار آمریکاپذیری است. البته بایستی تا حدودی به خالد حسینی حق داد و عنصر زمان نگارش کتاب را هم از نظر دور نداشت! اما توقع می‌رود یک نویسنده‌ی وطن‌پرست همان‌گونه که با آمدن نیروی ارتش سرخ به کشورش نگاه می‌کند و از آن نفرت دارد، در برابر اشغال کشورش با هر بهانه‌ای توسط یک نیروی بیگانه‌ی دیگر هم حساس و مقاوم باشد.
در نگاه نویسنده، رنج و محنت مردم افغانستان با آمدن نیروهای ناتو و آمریکا پایان پذیرفته است؛ بیمارستان و مدرسه و کتاب‌خانه و درمان‌گاه و دانشگاه در کشور گشایش یافته است و فرصت بازگشت وطن‌پرستان دور از وطن فراهم شده است و سهراب‌ها مجال زندگی یافته‌اند. وطن‌پرستانی که هرچند فرسنگ‌ها از خاک‌شان دور شده‌اند، اما خون‌شان همچنان به عشق وطن می‌جوشد؛ همان فرهنگ، همان زبان و هم مناعت طبع و بزرگی قلب.
زبان و سبک
لحن و سبک کتاب شبیه عمده‌ی رمان‌های آمریکایی است؛ ساده، روان و با سرعت. حسینی در این کتاب، در پرداختن به عناصر اصلی فرهنگ خودش مثل شرقی بودن و زبان فارسی، قرابت فرهنگی با ایران و ... کم نگذاشته است. آن‌چنان که او نگاشته است، از دید کودکان آن دیار، ایران آرمان‌شهر آرزوها و نداشته‌های مردمان محنت‌کشیده و هم‌نشین با غم است.
پرسش پایانی
بر این اساس، دوست دارم نظر او را بعد از خروج آمریکایی‌ها از آن کشور و بازسپردنش به همان طالبان قبل از جنگ بدانم! حال که بازهم مردم شریف آن‌سوی هامون از وطن جدا شده‌اند و آواره‌ ینگه‌ی دنیا.
      

36

نوید نظری

نوید نظری

2 روز پیش

        مردی به نام اوه داستان زندگی پیرمردی تنها،‌ قانون‌مدار، سخت، تغییر‌ناپذیر، منظم و درون‌گراست که در پی از دست روح زندگانی‌ش به کالبدی بی‌روح، منجمد و در آستانه شکستن بدل شده است. اوه قلبا انسان خوبی است؛ شهروند و همسایه خوبی است؛ او در پناه چهره اخم‌آلوده و سرد و سنگی خود از قدح ترک برداشته قلب و نازکی طبع‌ش نگاه‌بانی می‌کند. اوه از همان‌هایی است که دولت‌مردان آرزوی داشتن‌شان را دارند؛ همان‌ها که تکالیف شهروندی‌شان سر وقت انجام می‌دهند بدون آن‌که دنبال حقوق‌شان باشند. اوه بارها در شرایط استثنایی به قانون تمکین کرده و همواره طرفدار حاکمیت قانون‌های خشک و  بی‌روح در جامعه بوده است. پیرنگ این کتاب داستان تحول درونی او و زایش دوباره روحی انسانی در وجود او و دگرگونی‌ش به یک انسان در برابر یک ماشین یا ربات است. اوه بخاطر قانون‌مداری جریمه می‌شود و نه تشویق و در لحظه ایستادن در برابر دیوار قانون، زنده می‌شود. مردان قانون در این کتاب همه لباس سفید یک‌دست دارند که گویی کارگزاران مرگ‌اند و نیستی تا سفیران حیات و هستی. این نیستی سفید و بی‌روح نه تنها در لباس و منش کارگزاران دولت و شهرداری و بیمه که در محیط و زمین زندگی او نیز هست؛ همه‌جا برفی، بی‌صدا و بی‌روح تصویر شده. در مقابل عناصر حیات در زندگی اوه همه رنگی‌اند؛ از سونیا تا پروانه و دختران خون‌گرم و خندان و خواستنی او.
نکته مهم اینکه روح زندگی او یک زن بوده؛ کسی که پرهیب آن در همه جا همراه اوست  و اوه را دنبال خود می‌کشد. تنها اراده و هدف جدی و کشنده پیرمرد برنامه‌ریزی برای رسیدن به همسر و آرمیدن کالبد خسته‌ش درکنار اوست. زن اما زندگی می‌ستاند و روان می‌ساید همان‌گونه جان می‌پردازد و حیات می‌افرازد! حضور یک زن ایرانی به نام پروانه که مشابهت‌ها و تضاد‌هایی با سونیای او دارد، بدون آن‌که اراده آگاهانه در پیرمرد باشد، او را به زندگی بازمی‌‌گرداند. من رابطه معناداری بین بن‌مایه نام سونیا و پروانه یافتم که شاید در خیال نویسنده و نگاه او نبوده باشد! سونیا از عشق و خرد و اندیشه می‌آید و پروانه، جستجوگری سوزان و تشنه عشق است در ادبیات کهن ما... خلاصه آن‌که نبودن زنی او را به مرگ می‌کشاند و آمدن زنی در زندگی نگاه می‌دارد. این کشاکش و این هنگامه زیبا، همان دوگانه حیات مستانه پروانه در ادبیات ماست؛ که شوق رسیدن به شمع و نور درخشنده و زندگی‌بخش آن، پروانه را پذیرای مشتاق گرمای سوزنده و کشنده آن می‌کند. سونیا روح و پیامبر درون اوه است و خرد و عشق او را می‌پالاید؛ اوه در همه‌جا تنها خود را در نگاه و نگرش سونیا مسئول می‌داند و معصوم می‌سازد. در برون او و هوای انسانیت و مدنیت اما این جایگاه ستودنی، آنِ پروانه است. کمی شاعرانه است اما منش پروانه،‌ پروانگی روح اوه را در نسبت به شمع و عشق سونیا به کمال می‌رساند.
نقطه اوج داستان صحنه تماشایی خودکشی تمیز و موقر اوه در ایستگاه مترو است که در چشم‌بهم‌زدنی به نجات جان یک انسان می‌انجامد! دقیقا در همان لحظه که تصمیم به نابودی خود انسان‌ت گرفته‌ای خداوند تو را مامور نجات زندگی انسانی دیگر می‌کند. نجاتی که نه تن‌ها جان یک انسان بلکه سرنوشت یک خانواده را شگفت‌انگیزانه تغییر می‌دهد. تلاش و خودداری اوه در پاسخ به خبرنگاران برای روایت داستان قهرمانی‌اش در آن روز، ما را به فکر فرو می‌برد که براستی قهرمانان ما کیان‌اند؟ در روزنامه‌ها و دوردست دنبال‌شان بگردیم یا در همسایگی‌مان؟
نویسنده با ترسیم روابط اوه با پروانه از یک‌سو و آن مردی که جانش را نجات داد نشان می‌دهد نجات انسان‌ها و جوامع عمیقا رهین رنگارنگی فرهنگ و برخورد گوناگونی اجتماع است. براستی آیا کاریکه پروانه ایرانی با او کرد از زنان و مردان هم‌وطن و هم‌جنس او در سراسر اروپا، از سبزی جنوب تا سردی شمال بر می‌آمد؟ چند اوه در کنار ما هستند که در کمال گمنامی ناجی زندگی و بند بند حیات خانواده‌ای هستند؟ و چند اوه دیگر را می‌شناسیم که نیازمند پروانه‌گانی هستند تا حفظ‌شان کند؟
نثر کتاب صریح و ساده و صمیمی است؛ هم‌چون خود اوه! طنز و احساس به کمال در‌هم‌آمیخته‌اند هم چون تار و پود فرش زیبای ایرانی! اوج تضاد‌ها و تفاوت‌ها در رویایی اوه با دخترکان پروانه رخ می‌دهد. در این لحظات و صحنه‌ها، هماهنگی طنز و نشاط با احساس و حیات به اوج می‌رسد و این تن‌ها می‌توانسته در صورت هم‌زیستی پیران و کودکان به نقش فرش زندگانی درآید.
      

