آتش بدون دود: هر سرانجام، سرآغازی ست

آتش بدون دود: هر سرانجام، سرآغازی ست

آتش بدون دود: هر سرانجام، سرآغازی ست

4.6
72 نفر |
29 یادداشت
جلد 7

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

113

خواهم خواند

45

شابک
9786001742453
تعداد صفحات
420
تاریخ انتشار
1401/1/2

نسخه‌های دیگر

توضیحات

کتاب آتش بدون دود: هر سرانجام، سرآغازی ست، نویسنده نادر ابراهیمی.

لیست‌های مرتبط به آتش بدون دود: هر سرانجام، سرآغازی ست

یادداشت‌ها

          تمام که شد در موردش ننوشتم تا سرسری ننویسم. کتابی به این خوبی نیازمند یک یادداشت در خور بود.
از همان فصل‌های اول برایم سوال بود چرا در لیست صدتایی امیرخانی نیست؟ داستانی به این جذابی و با این کشش عمیق چرا نباید جزو صد کتابی باشد که هر نویسنده قبل از نوشتن باید بخواند؟
کتاب که جلوتر رفت و داستان که عیان‌تر شد فهمیدم چرا!
این کتاب هیچ کدام از ویژگی‌های خاص و ناب داستان را ندارد. در پاره‌ای از فصول اصلا رمان نیست و صرفا گزارشی است از سرگذشت شخصیت‌های داستان.
گاهی وقتها شخصیت پردازی‌اش خیلی لنگ می‌زند. خیلی از دیالوگ‌ها شبیه به هم است. اگر شما اسم‌ها را حذف کنید مشخص نمی‌شود این دیالوگ را آلنی می‌گوید یا ملاقلیچ بلغای، علی محمدی یا مارال. گالان یا ایت‌میش
خلاصه که از نظر ویژگی‌های ادبی ضعف اساسی دارد.
اما با این حال کتاب خوبی است خیلی بهتر از خوب. حتی خیلی بهتر از #عالی.
داستانِ خواندنیِ زندگیِ یک قهرمانِ ناشناخته که با جملات خاص مرحوم #نادر_ابراهیمی خواندنی‌تر شده است.
بنابراین جزو پیشنهادهای ویژه به حساب می‌آید. 
جملات نابی دارد که بعضی‌هایش را حین خواندن استوری کردم. مشتی نمونه خروار. جملات گهرباری که باید بارها و بارها خواند و نوشت و از بر کرد. از همه مهم‌تر فهمید و به کار برد و زندگی کرد.
این پست یک پیشنهاد ویژه معرفی کتاب است برای شما که ازادی‌خواهید، عدالت طلبید، ظلم‌ستیزید و بر دوش خود وظیفه‌ای احساس می‌کند. 
خلاصه آنکه #آتش_بدون_دود زندگی نامه ارزشمند شهید دکتر آلنی آق‌اویلر و همسر شهیده‌اش دکتر مارال آق‌اویلر یک داستان نیست یک زیست تجربه شده‌ی ارزشمند است که به درد تمام کسانی که می‌خورد که در هر دوره‌ای از زمان و روزگار خواستگاه‌شان #آزادی است. تا بیاموزند چگونه می‌توان آزادی‌خواهانه زیست، آزادی‌خواهانه علیه جور و طاغوت مبارزه کرد و آزادی‌خواهانه در راه #آزادی جان داد.
....
پی‌نوشت: جلد کتاب اصلا خوب نیست. کتاب به این جذابی که آدم دلش نمی‌آید زمین بگذارد و در هر حالتی آن را می‌خواند باید جلد مقاوم‌تری داشته باشد🙃🤭
        

9

          رمان خوندن، از این جهت که تجربه زندگی تو دنیای دیگران رو بهت میده مغتنمه. انگار می‌تونی چن بار زندگی کنی. رمان اقای ابراهیمی یا مثلا امیرخانی، دنیایی ست که نویسنده‌ش میخواد بسازه و باهاش پیام منتقل کنه. هر کدومش هم یه زندگی‌ه. 
حالا این رمان بلند ۷ جلدی (۲۰۰۰ صفحه‌ای) زندگی سه نسل رو بیان می‌کنه. سه جلد ابتدایی رو خیلی ضرب‌آهنگ تندی داشت و جذاب بود. البته کل کتاب خواندنی بود به واقع. درس زندگی بود، و دنیایی که نادرخان ابراهیمی می‌خواست بسازه. 

