یادداشت نوید نظری

نوید نظری

نوید نظری

4 روز پیش

دانشکده‌ها
        دانشکده‌هایی بی‌در و دربان و سرشار از زندگی و ایمان
در دورانی که روشنفکری و خودآگاهی اغلب از دل دانشگاه، سخنرانی، نظریه و فرموله‌سازی بیرون می‌آید، کتابی چون دانشکده‌های من دهن‌کجی است به تمام آن نهادهای رسمی که ادعای پرورش انسان و اندیشه را دارند. دانشگاه گورکی نه دانشگاه دولتی مسکوست، نه سوربن و نه هاروارد. دانشگاه او، کوچه‌پس‌کوچه‌های خیس و متعفن نژنی نووگراد است، بندرهایی که بوی نفت سوخته می‌دهند، مغازه‌هایی که در آنها بیشتر توهین فروخته می‌شود تا نان.
اما همین جاست که گورکی، با دستی خالی و پایی برهنه، نخستین درس‌ها را از کتاب زندگی می‌آموزد؛ درسی که نه در کلاس، که در چشمان ورم‌کرده مردی، دستان پینه‌بسته‌ کارگری، فریاد گرسنگی دختری، و در چهره‌ مست و افتاده‌ پدری ناامید نوشته شده است.
روایتی از درون مردم، نه از بالای منبر روشنفکری
دانشکده‌های من سومین بخش از سه‌گانه‌ زندگی‌نامه خود‌نوشت ماکسیم گورکی‌ است؛ سه‌گانه‌ای که از کودکی آغاز می‌شود، با در میان مردم ادامه می‌یابد و در دانشکده‌های من ظاهرا به پایان می‌رسد، اما در حقیقت، فقط آغاز طرح پرسشی بزرگ است؛
انسان چگونه به فهم و خودآگاهی می‌رسد؟
گورکی پاسخ این پرسش را نه در سیستم آموزشی رسمی، که در میان «دانشکده»‌هایی پنهان در اجتماع می‌یابد. او از همان ابتدا، قهرمان روایت خود نیست، بلکه روایتگر زخم‌خورده‌ای‌ست که خود را در برابر جامعه‌ای بی‌رحم، گرسنه، و در حال فروپاشی می‌بیند. تصویر مردم روسیه در این کتاب، برخلاف آنچه ادبیات رسمی شوروی از آن ساخت، تهی از قهرمان‌سازی و شعار است. کارگر، مست، زن رنجور، کودک ولگرد، و مرد شکست‌خورده، هر یک در جای خود شخصیت‌هایی مستقل دارند، با تضادها، ضعف‌ها و گاه پلیدی‌های پنهان. گورکی با نگاهی بی‌رحم اما انسانی، آنان را نه زیبا و رمانتیک، بلکه راست و تلخ توصیف می‌کند.
ساختن، نه شکایت کردن
شاید وجه تمایز بزرگ گورکی با نویسنده‌ای چون صادق هدایت در همین نکته نهفته باشد. اگر هدایت، به‌ویژه در بوف کور یا زنده‌به‌گور، انسانی را تصویر می‌کند که در مواجهه با پوچی، وا می‌دهد و به درون خود فرو می‌رود؛ گورکی برعکس، انسانی را نشان می‌دهد که در دل تاریکی می‌سازد، شکایت نمی‌کند، بلکه از فتور چرکین و سیاه زخم‌هایش و سرشک تلخ و شور برآمده از چشمانش، الماس سوده است و ریسمان بافته است تا در فراز آید.
اما او نه آن چپ‌گرای شعارزده‌ای‌ست که همه‌چیز را در دعوای بورژوا و پرولتر خلاصه کند. نگاه گورکی به جامعه، در دانشکده‌های من، رگه‌هایی از نقد انسان‌شناختی و حتی الهیاتی نیز دارد. آن‌جا که به جای امید بستن به بهشت برین مارکسیستی، با تردید به معنای رستگاری می‌نگرد؛ جایی که انسان، خود باید خدای خود باشد؛ بی‌دعا، بی‌پیامبر، با نانی در دست و دلی که هنوز نپوسیده است.
در همینجاست که تفاوت او با محمدعلی جمال‌زاده نیز آشکار می‌شود. اگر جمال‌زاده، رنج مردم را با چاشنی طنز و طعنه روایت می‌کند، گورکی از رنج سخن می‌گوید، بی‌آنکه فاصله بگیرد یا لبخند بزند. جمال‌زاده در دارالمجانین آدم‌های نابجا و ناسره را دیوانه می‌بیند، گورکی در دانشکده‌های من، آنان را زنده اما نیمه‌جان، خاک‌آلود اما امیدوار. طنز در گورکی نایاب است، زیرا زمانه‌ای که از آن می‌گوید، مجالی برای طنز باقی نگذاشته.