23

نوید نظری

نوید نظری

3 روز پیش

        دانشکده‌هایی بی‌در و دربان و سرشار از زندگی و ایمان
در دورانی که روشنفکری و خودآگاهی اغلب از دل دانشگاه، سخنرانی، نظریه و فرموله‌سازی بیرون می‌آید، کتابی چون دانشکده‌های من دهن‌کجی است به تمام آن نهادهای رسمی که ادعای پرورش انسان و اندیشه را دارند. دانشگاه گورکی نه دانشگاه دولتی مسکوست، نه سوربن و نه هاروارد. دانشگاه او، کوچه‌پس‌کوچه‌های خیس و متعفن نژنی نووگراد است، بندرهایی که بوی نفت سوخته می‌دهند، مغازه‌هایی که در آنها بیشتر توهین فروخته می‌شود تا نان.
اما همین جاست که گورکی، با دستی خالی و پایی برهنه، نخستین درس‌ها را از کتاب زندگی می‌آموزد؛ درسی که نه در کلاس، که در چشمان ورم‌کرده مردی، دستان پینه‌بسته‌ کارگری، فریاد گرسنگی دختری، و در چهره‌ مست و افتاده‌ پدری ناامید نوشته شده است.
روایتی از درون مردم، نه از بالای منبر روشنفکری
دانشکده‌های من سومین بخش از سه‌گانه‌ زندگی‌نامه خود‌نوشت ماکسیم گورکی‌ است؛ سه‌گانه‌ای که از کودکی آغاز می‌شود، با در میان مردم ادامه می‌یابد و در دانشکده‌های من ظاهرا به پایان می‌رسد، اما در حقیقت، فقط آغاز طرح پرسشی بزرگ است؛
انسان چگونه به فهم و خودآگاهی می‌رسد؟
گورکی پاسخ این پرسش را نه در سیستم آموزشی رسمی، که در میان «دانشکده»‌هایی پنهان در اجتماع می‌یابد. او از همان ابتدا، قهرمان روایت خود نیست، بلکه روایتگر زخم‌خورده‌ای‌ست که خود را در برابر جامعه‌ای بی‌رحم، گرسنه، و در حال فروپاشی می‌بیند. تصویر مردم روسیه در این کتاب، برخلاف آنچه ادبیات رسمی شوروی از آن ساخت، تهی از قهرمان‌سازی و شعار است. کارگر، مست، زن رنجور، کودک ولگرد، و مرد شکست‌خورده، هر یک در جای خود شخصیت‌هایی مستقل دارند، با تضادها، ضعف‌ها و گاه پلیدی‌های پنهان. گورکی با نگاهی بی‌رحم اما انسانی، آنان را نه زیبا و رمانتیک، بلکه راست و تلخ توصیف می‌کند.
ساختن، نه شکایت کردن
شاید وجه تمایز بزرگ گورکی با نویسنده‌ای چون صادق هدایت در همین نکته نهفته باشد. اگر هدایت، به‌ویژه در بوف کور یا زنده‌به‌گور، انسانی را تصویر می‌کند که در مواجهه با پوچی، وا می‌دهد و به درون خود فرو می‌رود؛ گورکی برعکس، انسانی را نشان می‌دهد که در دل تاریکی می‌سازد، شکایت نمی‌کند، بلکه از فتور چرکین و سیاه زخم‌هایش و سرشک تلخ و شور برآمده از چشمانش، الماس سوده است و ریسمان بافته است تا در فراز آید.
اما او نه آن چپ‌گرای شعارزده‌ای‌ست که همه‌چیز را در دعوای بورژوا و پرولتر خلاصه کند. نگاه گورکی به جامعه، در دانشکده‌های من، رگه‌هایی از نقد انسان‌شناختی و حتی الهیاتی نیز دارد. آن‌جا که به جای امید بستن به بهشت برین مارکسیستی، با تردید به معنای رستگاری می‌نگرد؛ جایی که انسان، خود باید خدای خود باشد؛ بی‌دعا، بی‌پیامبر، با نانی در دست و دلی که هنوز نپوسیده است.
در همینجاست که تفاوت او با محمدعلی جمال‌زاده نیز آشکار می‌شود. اگر جمال‌زاده، رنج مردم را با چاشنی طنز و طعنه روایت می‌کند، گورکی از رنج سخن می‌گوید، بی‌آنکه فاصله بگیرد یا لبخند بزند. جمال‌زاده در دارالمجانین آدم‌های نابجا و ناسره را دیوانه می‌بیند، گورکی در دانشکده‌های من، آنان را زنده اما نیمه‌جان، خاک‌آلود اما امیدوار. طنز در گورکی نایاب است، زیرا زمانه‌ای که از آن می‌گوید، مجالی برای طنز باقی نگذاشته.
فلسفه از پنجره‌ نان و خاک
از منظر زیبایی‌شناسی،‌ شاعرانگی‌های  این کتاب برخلاف بیشتر آثار روسی معاصر خودش، نه در جمله‌بندی‌های آهنگین و پیرنگ‌های کشنده و مرموز، که در پرهیز از تظاهر ادبی و واقع‌گرایی اجتماعی نهفته است. گورکی نمی‌خواهد تو را به تحسین وا دارد. او می‌خواهد تو را به درک وا دارد. اگر داستایوفسکی، فقر را به فلسفه‌ی الهیاتی و آنتولوژیک می‌کشاند، گورکی، فقر را به عنوان دانشگاه انسان می‌کشد؛ جایی که فلسفه، نه گفت‌وگوی سقراطی که سکوت کارگری در سرماست.
در صحنه‌ای از کتاب، وقتی راوی برای اولین بار وارد کتابخانه‌ای متروک می‌شود و بوی کاغذهای نم‌خورده را با نفس عمیق می‌بلعد، تجربه‌ی زیبایی به‌جای تعریف آن می‌نشاند. این زیبایی، شبیه تجربه‌ شعرخوانی یا نیوشیدن موسیقی یا بوییدن گلی نیست، بلکه همان لحظه‌ای‌ست که کسی از گرسنگی نمیرد، چون کلمه‌ای او را سیر کرده.
گورکی، آنجا که باید، به اخلاق اجتماعی هم می‌پردازد. اما اخلاق او از نوع موعظه نیست. او به ما نمی‌گوید که خوب باشیم، بلکه می‌پرسد در دنیایی که هیچ‌کس تو را نمی‌بیند، هنوز می‌خواهی مهربان باشی؟ و هنگام شنیدن پاسخی مثبت از ژرفای قلبش، این کتاب را پدید آورده است.
بسیاری از نویسندگان و منتقدان قرن بیستم، دانشکده‌های من را یکی از صادقانه‌ترین نمونه‌های رئالیسم اجتماعی در روسیه پیش از انقلاب دانسته‌اند. ژان پل سارتر در جایی گفته بود که گورکی به ما یاد داد که چگونه «فکر کردن» می‌تواند از شکم گرسنه آغاز شود، نه از کلاس درس. رومن رولان نیز در نامه‌ای به گورکی، این کتاب را "سند بیداری پرولتاریا" نامید. اما در همین حال، برخی منتقدان غربی، نثر کتاب را «فاقد آرایه‌های ادبی متعارف» توصیف کردند، گویی ارزش نوشتار فقط به زیبایی جمله‌هاست، نه واقعیتی که جمله‌ها در دل خود حمل می‌کنند.
دانشکده‌های من کتابی‌ست برای آنان که می‌خواهند از زیستن، فلسفه بسازند. برای آنان که باور دارند می‌توان از بوی نان داغ، فهمی درباره عدالت استنباط کرد. برای معلمان، جامعه‌شناسان، هنرمندان و حتی سیاست‌گذاران، اگر دلشان هنوز برای «انسان» می‌تپد.
برای آنان که به رمان‌های کلاسیکی چون کوری ساراماگو، قلعه حیوانات اورول یا شرق بهشت اشتاین‌بک علاقه دارند، این کتاب نه تنها آشنا خواهد بود، بلکه نقطه‌ای گمشده در حلقه‌ی مطالعه‌‌شان را پُر می‌کند.
گورکی در دانشکده‌های من ثابت می‌کند که دانشگاه لزوماً چهار دیوار ندارد. گاه، دانشگاه همان گام لرزان پسرکی‌ست که می‌خواهد از پل بگذرد، اما نمی‌داند در آن سوی پل، آیا کسی هست یا نه.
این کتاب، روایتی‌ست از آن سوی پل؛ از آنانی که نماندند تا درس بدهند، بلکه زیستند تا خود، درس شوند. هنگام خواندن این کتاب، مسجد و میخانه و خانقاه و دیر و مدرسه در زبان حافظ و عطار و خیام در خاطرم می‌رفتند و می‌آمدند.
      

