بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

آتش بدون دود: هر سرانجام، سرآغازی ست

آتش بدون دود: هر سرانجام، سرآغازی ست

آتش بدون دود: هر سرانجام، سرآغازی ست

4.4
39 نفر |
18 یادداشت
جلد 7

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

72

خواهم خواند

33

کتاب آتش بدون دود: هر سرانجام، سرآغازی ست، نویسنده نادر ابراهیمی.

یادداشت‌های مرتبط به آتش بدون دود: هر سرانجام، سرآغازی ست

            تمام که شد در موردش ننوشتم تا سرسری ننویسم. کتابی به این خوبی نیازمند یک یادداشت در خور بود.
از همان فصل‌های اول برایم سوال بود چرا در لیست صدتایی امیرخانی نیست؟ داستانی به این جذابی و با این کشش عمیق چرا نباید جزو صد کتابی باشد که هر نویسنده قبل از نوشتن باید بخواند؟
کتاب که جلوتر رفت و داستان که عیان‌تر شد فهمیدم چرا!
این کتاب هیچ کدام از ویژگی‌های خاص و ناب داستان را ندارد. در پاره‌ای از فصول اصلا رمان نیست و صرفا گزارشی است از سرگذشت شخصیت‌های داستان.
گاهی وقتها شخصیت پردازی‌اش خیلی لنگ می‌زند. خیلی از دیالوگ‌ها شبیه به هم است. اگر شما اسم‌ها را حذف کنید مشخص نمی‌شود این دیالوگ را آلنی می‌گوید یا ملاقلیچ بلغای، علی محمدی یا مارال. گالان یا ایت‌میش
خلاصه که از نظر ویژگی‌های ادبی ضعف اساسی دارد.
اما با این حال کتاب خوبی است خیلی بهتر از خوب. حتی خیلی بهتر از #عالی.
داستانِ خواندنیِ زندگیِ یک قهرمانِ ناشناخته که با جملات خاص مرحوم #نادر_ابراهیمی خواندنی‌تر شده است.
بنابراین جزو پیشنهادهای ویژه به حساب می‌آید. 
جملات نابی دارد که بعضی‌هایش را حین خواندن استوری کردم. مشتی نمونه خروار. جملات گهرباری که باید بارها و بارها خواند و نوشت و از بر کرد. از همه مهم‌تر فهمید و به کار برد و زندگی کرد.
این پست یک پیشنهاد ویژه معرفی کتاب است برای شما که ازادی‌خواهید، عدالت طلبید، ظلم‌ستیزید و بر دوش خود وظیفه‌ای احساس می‌کند. 
خلاصه آنکه #آتش_بدون_دود زندگی نامه ارزشمند شهید دکتر آلنی آق‌اویلر و همسر شهیده‌اش دکتر مارال آق‌اویلر یک داستان نیست یک زیست تجربه شده‌ی ارزشمند است که به درد تمام کسانی که می‌خورد که در هر دوره‌ای از زمان و روزگار خواستگاه‌شان #آزادی است. تا بیاموزند چگونه می‌توان آزادی‌خواهانه زیست، آزادی‌خواهانه علیه جور و طاغوت مبارزه کرد و آزادی‌خواهانه در راه #آزادی جان داد.
....
پی‌نوشت: جلد کتاب اصلا خوب نیست. کتاب به این جذابی که آدم دلش نمی‌آید زمین بگذارد و در هر حالتی آن را می‌خواند باید جلد مقاوم‌تری داشته باشد🙃🤭
          
            به گمانم این جلد برایم سه تا ستاره داشت ولی یک ستاره‌ی بیشتر به خاطر صحنه‌ی مرگ آیناز و وصیت‌نامه آرتا و خستگی آخر راه آلنی. 

