معصومه فراهانی

معصومه فراهانی

بلاگر
@mimfarahani

117 دنبال شده

284 دنبال کننده

            می‌خوام بزرگ شدم نویسنده بشم!
          

یادداشت‌ها

نمایش همه
                دقیقا یک همچین کتابی می‌خواستم که وسط این معده درد و بی‌حوصلگی که توان هر کاری را از وجودم گرفته نتوانم زمین بگذارمش.

قصه درباره دختری به اسم آواست و قصه فرارش از خانه عمه و دوستی‌ و همراهی‌اش (بخوانید بی‌خانمانی‌اش) با یک پیرزن لیف فروش.

بیشتر قصه در کوچه و خیابان‌‌های تهران می‌گذرد‌. تجریش و امام‌زاده صالح و بازارش. من هم که عاشق اینجور کتاب‌ها که از شهر و محله‌ای که می‌شناسم می‌گویند.

نیم ستاره را هم برای این کم کردم که یک‌جاهایی باورپذیری کتاب برایم کم می‌شد.

چند نکته پراکنده درباره کتاب می‌نویسم و بعدا یک مرور شسته رفته‌تر در صفحه خانه ادبیات نوجوان برایش می‌نویسم:

_ شخصیت داستان بی‌اعصاب و بی‌ادب است. از یک دختر بی‌مادر و پدر و بی‌جا و مکان که انتظار ندارید لفظ قلم حرف بزند؟ اگر نوجوان‌تان کوچک‌تر از ۱۵ سال است یا خیلی تاثیرپذیر هست یا فکر می‌کنید یک سری الفاظ اصلا و ابدا به گوشش نخورده و می‌ترسید بی‌ادب شود کتاب را ندهید دستش.

_ اگر از کتاب "زیبا صدایم کن" خوش‌تان آمده احتمالا از این هم خوش‌تان می‌آید.

_ به این نتیجه رسیدم که مهندسی معکوس کتاب‌های ایرانی برایم خیلی راحت‌تر از ترجمه‌هاست. انگار راحت‌تر می‌توانم بفهمم چکار کرده و چطور برای قصه‌اش تعلیق ایجاد کرده و چه کرده شخصیت‌هایش واقعی‌تر در بیاید. به خصوص اگر توی خانه نویسنده‌اش رفته باشم و چایی و شیرینی هم خورده باشم دیگر هیچی! پس هر چند وقت یک‌بار یک ایرانی خوب را بخوانم و سعی کنم از نوشتنش یاد بگیرم.

_ این کتاب را از "کشتن بچه‌کوکو" که رمان نوجوان دیگری از همین نویسنده‌است بیشتر دوست داشتم. بنظرم قلمش قوی‌تر بود. البته "کشتن بچه کوکو" هیچ‌وقت مجوز نگرفته و نسخه چاپی‌اش را باید با پیام دادن به خود نویسنده تهیه کنید. موضوعش کودک همسری‌ست.

_ اعظم مهدوی سعی می‌کند راه جدیدی در ادبیات نوجوان باز کند و از نوجوان‌هایی بنویسد که قصه‌شان کمتر روایت شده. این راه جدید را هم با انتخاب سوژه‌های ساختارشکنانه باز می‌کند هم با شیوه نگارش هم با مدل چاپ و نشر متفاوتش. این کتاب هم انگار اولین قدمش در این راه بوده‌است.شاید هیچ‌وقت در نوشتن شبیه او عمل نکنم، اما دغدغه‌اش را می‌فهمم و تلاشش برایم ستودنی‌ست.
        

