فاطمه رجائی

تاریخ عضویت:

دی 1401

فاطمه رجائی

بلاگر
@fatmh.rajaei

36 دنبال شده

278 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
فاطمه رجائی

فاطمه رجائی

4 روز پیش

        نرگس مردم فریبی داشت شبنم می فروخت
با همان چشمی که می زد زخم، مرهم می فروخت

زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر
داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت

زندگی -این تاجر طماع ناخن خشک پیر-
مرگ را همچون شراب ناب، کم کم می فروخت

در تمام سال های رفته بر ما، روزگار
شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت

من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها
گل فروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت
 .
🌱بعضی وقتا نوشتن چقدر سخت میشه، گاهی اوقات برمی‌گردم و یادداشت‌های گذشته‌م رو می‌خونم ببینم قبلا چطور می‌نوشتم.
ولی شعر...
هربار که یه بیت شعر میخونم، برام معنای متفاوتی داره و چی می‌تونه اینقدر زیبا تجربیاتی که از سر می‌گذرونم رو توصیف کنه...
چه چیزی می‌تونه این تلاطم و سردرگمی توأمان با آرامش ولی سوال‌برانگیز رو اینقدر خوب نشون بده...
به وجد میام چون ما شعرهارو نمی‌خوانیم، اون هارو زندگی می‌کنیم:

بعد یک عمر قناعت دگر آموخته‌ام:
عشق گنجی‌ست که افزونی‌اش از انفاق است

بین ماهی‌های اقیانوس و ماهی‌های تنگ
هیچ فرقی نیست وقتی چاره‌ای جز آب نیست!

راز گل کردن من، خون جگر خوردن بود
از در آمیختن شادی و غم دلتنگم

حال، در خوف و رجا رو به تو برمی‌گردم
دو قدم دلهره دارم، دو قدم دلتنگم

من عارف دلتنگم، یا زاهد دل‌سنگ؟
هر روز نقابی زده‌ام روی نقابی

با سرافکندگی قلب خرابم چه کنم؟
گر سر سالم از این معرکه بیرون ببرم

هزار صبح توانستی و نخواستی اما 
رسیدنی‌ست شبی که بخواهی و نتوانی 

عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق

این دعایی‌ست که رندی به من آموخته است
بار ما را نه بیفزا، نه سبک‌تر گردان!

تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده‌ست
چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد♥️

.
۲۱ اردیبهشت/ درگیر سینوزیت و بی‌حوصلگی
عکس: روزهای خوش🌱
      

22

        سامانتا‌رو درک می‌کردم؛ منم استرس و اضطراب اوایل کتاب، آرامش میانه‌های کتاب و سردرگمی آخر کتاب رو حس کردم؛
و از خوندنش لذت بردم...🌱✨

داستان کتاب درمورد وکیلی به اسم سامانتا سوییتینگه، کسی که دائما درگیرِ کارهای متعددشه و برنامه‌ش هیچ جای خالی نداره.
آرزوی سامانتا سهام دار شدن در شرکت کارتر اسپینکه ولی اتفاقاتی میفته که هدف‌ها و ارزش‌های سامانتا‌رو تغییر میده...

برای استراحت و به آرامش رسیدن کتاب خوبیه، همچنین به موضوعی می‌پردازه که چالش حالِ ماست و خوندنش می‌تونه یادآوری باشه که از خودمون غافل نشیم و خوشبختی رو در دستاوردهای مشخصی خلاصه نکنیم و بدونیم از لحاظ احساسی در چه وضعیتی هستیم... حداقل من که بعد از خوندن کتاب برای «یواش» زندگی کردن مصمم‌تر شدم😁🌱
«پر از تنشم. عادت داشتم هر دقیقه از زمانم تحت کنترل خودم باشه، حتی هر ثانیه. حالا، الان، باید برای مخمر صبر کنم؟ اینجا پیش‌بند پوشیده، وایستم و منتظر باشم... که به قارچ کار خودش‌رو بکنه.»
ولی
کتاب شخصیت پردازی و فضاسازی عمیقی نداره، بعضی قسمت‌های کتاب مبالغه شده و غیرواقعیه...

کتاب رو به پیشنهاد زهرا رستاد خوندم، ممنونم از پیشنهاد خوبت💚

📗متن کتاب:
از وقتی استخدام شرکت کارتر اسپینک شدم، یاد گرفتم که خیلی سریع‌تر بخونم.
در واقع، همه‌چیز رو سریع‌تر انجام می‌دم. سریع‌تر راه می‌رم، سریع‌تر حرف می‌زنم، سریع‌تر غذا می‌خورم...

شایدم گای عوض نشده. شاید همیشه همینجوری بوده و من هیچوقت متوجه نشدم.

اشکالی نداره. خودت رو بخاطر اینکه جواب همه‌ی سوال‌هارو نمی‌دونی اذیت نکن. همیشه لازم نیست بدونی که کی هستی. همیشه معلوم نیست که آینده چی میشه و به کجا داری می‌ری. بعضی وقت‌ها، همین که بدونی قدم بعدی‌ات چیه، کافیه.

۶ اردیبهشت/ ساعت ۱۲:۳۰ بعد از میانترم جنین
      

35

        در این کتاب به چهار موضوع توکل، رضا، صبر و طول امل پرداخته می‌شود.
(به موضوع طول امل کمتر پرداخته شده.)

مدتی طول کشید تا آن را تمام کنم و احتمالا بخش‌هایی از کتاب را خوب متوجه نشده باشم و ممکنه در آینده باز به سراغ آن بیایم.💙

📘بخش‌هایی از کتاب:
همیشه باید کاری کرد که بشر امیدش از غیر خودش سلب شود؛ وقتی امیدش از غیر خودش سلب شد، آن وقت است که نیروهای درونی‌اش به کار می‌افتد و یک شخصیتی پیدا می‌کند.
 