بعضی از کتاب‌ها را که می‌خوانم، منطق پشت حرف‌های نویسنده را کاملا می‌فهمم. شاید منطق این جا خیلی مناسب نباشد. یعنی انگار می‌فهمم چه چیزهایی باعث شده نویسنده به این نگاه برسد. علت‌های این معلول را می‌فهمم. نگاه به اتفاق‌ها، شخصیت‌ها و ... و همین باعث می‌شود که جذب آن کتاب شوم. این فهم و نگاه مشترک به دنیا!
 ولی کتاب‌های نادر ابراهیمی اصلا از آن دسته کتاب‌ها نیستند. گاهی نوشته‌هایش را که می‌خوانم فکر می‌کنم در دنیایی کاملا متفاوت از من زندگی کرده است. آدم‌هایی که به عنوان انسان می‌شناخته است خیلی شبیه انسان‌هایی نیستند که من به عنوان انسان شناخته‌ام. واقعیت‌ها را متفاوت از من و تقریبا هرکسی که از نزدیک یا دور می‌شناسم، می‌دیده است.  و همه‌ی این‌ها باز هم باعث نمی‌شود که کتاب‌هایش را دوست نداشته باشم. شاید چون احساس نمی‌کنم که دارد ادای متفاوت بودن در می‌آورد یا شاید چون به شدت برای نوع نگاهش احترام قائلم. دوست دارم بدانم چه تربیتی باعث این ویژگی‌ها در این آدم و بعد هم در شخصیت‌هایی که خلق کرده، شده است. این خستگی ناپذیری و حرکت مدام، ظلم ستیزی بدون شرط و باور به عشق به معنای خاص خودش و ... 
و حیف که نمی‌توانم این آدم را خارج از نوشته‌هایش و بهتر بشناسم.
          
            بزرگ‌ترین مشکلی که با قلم نادر ابراهیمی در آتش بدون دود داشتم «شخصیت‌پردازی نادرست» آن بود. بیش‌تر شخصیت‌هایی که در این کتاب وجود دارند، برای مخاطب معرفی نشده‌اند. مقصودم از معرفی این نیست که نسب و پیوند بین آن‌ها گنگ بماند؛ منظور تلاش برای پردازش و باورپذیری آن‌ها، متناسب با رفتار و کردارشان در متن کتاب است. گاهی، سخنانی از شخصیت‌های بی‌سواد و عامی این کتاب نقل می‌شود که انگار این نقل قول‌ها از یک ادیب عارفی‌ست که عمر خود را در این راه سپری کرده.‌ گاهی گفت‌وگوهایی در بین شخصیت‌ها برقرار می‌شود، تو گویی دو فیلسوف روبه‌روی هم ایستاده‌اند و اتفاقات را تحلیل می‌کنند. این‌ها، رد پای نویسنده را بیش‌ از پیش برای خواننده آشکار می‌کند و باورپذیری و ارتباط با داستان را کم‌رنگ. این مثل این است در اجراهای عروسکی، نخ متصل به عروسک‌ها و دستی که عروسک‌ها را به حرکت وامی‌دارد ببینی. مثلا در اواخر دوره‌ی رضا‌خانی که گروه‌های مخالف حکومت چندان پای نگرفته‌اند، در یک صحرا دورافتاده، شخصیت بی‌سواد داستان، از عبارت «سازمان تشکیلات سیاسی» استفاده می‌کند. که این عبارت نه متناسب با ادبیات این شخصیت است، نه متناسب با زمان وقوع حادثه‌‌. گفت‌وگوهای بین شخصیت‌ها، همیشه نقش تعیین‌کننده‌ای در شخصیت‌پردازی آن‌ها و حتی در شکل‌گیری هسته‌ی اصلی داستان دارند، اما در آتش بدون دود، این مکالمات بعضا بسیار سطحی‌ و کلیشه‌ای‌ست و بعضی‌وقت‌ها هم تبدیل به جلسه‌ی پرسش‌وپاسخ از قهرمان داستان می‌شود. و این شگرد وقتی در طول کتاب چندین‌بار تکرار شود، خسته‌کننده‌ می‌شود.
ابراهیمی معتقد است تاریخ‌نگار نیست، بلکه داستان‌نویس است. اما نویسنده شبیه تاریخ‌نگاران وقایع و شخصیت‌ها را صرفا روایت می‌کند و بستری که داستان در آن شکل بگیرد خیلی کم وجود دارد. مثلا به‌جای این‌که سیر تحول یک شخصیت را هم‌راه با حوادث دیگر و هم‌زمان با زمان وقوع‌شان در متن داستان بگنجاند، در کتاب بعدی یک فصل را به او اختصاص می‌دهد، زندگی‌اش را روایت می‌کند و پرونده‌اش را می‌بندد، در حالی که خط داستانی کتاب هنوز به زمان وقوع آن نرسیده. این اتفاق که برای شخصیت‌های آتش بدون دود بسیار تکرار می‌شود باعث سردرگمی خواننده می‌شود. ابراهیمی فرم را فدای محتوا و محتوا را فدای ایدیولوژیک‌ش کرده‌ است. بعضی وقت‌ها خواننده احساس می‌کند فیش‌های تاریخی‌ای که نگارنده ثبت کرده تا پایه‌های داستان بر مبنای آن‌ها نوشته شود، تبدیل به یکی از جلدهای کتاب شده. یک سیر روایت‌گونه‌ی تکه‌پاره‌ی بدون فراز و فرود، که گاها با یک‌دیگر هیچ هم‌خوانی‌ای ندارند. و این سیر بین داستان و تاریخ‌نگاری و هم‌گون‌نبودن قلم نویسنده، باعث می‌شود که مخاطب، آتش بدون دود را نه تاریخ‌نگاری بداند که بتواند وقایع آن را باور کند، نه یک داستان خیال‌انگیزی که صرفا با تخیلات نویسنده نگاشته شده.
          