15

        سفری در مرز حیات و ممات
واگویه‌ای بر جلد نخستِ نفوس مرده نیکلای گوگول
گه‌گاه برای شناختن یک ملت، نیازی به انبوه دفاتر تاریخ و رساله‌های جامعه‌شناسی نیست؛ بسنده‌ست با نگاهی ژرف، سر در کتابی فروبری که در آن، مردی به خرید و فروش مردگان سرگرم است و زنده‌ها را در ردیف اموال دفاتر مالیاتی جاخوش کرده‌اند. نفوس مرده، تنها نام رمانی نیست؛ آیینه‌ای‌ست تیره از روحی که سترده شده و کالبدی بی‌جان که صلیب محنت‌بار سرنوشت را به دوش می‌کشد.
نیکلای گوگول، آن شنل‌دار نغزاندیش، نویسنده‌ای که لبخندش از زهر گدازنده‌تر است و قلمش از شمشیر تیزتر، در این اثر نه روایت می‌نگارد، که مرثیه‌ای می‌سراید بر پیکر اجتماعی که پیش از مرگ تن، جان‌ سپرده شده. تلخ‌تر آن‌که بازار مکاره‌ای بهر خرید و فروش آن برپاست و فریاد پرده‌در برده‌داران به هواست.
 آغاز از هیچ، سقوط به تهی‌مرگی
همه‌چیز با ورود مردی ناشناخته به شهری فراموش‌شده رقم می‌خورد. چیچیکوف، نه قهرمان است، نه پتیاره، نه عاشق، نه حاکم. او مردی‌ست خوش‌سیما اما بی‌ریشه، آراسته به کلام و تهی از معنا، نقشه‌ای غریب در سر پرورانده؛ خرید رعایای مرده؛ آنان که در فاصله‌ی میان دو سرشماری، دیده از جهان فروبسته‌اند اما در دفتر و دیوان، هنوز زنده‌اند.
در این طرح تلخ و تماشایی، قانون، مرگ را نیز به معامله کشیده است؛ مرده‌ای که از کف رفته، اما هنوز در کف ملاکان رهین آز و ثروت و سند شرافت است.
چیچیکوف این مردگان را از ملاکان می‌ستاند، و بدین حیله، در پی دریافت وام و شأن اجتماعی‌ست. در این دگرگونی وهم‌بار، مرگ، نه پایان، که ابزاری‌ست برای صعود به زینه‌های قدرت و زر.
مردی با لب‌ خندان و تهی‌شده از معنا در روان
چیچیکوف، این چهره‌ی بی‌ریشه، نه به سلوک عشق پای‌بند است، نه در راه عدل گام می‌نهد، نه با شور سخن می‌گوید و نه بر مرز رذالت فرو می‌غلتد؛ او تنها صورتکی خندان است بر تهی‌کالبدی بی‌مرام. واژگان را می‌آراید، دستی به سینه می‌نهد، لبخندی می‌زند، اما در درون، اخگری نیفروخت و در برون گوهری نسود.
او همان مردی‌ست که نه برای بودن، که برای وانمودن به بودن می‌زید. گوگول، این پیکر تهی را نه با قهر، که با اندوهی ساکت و سنگین به تصویر می‌کشد؛ گویی ساحری‌است در جامه حکما که بر پیکر جامعه‌ خویش غم‌نامه کولیان خندان لب را می‌خواند.
 مردمانی برای ستردن، نی برای ستودن
زمیندارانی که چیچیکوف به دیدارشان می‌رود، همگی سایه‌هایی‌ فروافتاده از روح ملتی بیمارند؛مانیلوف، مردی که در خیال غنوده و از واقعیت گریزان است؛ نوزدریوف، قماربازی گزافه‌گو که با هر باد می‌رقصد؛ سوباکویچ، که زمخت و زمینی‌ست، اما سود را نیک می‌شناسد؛ و پلیوشکین، که خسیس است و گرفتار مالیخولیای تلنبار کردن.
گوگول با چیره‌دستی حکیمی روایتگر، تک‌تک اینان را با نگاهی دقیق می‌کاود، اما هیچ‌یک از آنان به‌راستی زنده نیستند. همگی نفوسی مرده‌اند؛ پیش از آن‌که جسم‌شان بپژمرد، جان‌شان بفرساید.
مردگان در مغاک، خاک کاویدند و زنده‌گان بر زمین نم‌ناک، سکه کوبیدند.
در جهان گوگول، انسان دیگر انسان نیست؛ شماره‌ای‌ست در دفتر دیوان، مالیاتی‌ست در سامانه، و وثیقه‌ای برای وام و منزلت. چیچیکوف با همین بازی سهمناک، مردگان را می‌خرد؛ نه برای گورستان، که برای دفتر و دارایی.
او از میان استخوان‌های بی‌صدا، سرمایه برمی‌چیند. کارگر تا واپسین دم استثمار می‌شود، و حتی پس از سپردن جان، هنوز سرمایه‌ای سودآور می‌ماند. گوگول این هزل تلخ را در لفافه‌ای از طنز نرم می‌پیچد، اما زهرش در جان خواننده آرام آرام جاری‌ست.
 پلشتی در سیمای جامعه؛ از رخوت مردمان تا پوسیدگی سنگ‌ها
اگر بخواهی «نفوس مرده» را نه داستان، که آینه‌ای بدانی، آن‌گاه چهره‌ای که در آن می‌نگری، نه فقط چهره‌ی چیچیکوف، که تمام جامعه‌ای‌ست که از مردم تا معماری‌اش، در پلشتی فروغلتیده است.
در کوچه‌های مه‌آلود، دیوارهایی هست که زمانی آراسته بوده‌اند و اکنون، گچ‌شان ریخته، پنجره‌هاشان شکسته، و سقف‌هاشان بوی نم و فراموشی می‌دهد. همان‌گونه که در کالبد خانه‌ها شکوهی نمانده، در پیکر مردمان نیز روحی برنخاسته.
از طمع زمینداران تا کرختی مردم، از خنده‌های دروغین تا مهمانی‌های بی‌روح، همه‌چیز یادآور جامعه‌ای‌ست که نه رو به مرگ، که در مرگ پیچیده است.
 کلیسا فسرده، حکومت فسانه، مردمانی در خویش فرسوده
در سراسر این روایت، کلیسا هست، اما صدایی از او برنمی‌خیزد. صدایی که باید آسمانی باشد، در زمین غایب است. حکومت، بستر فساد است، نه حافظ عدالت. و مردمی که باید روشنگر باشند، در ظلمت کرختی و خودفریبی لنگر انداخته‌اند.
این سه‌ضلعی خاموش؛ دین بی‌خروش، دولت بی‌خویش، و ملت بی‌‌خواهش، سازنده‌ی جهانی‌ست که در آن، نفوس مرده تنها واژه حقوقی نیست؛ واقعیتی‌ست زیسته‌شده.
خنده‌ای که در آن گریه نهفته است
طنز گوگول، طنازی نیست؛ گریه‌ای‌ست که جامه‌ خنده پوشیده است. لحظه‌ای که چیچیکوف سند رعایای مرده را امضا می‌کند، لب‌ها به خنده وا می‌شود، اما چشم‌ها تر می‌گردند.
اینجا طنز نه برای خندیدن، که برای بیدار شدن است. خنده‌ای که خواننده را از خواب غفلت برمی‌کشد، همان‌گونه که ناقوس، راهب را از تباهی رهایی می‌بخشد.
 نه فقط نویسنده، بلکه خشت نخست کاخ رمان روسی
گوگول، با این اثر، نه‌فقط داستانی آفرید، که بنیاد رمان‌نویسی نوین روس را استوار ساخت. داستایفسکی، روان پریشان انسان را در راه او کاوید، تولستوی ساختار اشرافیت را با همان نگاه شخم زد، و حتی کافکا، رد دیوان‌سالاری بی‌سروته را در هیاهوی چیچیکوف بازجست.
او نه یک راوی، که نخستین سروشِ ادبیات مدرن روسی بود؛ آن‌که آمد تا نغمه‌ی مرگ را با آوای زندگی در هم آمیزد.
پایان نیمه‌تمام؛ به اندازه‌ یک جهان معنا
گوگول هرگز جلد دوم این کتاب را به پایان نرساند. آن را سترد. شاید چون دیگر امیدی به بازگشت نمانده بود. شاید از بیم آن‌که پایان، دروغین و آراسته شود. اما همین نیمه‌تمامی، به‌کمال بیانگر سرگذشت ملتی‌ست که در برزخ میان بودن و نبودن، تاب می‌خورد.
در جهان گوگول، ما با قهرمانی آشنا نمی‌شویم، بلکه با آینه‌ای. آینه‌ای که چهره‌ی خود را در آن می‌نگریم، و در دل زمزمه می‌کنیم:
من از زمره‌ زنده‌گانم یا دسته مردگان؟
      

25

        کتاب «زینب، قهرمان کربلا» اثر ارزشمند عایشه عبدالرحمن، مشهور به بنت‌الشاطی، نه تنها در جهان عرب و اهل سنت، بلکه در میان علاقه‌مندان به تاریخ اسلام در سراسر جهان، جایگاه ویژه‌ای دارد. بنت‌الشاطی به عنوان یکی از پیشگامان پژوهش‌های قرآنی و اسلامی در دوران معاصر، با سبکی بدیع و رویکردی متفاوت، زندگی حضرت زینب کبری (سلام‌الله علیها) را به تصویر کشیده است. این یادداشت، ضمن ارج نهادن به تلاش‌های سترگ نویسنده، به بررسی این اثر از منظر یک خواننده شیعه ایرانی می‌پردازد.
عایشه بنت‌الشاطی، به عنوان بانویی پژوهشگر و ادیب، در زمان نگارش این اثر در تابستان ۱۳۳۲ شمسی، در حال و هوای خاصی از مصر و جهان عرب قلم می‌زد. این دهه، دوران تحولات عمیق سیاسی، اجتماعی و فکری در مصر بود؛ سال‌هایی که پس از انقلاب ۱۹۵۲، به روی کار آمدن جمال عبدالناصر و آغاز دوران ناصریسم با شعارهای پان‌عربیسم، ملی‌گرایی عربی، سوسیالیسم و استقلال از نفوذ غرب منجر شده بود. این فضای بیداری ملی و تلاش برای بازسازی هویت عربی-اسلامی در برابر استعمار و نفوذ خارجی، تأثیری عمیق بر جریان‌های فکری گذاشته بود. در همین حال و هوا، بازخوانی تاریخ اسلام و شخصیت‌های برجسته آن، با رویکردی نو و تحلیلی، مورد توجه قرار گرفت. رشد جنبش‌های فمینیستی نیز در این دوره، بر نقش زنان در جامعه و تاریخ تأکید داشت و بنت‌الشاطی خود از پیشگامان این عرصه بود. نگارش کتابی درباره حضرت زینب (س) در چنین بستری، نشان‌دهنده اهمیت پرداختن به شخصیت‌های مقاوم و الهام‌بخش در تاریخ اسلام بود که می‌توانستند الگویی برای مبارزه و ایستادگی در برابر چالش‌های معاصر باشند. او همچنین آثاری درباره دیگر زنان برجسته خاندان نبوت از جمله حضرت خدیجه (س)، حضرت آمنه (س) و حضرت سکینه (س) دارد. رویکرد نوآورانه و تحلیلی او در تمامی آثارش مشهود است و این امر او را به یکی از تأثیرگذارترین زنان پژوهشگر در جهان اسلام تبدیل کرده است. 
«زینب، قهرمان کربلا» از زمان انتشار تاکنون مورد تحسین بسیاری از نویسندگان، اندیشمندان و نخبگان جهان اسلام قرار گرفته است. منتقدان، قدرت تحلیل و نگارش بنت‌الشاطی را ستوده‌اند و این کتاب را نقطه عطفی در پژوهش‌های مربوط به شخصیت حضرت زینب (س) دانسته‌اند. سبک ادبی و داستان‌گونه کتاب که در عین پایبندی به منابع تاریخی نگاشته شده، مورد تحسین قرار گرفته و آن را برای طیف وسیعی از خوانندگان، از پژوهشگران تا عموم مردم، جذاب کرده است. برخی نیز به رویکرد خاص نویسنده در بهره‌گیری از منابع اهل سنت اشاره کرده‌اند. به عنوان مثال، مرحوم سید جعفر شهیدی، مترجم یکی از ترجمه‌های مشهور این کتاب به فارسی، با وجود تفاوت‌های دیدگاهی که به دلیل رویکرد مذهبی نویسنده وجود دارد، به امانت‌داری در ترجمه و ارزش کلی اثر اذعان داشته است. او و دیگر مترجمان و پژوهشگران شیعه، این کتاب را سندی مهم برای حقانیت شیعه می‌دانند، چرا که یک پژوهشگر برجسته از جهان اهل سنت، با قلمی شیوا، به عظمت و نقش بی‌بدیل حضرت زینب (س) در کربلا پرداخته است. این بازتاب گسترده، خود گواه اهمیت و تأثیرگذاری این اثر در محافل علمی و فرهنگی است.