توکل اصلا در قرآن همیشه مفهوم حماسه دارد. مقرون با حماسه است( باک ندارم، به خدا توکل می‌کنم) نه مفهوم تماوت و مردگی و یک گوشه نشستن و کار به کاری نداشتن.

توکل یهودی همین است که در کاری انسان بگوید من نمی‌کنم خدا بکند، وقتی خدا انجام داد من نتیجه‌اش را استفاده می‌کنم.( توکل یهودی‌گری )

 پیغمبر اکرم فرمود: اگر در کاری مردد شدید یعنی نتوانستید راه صحیح را به دست بیاورید، بروید نماز بخوانید و دعا کنید
( ترتیب خاصی هم دارد) و هفت بار از خداوند خواهید که در این کاری که شما الان در آن گیج و گم هستید و نمی‌دانید که راه صحیحش این طرف است یا آن طرف، آنچه را که خیر است در دل شما القا کند. بعد از این دعا اگر چیزی در قلب شما القا شد، شما این را الهام خدا بدانید و دنبالش بروید.

اگر یاری خدا را می‌خواهی، تا به یاری حق برنخیزی حقیقت تو را یاری نمی‌کند.

حدیثی است از امیرالمومنین؛ می‌فرماید: من اینجور دعا می‌کردم: خدایا مرا محتاج بندگان خودت قرار نده. 
پیغمبر اکرم به من فرمود: چنین دعایی نکن چون این دعا مستجاب نیست. خداوند همه بندگان را محتاج یکدیگر آفریده است. تو دعا کن خدایا مرا محتاج شرار خلق خودت( بندگان بد خودت) قرار نده، و الّا خداوند همه بندگان را محتاج یکدیگر آفریده است.
 
من هنوز یک جا برخورد نکرده‌ام که بگویند یک امام استخاره کرده.( شهید مطهری)
 
رکن اول توکل این است که آرمان و هدف انسان مقدس باشد. 
رکن دوم: انسان در راه است آرمان و هدف کوشش به خرج بدهد.
رکن سوم: این کوششی که در راه مقدس انجام می‌دهد مقرون به خلوص نیت باشد یعنی لله و فی الله باشد، نه برای هواهای نفسانی.
 
برادران خود امیرالمومنین، عقیل و طالب هر دو در صف دشمن بودند. به عقیل گفتند: تو چرا اسلام آوردی؟
گفت: وقتی که در بدر با برادرم علی روبه‌رو شدم وضع او سبب شد که من از دل ایمان بیاورم چون در کودکی اینقدر او به من علاقه‌مند بود که اگر مادرم خوراکی به او می‌داد،می‌داد من بخورم،واقعا مرا دوست داشت؛ و حالا من میبینم در راه عقیده‌اش آنچنان است که گویی یک ذره نسبت به من علاقه ندارد.

توجیه فلسفی توکل
گفتیم توکل عهده دار شدن کار است در قسمتی که مربوط به انسان است و واگذار کردن به خداست در قسمت دیگر، و معنی واگذار کردن به خدا این است که بدانید در عالم حسابی هست که در شرایطی که شما وظیفه‌تان را عمل کنید او به کمک شما برخیزد. از نظر فلسفی توجیه توکل این است که دنیا یک واحد جاندار و ذی‌شعور است؛ این واحد ذی‌شعور نسبت به افرادی که در راه حقیقت فعالیت می‌کنند و افرادی که در راه غیر حقیقت فعالیت می‌کنند بی‌طرف و متساوی نیست. این، روح و حقیقت توکل است.

گفتم: فما حد التواضع؟ حد تواضع چیست؟ من کی متواضع خواهم بود؟ فرمود: با مردم آنچنان رفتار کنی که توقع داری آنها با تو رفتار کنند؛ هر وقت آنطور رفتار کردی تو مرد متواضعی هستی.
 
گره از کار مردم گشودن، در دفع بلا موثر است.

 تو خوبی کن، این به تو حق شناسی نمی‌کند، تو یک وقت می‌بینی یه کس دیگر که اصلاً از تو به او خوبی نرسیده، در عوض به تو خوبی می‌کند؛ 
یعنی تو انتظار خوبی را از کسی که به او خوبی می‌کنی نداشته باش، از عالم داشته باش؛ عالم اگر از اینجا به تو ندهد از یک جای دیگر می‌دهد.
 
شما خوبی می‌کنید، در اسلام محضا لله است، پاداشش را خدا خواهد داد، نظرت باید به خدا باشد. مکتب غیراسلامی و ماتریالیسم می‌گوید خیر، تو از لحاظ اینکه نیست به بشر این کار را کردی و آن هم یک موجود ذی‌شعوری است خود به خود عکس‌العملش خوبی است که به او برمی‌گردد.
 
اگر خداوند شمرو ابن زیاد را نمی‌آفرید، امام حسین کشته نمی‌شد. ولی اگر خدا اینها را نمی‌آفرید اصلا امام حسین هم امام حسین نبود... بدی اگر نباشد خوبی هم وجود ندارد.
 
خودْ خوردن در موضوعاتی که از اختیار انسان خارج است جز بدبختی و بیچارگی نتیجه‌ای نمی‌دهد.

 هر چیزی را که باید به خدا نسبت بدهیم می‌توانیم از آن راضی باشیم و هر چیزی را که نباید به خدا نسبت بدهیم از آن باید ناراضی باشیم. 

ولی نباید خیال کرد که انسان به بهانه رضای به قضای الهی باید به همه چیز راضی باشد.

 آدمی که فقط وظیفه انجام می‌دهد اصلاً برای او شکست و غیر شکست وجود ندارد. او از نظر منطق خودش اگر شکست هم بخورد پیروز شده، پیروز هم بشود پیروز شده. گفته‌اند: انسان وقتی می‌تواند هرچه بر سرش بیاید از آن راضی باشد یعنی از خدا راضی باشد که خدا از او راضی باشد.
 
 در کلمات پیغمبر اکرم و حضرت امیر هم هست که از طول امل نهی کرده‌اند. طول یعنی درازا و درازی، امل هم یعنی آرزو. 