و بهترین م
            و بهترین مجموعه‌ای که خوانده‌ام...
اگر شیفته‌ی آشنا شدن با فرهنگ اقوام ایرانی هستین، این کتاب می‌تونه براتون مناسب باشه؛ از بین صفحات کتاب با زیبایی‌های ترکمن صحرا آشنا می‌شید.🌱
.
این مجموعه رو شهریور سال قبل تموم کردم ولی از اون‌جایی که هرچقدر یه کتابی برام عزیزتر باشه یادداشت نوشتن برام سخت‌تر میشه تا الان درموردش چیزی ننوشتم.
شاید برای بیان حسم، باید از ترکمن‌ها بنویسم؛
از گالان اوجا و سولماز که شجاع، دلاور، آرامش‌بخش و رویایی‌ن.
از دشت‌های سبز بی‌درختی که درختِ مقدس میشه مرکز جنجال‌هاش.
از عزیزترین شخصیت داستان برای من، از آت‌میش...
آت‌میش عزیز تو خیلی فراتر از یه شخصیتی داستانی بودی؛ آت‌میش مرحله‌ای از زندگی همه ماست.
از آلنی و مارال و زخم‌هاشان، جنگیدن و جسارت‌هاشان...
.
این یادداشت فاقد اسپویله‌⁦ ◠⁠‿⁠◕✿⁠...
در مورد کتاب:
داستان آلنی و مارال و بچه های اونا( آیناز، آرتا، تایماز، گُزل) روایت میشه و در کل در آخرین کتاب این مجموعه سرنوشت شخصیت‌ها به خوبی مشخص میشه.

۱. در کنار همه‌ی این زیبایی و نثر عاشقانه نادر ابراهیمی، این مجموعه داستانی نیست که سرگرم‌کننده باشه.
این داستانیه که رسالتش بیدارکننده بودنه...
پس اگه با تصور داستان و رمان‌ سراغش برید، سرخورده میشید.
۲. این مجموعه اطلاعات خوبی درمورد وضعیت ترکمن‌ها در اواخر دوره قاجار و پهلوی میده؛ وضعیتی که منحصر به اونها نبوده و سایر اقوام ایرانی هم کم‌و‌بیش اون شرایط‌رو تجربه کردن.
.
📕 از متن کتاب:
«_تکیه‌گاه خوبی‌ست؟
_دین، تکیه‌گاه نیست؛ زیستگاه است. دیوار نیست تا برای رفع خستگی به آن تکیه بدهم یا به وقت مجروح شدن، برای آن‌که فرو نیفتم، دستم را به آن بگیرم؛ زمین و آسمان و هواست_ و البتّه آب، آب زلال یک چشمه گوارا‌.
_شگفت‌انگیز است.»