کتاب بعضا توصیفات درجه یکی داره. بریده‌های کتاب رو میشه بعدا خوند و لذت برد. بنظرم یه کم دیالوگ‌های دونفره بعضا طولانی می‌شد نباشه! و پیام با قصه، روایت زندگی ساخته و منتقل بشه.
بارها هنگام مطالعه به ذهنم رسید که ظرفیت چند فصل سریال شدن رو داره، بعد متوجه شدم (ینی خود نادرخان نوشته بود) که یه فیلم یا سریال ازش ساخته شده. ارزش یه بار مجدد ساخته شدن رو داره. علی‌الخصوص فصل‌های اول.
بقول خودش در موخره؛ کتاب، برای اهل کتاب نوشته شده نه برای اهل قلم. پیشنهاد میکنم بخونیدش

----
جلد هفتم یه موخره‌ای داره که برای معرفی کتاب خوبه مطالعه بشه من بخش‌هایی‌ش را اینجا میارم؛

« این داستان را وقتی خیلی جوان بودم طراحی کردم در آن زمان با رؤیای نویسنده شدن - نویسنده یی سیاسی و خطرناک - طرح دو داستان بسیار بلند بی آغاز و انجام را ریختم: «آق اویلرها» و «قره لوها»؛ به تعبیری سپیدزادگان و سیاه زادگان....

سالها قبل از پیروزی انقلاب بخشهای آشفته یی از «آق اویلرها» را بسیار خلاصه با نام درخت مقدس چاپ کردم. بعد، یک مجموعه ی تلویزیونی سی وشش ساعته بر اساس همان درخت مقدس» و به همت والای ملک ساسان ویسی که به راستی خواهان تولید کارهای شریف در تلویزیون بود و فرهنگ این کار را هم داشت ساختم این مجموعه، بنا به پیشنهاد ایرج گرگین که سفارش دهنده ی مجموعه بود و با استفاده از یک مثل قدیمی ترکمنی که می گوید: «آتش بدون دود نمی شود جوان بدون گناه»، «آتش بدون دود» نام گرفت.
بعد از پیروزی انقلاب عظیم و بی مانند ما فرصتی به دست آمد تا سه جلد نخستین این داستان را - که دیگر نام «آتش، بدون دود بر آن حک شده بود از نو و بدون هیچ سانسوری بنویسم و چاپ کنم. در آن زمان، حدود هفده سال از طراحی قسمتهای عمده‌یی از این داستان و شروع به نوشتنش گذشته بود و در طول این مدت من ذره ذره مدار کم را گرد آورده بودم، ساختمانم را ساخته بودم و فصل هایی از کتاب را چرک نویس و سپس پاک نویس کرده بودم. از آن سال تا سال شصت و نه به تهیه و تنظیم اسناد تازه پرداختم و به انجام چند سفر تحقیقی به صحرا - که همیشه عاشقش بودم و گفت و گو با مطلعان و پیران و مبارزان به خصوص توماج توی قلی عزیز که در متن داستان هم بارها به این دیدارهای خوش اشاره کرده ام در یکی از این سفرها، همراه آی محمد آی محمدی بودم که از مردان دلاور اواخر همان دوران پرشور و شر بود و هم سن پسران و دختران آلنی و مارال.
آنچه برایم بسیار اهمیت داشت این بود که نگذارم «آتش بدون دود داستانی پرهیجان و هیجان طلب و بی تاب کننده از آب درآید. چند بار چندین بار فصل های بلندی را که میدیدم بر احساسات مخاطبان فشار می آورد، درهم کوبیدم و کوشیدم که واقعه را ساده و ساده تر کنم؛ سرد و سردتر؛ آرام و آرام تر؛ چرا که نمی خواستم هیجان جانشین کنجکاوی شود، و با موج رفتن جانشین تأمل و تفكر.
ای کاش ای کاش لااقل چیزی چیزکی شده باشد که به این همه عذاب کشیدن و خون خوردن و جان کندن بیارزد.
ای کاش فرهاد کوه گن، سالیان سال با تیشه یی ،حقیر، کوهی سنگی را، ذره ذره از جا برداشت تا شاید آب چشمه یی که به قصر سلطنتی می رسید، از آن جوی باریک فرهادی به دشت بیاید و به دست مردم برسد...
...