اگر انسان در دنیا آرزویش در یک کار یا دو کار یعنی در حدودی که توانایی وصول به آنها را دارد تمرکز داشته باشد او موفق می‌شود.
      

33

        داستانِ کتاب در یک سایت باستان شناسی در عراق اتفاق می‌افتد. همسر مدیر این سایت، خانم لایدنر، گذشته تاریک و مرموزی دارد. دائماً حس می‌کند جانش در خطر است ولی کسی به حرف‌هایش توجهی نمی‌کند ...
«ابایی ندارم که اعتراف کنم اولین تأثیری که از دیدار با خانم لایدنر گرفتم شگفتی کامل بود ... جوان نبود؛ بین سی تا چهل سال داشت. چهره شکسته‌ای داشت و چند تار موی جوگندمی که با زیبایی‌اش آمیخته شده بود. چشمان بسیار زیبایی داشت. از میان چشمانی که در همه عمرم دیده بودم، تنها چشمانی بود که واقعا می‌شد آنها را به بنفشه تشبیه کرد.»☘️⁦⁦⁦✧

این آخرین کتاب آگاتا کریستیه که امسال(۰۳) یاداشتش رو می‌نویسم؛ پس به خودم اجازه میدم مفصل بنویسم.⁦ ^^✨
همسر آگاتا کریستی، مکس مالوان، یه باستان‌شناس برجسته بوده؛ ایشون عملیات‌های حفاری و باستان شناسی متعددی رو در منطقه بین‌النهرین یعنی کشورهای ایران، عراق، ترکیه و سوریه انجام دادن. 
یکی از سایت‌های باستان شناسی که مکس مالوان در اون فعالیت می‌کرده سایت چغازنبیل بوده.
آگاتا کریستی به دلیل فعالیت‌های اکتشافی همسرش با او به  کشورهای عراق، ایران، سوریه و ... سفر کرده و در خیلی از آثارش ردپای ایران و خاورمیانه مشهوده؛ مثلاً کتاب خانه‌ای در شیراز- اسم اصلی این کتاب Parker Pyne Investigates ( تحقیقات پارکر پاین) است که شامل ۱۲ داستان کوتاه جناییه و اسم یکی از این داستان‌ها، «خانه‌ای در شیرازه». نشر هرمس اسم کتاب رو با توجه به این داستان تغییر داده- داستان در ایران رقم می‌خوره. ⁦(⁠。⁠•̀⁠ᴗ⁠-⁠)⁠✧⁩

آگاتا کریستی ایده خیلی از داستان‌هاش رو در خلال این سفرها صیقل داده و ردپای خاطراتش در جزئیات و کلیات کتاب‌ها مشهوده.
توی همین کتاب، قتل در بین‌النهرین، جایی در مورد « بسم الله الرحمن الرحیم» صحبت می‌کنه و یک فصل رو اینطور شروع می‌کنه، هم‌چنین در خیلی از کتاب‌های دیگه‌ش گریز‌هایی به دین و فرهنگ مردم خاورمیانه میزنه.

📍در این کتاب پوآرو حضور داره.
داستان حال‌ و هوای کویری و رازآلودی داره.
امیدوارم اگه برای مطالعه انتخابش کردید، از خوندنش لذت ببرید.

شخصیت‌ها:
هرکول پوآرو، لوئیز لایدنر، دکتر لایدنر، اِمی لدران، فردریک بازنر، خانم مرکادو، پدر لاویگنی و ...

۲۰ اسفند ۰۳
      

81

        یاقوت قلب آتش ..*
این جواهر که صاحب آن ملکه روسیه بوده توسط فرد ثروتمندی به نام وان آلدین خریداری می‌شود. او می‌خواهد آن را به یکی از عزیزانش هدیه کند؛ ولی این یاقوت خواهان زیادی دارد و جان صاحبش را به خطر می‌اندازد ..‌.⚡
«فکرش رفته بود پیش زنهایی که قبلاً صاحب این جواهرات بودند. غم‌ها، نومیدی‌ها، حسادت‌‌ها. «قلب آتش» مثل همه سنگ‌های قیمتی مشهور، پشتش فجایع و مصیبت‌های زیادی داشت.»

این کتاب نسبت به بعضی از کتاب‌های آگاتا کریستی که خوندم، پیچیدگی بیشتری داشت. شخصیت‌های متفاوتی با انگیزه‌ها و داستان‌های خودشون با هم پیوند می‌خورن و داستان رو می‌سازن و کتاب‌ُ با عشق به آخر می‌رسونن.♡

اینکه بعد از هر کتاب، دوباره کریستی متقاعدم می‌کنه که کتاب بعدی رو شروع کنم تا حد زیادی بخاطر شخصیت پردازی و فضاسازی خوب کتاب‌هاشه.
📍در این کتاب پوآرو حضور داره.

شخصیت های کتاب:
روت کترینگ، درک کترینگ، میرل، میجر نایتون، آقای وان‌آلدین، کنت دولا رُش، کاترین گری، خانم‌ هارفیلد، خانم تامپلین، لنوکس و ...

۱۸ اسفند ۰۳
      

21

        «آن چه من را به حرکت وادار می‌کند، علم به چیزی نیست، اضطرار به آن است. احتیاج به آن است.» ☁️🌱...

طبق برنامه هر هفته‌ام، سه‌شنبه ساعت ۱۹ سوار اتوبوس شدم. مسیر ۵ ساعته بود. احتمال اینکه دیرتر برسم وجود داشت ولی زودتر نه. قبل از اینکه اینترنت گوشی‌ام بپرد. اپیزودهای کتاب صوتی ام را دانلود می‌کردم و کتاب دیگری را در طاقچه باز کردم تا وقتی بخاطر تغییر ارتفاع و جاده کوهستانی گوشم کیپ شد و هندزفری را کنار گذاشتم به سراغ دیگری بروم.
آن دفعه، این کتاب را باز کردم. کوتاه و روان بود و همان شب تمامش کردم. خیلی مسائل را عمیق بررسی نمی‌کند ولی قطعا به مسائلی می‌پردازد که با آن‌ها برخوردهایی داشته‌ایم. در بخش دیه توضیحات خوب و ساده‌ای داشت. نکاتی که در زمینه روابط مطرح می‌شود، اکثراً در روابط ما با هرکسی کاربرد دارند. توصیه‌هایی کلی در کتاب مطرح شده بود که اگر قبلا در این زمینه مطالعه کرده باشید، شاید برایتان تکراری باشد. ولی به نظرم حتی اگر اینطور باشد، گاهی اوقات به تکرار نیاز داریم.