کتاب «زینب، قهرمان کربلا» به دلیل نثر شیوا، توصیفات ادبی بی‌نظیر و تحلیل‌های عمیق روان‌شناختی از شخصیت حضرت زینب (س)، به سرعت مورد توجه قرار گرفت. در جهان اهل سنت و عرب، این اثر به عنوان یک منبع مهم برای شناخت ابعاد شخصیتی و نقش حضرت زینب (س) در واقعه کربلا شناخته می‌شود. بنت‌الشاطی با اتکا به منابع تاریخی موجود در جهان اهل سنت، تصویری جامع و تأثیرگذار از بانوی صبر و مقاومت ارائه می‌دهد که کمتر در آثار پیشین بدان پرداخته شده بود. این کتاب توانست جایگاه حضرت زینب (س) را نه تنها به عنوان خواهر امام حسین (ع)، بلکه به عنوان یک رهبر فکری و اجتماعی پس از واقعه کربلا تثبیت کند.
بنت‌الشاطی در این کتاب، با رویکردی کاملاً پژوهشی و تحلیلی، وقایع مربوط به زندگی حضرت زینب (س) را از کودکی تا پس از واقعه کربلا و خطبه‌های کوفه و شام، دنبال می‌کند. او با ظرافت خاصی به جزئیات تاریخی پرداخته و تلاش می‌کند تا انگیزه‌ها، چالش‌ها و تصمیمات حضرت را در بستر زمان خود مورد بررسی قرار دهد. او همچنین به تحلیل وضعیت اجتماعی و سیاسی آن دوران می‌پردازد و شرایطی را که منجر به قیام امام حسین (ع) و نقش حضرت زینب (س) در آن شد، تبیین می‌کند. این رویکرد، به خواننده امکان می‌دهد تا با درک عمیق‌تری از ابعاد حماسه کربلا و نقش بی‌بدیل حضرت زینب (س) مواجه شود.
با وجود ارزش‌های فراوان این کتاب، از منظر یک خواننده شیعه ایرانی، برخی نکات قابل تأمل وجود دارد. بنت‌الشاطی در این کتاب عمدتاً به منابع تاریخی اهل سنت استناد می‌کند. این امر ممکن است در برخی جزئیات، با نقل‌های تاریخی رایج در منابع شیعی، تفاوت‌هایی داشته باشد. برای مثال، برخی از حوادث یا خطبه‌های منسوب به حضرت زینب (س) در منابع شیعی، ممکن است در این کتاب با جزئیات کمتری ذکر شده باشند یا روایتی متفاوت از آن‌ها ارائه شده باشد. این تفاوت در منابع، نه به معنای ایراد اساسی، بلکه نشان‌دهنده تفاوت در اولویت‌ها و رویکردهای نقلی در دو مکتب است. همچنین، با وجود دقت بالای نویسنده، در معدود مواردی ممکن است برخی تحلیل‌ها یا نتیجه‌گیری‌ها، از دیدگاه پژوهشگران شیعه مورد بحث و اختلاف باشد. این موارد جزئی، اغلب ناشی از تفاسیر متفاوت از رویدادها یا عدم دسترسی به تمامی منابع شیعی در زمان نگارش کتاب است. با این حال، این ایرادات جزئی، خدشه‌ای به ارزش کلی اثر وارد نمی‌کند.
از منظر یک خواننده شیعه ایرانی، «زینب، قهرمان کربلا» فراتر از یک کتاب تاریخی صرف است. این اثر، ادای احترامی عمیق به مقام شامخ حضرت زینب (س) و تجلیل از صبر، شجاعت و پایمردی ایشان است. بنت‌الشاطی با قلم توانای خود، روح مبارزه و رسالت‌آگاهی حضرت زینب (س) را به گونه‌ای ملموس به تصویر می‌کشد که می‌تواند الگویی بی‌بدیل برای زنان و مردان عصر حاضر باشد. روح مبارزه با ظلم و ستم، ایستادگی بر اصول حق و عدالت، و توانایی مدیریت بحران در و رهبری اجتماعی سخت‌ترین شرایط، از جمله درس‌هایی است که می‌توان از شخصیت حضرت زینب (س) آموخت و آن را در زندگی معاصر به کار بست. به عنوان یک خواننده ایرانی، آن‌هم در سالروز ایام اسارت کاروان اهل بیت پیامبر(ص) و نقش بی‌بدیل دختر امیرالمومنین علیه السلام در رساندن پیام عاشورایی سید‌الشهداء (س) نه تنها از خود کتاب بهره‌ها برده و نفس‌ها گرفتم، بلکه از بنت‌الشاطی، نویسنده‌ای توانا که با وجود تفاوت‌های مذهبی، با نگاهی احترام‌آمیز و پژوهشی به شخصیت این بانوی بزرگ پرداخته است، قدردانی می‌کنم. او پلی میان روایات مختلف ساخت و امکان درک مشترکی از عظمت این شخصیت تاریخی را فراهم آورد.
 «زینب، قهرمان کربلا» اثری است که در تصویر کلی خود از عظمت و نقش حضرت زینب (س)، به حقیقت نزدیک است و می‌تواند برای هر خواننده‌ای، صرف نظر از مذهب، الهام‌بخش و روشنگر باشد. این کتاب دعوتی است به تأمل در زندگی بانویی که با صبر و مقاومت خود، تاریخ را دگرگون کرد و میراثی ماندگار از شجاعت و ایمان برای آیندگان به یادگار گذاشت.
      

6

        آخرین بار حاج حسین همدانی را عاشورای سال ۹۴ دیدم؛ چند روزی قبل از شهادتش و این یادگاری را در تاسوعا و عاشورای سال ۱۴۰۴ خواندم؛ ده سالی بعد از شهادتش. این سرگذشت‌نامه از چند جهت هم در فرم و قالب و هم در محتوا و نگارش با بسیاری کتب مشابه، تفاوت معنابخش دارد.
۱- این کتاب جز دسته‌ کم‌شماری است که در آن نه سرگذشت یک فرمانده جنگ هشت‌ساله و نه یک فرمانده جنگ‌های منطقه، بلکه هردوی این‌ها بعلاوه یک دوره زندگی به ظاهر خارج جنگ و جهاد روایت شده است. به بیان دیگر پرداخت نویسنده و راویان، نقطه تمرکزی در دیروز و امروز ندارد و یک سیر طولانی‌مدت و ثابت را در بر می‌گیرد.
۲- کتاب بر خلاف سایر آثار مشابه، سیر خطی ندارد و از حضور خانواده شهید در بحبوحه بحران سوریه در آستانه سقوط، شروع شده به گذشته سر می‌کشد و به آینده بر‌ می‌گردد که از این نگاه جذابیتی بی‌نظیر دارد. طرفه آن‌که نقطه اتصال راوی به قهرمان داستان نیز در نوع خود کم‌نظیر است و در سایه رابطه خویشی و هم‌خانگی به قبل از ازدواج و کودکی شهید همدانی برمی‌گردد. از سوی دیگر بخاطر سبک زندگی حاج حسین همدانی و خلقیات همسر ایشان، روایت زنانه او توانسته است تا حد زیادی موضوعات مرتبط با جبهه و جنگ و میدان عمل و تحرک حسین همدانی را بازگو کند؛ چرا که اولا رابطه این دو، بیش از هم‌سری و گزارش دوران نوجوانی و رشد و بالندگی پسری است که از ابتدا مرد بدنیا آمد و ثانیا در زمان‌های مهم و معتنا‌بهی خانم چراغ‌نوروزی در مناطق عملیاتی حضور داشته است.
۳- گزارش‌ سال‌های بعد از جنگ تحمیلی و قبل از جنگ منطقه‌ای و مبارزه با داعش، تصویر جالب و تعیین‌کننده‌ای پیرامون توسعه سازمان رزم سپاه، گسترش منطقه‌ای و سیاست‌های حاکم از سوی فرماندهی را ارائه کرده و زوایای کمتر پرداخت‌شده‌ای را روشن می‌سازد. اشاره به فعالیت‌های اجتماعی و اقتصادی این شهید عزیز که در زمان حیاتش مظلوم و مورد اتهام بسیاری قرار داشت برگ زرین این کتاب و ادای دینی به مجاهدت‌های سردار سرسپید سپاه است.
۴- دوران فتنه ۸۸ و هم‌زمانی آن با فرماندهی حسین همدانی در سپاه اصلی تهران، هرچند زیاد در این کتاب باز نشده است، اما کنار گذاشتن روایت‌های این کتاب با سایر حقایق و رویدادها نشان می‌دهد همدانی با چه پختگی و درایتی لطمات ناشی از آن بحران بزرگ ملی را به کمینه رساند و از آن مهم‌تر این منش شهید، موجب شکل‌گیری یک خط جدید در نیروهای مسلح در مواجهه با بحران‌های شهری شد که بعد از سال‌ها رفته رفته به سایر ارکان مسئول در این زمینه نیز سرایت کرده و الگو‌برداری شد.
۵- مروز زندگانی حسین همدانی نشان می‌دهد حرمان و تنگنا و سختی در تراش و درخشش الماس روح و آبدیدگی و ورزیدگی فولاد جسم مردان خدا، نه یک اتفاق بلکه یک اصل جایگزین‌ناپذیر است که از پیامبر اعظم الهام یافته و در معاصرت ما در زندگی امام عزیز و یاران هم‌سنخش‌ جریان داشته است. کودکی یتیمانه، کشیدن بار خانواده، پایبندی به شریعت از همان نونهالی، انس با قرآن و اهتمام در مطالعه، آزمون شجاعت و مردانگی، همه همه درس‌آموخته‌ها و مراحل این رشد انسان‌ساز و جامعه پرداز است.
۶- به مدد این خصائل و تلاش‌هاست که در بلوغ و خبرگی شاهد تواضع در عین توانایی، سرعت در حین شکیبایی، نوآوری در مدار پایداری و سنت‌گرایی، گمنامی در نور خوش‌آوازگی، مهربانی در  امتداد صلابت و مردانگی در زندگی این دست مردان هستیم.
۷- خواندن این کتاب در روزهای تلخ سقوط سوریه و شهادت سید حسن و اکنون جنگ اسرائیل با ایران، بیش از پیش ارزش و اهمیت کار بزرگ این مردان در حفظ امنیت،‌ صلابت و شکوه ایران و انقلاب مردمان‌ش را پیش‌می‌نمایاند.
      