«یا باید به‌خاطر خویشتن زندگی کنیم یا به‌خاطر دیگران. نمی‌شود. نمی‌شود که جمعشان کنیم. این، جمع اضداد نیست که به قول شما شدنی باشد؛ این مجاورت تأسف‌انگیز چیز‌هایی‌ست که ترکیبشان، تخریبشان می‌کند.»

«ارزش درد، هزاران بار بیش از ارزش همدردی‌ست.
درد، حالتی‌ست مردمی
همدردی، خصلتی‌ست اشرافی و بزرگ‌منشانه.
درد را هرگز هم‌سنگِ همدردی ندان و راضی باش که اینک، درد به سر وقت تو آمده است نه همدردی!»

«هر انسانی، در هر چیزی که بخواهد، نابغه است. نخواسته‌ایید که کسی باشید.»
.
عکس بالا سمت راست ⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍ :
از هوش مصنوعی عکسی خواستم که فرهنگ ترکمنی‌رو نشان بده و نتیجه‌ش این شد.
دوست داشتم عکس‌رو بذارم ولی بعضی مواردی که توی عکس وجود داره با فرهنگ ترکمنی متفاوته مثل شیوه‌ی نان پختن و ظاهر نان‌ها، طرح لباس‌ بچه‌ها و یورت‌ها( آلاچیق ترکمنی).
.
شاید بعدا تغییراتی در یادداشت اعمال کنم.
حتی هنوز هم نوشتن از این کتاب برام سخته...
.
۱۶ فروردین ۰۳
          
            بعد از مجموعه هفت جلدی نارنیا که سال‌های نوجوانی خواندم، آتش بدون دود اولین کتابی بود که تا این اندازه مرا درگیر خودش کرد؛

آنقدر که حالا احساس می‌کنم تک‌تک شخصیت ها از آشناهای دورمان هستند، شاید هم نزدیک، آنقدر که با هم زندگی کرده ایم!

به قدری جزئی از وجودم شده اند که نمی‌توانم وجود نداشتنشان را بپذیرم، انگار کن انکارِ وجودشان مساوی باشد با انکارِ بخشی از وجودِ خودم..

با کتاب گریه کردم، خندیدم، چه روزهایی که انتظار شنیدن صدای چرخ های گاری آلنی را کشیدم، چقدر دلم برای بی پناهی بچه های آلنی‌مارال سوخت، چقدر دردهایشان دردهای خودم بود، گاهی صفحات سنگین می‌شد و نمی‌گذشت، گاهی به خودم می‌آمدم و می‌دیدم صفحه آخرم، صبوری کردم، و حالا بر خلاف بسباری از کتاب ها که خواندن و نخواندنش برایم تفاوتی نداشت فکر می‌کنم بزرگ شده ام، کمی صبورتر، کمی عمیق تر، فکر می‌کنم با آدمِ قبل از خواندن آتش بدون دود یک کمی فرق کرده ام، و این یعنی کتاب در انجام رسالت خودش موفق بوده است.


در بین این هفت جلد، قصه های سه کتابِ اول را بیشتر دوست داشتم، نمی‌دانم بخاطر فضای دوست داشتنی صحرا بود یا واقعا قوّت قصه پردازی سه کتاب اول بیشتر از چهارتای دیگر بود؛

علی ای حال! در وِی گرفتار آمدم!


پ.ن: روح نویسنده اش _نادرخانِ ابراهیمی_ هر روز بیشتر از دیروز قرین رحمت باشد؛ ان شاء الله.
          
            تو این جلد یه مقدار داستان از اون خشکی و یکنواحتی سه جلد قبلش در اومد و یه کم به تحرک اون سه جلد اول نزدیک‌تر شده‌بود.