📘 از متن کتاب:
می‌گویند شتری خوابیده بود. روباهی می‌گذشت، به شتر روی آورد و با دم شتر بازی آغاز کرد تا آنکه دمش را با دم شتر گره زد. شتر برخاست. دم کوتاه این دو به هم گره خورده بود. روباه معلق مانده بود و به دنبال شتر تاب می‌خورد. گربه‌ای این صحنه را دید. از روباه پرسید چه بر سرت آمده؟ روباه گفت: هیچ! با بزرگان وصلت کرده‌ایم!

بیشتر آنچه که بدی و مشکل ازدواج قلمداد می‌شود، مثل سختی‌ها و برخوردها و توقع‌ها و انتظارها و درگیری‌ها و گرفتاری‌ها، در واقع همین بدی‌ها، خوبی و میوه‌ی خوب ازدواج هستند.

آدمی می‌تواند حتی از بن‌بست‌ها بیاموزد که راه کجاست.

به همان اندازه که ازدواج دو نفر ارزش پیدا می‌کند، به همان اندازه وسوسه و حسادت دوست و دشمن زیاد می‌شود، که درگیری‌ها را زیادتر می‌کند. پس به گونه‌ای تظاهر نباید کرد که حسادت و دشمنی‌ها بجنبد و سر بردارد، که اگر این حسادت‌ها به زندگی تو آسیب نزند، باعث از هم پاشیدگی زندگی دیگران می‌تواند باشد. 

گاهی آدمی با تمامی راحتی‌ها در رنج است و غصه می‌خورد و گاهی با همه‌ی رنج‌ها راحت است و بهره برمی‌دارد و پاداش می‌گیرد.

شماتت و خشونت،آتش افروز است. تکرار و تذکر مداوم ملال‌آور است.

در محبت یا گفت‌وگو، حد نگه دار، تا آنجا که هنوز به جمله‌‌هایی از تو مشتاق هستند، خاموشی تو شیرین است. دلزدگی، حتی از محبت، نفرت‌انگیز است.

از کسانی نباش که رنج‌هایت و گرفتاری‌هایت را از نگاه و چهره و حالت‌هایت به هر کس منتقل کنی. سختی‌ها، مهمان تو هستند.

از محبت و عشق خودت پیش کسانی حرف بزن که برای او حرف می‌زنند.

احترام امامزاده با متولی است. تو می‌توانی بدون لج درآوردن و تحریک کردن همسرت را در چشم‌ها و دل‌ها بزرگ کنی. آنجا که تو حرمت او را می‌شکنی، دیگران حرمت نگه نمی‌دارند.

مادر و پدرت را در برابر همسرت مگذار. خواسته‌های آنها و دوستانت را، با زبان خواسته‌های خودت مطرح کن. محبت به تو، سختی خواسته‌ها را کم می‌نماید.

اشتباه از اینجا برخاسته که ما برای دیات و خون‌بها، ارزش انسانی قائل هستیم، در حالی که دین در رابطه با کارایی و ارزش اقتصادی است. به همین خاطر، اگر دو دست یک نفر را قطع کنند، دیه‌ی آن برابر با کشتن و نابود کردن است و همین طور اگر دو چشم یا دو پا یا تخمدان‌ها یا گوش‌ها را ببرند، هر کدام با دیه کامل حساب می‌شوند. این مسأله نشان می‌دهد که دین ارزش انسانی را توضیح نمی‌دهد، که فقط در رابطه با کارایی و ارزش اقتصادی است. و از آنجا که کار مسئولیت مرد بیشتر است و ارزش اقتصادی آن زیادتر است، ناچار دیه‌ی این دو با هم تفاوت دارد... دیات به ارزش انسانی مربوط نیستند و فقط اثر اجتماعی آن را کنترل می‌کنند و جبران می‌نمایند.

انسانی که خودش را هرز کرده و خوش بوده و کیف کرده، در واقع از آنجا لذت برده که نمی‌داند چه از دست داده، فقط حساب کرده که چه به دست آورده.

هرکس خلق را در خود نگه دارد و باتلاق استعدادهای عظیم او بشود او هم طاغوت است.

امام علی(ع) در نهج‌البلاغه می‌گوید: شنیده‌ام که در بازار بصره لباس زنی با عبای کردی برخورد کرده، از شرم بمیرید.

دو چیز مطرح است: هم حلم، هم دادن فرصت‌ها.

ما در تنهایی‌ها چه بسا بتوانیم علم را، حتی فکر روشن را به دست بیاوریم، ولی دل روشن و دل زنده در برخوردها و درگیری‌ها شکل می‌گیرد.

ثبتنا علی دینک؛ ثبات ما در دین، مبنا و هدف زندگی‌مان باشد، نه در کنار و بر کنار زندگی‌مان.

آن چه من را به حرکت وادار می‌کند، علم به چیزی نیست، اضطرار به آن است. احتیاج به آن است. 
مادامی که من، دین را حتی اگر قبول کردم، خدا را حتی اگر باور کردم که هست، اگر به آن نیاز نداشته باشم و بگویم بدون دین می‌توانم راهم را بروم و می‌توانم بدون دین زندگی کنم، طبیعتاً دین یا در متن نمی‌آید، برکنار می‌شود، یا اگر هم می‌آید متن بی‌بدیلی نیست.