من هرگز، حتی برای یک ثانیه هم، نویسنده ی اهل قلم نبوده ام. و روشنفکران اهل قلم، هرگز با نوشته های من کمترین ارتباطی برقرار نکرده اند و کارهای مرا نخوانده اند، و اگر تصادفاً خوانده اند، به هیچ وجه دوست نداشته اند و در آنها هیچ چیز قابل اعتنایی نیافته اند. مسأله ی مهم و دلگرم کننده اما برای من این است که تمام جمعیت اهل قلم در میهن مقدس من - که گهواره ی فرهنگ بشری ست ـ در عصر حاضر، از هزار نفر هم تجاوز نمی کند؛ اما اهل کتاب، به شماره در نمی آید، و تا به حال هم ظاهراً همین کتابخوانهای خاموش بوده اند که مرا، من متزلزل بی اعتماد به خویش همیشه در اضطراب ناتوان از نوشتن را بر سرپا نگه داشته اند. خدا کند باز هم چنین بماند و اهل قلم ـ حرفه یی ها را می گویم - آنقدر همت و غیرت و شهامت داشته باشد که هرگز به سوی آثار من نیاید و آنها را جز با خشم و نفرت، مورد بحث قرار ندهد.
من نویسنده ی اهل کتابم نه نویسنده ی اهل قلم، و «آتش بدون دود را خاکسارانه به درگاه اهل کتاب آورده ام. همین

...از خیلی‌ها متشکرم
از آن بزرگواری که به دلیل داشتن مقام ممتاز ملی ، مذهبی و سیاسی، موقتاً مایل نیستم نامش را ببرم اما کتاب را به ایشان پیشکش کرده ام، به دلیل محبتی که بارها و بارها در حق من و این کتاب ابراز داشته اند بی نهایت سپاسگزارم...

«آتش، بدون دود گزارشی صددرصد مستند از زندگی مردم صحرا نیست؛ بلکه داستانی ست مایه گرفته از زندگی پرشور، دلیرانه، مؤمنانه و دردمندانه ی مردم صحرا فقط .

اردیبهشت ۷۱ - نادر ابراهیمی»

تمت
        

8

          به گمانم این جلد برایم سه تا ستاره داشت ولی یک ستاره‌ی بیشتر به خاطر صحنه‌ی مرگ آیناز و وصیت‌نامه آرتا و خستگی آخر راه آلنی. 

بعضی از کتاب‌ها را که می‌خوانم، منطق پشت حرف‌های نویسنده را کاملا می‌فهمم. شاید منطق این جا خیلی مناسب نباشد. یعنی انگار می‌فهمم چه چیزهایی باعث شده نویسنده به این نگاه برسد. علت‌های این معلول را می‌فهمم. نگاه به اتفاق‌ها، شخصیت‌ها و ... و همین باعث می‌شود که جذب آن کتاب شوم. این فهم و نگاه مشترک به دنیا!
 ولی کتاب‌های نادر ابراهیمی اصلا از آن دسته کتاب‌ها نیستند. گاهی نوشته‌هایش را که می‌خوانم فکر می‌کنم در دنیایی کاملا متفاوت از من زندگی کرده است. آدم‌هایی که به عنوان انسان می‌شناخته است خیلی شبیه انسان‌هایی نیستند که من به عنوان انسان شناخته‌ام. واقعیت‌ها را متفاوت از من و تقریبا هرکسی که از نزدیک یا دور می‌شناسم، می‌دیده است.  و همه‌ی این‌ها باز هم باعث نمی‌شود که کتاب‌هایش را دوست نداشته باشم. شاید چون احساس نمی‌کنم که دارد ادای متفاوت بودن در می‌آورد یا شاید چون به شدت برای نوع نگاهش احترام قائلم. دوست دارم بدانم چه تربیتی باعث این ویژگی‌ها در این آدم و بعد هم در شخصیت‌هایی که خلق کرده، شده است. این خستگی ناپذیری و حرکت مدام، ظلم ستیزی بدون شرط و باور به عشق به معنای خاص خودش و ... 
و حیف که نمی‌توانم این آدم را خارج از نوشته‌هایش و بهتر بشناسم.
        