خب. این هفت جلد هم تموم شد و گذشت. چیزی که به نظرم رسید اینه که ما نادر ابراهیمی و کارهاش رو به خاطر این که داستان نویس خوبیه و قصه‌های درستی داره تحسین نمی‌کنیم. بیشتر به خاطر همت فوق‌العادهٔ این مرد و این که آدمای درست و قابل توجهی رو بهمون نشون می‌ده کارهاش رو دوست داریم. شخصیت‌های آتش بدون دود مثل آدمای عادی رفتار نمی‌کنن و حرف نمی‌زنن ولی بالاخره می‌تونیم حتی از پس پردهٔ شاعرانگی آقا نادر یه چیزایی از خود واقعی این آدم‌ها بفهمیم. و دیدن این آدما برامون ارزشمندن. درسته بیش از حد در کمال نشونشون می‌ده (حتی در اوج اشتباهاتشون) ولی لااقل دیدن این کمال می‌تونه برای ما تلنگر باشه.
این هفت جلد، دست کم برای من، پر بود از تلنگرهای اساسی که بهشون نیاز داشتم و دارم. به نظرم همین برای این که بگم یه کتاب «خوب» بود کافیه.
          
            بسم الله

یادم نیست چند سال پیش آتش بدون دود را خواندم. شاید هشت یا نه سال پیش بود. اولین مواجهه ام با آتش بدون دود در کتاب ابوالمشاغل بود.
ابن مشغله و ابوالمشاغل روایت زندگی پاک و پر از دغدغه مردی است که بیش از سی شغل عوض می‌کند تا نان حلال برای زن و بچه‌اش ببرد.
در گوشه‌ای از کتاب ابوالمشاغل، نادر ابراهیمی شرحی از پشت صحنه سریال آتش بدون دود را می‌نویسد. با همان روایت، عاشق آزادگی و مردانگی این مرد شدم. بعد از این دو کتاب، آتش بدون دود را آغاز کردم.

روایت چند نسل از افرادی که در ترکمن صحرا زندگی می‌کنند و سبک زندگی خاصی دارند. داستان مربوط به قبل انقلاب است و مشکلاتی که آن‌ها درگیرش هستند. اما در این میان شخصیت مهمی که داستان بیشتر حول او می‌گردد، آنلی است که از نسل گالان اوجا است، او بزرگ می‌شود و برای درس به خارج محدوده زندگی اش و سپس خارج از کشور می‌رود اما برمی‌گردد و حالا که پزشکی شده است، آمده تا اهالی ترکمن صحرا را از مشکلات نجات دهد. اولین کار او مقابله با عقاید خرافی مردم است. او آن‌ها را درمان می‌کند، اما آن‌ها اعتقاد دارند درخت مقدس است که آن‌ها را شفا می‌دهد. مبارزه با این خرافات و عادات اشتباه او را دچار دردسر می‌کند اما همچنان مبارزه می‌کند تا روزی که مردم می‌فهمند، حق با اوست.
انقلاب می‌شود و او دیدگاه های کمونیستی دارد اما این دیدگاه‌ها مانع از گرایشش به انقلاب نمی‌شود. او این‌بار در قالب فردی مخالف حکومت و دوست دار مردم ظاهر می‌شود و تا پایان یک مبارز واقعی باقی می‌ماند. مبارزی که هر روز در یک لباس و قامت به مردمش کمک کرده است.

نادر ابراهیمی حقیقتا شخصیتی است که برهه های بسیاری از زندگی ام را مدیونش هستم. او مرا با دنیای خیال‌انگیز و جذابی آشنا کرد، که هرگز احساس نمی‌کنم کسی به اندازه او چنین لطفی در حقم کرده باشد.

بعد از خواندن کتاب، بسیار بسیار پیگیر پیدا کردن و دیدن سریال آتش بدون دود بودم اما شوربختانه پیدا نشد. اما صاحب این کتاب و سریال برای همیشه در نظرم ماند و پس از آن هرچه از او پیدا کردم خواندم و لذت بردم.

در ابتدای جلد چهارم کتاب، نادر ابراهیمی مقدمه‌ای می‌نویسد که حقیقتا برایم اعجاب آور است.
«پیشکش به بزرگی که به درستی، خلوص و بزرگی باورش کرده‌ام؛ به مردی که مرا به نوشتن الباقی آتش بدون دود وا داشت. نامش برای این خاک، مبارک باد. و برای همه عاشقان وطن! ای کاش زمانی برسد که او، همچنان، باشد و دیگر، درد نباشد، و ایرانیِ دردمند هم.»
و آن بزرگ کسی نیست جز آیت الله سید علی خامنه‌ای.
کسی که بزرگ حامی هنر این سرزمین است.