۲۳ بهمن ۳
      

33

        من لزوماً به کمک تو نیازی ندارم؛ من به اعتماد تو نیاز دارم. به امیدواری تو. این‌ها چیزیه که من خودم هرگز نداشتم و به همین خاطر روی اینکه تو داری‌شون حساب کردم.🌱

 آسمان با خاکستر پوشیده شده، زمین رو به ویرانی است و دشمنی نادیدنی در حال تغییر خاطرات و نوشته‌هاست. در این شرایط، وین و الند به دنبال سرنخ‌هایی از گذشته‌ی فراموش‌شده می‌روند تا راهی برای متوقف کردن این دشمن پیدا کنند. اگه براتون سواله این موجود از کجا آمده، جوابش در پایان جلد قبل مشخص شد!
در این کتاب اسپوک نقش مهم و محوری پیدا می‌کند...

نحوه بوجود آمدن کولوس‌ها، کاندراها و مفتش‌ها مشخص میشه که بسی جالب و هنرمندانه بود!👀👤
همچنین علت بارش خاکستر از آسمان و سایر ویژگی‌های عجیب دنیای سندرسون بیان میشه...

بالاخره به پایان این مجموعه رسیدم و نمیتونم به راحتی ازش دل بکنم.‌ درمورد دنیاسازی کتاب و پرداخت شخصیت‌ها حرفی برای گفتن ندارم چون به نظرم خیلی بی نقص و تروتمیز بود.

وقتی نوجوون بودم هری پاتر رو خوندم و تجربه‌ای تکرار نشدنی برام رقم خورد.
وقتی علت زنده موندن هری‌رو می‌خوندم، به نظرم خیلی مسخره میومد؛ یعنی چی که عشق اونو زنده نگه داشت. تا چندسال بعدش همچنان کل مجموعه هری پاتر برام جذاب بود الی همین بخش. کلا درک نمی‌کردم چرا رولینگ علت عجیب‌ترین اتفاقات رو به عشق و احساسات گره می‌زنه.
خب الان می‌فهمم...
این دفعه وقتی مه‌زاد رو می‌خوندم دیگه این اعتقاد رو داشتم که احساسات و باورها چه تاثیر عمیقی روی زندگی دارن. شخصیت‌هارو بهتر درک کردم، توی تصمیم‌گیری‌ها کنارشون بودم و نجواهای ذهن‌شون رو شنیدم و درد و فقدان‌شون رو حس کردم. 
فکر می‌کنم همه ما زمانی مثل الند می‌خواستیم خودمون رو اثبات کنیم یا مثل وین با احساسات‌مون کلنجار می‌رفتیم.
به خاطر همین فکر می‌کنم خیلی هم از ساکنان لوتادول دور نبودیم...🌱💚

این کتاب رو به کسی پیشنهاد میدم؟ قطعا، مخصوصا نوجوان‌ها.
فقط فکر می‌کنم ممکنه تفکرات و سردرگمی سیزد گیج‌شون بکنه.

📘 از متن کتاب:
یک زندگی راحت چیز زیادی به شما نخواهد آموخت.

همچنان نگرانش می‌شد؛ اما دیگر سعی نمی‌کرد در مقابل تمام خطرات از او محافظت کند. 

وین به آرامی گفت :«اونم مثل بقیه یه آدم بود. فقط یه آدم؛ اما همیشه می‌دونستیم که اقدام به هر کاری بکنه، موفق میشه. کاری می‌کرد تبدیل به کسی بشی که خوش می‌خواست.»
بریز گفت :« به این ترتیب می‌تونست ازت استفاده کنه.»
هام افزود :«اما وقتی کارش باهات تموم می‌شد، به آدم بهتری تبدیل می‌شدی.»

الند به کانال آب خیره شد. «این سنگدلی کنترل منو در دست نداره وین. با خیلی از کارهای لرد فرمانروا موافق نیستم؛ آن کم‌کم دارم درکش می‌کنم و این درک کردنه که داره منو نگران می‌کنه.»
‌
الند گفت :«وین، باید یه تعادلی وجود داشته باشه. ما هر طور شده پیداش می‌کنیم. تعادلی میان کسی که می‌خوایم باشیم و کسی که مجبوریم باشیم.»

این اواخر احساس می‌کنم که زندگی‌ام مثل کتابیه که به زبانی نوشته شده که قادر به خوندنش نیستم.

گاهی وقت‌ها جنگیدن ارزش هزینه‌ای رو که براش می‌پردازی، نداره.

به قدری مصمم بود تا پادشاه خوب باشی که اجازه دادی این مسأله شخصیت اصلی تورو محو کنه. مسئولیت‌های ما نباید باعث نابودی‌مون بشن.

مسئول چیزی بودن به معنای انجام دادن کاری نیست! به این معناست که اطمینان حاصل کنی بقیه کاری‌رو که باید، انجام میدن.

کلسییر به خاطر کسی که بود موفق نشد، بلکه به خاطر کسی که مردم فکر می‌کردن هست، موفق شد.

گاهی چنین به نظر می‌رسید که وین فقط به این دلیل می‌تواند کارهای غیرممکن را انجام دهد که نمی‌ایستد تا به میزان غیرممکن بودن آن فکر کند.
نباید رهبرشون رو به عنوان یه نیروی انتزاعی در بالای برجی در جایی نامعلوم تصور کنن که پشت پنجره‌ای ایستاده و فقط دستور صادر می‌کنه.

من ترکیبی از چیزهایی هستم که لازم بوده باشم. قسمتی فیلسوف، قسمتی شورشی، قسمتی نجیب‌زاده، قسمتی مه‌زاد و قسمتی سرباز. گاهی اوقات حتی خودم‌رو‌ نمی‌شناسم. برای اینکه بتونم کاری کنم تمام این قسمت‌ها در کنار هم درست عمل کنن، دوران سختی‌رو گذروندم.

📸این عکس رو اتفاقی دیدم و به نظرم جالب بود. شخصیت‌های واقعی‌رو معادل شخصیت‌های مه زاد قرار دادن.

