معرفی کتاب آتش بدون دود: هر سرانجام، سرآغازی ست اثر نادر ابراهیمی

آتش بدون دود: هر سرانجام، سرآغازی ست

آتش بدون دود: هر سرانجام، سرآغازی ست

4.6
86 نفر |
36 یادداشت
جلد 7

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

145

خواهم خواند

56

شابک
9786001742453
تعداد صفحات
420
تاریخ انتشار
1401/1/2

نسخه‌های دیگر

توضیحات

کتاب آتش بدون دود: هر سرانجام، سرآغازی ست، نویسنده نادر ابراهیمی.

لیست‌های مرتبط به آتش بدون دود: هر سرانجام، سرآغازی ست

پست‌های مرتبط به آتش بدون دود: هر سرانجام، سرآغازی ست

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          تمام که شد در موردش ننوشتم تا سرسری ننویسم. کتابی به این خوبی نیازمند یک یادداشت در خور بود.
از همان فصل‌های اول برایم سوال بود چرا در لیست صدتایی امیرخانی نیست؟ داستانی به این جذابی و با این کشش عمیق چرا نباید جزو صد کتابی باشد که هر نویسنده قبل از نوشتن باید بخواند؟
کتاب که جلوتر رفت و داستان که عیان‌تر شد فهمیدم چرا!
این کتاب هیچ کدام از ویژگی‌های خاص و ناب داستان را ندارد. در پاره‌ای از فصول اصلا رمان نیست و صرفا گزارشی است از سرگذشت شخصیت‌های داستان.
گاهی وقتها شخصیت پردازی‌اش خیلی لنگ می‌زند. خیلی از دیالوگ‌ها شبیه به هم است. اگر شما اسم‌ها را حذف کنید مشخص نمی‌شود این دیالوگ را آلنی می‌گوید یا ملاقلیچ بلغای، علی محمدی یا مارال. گالان یا ایت‌میش
خلاصه که از نظر ویژگی‌های ادبی ضعف اساسی دارد.
اما با این حال کتاب خوبی است خیلی بهتر از خوب. حتی خیلی بهتر از #عالی.
داستانِ خواندنیِ زندگیِ یک قهرمانِ ناشناخته که با جملات خاص مرحوم #نادر_ابراهیمی خواندنی‌تر شده است.
بنابراین جزو پیشنهادهای ویژه به حساب می‌آید. 
جملات نابی دارد که بعضی‌هایش را حین خواندن استوری کردم. مشتی نمونه خروار. جملات گهرباری که باید بارها و بارها خواند و نوشت و از بر کرد. از همه مهم‌تر فهمید و به کار برد و زندگی کرد.
این پست یک پیشنهاد ویژه معرفی کتاب است برای شما که ازادی‌خواهید، عدالت طلبید، ظلم‌ستیزید و بر دوش خود وظیفه‌ای احساس می‌کند. 
خلاصه آنکه #آتش_بدون_دود زندگی نامه ارزشمند شهید دکتر آلنی آق‌اویلر و همسر شهیده‌اش دکتر مارال آق‌اویلر یک داستان نیست یک زیست تجربه شده‌ی ارزشمند است که به درد تمام کسانی که می‌خورد که در هر دوره‌ای از زمان و روزگار خواستگاه‌شان #آزادی است. تا بیاموزند چگونه می‌توان آزادی‌خواهانه زیست، آزادی‌خواهانه علیه جور و طاغوت مبارزه کرد و آزادی‌خواهانه در راه #آزادی جان داد.
....
پی‌نوشت: جلد کتاب اصلا خوب نیست. کتاب به این جذابی که آدم دلش نمی‌آید زمین بگذارد و در هر حالتی آن را می‌خواند باید جلد مقاوم‌تری داشته باشد🙃🤭
        