27

        پیش‌درآمد
در جلد اول ضمن تلاش برای روایت ضمنی کتاب و ویژگی‌های بی‌همتایش، بنا دارم توصیفی هم از سیمای سترگ و حکیمانه ویکتور هوگو واگویه کنم. هوگو مرد تراز اول ادبیات اروپا و بی‌شک یکی از برجسته‌ترین‌های جهان و هم‌سنگ شکسپیر، دیکنز، ساراماگو، تولستوی، مارکز و  سرآمدان عصر خود و حتی پیشامدان و آیندگان است. در آثار هوگو رمانتیسم، مدرنیته، فلسفه و فرهنگ و هنر، الهیات، تاریخ، جامعه‌‌پردازی، روان‌‌شناسی و آینده‌نگاری در شکوه‌مندترین و لطیف‌ترین سطح، خودنمایی می‌کند. این حکیم آن‌چنان هنرمندانه تارهای موضوعات و علایق فکری و نظری خود را در پود داستان‌ها و شخصیت‌هایش می‌تند که کتاب‌هایش چونان فرش نفیس ایرانی است، هزاررنگ و هزارنقش، فرازمند و پرنشیب، پرخاطره و سخن‌گو، تاریخ‌مند و فرازمان، انسانی و الهی، عرفانی و فلسفی، متجدد و سنت‌گرا، کهن و نوآور، آشکار و پرده‌نشین!!! این توصیفات نه پرگویی بلکه چکیده احساس نویسنده در یادآوری بند بند آثار گران‌سنگ این هنرمند تکرارناشدنی است.
یکپارچگی تاریخ و روایت
قوس نزول و صعود او در کتاب‌هایش آیینه‌ای از سیر کمال و زوال تاریخ جامعه و پژواکی از پدیداری آن در ذهن حساس و قلم هوشمند اوست. هوگو خواسته یا شاید توانسته است شکفتگی‌ای در میانه روایت تاریخ ناپلئون و فسردگی‌‌ای در بیان اسف‌باری‌های عصر بازگشت سلطنت را در بنیان داستان‌ش بکارد و در پی‌رنگ آن بپرود. او چنان چیره‌دستانه تاریخ نبرد واترلو و درهم شکستگی‌ ارتش امپراطور را به غارت اندک دارایی یکی از افسران شجاع و جان‌ بر کف جنگ توسط تناردیه دون‌مایه پیوند زده که خیال نازک‌طبع خویش و خواننده را در فهم دنائت این مرد و ماجراجویی‌های آینده‌اش آسوده کند. اوج هنرمندی آن‌جاست که این فرومایگی نه تنها آشکار نشده بلکه مایه انتفاع و بهره‌مندی این دوپای انگل‌صفت و دزدسیرت در آینده گردیده است. شاید هوگو خواسته بگوید در پدیده‌های سهم‌گین و هولناکی چون جنگ، آن‌چنان جامعه زیر و زبر می‌شود که قهرمانان گمنام و خیانت‌پیشگان مفتخر می‌‌گردند.
سیر تکامل انسان و گرایش به معنا
قهرمان جلد اول این کتاب بی‌شک زندانی پیشین و شهردار نیک‌نام و مردم‌دار ژان‌والژان است که خلاف مسیر در نشیب اجتماع، گام به گام در فراز آمده و می‌بالد. یکی از زیباترین صحنه‌های کتاب، توصیف صحنه تعقیب و گریز  پرشور  او و گروهی از مأموران به فرماندهی ژاور است! گریزی به نور و رحمت الهی و در سایه تعقیب عدالتی انسانی! ژان وال‌ژان مرگ را در پس خود می‌بیند و بیم‌ناک و امیدوار در آرزوی نجات جان دخترکی تنها که فارغ از غوغای جهان بر شانه او آرمیده است، کوچه کوچه شهر را می‌پیماید. نمایش معانی زیبا در این میدان پیکار به اوج خویش می‌رسد،‌ لحظه‌ای که ژان دریچه‌ای به سوی آزادی می‌بیند! او در اوج ابهام و ترس خود را آنسوی دریچه می‌رساند. توصیف آن‌چه که او دیده است بسیار پرشباهت به حالات و احوال کسی‌است که مرگ را تجربه می‌کند و به عالم برزخ قدم می‌گذارد. فراخی و گشودگی، تاریکی و حیرت، سکوت و خلوت همه وجود قهرمان داستان و خواننده او را در بر می‌گیرد. تنها از ذهن آرام، الهی و سراسر ذوق هوگو این چنین صحنه‌آرایی‌هایی بر می‌آید. ژان پس از آن‌که به صومعه وارد شده و در کنارش ناز‌دختری آرمیده است، مجال هم‌سنجی زندان با آن صومعه را می‌یابد. انزوا و بی‌خبری، قوانین تنگ‌دربرگیرنده، فردیت در عین یک‌سانی، ریاضت و محرومیت همه صفاتی است که در این سنجش شاعرانه و حکیمانه درخشیدن گرفته و این باور عمیق را استیلا بخشیده و ذهن مخاطب را به تسلیم وا داشته که دنیا سرایی چاربند است چه در صومعه و چه در زندان و چه در شهر و چه در میدان!
هنر، فرهنگ و معماری در کشاکش نبردی تاریخی
هوگو در اینجا نیز هم‌چون اثر جهانی دیگرش یعنی «گوژپشت نتردام» از جامعه نگری فرانسه به مدد مقایسه فرهنگ، معماری و مدرنیته بهره‌ها جسته است. او در اینجا تاریخ پاریس را در قامت معماری استوار و ریشه‌دارش چون کتابی سنگی می‌داند که در برابر چاپ و توسعه دانش از مسیر آن، با قامتی برافراشته اما رنجور به مبارزه‌ای برای پایایی برخاسته است. او در کتاب‌ش به شرح تاریخ و دگرگونی‌های اجتماع پاریس به عنوان نماینده و پیش‌رویی نمادین در فرهنگ و تاریخ اروپا و جهان پرداخته است. از قلم او می‌توان دریافت که جمهوری اول، بازگرداندن حقوق و آزادی‌های مردم را هدف داشت و امپراطوری، اندیشه‌های برآمده از انقلاب کبیر فرانسه را در سراسر اروپا پراکند. باید توانست که فهمید! در انقلاب، چهره مردم تابناک شده و در امپراطوری چهره فرانسه! و با تمام وجود حسن و لطف این پدیداری‌ها را درک کرد. هوگو حتی در هنگامه یادآوری از هنرمندی‌های روی لباس‌های مردم پاریس و صنایع دستی آن دوره نیز، آنان را بر اساس دوره امپراطوری و بازگشت سلطنت افراز و نمایه می‌کند. او توانسته در بهانه این رمان ارزشمند، یک دوره تاریخ جدی اجتماعی و سیاسی دوران امپراطوری و دوره بازگشت سلطنت را بازگو کند.
      