۲۰ بهمن ۰۳
      

46

        رویاهای الند جزئی از شخصیتش بود...🕯️✨

پس از مرگ لرد فرمانروا، امپراتوری در هرج‌ومرج فرو رفته و گروه وین به پادشاهی اِلِند ونچر تلاش می‌کنند حکومت جدیدی بنا کنند. اما چالش‌های متعددی پیش روی آنهاست  و ارتش‌های متعدد در حال نزدیک شدن به لوتادول هستند.
در همین حین، وین متوجه می‌شود که خطری بزرگ‌تر از هرج‌ومرج سیاسی وجود دارد ...
.
این جلد شخصیت‌های خاصی وارد داستان میشن که باعث جذابیت روند کتاب شدن.
به نظرم این کتاب مثل پلی بین جلد اول و سومه و وین تصمیمات مهم و سازنده‌ای می‌گیره که زیربنای جلد بعدی هستن.
با الند همذات‌پنداری عجیبی داشتم و همراه اون از مربیش(؟) چیزهای زیادی یاد گرفتم.✿⁠≧⁠▽⁠≦ 

📘از متن کتاب:
اگر جملاتت رو با ملایمت و بدون قطعیت شروع کنی، آدمی انعطاف پذیر و نامطمئن به نظر می‌آی.

تیندویل گفت:« عذرخواهی نکن، مگر اینکه واقعاً متأسف باشی؛ و بهانه‌تراشی هم نکن. نیازی به بهانه نداری. معمولاً یه رهبر رو از روی اینکه چطور از عهده‌ی مسئولیت‌هاش بر می‌آد، قضاوت می‌کنن.»

ترجیح می‌داد به اشتباه به او اعتماد کند تا اینکه بی‌اعتمادی همچون خوره‌ای به جانش بیفتد.

تیندویل گفت:«غرور عالی‌جناب، تمام رهبران موفق یه ویژگی مشترک داشتن. همه‌شون باور داشتن که عملکرد اونا بهتر از هر کس دیگه‌ایه. وقتی موضوع وظایف و مسئولیت‌هات باشه، فروتنی اشکالی نداره؛ اما وقتی قضیه اتخاذ یه تصمیم در میون باشه، هرگز نباید به خودت شک کنی.»

الند گفت:«لباس واقعاً ذات انسان رو تغییر نمی‌ده؛ اما روی نحوه برخورد بقیه با آدم تأثیر می‌ذاره.»

آن‌ها از بازگشت استبداد و یک حاکم سرکوبگر با آغوش باز استقبال می‌کردند؛ زیرا تحمل این وضعیت برای‌شان راحت‌تر از تحمل سردرگمی و ابهام بود.

این خودخواهی نیست؟
الند گفت:« چرا هست هام؛ اما از نوع خودخواهی قابل درک. فکر نمی‌کنم کسی بدون خودخواهی بتونه مردم رو رهبری کنه. درواقع، به نظرم این همون چیزیه که من در بیشتر طول حکومتم نداشتم. خودخواهی.»

هر قدر هم که سعی کنی، مثل پادشاهان گذشته با کلسییر نخواهی شد. تو الند ونچر هستی. یک مرد غرق در فلسفه. مردم اینطور از تو یاد خواهند کرد. پس بهتره از این موضوع به نفع خودت استفاده کنی در غیر این‌صورت از یاد مردم پاک‌ خواهی شد. هیچ پادشاهی به ضعف خودش اقرار نکرده؛ اما همه به قدری خردمند بودند که از نقاط قوت خودشون استفاده کنن

گفت:«ازت استفاده می‌کرد.»
وین گفت:«بله؛ اما مهم نبود. اون‌جوری نبود که تو نشون می‌دادی. الند از من استفاده کرد. کلسییر از من استفاده کرد. ما از همدیگه استفاده می‌کنیم برای عشق، برای حمایت، برای اعتماد.»

اما عظمت و اقتدار کلسییر به خاطر تواناییش در مبارزه و جنگیدن نبود. به خاطر بی‌رحمی و سنگدلیش هم نبود. حتی قدرت یا غریزه‌ش هم عاملش نبود.»
الند ابرو در هم کشید.
وین پرسید:« می‌دونی علتش چی بود؟»
الند با تکان دادن سرش پاسخ منفی داد. همچنان تکه پارچه را روی زخم وین فشار می‌داد.
وین گفت:«تواناییش برای اعتماد کردن. این‌جوری باعث می‌شد آدمای خوب به آدمای بهتری تبدیل بشن.»

📸 تصاویر:
مرتبط با وقایع این کتاب هستن. 

۱۶ بهمن ۱۴۰۳
      

22

        مهم نیست چه کار بکنیم، چون در هر صورت چیزهایی را از دست خواهیم داد ...🌱

۱. این کتاب همون‌طور که از اسمش مشخصه درمورد فضیلت کناره‌گیری یا تا حدی قناعته.
حرف کتاب اینه که چطور در دنیایی که امکانات، اطلاعات، تفریحات و... بصورت نامحدود وجود دارن؛ میتونیم زندگی شادی داشته باشیم؟
آیا بهره‌گیری بیشتر باعث میشه انسان‌های خوشبخت‌تری باشیم؟ 
چطور باید در دنیایی زندگی کنیم که «از دست دادن فرصت‌ها بدترین سناریوی ممکن است.»؟
کتاب به کناره‌گیری از جنبه‌های مختلف نگاه می‌کنه و در آخر هم راهکارهایی ارائه داده میشه.