15

          این امتیاز مطلقا ربطی به کل مجموعه‌ی آتش بدون دود ندارد. امتیاز آتش بدون دود، 6 از 5 است. جلد اولش که 10 از 5! ولی خب، هر چه جلو آمد، از آن ادبیات نادری فاصله گرفت. البته الان که تازه مؤخره نادر بر آتش بدود دود را خوانده ام که چقدر برای این کتاب زحمت کشیده است و اینها، از نوشتن این حرف ها عذاب وجدان میگیرم. ولی خب چاره چیست؟
در جلدهای آخر و مشخصا دو جلد آخر، ما بسیار کمتر آن طنازی‌های نادر، بر هم خوردن‌های اساسی داستان، دیالوگ‌های برق از سر پران و این جور چیزها را شاهد هستیم و واقعا هم حیف. من در سراسر جلدهای ابتدای کتاب، از شدت هیجان قهقه می‌زدم و کتاب را می‌خواندم. اما این جلد آخری را دیگر فقط میخواستم تمام کنم.
حوصله زیاد نویسی ندارم. فقط اینکه امیدوار بودم آلنی طور دیگری بشود. واقعیت این است که آلنی انسان مطلوب ما نیست. من، از جلد دوم که به داستان آق‌اویلر، پسر گالان رسیدیم و دیدم که آق اویلر به از پدر است، حدس زدم که نادر میخواهد انسان کامل مطلوب خودش را توصیف کند؛ در آینده. اما خب، داستان به آلنی رسید؛ یک شخصیت واقعی که دیگر لزومی ندارد کامل باشد.
آلنی با وجود جذابیت هایش، سیر و سلوکی که طی می‌کند و هی بهتر و بهتر می‌شود، آخر آن انسان مطلوبی که من در ذهن دارم نمی‌شود. اگر تا اینجا را خوانده اید و آمده اید، این نکته که به نظرم بسیار مهم هست را هم بخوانید و بعد برویم. بزرگ‌ترین اشکال آلنی این است که هیچ وقت خودش برایش مسئله نمی‌شود. او، از صحرا می‌رود، در تهران طبیب می‌شود و با آنهایی که در جامعه دارند نشست و برخواست می‌کند، درد جامعه پیدا می‌کند و این، برای شروع می‌تواند خوب باشد. برای اینکه آدم به سوالاتی برسد. یا حرکتی بکند و بعد از آن حرکت، در جست‌وجویی چرایی حرکت، به این سوال برسد که همه اینها برای چه؟ من میخواهم چه بشوم؟ چه باید بشوم؟ اما انگار آلنی هرگز به این سوال فکر نمیکند و این خیلی برای من عجیب است. در واقع، باور پذیر نیست. فکر می‌کنم آدمی‌زاد نه تنها باید، بلکه ناگزیر است از پرسش من کیستم و چه باید بشوم؟ نه اینکه جامعه چیست و چه باید بشود. البته شاید دکتر آلنی آق‌اویلر، واقعا در زندگی اش با این سوالات مواجه جدی داشته است. ما نمیدانیم. نادر، به گفته خودش، فقط یک شب با او هم سلولی بوده. خدایش رحمت کند که احتمالاً با تمام کافرانه زیستنش، در پایان با خداتر از مثل منی شد. خدایش رحمت کند (النی را می‌گویم و نه نادر را!).
        

12

فادم|Fadem

فادم|Fadem

1403/10/12

        سیر مبارزه دلنشین بود، مبارزان نیز.
حالا که آلنی از جلد پنهان خود درآمده همه‌چیز تغییر کرده؛ بیچاره گزل‌کوچک.. 
سراسر کتاب بغض است و افتخار.
فداشدن آلنی به نحوی زیبا بود که اشک در چشم می‌خشکید.
و مارال... امان از مارال.
این کتاب ذره ذره وارد زندگی من شد و فکر می‌کنم که هرگز خارج نشه.
و اندیشه‌هایی در سر که اتمامی ندارد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

6

          رمان خوندن، از این جهت که تجربه زندگی تو دنیای دیگران رو بهت میده مغتنمه. انگار می‌تونی چن بار زندگی کنی. رمان اقای ابراهیمی یا مثلا امیرخانی، دنیایی ست که نویسنده‌ش میخواد بسازه و باهاش پیام منتقل کنه. هر کدومش هم یه زندگی‌ه. 
حالا این رمان بلند ۷ جلدی (۲۰۰۰ صفحه‌ای) زندگی سه نسل رو بیان می‌کنه. سه جلد ابتدایی رو خیلی ضرب‌آهنگ تندی داشت و جذاب بود. البته کل کتاب خواندنی بود به واقع. درس زندگی بود، و دنیایی که نادرخان ابراهیمی می‌خواست بسازه. 