10

        پیش‌درآمد
در جلد اول ضمن تلاش برای روایت ضمنی کتاب و ویژگی‌های بی‌همتایش، بنا دارم توصیفی هم از سیمای سترگ و حکیمانه ویکتور هوگو واگویه کنم. هوگو مرد تراز اول ادبیات اروپا و بی‌شک یکی از برجسته‌ترین‌های جهان و هم‌سنگ شکسپیر، دیکنز، ساراماگو، تولستوی، مارکز و  سرآمدان عصر خود و حتی پیشامدان و آیندگان است. در آثار هوگو رمانتیسم، مدرنیته، فلسفه و فرهنگ و هنر، الهیات، تاریخ، جامعه‌‌پردازی، روان‌‌شناسی و آینده‌نگاری در شکوه‌مندترین و لطیف‌ترین سطح، خودنمایی می‌کند. این حکیم آن‌چنان هنرمندانه تارهای موضوعات و علایق فکری و نظری خود را در پود داستان‌ها و شخصیت‌هایش می‌تند که کتاب‌هایش چونان فرش نفیس ایرانی است، هزاررنگ و هزارنقش، فرازمند و پرنشیب، پرخاطره و سخن‌گو، تاریخ‌مند و فرازمان، انسانی و الهی، عرفانی و فلسفی، متجدد و سنت‌گرا، کهن و نوآور، آشکار و پرده‌نشین!!! این توصیفات نه پرگویی بلکه چکیده احساس نویسنده در یادآوری بند بند آثار گران‌سنگ این هنرمند تکرارناشدنی است.
یکپارچگی تاریخ و روایت
قوس نزول و صعود او در کتاب‌هایش آیینه‌ای از سیر کمال و زوال تاریخ جامعه و پژواکی از پدیداری آن در ذهن حساس و قلم هوشمند اوست. هوگو خواسته یا شاید توانسته است شکفتگی‌ای در میانه روایت تاریخ ناپلئون و فسردگی‌‌ای در بیان اسف‌باری‌های عصر بازگشت سلطنت را در بنیان داستان‌ش بکارد و در پی‌رنگ آن بپرود. او چنان چیره‌دستانه تاریخ نبرد واترلو و درهم شکستگی‌ ارتش امپراطور را به غارت اندک دارایی یکی از افسران شجاع و جان‌ بر کف جنگ توسط تناردیه دون‌مایه پیوند زده که خیال نازک‌طبع خویش و خواننده را در فهم دنائت این مرد و ماجراجویی‌های آینده‌اش آسوده کند. اوج هنرمندی آن‌جاست که این فرومایگی نه تنها آشکار نشده بلکه مایه انتفاع و بهره‌مندی این دوپای انگل‌صفت و دزدسیرت در آینده گردیده است. شاید هوگو خواسته بگوید در پدیده‌های سهم‌گین و هولناکی چون جنگ، آن‌چنان جامعه زیر و زبر می‌شود که قهرمانان گمنام و خیانت‌پیشگان مفتخر می‌‌گردند.
سیر تکامل انسان و گرایش به معنا
قهرمان جلد اول این کتاب بی‌شک زندانی پیشین و شهردار نیک‌نام و مردم‌دار ژان‌والژان است که خلاف مسیر در نشیب اجتماع، گام به گام در فراز آمده و می‌بالد. یکی از زیباترین صحنه‌های کتاب، توصیف صحنه تعقیب و گریز  پرشور  او و گروهی از مأموران به فرماندهی ژاور است! گریزی به نور و رحمت الهی و در سایه تعقیب عدالتی انسانی! ژان وال‌ژان مرگ را در پس خود می‌بیند و بیم‌ناک و امیدوار در آرزوی نجات جان دخترکی تنها که فارغ از غوغای جهان بر شانه او آرمیده است، کوچه کوچه شهر را می‌پیماید. نمایش معانی زیبا در این میدان پیکار به اوج خویش می‌رسد،‌ لحظه‌ای که ژان دریچه‌ای به سوی آزادی می‌بیند! او در اوج ابهام و ترس خود را آنسوی دریچه می‌رساند. توصیف آن‌چه که او دیده است بسیار پرشباهت به حالات و احوال کسی‌است که مرگ را تجربه می‌کند و به عالم برزخ قدم می‌گذارد. فراخی و گشودگی، تاریکی و حیرت، سکوت و خلوت همه وجود قهرمان داستان و خواننده او را در بر می‌گیرد. تنها از ذهن آرام، الهی و سراسر ذوق هوگو این چنین صحنه‌آرایی‌هایی بر می‌آید. ژان پس از آن‌که به صومعه وارد شده و در کنارش ناز‌دختری آرمیده است، مجال هم‌سنجی زندان با آن صومعه را می‌یابد. انزوا و بی‌خبری، قوانین تنگ‌دربرگیرنده، فردیت در عین یک‌سانی، ریاضت و محرومیت همه صفاتی است که در این سنجش شاعرانه و حکیمانه درخشیدن گرفته و این باور عمیق را استیلا بخشیده و ذهن مخاطب را به تسلیم وا داشته که دنیا سرایی چاربند است چه در صومعه و چه در زندان و چه در شهر و چه در میدان!
هنر، فرهنگ و معماری در کشاکش نبردی تاریخی
هوگو در اینجا نیز هم‌چون اثر جهانی دیگرش یعنی «گوژپشت نتردام» از جامعه نگری فرانسه به مدد مقایسه فرهنگ، معماری و مدرنیته بهره‌ها جسته است. او در اینجا تاریخ پاریس را در قامت معماری استوار و ریشه‌دارش چون کتابی سنگی می‌داند که در برابر چاپ و توسعه دانش از مسیر آن، با قامتی برافراشته اما رنجور به مبارزه‌ای برای پایایی برخاسته است. او در کتاب‌ش به شرح تاریخ و دگرگونی‌های اجتماع پاریس به عنوان نماینده و پیش‌رویی نمادین در فرهنگ و تاریخ اروپا و جهان پرداخته است. از قلم او می‌توان دریافت که جمهوری اول، بازگرداندن حقوق و آزادی‌های مردم را هدف داشت و امپراطوری، اندیشه‌های برآمده از انقلاب کبیر فرانسه را در سراسر اروپا پراکند. باید توانست که فهمید! در انقلاب، چهره مردم تابناک شده و در امپراطوری چهره فرانسه! و با تمام وجود حسن و لطف این پدیداری‌ها را درک کرد. هوگو حتی در هنگامه یادآوری از هنرمندی‌های روی لباس‌های مردم پاریس و صنایع دستی آن دوره نیز، آنان را بر اساس دوره امپراطوری و بازگشت سلطنت افراز و نمایه می‌کند. او توانسته در بهانه این رمان ارزشمند، یک دوره تاریخ جدی اجتماعی و سیاسی دوران امپراطوری و دوره بازگشت سلطنت را بازگو کند.
      

16

        آتش بدون دود شد! بی‌صدا شد! نه اینکه در خاک درغنوده باشد بلکه به آسمان تنوره کشید! نه آن‌که از زردی کاسته شده باشد بلکه به سرخی گرایید! دیگر کسی را نمی‌گیراند اما نه از سردی بل از آن‌سو که خود را گرفته است و گرمایش خودش را سرخ‌تر کرده است! از این روست که آتش بدون دود شد!
داستان آلنی‌اوجای چوپان که پایی در سنت تاریخی ترکمن‌صحرا دارد و دستی بر جهان جدید و عالم ماده به پایان رسید.
آلنی در خون فرو غلتید و مارال چهره در خاک کشید! اما در این روایت هزار و یک آلنی - مارال سر برآوردند و جوانه زدند. آزادی‌خواهان از مومنان مبارز تا چریک‌های عدالت‌خواه دست در یک قدح بردند و مست شدند! حیف بود که آلنی تنها در قامت یک رهبر فکری و الهام‌بخش باشد؛ نه خود دست به قیام بزند و نه از عزیزان‌ش کسی را قربانی راه اعتلای وطن کرده باشد!
القصه این‌که نادر، قهرمانش را نگاه داشت تا خوب سر برسد، پخته شود، بسوزد و دود کند! شاید مصداق اصلی مثل ترکمنی که آتش که بدون دود نمی‌شود آلنی باشد!  همان‌جا که سعدی هفت سده پیش فرمود:
ذوقی چنان ندارد بی‌دوست زندگانی/ دودم بسر برآمد زین آتش نهانی!
آلنی تا به سرحد پختگی و رسیدگی و سوختگی نمی‌رسید وقت چیدن‌ش نبود! باید کاری می‌کرد هم‌سنگ اسم و رسمش! حذف قهرمانانه فرمانده ساواک تهران در یک عملیات انفرادی شاه‌کار و برگ‌سبز آلنی صوفی‌مسلک بود پیش‌کش به خرابات وطن و دردی‌کشان قدح مرد‌افکن آزادی!
نادر سعی در نگارش و نمایش انسان کامل نداشت در این داستان؛ او می‌خواست بگوید اگر در مسیر باشی برنده‌ای و رستگار و اگر درمانده‌ باشی، بازنده‌ای و دل‌افگار!
نادر به ما نمی‌گوید که آلنی در آخر مسلمان شد و با ایمان به جهانی دیگر ترک دنیا کرد یا خیر؟ و این خود یکی از زیبایی‌های صنعت ادبی‌ای به نام رمان است که آدم‌ها را خاکستری می‌کشد و نه سیاه و سفید.
با آتش بدون دود یک دور مبارزه قهرمانانه مردم ایران‌زمین را می‌شود مرور کرد؛ خصوصا با تکیه بر گروه‌هایی که نام‌شان کمتر شنیده می‌شود و جایشان در پهنه جغرافیا گم‌ می‌شود؛ نه روشنفکران در پایتخت تکیه زده که هم پیپ بورژاوزی دود می‌کنند و هم آروق روشنفکری پس می‌دهند! هم از آخور می‌خورند و هم از توبره! خودشان یک‌بار طعم فقر را نچشیده‌اند و برای درد توده‌های زحمت‌کش صحرای ترکمن و کوهستان‌های کردستان و کویر‌های سیستان گریه‌های از سر خمار و سردرد سر‌می‌دهند!
آلنی وسط مبارزه بود و در میانه میدان! ساده می‌زیست و عمیق فکر می‌کرد؛ هم‌سطح مردم زندگی می‌کرد و برجسته‌تر کار می‌کرد! او خود فراز و فرود داشت در همه داستان هم‌چون آتشی که شعله می‌کشد و می‌رقصد و گاهی دم فرو می‌کشد و می‌لرزد!
      