۲. به شدت با این جمله کتاب موافق بودم:
«این روزها ما اسیر اسطوره‌ی استعدادهای بالقوه‌ خودمان شده‌ایم.»
.
۳. «اما چرا باید بخواهیم تا جای ممکن چیزهای بیشتری را تجربه کنیم؟ از این همه تجربه‌ی جدید چه چیزی قرار است به دست بیاوریم؟ هیچ جایزه ای برای کسی که اول بشود یا بیشترین تجربه‌ها را از سر بگذراند تعیین نشده است.»
نمی‌دونم براتون پیش اومده یا نه که وقتی توی کافه نشستین یا قصد دارین برای ناهارتون چیزی سفارش بدین، با خودتون میگین این دفعه یه چیز جدید رو امتحان کنم، ولی معمولا نتیجه اصلا راضی‌کننده نیست... متاسفانه⁦⁦◔⁠‿⁠◔ 
این مسئله که مدام قصد امتحان کردن چیزای جدید رو داریم توی کوچکترین انتخاب‌هامون هم نمایان میشه.

۴. در کتاب به انطباق هدونیک اشاره شد که به این معناست:«سطح علاقه یا خوشبختی ما بعد از هر تغییری گرایش دارد تا دوباره به خط مبنایش برگردد.»
این مسئله خوشحال‌کننده و در عین‌حال ناراحت کننده‌ست؛ چون باعث میشه مدتی بعد از اتفاقات بد، فرد به حالت اولیه برگرده ولی از طرف دیگه خوشی‌ها هم پایدار نیستن و باعث نارضایتی و مصرف‌گرایی میشه.⁦⁦⁦*⁠・⁠~⁠・⁠*

۵. در جای دیگه‌ای به «انهدونیا» اشاره شد که به حالتی گفته میشه که به دلیل کاهش دوپامین، افسردگی و... اتفاق میفتد و کارهایی که قبلاً برای فرد لذت‌بخش بودن، دیگه حس خوبی به همراه ندارن.⁦⁦⁦ ✿⁠☉⁠。⁠☉

۶.«صنعتِ خوشبختی ناچار است اهمیت محیط و موقعیتِ فرد را کم‌اهمیت جلوه بدهد و به جای آن ادعا کند که «خوشبختی یک انتخاب است!»
توی کشور ما، یه نمونه‌اش میشه کنکور!
.
۷. دوتا از راهکارهایی که کتاب ارائه داده‌رو در ادامه می‌نویسم:
*تصمیم بگیرید که چه مواقعی باید دست به انتخاب بزنید: در زندگی همه‌چیز را در موقعیت‌هایی قرار ندهید که مجبور شوید دست به انتخاب بزنید. چنین کاری از نظر ذهنی خسته‌تان می‌کند.
*خودتان را قانع کنید که این حرف که «فقط بهترین‌ها به اندازه کافی خوب‌اند» بی‌معنی است: وقتی چیزی کارتان را راه می‌اندازد به اندازه‌ی کافی خوب است.

۸. آقای اسوند برینکمان، نویسنده کتاب، در جای جای کتاب درمورد علت‌های شادی و رضایت از زندگی در کشورش، دانمارک، صحبت می‌کنه. 
جدولی که همراه یادداشت قرار دادم رتبه بندی شادی رو در سال ۲۰۲۴ نشان میده.( از سایت worldpopulationreview)

📖 از متن کتاب:
صلح پایدار در مواقعی محتمل‌تر است که طرفِ برنده به کمتر از آنچه می‌تواند از آنِ خود کند رضایت بدهد.

بدون داشتن چهارچوبی اخلاقی، خواسته‌های ما باری‌ به‌ هرجهت خواهد شد و افسار آن فقط به دست امیال و ترجیحاتِ کمابیش زودگذر فردی ما خواهد افتاد.

اگر همۀ آن را بخواهی، زندگی به توده‌ای گنگ و بی‌شکل تنزل می‌کند که ممکن است هر چیزی باشد، الا چیزی کامل.

نیک‌بختی راستین از میانه‌روی سرچشمه می‌گیرد.
گوته

در «سازمان‌های آموزشی» همه‌ی کارها باید مرئی باشد تا به بقیه انگیزه بدهد که حتی از این هم بهتر کار کنند.

اگر هیچ‌کس نخواهد دست از هیچ‌چیز بکشد، زندگی به کشمکش میان افرادی تبدیل می‌شود که مسابقه می‌دهند تا هرچه بیشتر و بیشتر برای خودشان سهم بردارند. این نوع زندگی فقط به قوی‌ترین‌ها آزادی می‌دهد.

فقط در طول زمان است که اهمیت‌دادن به چیزی ممکن می‌شود، چون زمان می‌برد تا چیزی به بخشی از شیوه‌ی زندگی کردن شما و به بخشی از هویت شما تبدیل شود. 

اهمیت دادن به چیزی و مراقبت کردن از آن همیشه ریسک ناامید شدن و رنجِ واقیِ از دست دادن را در خود دارد. همانطور که خیلی‌ها گفته‌اند این بهای عشق است.

می‌گویند انسان‌ها را کارهایی که انجام می‌دهند تعریف می‌کند. این حرف کاملا اشتباه نیست، اما باید این را نیز در نظر بگیریم که به همان اندازه، کارهایی که انجام نمی‌دهیم هم ما را تعریف می‌کنند.

هر فضیلت حد وسط دو رذیلت است.

در بیشترِ مواقع میزان کنترلی که ما روی زندگی‌مان داریم خیلی خیلی کم‌تر از آن حدی است که فکر می‌کنیم.

توانایی ساده و دقیق صحبت کردن، از قرار معلوم، در اثر تجربه و بینش رشد می‌کند.

آزادی بدون محدوده اغلب به جای آنکه رهایی‌بخش باشد فلج کننده است.
برای خلق زیبایی‌ هنرمند باید خودش را محدود کند. 

بعضی از ناظران گفته‌اند مناسک‌زدایی افراد را آزاد می‌کند تا بتوانند خودشان را به شیوه‌ای خلاقانه بیان کنند، اما معمولاً آزاد بودن، وقتی راه و رسمی برای آزادی وجود ندارد، دشوار است.

او فکر می‌کرد ریشه دواندن مهم‌ترین و در عین حال نادیده گرفته شده‌ترین نیاز انسان‌هاست. 

ما باید به شهروندان آینده آموزش دهیم که کار درست را انجام دهند، فقط بخاطر اینکه درست است، نه به‌خاطر اینکه از آن راه سودی نصیب‌شان می‌شود.