5

          بزرگ‌ترین مشکلی که با قلم نادر ابراهیمی در آتش بدون دود داشتم «شخصیت‌پردازی نادرست» آن بود. بیش‌تر شخصیت‌هایی که در این کتاب وجود دارند، برای مخاطب معرفی نشده‌اند. مقصودم از معرفی این نیست که نسب و پیوند بین آن‌ها گنگ بماند؛ منظور تلاش برای پردازش و باورپذیری آن‌ها، متناسب با رفتار و کردارشان در متن کتاب است. گاهی، سخنانی از شخصیت‌های بی‌سواد و عامی این کتاب نقل می‌شود که انگار این نقل قول‌ها از یک ادیب عارفی‌ست که عمر خود را در این راه سپری کرده.‌ گاهی گفت‌وگوهایی در بین شخصیت‌ها برقرار می‌شود، تو گویی دو فیلسوف روبه‌روی هم ایستاده‌اند و اتفاقات را تحلیل می‌کنند. این‌ها، رد پای نویسنده را بیش‌ از پیش برای خواننده آشکار می‌کند و باورپذیری و ارتباط با داستان را کم‌رنگ. این مثل این است در اجراهای عروسکی، نخ متصل به عروسک‌ها و دستی که عروسک‌ها را به حرکت وامی‌دارد ببینی. مثلا در اواخر دوره‌ی رضا‌خانی که گروه‌های مخالف حکومت چندان پای نگرفته‌اند، در یک صحرا دورافتاده، شخصیت بی‌سواد داستان، از عبارت «سازمان تشکیلات سیاسی» استفاده می‌کند. که این عبارت نه متناسب با ادبیات این شخصیت است، نه متناسب با زمان وقوع حادثه‌‌. گفت‌وگوهای بین شخصیت‌ها، همیشه نقش تعیین‌کننده‌ای در شخصیت‌پردازی آن‌ها و حتی در شکل‌گیری هسته‌ی اصلی داستان دارند، اما در آتش بدون دود، این مکالمات بعضا بسیار سطحی‌ و کلیشه‌ای‌ست و بعضی‌وقت‌ها هم تبدیل به جلسه‌ی پرسش‌وپاسخ از قهرمان داستان می‌شود. و این شگرد وقتی در طول کتاب چندین‌بار تکرار شود، خسته‌کننده‌ می‌شود.
ابراهیمی معتقد است تاریخ‌نگار نیست، بلکه داستان‌نویس است. اما نویسنده شبیه تاریخ‌نگاران وقایع و شخصیت‌ها را صرفا روایت می‌کند و بستری که داستان در آن شکل بگیرد خیلی کم وجود دارد. مثلا به‌جای این‌که سیر تحول یک شخصیت را هم‌راه با حوادث دیگر و هم‌زمان با زمان وقوع‌شان در متن داستان بگنجاند، در کتاب بعدی یک فصل را به او اختصاص می‌دهد، زندگی‌اش را روایت می‌کند و پرونده‌اش را می‌بندد، در حالی که خط داستانی کتاب هنوز به زمان وقوع آن نرسیده. این اتفاق که برای شخصیت‌های آتش بدون دود بسیار تکرار می‌شود باعث سردرگمی خواننده می‌شود. ابراهیمی فرم را فدای محتوا و محتوا را فدای ایدیولوژیک‌ش کرده‌ است. بعضی وقت‌ها خواننده احساس می‌کند فیش‌های تاریخی‌ای که نگارنده ثبت کرده تا پایه‌های داستان بر مبنای آن‌ها نوشته شود، تبدیل به یکی از جلدهای کتاب شده. یک سیر روایت‌گونه‌ی تکه‌پاره‌ی بدون فراز و فرود، که گاها با یک‌دیگر هیچ هم‌خوانی‌ای ندارند. و این سیر بین داستان و تاریخ‌نگاری و هم‌گون‌نبودن قلم نویسنده، باعث می‌شود که مخاطب، آتش بدون دود را نه تاریخ‌نگاری بداند که بتواند وقایع آن را باور کند، نه یک داستان خیال‌انگیزی که صرفا با تخیلات نویسنده نگاشته شده.
        

1