کتاب بعضا توصیفات درجه یکی داره. بریده‌های کتاب رو میشه بعدا خوند و لذت برد. بنظرم یه کم دیالوگ‌های دونفره بعضا طولانی می‌شد نباشه! و پیام با قصه، روایت زندگی ساخته و منتقل بشه.
بارها هنگام مطالعه به ذهنم رسید که ظرفیت چند فصل سریال شدن رو داره، بعد متوجه شدم (ینی خود نادرخان نوشته بود) که یه فیلم یا سریال ازش ساخته شده. ارزش یه بار مجدد ساخته شدن رو داره. علی‌الخصوص فصل‌های اول.
بقول خودش در موخره؛ کتاب، برای اهل کتاب نوشته شده نه برای اهل قلم. پیشنهاد میکنم بخونیدش

----
جلد هفتم یه موخره‌ای داره که برای معرفی کتاب خوبه مطالعه بشه من بخش‌هایی‌ش را اینجا میارم؛

« این داستان را وقتی خیلی جوان بودم طراحی کردم در آن زمان با رؤیای نویسنده شدن - نویسنده یی سیاسی و خطرناک - طرح دو داستان بسیار بلند بی آغاز و انجام را ریختم: «آق اویلرها» و «قره لوها»؛ به تعبیری سپیدزادگان و سیاه زادگان....

سالها قبل از پیروزی انقلاب بخشهای آشفته یی از «آق اویلرها» را بسیار خلاصه با نام درخت مقدس چاپ کردم. بعد، یک مجموعه ی تلویزیونی سی وشش ساعته بر اساس همان درخت مقدس» و به همت والای ملک ساسان ویسی که به راستی خواهان تولید کارهای شریف در تلویزیون بود و فرهنگ این کار را هم داشت ساختم این مجموعه، بنا به پیشنهاد ایرج گرگین که سفارش دهنده ی مجموعه بود و با استفاده از یک مثل قدیمی ترکمنی که می گوید: «آتش بدون دود نمی شود جوان بدون گناه»، «آتش بدون دود» نام گرفت.
بعد از پیروزی انقلاب عظیم و بی مانند ما فرصتی به دست آمد تا سه جلد نخستین این داستان را - که دیگر نام «آتش، بدون دود بر آن حک شده بود از نو و بدون هیچ سانسوری بنویسم و چاپ کنم. در آن زمان، حدود هفده سال از طراحی قسمتهای عمده‌یی از این داستان و شروع به نوشتنش گذشته بود و در طول این مدت من ذره ذره مدار کم را گرد آورده بودم، ساختمانم را ساخته بودم و فصل هایی از کتاب را چرک نویس و سپس پاک نویس کرده بودم. از آن سال تا سال شصت و نه به تهیه و تنظیم اسناد تازه پرداختم و به انجام چند سفر تحقیقی به صحرا - که همیشه عاشقش بودم و گفت و گو با مطلعان و پیران و مبارزان به خصوص توماج توی قلی عزیز که در متن داستان هم بارها به این دیدارهای خوش اشاره کرده ام در یکی از این سفرها، همراه آی محمد آی محمدی بودم که از مردان دلاور اواخر همان دوران پرشور و شر بود و هم سن پسران و دختران آلنی و مارال.
آنچه برایم بسیار اهمیت داشت این بود که نگذارم «آتش بدون دود داستانی پرهیجان و هیجان طلب و بی تاب کننده از آب درآید. چند بار چندین بار فصل های بلندی را که میدیدم بر احساسات مخاطبان فشار می آورد، درهم کوبیدم و کوشیدم که واقعه را ساده و ساده تر کنم؛ سرد و سردتر؛ آرام و آرام تر؛ چرا که نمی خواستم هیجان جانشین کنجکاوی شود، و با موج رفتن جانشین تأمل و تفكر.
ای کاش ای کاش لااقل چیزی چیزکی شده باشد که به این همه عذاب کشیدن و خون خوردن و جان کندن بیارزد.
ای کاش فرهاد کوه گن، سالیان سال با تیشه یی ،حقیر، کوهی سنگی را، ذره ذره از جا برداشت تا شاید آب چشمه یی که به قصر سلطنتی می رسید، از آن جوی باریک فرهادی به دشت بیاید و به دست مردم برسد...
...