25

        جلد ششم حول روایت‌های نسبتا تاریخی در معاصرت ایران ما می‌گردد. نادر ابراهیمی در این جلد برای هم‌سان‌سازی جهان خویش در خلق این اثر و ذهن خواننده در خوانش آن زحمت زیاده کشیده و دقت فراوان به کار بسته است.
یکی از زیباترین روایت‌پردازی‌های کل رمان در همین جلد ششم پرداخته شده است؛ جایی که آلنی سر‌آسیمه برای خبر دادن از واقعه هولناک، خسته و نالان خود را به صحرا می‌رساند اما امان از زخم‌های قلب آمان‌جان!
روایت‌های این کتاب‌ را نادر لولای دری ساخته است برای خروج از صحرا و ورود به ایران، خروج از انفعال و ورود به جهان فعالیت؛ بعد از آن کشتار است که نبرد قهرمانان صحرا با دژخیمان بیداد‌پیشه رنگ و بوی تندتری به خود می‌گیرد.
یک نقطه ضعف کتاب اما گذر رندانه نادر از دوره مصدق‌، ملی شدن صنعت نفت و سرانجام کودتای ننگین علیه دولت ملی ایران است. او برای حفظ اعتبار و درخشش قهرمان خودساخته‌اش،  یعنی آلنی اوجای آق‌اویلر، ناچار بوده هیچ تقاطعی بین او و قهرمان ملی ایرانیان در آن روزگار تصویر نکند. که اگر می‌کرد باید مواضع نسبتا چپ آلنی را می‌پرداخت و در معرض نقد قرار می‌داد یا درگیری‌های قلیچ بلغای مسلمان و سایر عناصر را به دوره دوم دولت مصدق بر‌می‌ساخت!
در کل این فصل ما قبل آخر دچار اعوجاجی ناخودآگاه در خویش است؛ تصویر یک رمان تاریخی با خیال‌پروازی و رویداد‌پردازی ستودنی! یا تطبیق زندگی یک قهرمان مبارز با تحولات حقیقی در معاصرت یک سده اخیر تاریخ ایران ما.
خوش بادش نادر از آن می که در سبو ریخته است.
      

32

        حرکت از نو! نیاز است که برای خروشیدن دوباره، قدری مجال یافت و درنگ کرد! چه کسی گفته است مبارزه با گل و عطر و طرب و زندگی در تضاد است. آنان که زندگی مبارزاتی را خشک دنبال می‌کنند، در برابر سختی و صلابت آن زود درمی‌شکنند! نادر خواسته است قبل از نمایش حرکت جدید، همه شخصیت‌ها و افکارها و وقایع را یکبار دیگر مرور کند تا نگاشت خوبی از آینده داستان و تاریخ قوم ترکمن برای خواننده پدید آورد. بر این اساس به شکل خوبی بخش خوبی از کتاب صرف گفتگو‌های بین افراد مختلف کتاب از مبارز و مجاهد گرفته تا ارباب و ژاندارم و شیخ و ملا...
قلیچ توانسته روح سرکس آلنی را در دریای عرفان و تصوف غرقه سازد؛ طرفه آن‌که این غوطه‌وری در تصوف و عرفان شور مبارزه را در او دوچندان کرده است. آلنی ولادت سازمان وحدت صحرا را اعلام می‌کند و همه مبارزان ایرانی ترکمن یا ترکمن‌های مبارز غیرایرانی را به آن فرامی‌خواند. قلیچ در اقدامی فداکارانه به اعلام موجودیت سازمان مبارزان ترکمن مسلمان دست می‌زند تا فشار و توجه از روی آلنی برداشته شود.
یاشای بریده از آلنی و اینچه‌برون دست به کاری بزرگ و غم‌ناک زده و یکی از اربابان و زمین‌داران دشمن خلق ترکمن را کشته و افسر ژاندارم را مجروح می‌سازد تا در پی پزشک خائن ترکمنی برود؛ صحرا اولین قربانی خود را در راه آزادی می‌دهد؛ اما غم‌بار آن‌که یاشا بیش از آنکه شهید آرمان این طایفه باشد، سپند تضادهای فکری و سیاسی قلیچ و آلنی می‌شود.
رو آوردن ترکمنان به تحصیل و علم و دانش و توسعه  و اقتصاد، همراه با برکات و رشد و آبادی صحرا، تضادهایی در دل خود دارد که همان زخم چرکین جدال سنت و مدرنیته است؛ خانواده‌هایی از ترکمن‌ها در تهران و گرگان از این زخم چرکین بیمار و در بستر احتضار درغنوده‌اند.
گفتگوهای پردامنه النی و قلیچ صف‌بندی یاران صحرا را چندین بار جابجا می‌کند؛ کسانی خداباور می‌شوند و کسانی به جرگه پرمباهات کافران عدالت‌خواه می‌پیوندند؛ قدر مشترک اما هنوز آرمان مبارزه با ظلم و ستم است که قلیچ می‌گوید من آلنی را مسلمان‌تر از خیلی‌ها دریافتم و آلنی می‌گوید این مبارزه در پناه خدای مسلمانان است.
هم‌زمان با بزرگ شدن آلنی و رشد یافتن شخصیت درونی او، ابعاد مبارزه هم در جغرافیا و هم تاریخ گسترده می‌شود؛ درست‌تر آن‌که ایران آیینه بزرگی برای درخشش و بازتاب تحولات درونی آلنی و مارال است.
      

14

        فقط اسمش یک عاشقانه آرام است!

عشق مگر آرامش می‌داند؟ آمده است تا بهم بریزد، از هم بپاشد، عریان کند و نویی و تازگی در اندازد.

ظاهر کتاب نجواهای عاشقانه‌ای با معشوق در سایه عشقی ۴۰ ساله اما

داستان زندگی یک نویسنده است

خودش، دغدغه‌هایش، شغلش، مبارزاتش، زن و فرزند و مادرش،

خانه و کاشانه و وطنش،‌ هنرش و آرزوهایش

نادر در این کتاب به سرنوشت خود می‌پردازد خودی که از تاریخ معاصر نیم قرن ما جدا نیست

مبارزه، نبرد مسلحانه، روشنفکران، روستاییان، حتی شبکه‌های پشتیبان مبارزین و خانواده‌شان

نادر در این کتاب از خجالت روشنفکران بی‌حوصله و پر مدعا در‌آمده است.

نادر حتی از موسیقی و چاووش اول انقلاب هم نگذشته است؛ از شهرام و شجریان یا نوری و مشکاتیان!

اوست که تنها حق دارد بگوید

شور آزادگی را گر بهای جان بود

عشق و دلدادگی را هم بهای آن بود

از شعرا،‌ نقاش‌ها، خطاط‌ها و موسیقی‌دان‌ها تصویر زندگی و یکپارچکی یک ملت ساخته است.

عاشقانه آرام کوه دارد، دشت دارد و دریا و جنگل

اما نه برای عاشقی تنها بلکه برای مبارزه،‌ خلوت و تفکر

کوه نادر در عاشقانه آرام تنها پیمودن یک راه و ورزش کردن نیست که آن هم هست

کوه نادر الهامی نمادین از مبارزه است از شهر بی‌پیرایه مبارزان راه آزادی .

در کوه می‌شود مشکاتیان را دید! اساتید خوش‌نویسی را دید و حتی می‌شود ولایتی دولت‌مرد را دید.

همان طور که دشت او و عسل برنج برآمده از دل سنگ‌ها و کوهستان‌های ایران همان گنج ماست که پیشنیان میراث‌مان نهاده‌اند. عسل یک زن باشد یا دفینه گران‌سنگ هزاره‌های ما،‌ چه فرقی می‌کند؟ که این دست رنج مادر طبیعت است و آن یکی مادر رنجور ایران زمین!

عاشقانه ‌آرام نادر مسئولیت روشنفکری و مبارزه است که باید به آسایشگاه کودکان بیمار هم سر بزند

همان‌طور که باید به کتابخانه ملی رفت و در آن‌جا به فکر شوهر دادن یک زن محجبه با فضیلت زیبا رو بود، تئاتر دید و سینما را مسئولانه و انقلابی دنبال کرد و کارگردان‌های وطن‌خواه را از فیلم‌سازهای نشخوار‌کننده جدا کرد.

عاشقانه آرام حتی پاسدار زبان فارسی است آن‌جا که حاضر نیست بجای «اثر گاه» بگوید موزه!

نادر هم اهل مبارزه است و هم اهل زندگی آن هم به کمال؛ هم پدر است، هم مددکار اجتماعی است هم معلم است که باید جوانان وطن را از جهل برهاند و هم هنرمند که حق دارد خط از جیغ قلم بنشاند در لوح زمین و نای دف دراندازد به آسمان از شور و نور و نان!

گیله مرد کوچک بزرگ است در این داستان!‌بلند قامت به اندازه همان سبلان و زلال است به اندازه همان ساولان.

نادر از حیثیت عشق دفاع می‌کند که کشاکش پر طلاطم روزهای فراق نه که عشق نیست بلکه میراب‌آگاه چشمه‌سار آن است که عشق اگر آبی است زلال و خروشان و گوارا باید که زندگی بسازد و وطن بپردازد. باید درخت بنشاند و بوستان بیاراید.