5

                من توی یک سیر مطالعاتی عجیبم! سیر مطالعاتی مردشناسی!
قضیه از این قرار است که در فرایند نوشتن کتاب پناه و حالا که دارم قصه صبا را می‌نویسم بارها با استادم با این قضیه رو به رو شدیم که کاراکترهای مرد را برخلاف شخصیت‌های زن اصلا خوب بلد نیستم. شخصیت‌های تخت، بی‌عمق و در پیشبرد داستان منفعل. نمی‌دانم چه‌کار می‌کنند و چطور حرف می‌زنند. نمی‌توانم ازشان در قصه خوب بازی بگیرم. اصلا دیگر دست و دلم می‌لرزد از بودنشان.
این شد که استادم چندتا کتاب که شخصیت اصلی‌شان مرد است و فضای مردانه دارد برایم تجویز کرد که بخوانم، یکی‌شان همین "تهران، شهر بی آسمان" است که قصه زندگی کرامت  از ابتدای جوانی تا حالا که پیر شده روایت می‌کند. زندگی‌اش اما به این سادگی‌ها گفته نمی‌شود. هیچ سیر خاصی ندارد. از سالی به سالی دیگر می‌پرد و از شاخه‌ای به شاخه‌ای دیگر ولی آخر کار تو می‌فهمی دقیقا چه شده. من که حیرت زده شدم از این سبک روایت‌گری! نویسنده هم باید خیلی ماهر باشد هم خیلی شخصیتش را خوب بشناسد و به بالا پایین زندگی‌اش مسلط باشد که بتواند قصه را اینطور بنویسد.

این کتاب را به نویسنده‌ها  پیشنهاد می‌کنم. [خواندنش کار یک ساعت نهایت دو ساعت است.]
و  به آن‌ها که رمان‌های شخصیت محور را دوست دارند. رمان‌هایی که شخصیت را لایه‌لایه می‌شکافند و به بخشی نفوذ می‌کنند که تراپیست‌ها هم راحت نمی‌توانند آن را کشف کنند. 

راستی این هفته به استادمان گفتم می‌خواهم برای بیشتر شناختن بابای صبا یک جلسه بروم پیش روانکاو و او کمکم کند بفهمم عمق شخصیتش  چطوری است.
استادم گفت: فکر نکنم روانکاو در یک جلسه بتواند کمک خاصی کند، اگر می‌توانست که نویسنده می‌شد.

یک خودشیفتگی‌ای توی حرفش مستتر بود ولی به من خیلی چسبید. 😁
        

10

باشگاه‌ها

نمایش همه

باشگاه کتابخوانی دبیران فائزون

12 عضو

مرگ به وقت بهار

دورۀ فعال

دنیای خیال

533 عضو

تلماسه

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

غذای خدایان

در تقویم مناسبت‌های بامزه‌ی جهان، امروز روز یک خوراکی خوشمزه است؛ روز شکلات! خوراکی جذابی که راهش را به دنیای فیلم و کتاب‌ها هم باز کرده و نقش اول داستان «چارلی و کارخانه‌ی شکلات‌سازی» شده.

52

            پیش از این داستان‌های مصور و کوتاهِ شخصیت‌های این کتاب، یعنی ارنست و سلستین را که از نویسنده‌ی دیگری به نام گابری یل ونسان هست، خوانده بودم. حالا نویسنده‌ی این کتاب، یعنی دنیل پنک، آمده و از قصه‌ی پشت آن کتاب داستان‌های تصویری که راجع به ارنست و سلستین بودند حرف می‌زند و همان‌طور که از اسمش پیداست، "داستان دوستی ارنست و سلستین" را روایت می‌کند. حتی در آخر داستان می‌آید و فرضیه‌‌ای از دنیای واقعی، راجع به داستان پیدایش این کتاب و ارتباطش با کتاب‌های دیگری که راجع به ارنست و سلستین هستند، می‌گوید.
طرز روایت داستان این کتاب را دوست دارم؛ از آن کلامی که با آن اتفاقات را بیان می‌کند تا وجود دیالوگ‌های اشخاصی به نام «خواننده» و «نویسنده». این کتاب به شکلی روایت شده بود که دوستی شخصیت‌ها را (که پیش از این کتاب به لطف کتاب‌های مصورشان با آن‌ها آشنا بودم) در نگاهم ارزشمند و زیبا کرد.
به معنای واقعی شیرین بود. انگار به دوران بچگی برگشته بودم و داشتم داستان دوستی ارنست و سلستین را با صدای خود فعلی‌ام می‌شنیدم.
          

17

3