من هرگز، حتی برای یک ثانیه هم، نویسنده ی اهل قلم نبوده ام. و روشنفکران اهل قلم، هرگز با نوشته های من کمترین ارتباطی برقرار نکرده اند و کارهای مرا نخوانده اند، و اگر تصادفاً خوانده اند، به هیچ وجه دوست نداشته اند و در آنها هیچ چیز قابل اعتنایی نیافته اند. مسأله ی مهم و دلگرم کننده اما برای من این است که تمام جمعیت اهل قلم در میهن مقدس من - که گهواره ی فرهنگ بشری ست ـ در عصر حاضر، از هزار نفر هم تجاوز نمی کند؛ اما اهل کتاب، به شماره در نمی آید، و تا به حال هم ظاهراً همین کتابخوانهای خاموش بوده اند که مرا، من متزلزل بی اعتماد به خویش همیشه در اضطراب ناتوان از نوشتن را بر سرپا نگه داشته اند. خدا کند باز هم چنین بماند و اهل قلم ـ حرفه یی ها را می گویم - آنقدر همت و غیرت و شهامت داشته باشد که هرگز به سوی آثار من نیاید و آنها را جز با خشم و نفرت، مورد بحث قرار ندهد.
من نویسنده ی اهل کتابم نه نویسنده ی اهل قلم، و «آتش بدون دود را خاکسارانه به درگاه اهل کتاب آورده ام. همین

...از خیلی‌ها متشکرم
از آن بزرگواری که به دلیل داشتن مقام ممتاز ملی ، مذهبی و سیاسی، موقتاً مایل نیستم نامش را ببرم اما کتاب را به ایشان پیشکش کرده ام، به دلیل محبتی که بارها و بارها در حق من و این کتاب ابراز داشته اند بی نهایت سپاسگزارم...

«آتش، بدون دود گزارشی صددرصد مستند از زندگی مردم صحرا نیست؛ بلکه داستانی ست مایه گرفته از زندگی پرشور، دلیرانه، مؤمنانه و دردمندانه ی مردم صحرا فقط .

اردیبهشت ۷۱ - نادر ابراهیمی»