من با خیال این راحت نوشتم این سطور را

نگویید یک عاشقانه آرام را خروشان کرده‌ام

گیله مرد در همان خط نخست حرف را زده است

عشق به زن و وطن و خداوند

حادثه و ضرورت و ضرورت و حادثه باهم


      

26

        سه‌گانه نخست "آتش بدون دود"، تنها روایتی داستانی از صحرا وسنت و ترکمن نیست؛ حدیث نفس ماست در آینه خاک و خون، در انحنای تبسمی که در پس تلخی خنجری نشسته، و در خلوت تأملی که در طنین طبل کوچ و کاوش و هجرت شکل می‌گیرد.
جلد نخست، خروش ناگهانی رودی‌ست که از برکه سکون قبیله می‌گریزد؛ خونی تازه در رگ‌های مردمانی خسته از بند سنت و سردی خاک. در این مجلد، نادر قلم را نه برای داستان‌گویی، که برای تاریخ‌نگاریِ اساطیری روح ملت ترکمن در دست می‌گیرد. گالان‌اوجا، که هم شکارچی‌ست و هم شاعر، هم خون‌ریز است و هم عاچیق، مجسمه‌ای‌ست از تضادهای قوم ترکمن؛ قومی که در مرز میان اصالت و خشونت، و در گذرگاه میان رهایی و انتقام گرفتار آمده است. 
داستان عشقی که در جلد نخست روایت می‌شود، نه در امتداد غزل‌های عاشقانه عرفانی‌ست و نه در سایه دیوارهای پوشالی رمانتیسم غربی؛ اینجا عشق دشنه و شمشیر دارد، و در عین حال تیشه‌ای‌ست بر ریشه سنت‌های پوسیده. پیوند دو تیره‌ی خون‌خواه، نه تنها طلوع یگانه خورشید عشق، که منشأ زایش ماه نو! در تمدنی جدید است. نادر درختی را می‌کارد در میانه اینچه‌برون، درختی که یادآور درخت معرفت در سفر پیدایش است؛ همان که هبوط انسان را از بهشت ممکن ساخت، و اینجا موجب ظهور آدمی نو در دل صحراست. 
تلخ آن‌که تاریخ، با مرگ آغاز می‌شود نه با تولد. پایان جلد نخست، مرگ گالان و سولماز است؛ همچون پایان خشم قابیل. آدمی می‌میرد، گندم می‌سوزد، و چرخ نفرت می‌چرخد. پرده نخست، مرثیه‌ای‌ست بر انسان جاهل، و تذکاری‌ست بر آنکه بی‌درنگ باید دانست که عصیبت، هرچند در پوشش غیرت، هم‌چنان جهالت است. 
در جلد دوم، صحرا دیگر نه آن مهبط خون‌گرم که برهوت سردی‌ست؛ ترکمن‌ها به درخت مقدس پناه برده‌اند، اما در زیر سایه‌اش نه سلامت که سکون و مرگ جا خوش کرده است. درختی که حلقه پیوند بود، اکنون زنجیر اسارت است. نادر با نگاهی هوشمندانه، سنت را نه در ذات، که در رخوت آن به نقد می‌کشد. بیماری، مرگ کودکان، و فرسایش امید، صحرا را به تلی از خاکستر بدل کرده است. اما در دل این ظلمت، شمعی روشن می‌شود؛ آق‌اویلر، پیرِ خسته اما دل‌زنده، تصمیم می‌گیرد فرزندش را برای فراگیری طب به تهران بفرستد؛ به پایتختی که در خاطره ترکمن‌ها، جز تباهی و ستم نداشته است. 
تصمیم او، نه فقط یک انتخاب، بلکه شکستن بت‌های ذهنی قبیله است؛ شکستن دیوارهایی که ترکمن را از جهان جدا کرده است. و این آغاز راهی‌ست که آلنی، قهرمان جلد سوم، در آن گام می‌گذارد. 
آلنی، نه شمشیر در کف مست، که قلم در دست، مرهم بر دل صحرا می‌نهد. قهرمان جلد سوم، تنها وارث نام پدر نیست؛ او حامل یک تحول درونی است. فرزندی که دیگر با تفنگ سخن نمی‌گوید، بلکه با طب، با دانش، و با عشق. عشق او به مارال، نه از نوع حسرت‌خیز و محروم‌پرور پیشینیان، که عهدی‌ست در افق اجتماع؛ عهدی برای شفای جمع، نه تمنای فرد.
نادر، در این جلد، قهرمان را از جهان اسطوره به جهان تاریخ می‌آورد. آلنی، وارث گالان است اما بی‌نیاز از خون‌ریزی؛ و هم‌تبار آق‌اویلر است اما رهیده از سنت‌های خرافی. او می‌کوشد درخت مقدس را از خرافه بزداید، نه با تبر که با تدبیر. او با یاری زنانی مؤمن، صبور و دل‌آگاه، کاری می‌کند که دعا و دارو در کنار هم قرار گیرند، نه در برابر هم. 
در این سه جلد، نادر ابراهیمی طرحی را پی‌می‌ریزد که از سفر فردی آغاز می‌شود و به جنبشی جمعی می‌رسد؛ از گالان تنها تا اینچه‌برونی آباد، از کینه تا آشتی، از درخت تا جنگل. در جهان نادر، مبارزه تنها در میدان جنگ نیست؛ در دل انسان است، در نبرد میان خرافه و دانایی، میان تعصب و مهر، میان انتقام و بخشش.
و چه زیباست که جشن ازدواج آلنی و مارال، نقطه پایانی باشد بر سه‌گانه‌ای که با خون و خاک و دشنه آغاز شد. این عروسی، نماد اتحاد دو نسل، دو بینش، و دو راه است. آتش هنوز هست، اما بی‌دود! و این یعنی که سوختن هست، اما سیاهی نیست؛ یعنی که رنج هست، اما بی‌‌گنج نیست. 
در پایان، اگر این یادداشت را باید با مهری ختم کرد، آن خاتم شاید "امید" باشد؛ امیدی که در دل صحرا، در دل قوم، در دل انسان، هم‌چنان زنده است. و این امید، خود آتشی‌ست بی‌دود؛ چونان قلم نادر که در سکوت شعله می‌کشد.
      

27

        این کتاب از منظومه آتش بدون دود، فصل نو شدن است! تحول خواستن و آن‌ را جستن و در نهایت یافتن است! این بخش،‌ یک فصل است یک لولاست و یک در است از دنیای اساطیری و فرازمانی به عصر تاریخی و زمان‌مند!
این جلد، موسم گذر است و سفر؛ گذر از تاریخ قبیله‌ای و افسانه‌ای به آرزومندی ملی و سفر است از درون یک روستا و ایل و طایفه و صحرا به دل شهر و فرهنگ و پهنه ایران! و از همه خطیرتر سفر از فرو‌آدمیت است به فراانسانیت! رشد درد و دغدغه و درایت از طبابت‌ تن‌ها به سلامت جان‌ها!
دود آتش طایفه را در داد مادر میهن جستن و سهمی از رنج و محنت و خاطرات و خطرات وطن پارسی را به خورجین مرکب راهوار غیرت و محبت و تدبیر ترکمنی به امانت ستاندن!
این جلد هم قهرمانی دارد و بی‌شک ملا قلیچ تازه وارد است. یک مبارز ترکمن مسلمان!
به اسب می‌جهد چونان پروانه‌ها، تفنگ می‌کشد چون افسانه‌ها، درد مردم دارد و درد دین. اسلام را در وحدت و مبارزه و عدالت می‌بیند و چاره‌جویی محنت مردمان صحرا و ایران‌‌زمین!
با آمدن او صحرا در روز خود یک‌‌رنگ‌تر است  و در شب خود، رنگارنگ! او نماد بطلان این گزاره بنیان‌کن است که دین افیون توده‌هاست.
آمدن او نظم موجود را بهم می‌ریزد و طرحی نو در می‌اندازد. یاشا اولین قربانی این طرح نوست؛ یاشا قربانی جهل خود به عدم درک دل‌دادگی آلنی خداناباور به ملاقلیچ مسلمان است. آلنی پذیرفته که ملاقلیچ باید که تبلیغ دین کند و او نشاید که تبلیغ کفر!
مبارزه هم در درازنای زندگی  و هم در پهنگی صحرا شدت و عمق یافته! 
صحرا آبستن جنبشی جدید است؛ حرکتی از نو!
      

16

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

داستان دو شهرچشم هایشجای خالی سلوچ

سیاهه سیاحت و سیر وسلوک یا سیمای سحر و سیاست زنانه

78 کتاب

اول خواستم فقط رمان و حسب‌حال بنویسم اما دیدم کتاب‌هایی در ذهنم هست که دلم پیش‌شان است و دستم به حذف‌شان نمی‌رود. بعدتر اگر مجالی بود شاید این فهرست را تفکیک کردم! آنروز موعود قول میدهم که در فهرست‌های جداگانه مفصل‌تر بنویسم! (وعده سر خرمن) برای خواندن این سیاهه حرف‌هایی به نظر مهم می‌رسد که بدانید. البته اگر یادداشت حقیر در خصوص داستان دوشهر را خوانده باشیددستتان می‌آید تصویر زنان در آینه این پیرمرد نورس را! 1- در کتاب، زن سوژه است و ابژه! قهرمان است و مقهور! محبوب است و منفور! قاعده است و قرار! قدرت است و غیرت! نفرت است و موهبت! زمین است و زمان! آن است و آینده! حقیقت است و فسانه! دلدار است و دل‌داده! عصمت است و پتیاره! پیامبر است و ساحره! گل است و گلاب! صواب است و عقاب! شهد است و شراب! زهر و است و سراب! حزین است و شاداب! شاهد است و شهید! شهر است و شعر! شهرت است و غریبی! ساحل است و صخره!‌ کویر است و دریا! بهشت است و دنیا! 2- در شاعرانگی‌ها بالا اگر خواستید بجای «و»، «یا» بگذارید! بجای کتاب هم اگر خواستید زندگی بگذارید! قضاوتش با شما! بگذریم! 3- سیاهه شامل کتبی است داستانی و ناداستان که در آن یا زن قهرمانی است یا بستر بروز قهرمانی یا چشم سیاهی در جستجوی قهرمانی به نظر من. ۴- اول که فهرست را که نوشتم مورد لطف و نظر تعدادی از اهل ذوق قرار گرفت و کتبی را پیش نهادند تا اضافه کنم که از ۵۰ به بعد شماره شده است. ۵- بخشی از کتاب‌ها نه فارسی و نه زبان اصلیشان در ایران نمایه نشده و متاسفانه قادر به فهرست کردنشان در بهخوان نیستم. بخاطر همین اسامی مهم‌ترین آن‌ها را در همین نوشتار تقدیم می‌کنم. ۱- نوشتن علیه فرهنگ نوشته خانم لیلا ابولغود ۲- زن در الجزایر نوشته خانم آسیه جبار ۳- عشق آوای خیال نوشته خانم آسیه جبار پ.ن. کتاب‌ها بی هیچ علتی و برداشتی ۷۲ تن شدند.

52

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.