فلسفه از پنجره‌ نان و خاک
از منظر زیبایی‌شناسی،‌ شاعرانگی‌های  این کتاب برخلاف بیشتر آثار روسی معاصر خودش، نه در جمله‌بندی‌های آهنگین و پیرنگ‌های کشنده و مرموز، که در پرهیز از تظاهر ادبی و واقع‌گرایی اجتماعی نهفته است. گورکی نمی‌خواهد تو را به تحسین وا دارد. او می‌خواهد تو را به درک وا دارد. اگر داستایوفسکی، فقر را به فلسفه‌ی الهیاتی و آنتولوژیک می‌کشاند، گورکی، فقر را به عنوان دانشگاه انسان می‌کشد؛ جایی که فلسفه، نه گفت‌وگوی سقراطی که سکوت کارگری در سرماست.
در صحنه‌ای از کتاب، وقتی راوی برای اولین بار وارد کتابخانه‌ای متروک می‌شود و بوی کاغذهای نم‌خورده را با نفس عمیق می‌بلعد، تجربه‌ی زیبایی به‌جای تعریف آن می‌نشاند. این زیبایی، شبیه تجربه‌ شعرخوانی یا نیوشیدن موسیقی یا بوییدن گلی نیست، بلکه همان لحظه‌ای‌ست که کسی از گرسنگی نمیرد، چون کلمه‌ای او را سیر کرده.
گورکی، آنجا که باید، به اخلاق اجتماعی هم می‌پردازد. اما اخلاق او از نوع موعظه نیست. او به ما نمی‌گوید که خوب باشیم، بلکه می‌پرسد در دنیایی که هیچ‌کس تو را نمی‌بیند، هنوز می‌خواهی مهربان باشی؟ و هنگام شنیدن پاسخی مثبت از ژرفای قلبش، این کتاب را پدید آورده است.
بسیاری از نویسندگان و منتقدان قرن بیستم، دانشکده‌های من را یکی از صادقانه‌ترین نمونه‌های رئالیسم اجتماعی در روسیه پیش از انقلاب دانسته‌اند. ژان پل سارتر در جایی گفته بود که گورکی به ما یاد داد که چگونه «فکر کردن» می‌تواند از شکم گرسنه آغاز شود، نه از کلاس درس. رومن رولان نیز در نامه‌ای به گورکی، این کتاب را "سند بیداری پرولتاریا" نامید. اما در همین حال، برخی منتقدان غربی، نثر کتاب را «فاقد آرایه‌های ادبی متعارف» توصیف کردند، گویی ارزش نوشتار فقط به زیبایی جمله‌هاست، نه واقعیتی که جمله‌ها در دل خود حمل می‌کنند.
دانشکده‌های من کتابی‌ست برای آنان که می‌خواهند از زیستن، فلسفه بسازند. برای آنان که باور دارند می‌توان از بوی نان داغ، فهمی درباره عدالت استنباط کرد. برای معلمان، جامعه‌شناسان، هنرمندان و حتی سیاست‌گذاران، اگر دلشان هنوز برای «انسان» می‌تپد.
برای آنان که به رمان‌های کلاسیکی چون کوری ساراماگو، قلعه حیوانات اورول یا شرق بهشت اشتاین‌بک علاقه دارند، این کتاب نه تنها آشنا خواهد بود، بلکه نقطه‌ای گمشده در حلقه‌ی مطالعه‌‌شان را پُر می‌کند.
گورکی در دانشکده‌های من ثابت می‌کند که دانشگاه لزوماً چهار دیوار ندارد. گاه، دانشگاه همان گام لرزان پسرکی‌ست که می‌خواهد از پل بگذرد، اما نمی‌داند در آن سوی پل، آیا کسی هست یا نه.
این کتاب، روایتی‌ست از آن سوی پل؛ از آنانی که نماندند تا درس بدهند، بلکه زیستند تا خود، درس شوند. هنگام خواندن این کتاب، مسجد و میخانه و خانقاه و دیر و مدرسه در زبان حافظ و عطار و خیام در خاطرم می‌رفتند و می‌آمدند.
      
242

16

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.