تمت
        

8

نوید نظری

نوید نظری

2 روز پیش

آتش بدون د
          آتش بدون دود شد! بی‌صدا شد! نه اینکه در خاک درغنوده باشد بلکه به آسمان تنوره کشید! نه آن‌که از زردی کاسته شده باشد بلکه به سرخی گرایید! دیگر کسی را نمی‌گیراند اما نه از سردی بل از آن‌سو که خود را گرفته است و گرمایش خودش را سرخ‌تر کرده است! از این روست که آتش بدون دود شد!
داستان آلنی‌اوجای چوپان که پایی در سنت تاریخی ترکمن‌صحرا دارد و دستی بر جهان جدید و عالم ماده به پایان رسید.
آلنی در خون فرو غلتید و مارال چهره در خاک کشید! اما در این روایت هزار و یک آلنی - مارال سر برآوردند و جوانه زدند. آزادی‌خواهان از مومنان مبارز تا چریک‌های عدالت‌خواه دست در یک قدح بردند و مست شدند! حیف بود که آلنی تنها در قامت یک رهبر فکری و الهام‌بخش باشد؛ نه خود دست به قیام بزند و نه از عزیزان‌ش کسی را قربانی راه اعتلای وطن کرده باشد!
القصه این‌که نادر، قهرمانش را نگاه داشت تا خوب سر برسد، پخته شود، بسوزد و دود کند! شاید مصداق اصلی مثل ترکمنی که آتش که بدون دود نمی‌شود آلنی باشد!  همان‌جا که سعدی هفت سده پیش فرمود:
ذوقی چنان ندارد بی‌دوست زندگانی/ دودم بسر برآمد زین آتش نهانی!
آلنی تا به سرحد پختگی و رسیدگی و سوختگی نمی‌رسید وقت چیدن‌ش نبود! باید کاری می‌کرد هم‌سنگ اسم و رسمش! حذف قهرمانانه فرمانده ساواک تهران در یک عملیات انفرادی شاه‌کار و برگ‌سبز آلنی صوفی‌مسلک بود پیش‌کش به خرابات وطن و دردی‌کشان قدح مرد‌افکن آزادی!
نادر سعی در نگارش و نمایش انسان کامل نداشت در این داستان؛ او می‌خواست بگوید اگر در مسیر باشی برنده‌ای و رستگار و اگر درمانده‌ باشی، بازنده‌ای و دل‌افگار!
نادر به ما نمی‌گوید که آلنی در آخر مسلمان شد و با ایمان به جهانی دیگر ترک دنیا کرد یا خیر؟ و این خود یکی از زیبایی‌های صنعت ادبی‌ای به نام رمان است که آدم‌ها را خاکستری می‌کشد و نه سیاه و سفید.
با آتش بدون دود یک دور مبارزه قهرمانانه مردم ایران‌زمین را می‌شود مرور کرد؛ خصوصا با تکیه بر گروه‌هایی که نام‌شان کمتر شنیده می‌شود و جایشان در پهنه جغرافیا گم‌ می‌شود؛ نه روشنفکران در پایتخت تکیه زده که هم پیپ بورژاوزی دود می‌کنند و هم آروق روشنفکری پس می‌دهند! هم از آخور می‌خورند و هم از توبره! خودشان یک‌بار طعم فقر را نچشیده‌اند و برای درد توده‌های زحمت‌کش صحرای ترکمن و کوهستان‌های کردستان و کویر‌های سیستان گریه‌های از سر خمار و سردرد سر‌می‌دهند!
آلنی وسط مبارزه بود و در میانه میدان! ساده می‌زیست و عمیق فکر می‌کرد؛ هم‌سطح مردم زندگی می‌کرد و برجسته‌تر کار می‌کرد! او خود فراز و فرود داشت در همه داستان هم‌چون آتشی که شعله می‌کشد و می‌رقصد و گاهی دم فرو می‌کشد و می‌لرزد!
        

18

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          تو این جلد یه مقدار داستان از اون خشکی و یکنواحتی سه جلد قبلش در اومد و یه کم به تحرک اون سه جلد اول نزدیک‌تر شده‌بود.

خب. این هفت جلد هم تموم شد و گذشت. چیزی که به نظرم رسید اینه که ما نادر ابراهیمی و کارهاش رو به خاطر این که داستان نویس خوبیه و قصه‌های درستی داره تحسین نمی‌کنیم. بیشتر به خاطر همت فوق‌العادهٔ این مرد و این که آدمای درست و قابل توجهی رو بهمون نشون می‌ده کارهاش رو دوست داریم. شخصیت‌های آتش بدون دود مثل آدمای عادی رفتار نمی‌کنن و حرف نمی‌زنن ولی بالاخره می‌تونیم حتی از پس پردهٔ شاعرانگی آقا نادر یه چیزایی از خود واقعی این آدم‌ها بفهمیم. و دیدن این آدما برامون ارزشمندن. درسته بیش از حد در کمال نشونشون می‌ده (حتی در اوج اشتباهاتشون) ولی لااقل دیدن این کمال می‌تونه برای ما تلنگر باشه.
این هفت جلد، دست کم برای من، پر بود از تلنگرهای اساسی که بهشون نیاز داشتم و دارم. به نظرم همین برای این که بگم یه کتاب «خوب» بود کافیه.
        

3