در واقع تکرار نیازمند حدی از شجاعت است، شجاعت انجام دادن کاری واحد به صورتی مداوم، فقط بخاطر آنکه انجام دادن آن کار درست است.
.
۱۴ بهمن ۰۳
میخواستم برای این کتاب یادداشت منظمی بنویسم تا بلکه ذهنم از آشفتگی که بعد از خواندنش داشتم رها بشه؛ به همین دلیل برای نوشتن یادداشت از روش‌های بعضی دوستان بهخوانی استفاده کردم...

      

21

        تصور نمی‌کردم بعد از هری پاتر، کتاب فانتزی و ماجراجویی‌ای پیدا کنم که تا این حد جذبم کنه🌪️👑
.
لوتادول پایتخت آخرین امپراطوری است. شهری که لایه‌ای از خاکستر مثل تور روی آن را پوشانده و کارگران اسکا دائما در حال زدودن آن هستند. خاکستر هم مانند ظلم آخرین پادشاه‌ صدای اسکاها را در گلو خفه می‌کند. اسکاهایی که پایین‌ترین طبقه اجتماعی‌اند و معمولا کشاورز، برده، خدمتکار و... هستند و جان‌شان هیچ ارزشی ندارد بطوریکه بخاطر مسائل بی‌اهمیت، به راحتی توسط اشراف کشته می‌شوند. 
بالاخره فردی به نام کلسییر گروهی تشکیل می‌دهد تا با پادشاه بجنگد و شرایط را به نفع اسکاها تغییر دهد. افرادی هم قبل از کلسیر شورش کرده‌اند ولی دستاوردی نداشته‌اند؛ یعنی می‌توان به موفقیت این گروه امید بست؟
بعضی از افراد این اجتماع دارای توانایی‌های خاصی به اسم آلومنسری هستند که قدرت فوق‌العاده‌ای به آن‌ها می‌دهد و این قدرت در خانواده‌های اشراف وجود دارد. پادشاه هرگونه رابطه میان اشراف و اسکا را ممنوع کرده است تا از به دنیا آمدن فرزندان دورگه با این توانایی جلوگیری کند...
.
افراد گروه کلسیر:
داکسون، هام، بریز، کلابز، اسپوک، لرد رنو، سیزد و وین
.
فلزات مورد استفاده در آلومنسری:
*آهن: جذب جاذبه، به فرد این امکان را می‌دهد که به سمت یک نقطه جذب شود.
*فولاد: پرتاب به جلو، فرد می‌تواند خود را به سمت نقطه‌ای پرتاب کند.
*مفرغ: تقویت قدرت فیزیکی، فرد می‌تواند از نظر فیزیکی قوی‌تر شود.
*قلع: تقویت حس‌ها، به فرد این امکان را می‌دهد که حواس پنج‌گانه‌اش را افزایش دهد.
*برنز: شناسایی استفاده از فلزات دیگر، فرد می‌تواند دیگران را که از آلومنسری استفاده می‌کنند شناسایی کند.
*آتیوم: دیدن آینده نزدیک، فرد می‌تواند حرکات دیگران را چند ثانیه پیش از وقوع مشاهده کند. 
‌.
📖 از متن کتاب:
منيس شانه‌اى بالا انداخت و گفت:« وقتى به سن من برسى، بايد خيلى حواست‌رو جمع كنى كه كجاها  انرژيت‌رو تلف مى‌كنى‌. بعضى چيزها ارزش جنگيدن ندارن.»

رین همیشه به او می‌گفت که اگر دختری می‌خواهد زنده بماند، باید سرسخت و خشن باشد - حتی خشن‌تر از یک مرد.

«برای افراد من ثروتمند شدن مهم نیست... حتی زنده موندن هم مهم نیست. این کار رو می‌کنیم تا کاری بزرگ و بی‌نظیر انجام داده باشیم.... تا به اسکاها امید بدیم.»

گفت:«تو مارو استخدام کردی، چون نتایج شگفت‌آوری می‌خواستی، دوست عزیزم. در خط کاری ما، نتایج شگفت‌انگیز معمولاً مستلزم خطرات شگفت‌انگیز هم هست.»

وین گفت: «احساسات محو میشن، مگه نه؟»
بریز عقب رفت، درپوش روزنه را بست و گفت: «بله، ولی خاطراتش باقی می‌مونه. اگه مردم حسی قوی نسبت به یک اتفاق داشته باشن، اون رو بهتر به خاطر می‌سپرن.»

کلسییر با چشمک گفت: «نکته خنده‌دار درمورد رسیدن به جایی همینه، وین. وقتی می‌رسی، تنها کاری که واقعاً می‌تونی انجام بدی اینه که دوباره اونجارو ترک کنی.»

وین گفت: «فکر می‌کنم داری دروغ می‌گی.»
- «تا به‌حال از من دروغ شنیدین؟»
- «بهترین دروغگوها اونایی هستن که بیشتر اوقات حقیقت‌رو میگن.»
.
تصاویر:
بالا سمت راست: وین
بالا سمت چپ: وین و کلسییر 
پایین سمت راست: لوتادول
پایین سمت چپ: شبح مه
وقتی سرچ می‌کردم، تصاویری که دیگران از ذهنیات‌شون نسبت به کتاب به اشتراک گذاشته بودن، به تصورات من هم خیلی نزدیک بود. چندتاش رو گذاشتم. منبع دقیق شون رو نمیدونم، از پینترست هستن.
.
۱۱ بهمن ۰۳
      

39

        باید شروع می‌کردم گزارش پایانیم رو می‌نوشتم. توی این چند ماه بطور عجیبی داشتم تلاش می‌کردم همه چیز رو با هم جلو ببرم، بلکه راه گریزی از کاریکاتوری شدن داشته باشم. وسط این اضطراب رسیدم به این مجموعه رباعی⁦...•́⁠ ⁠ ⁠‿⁠ ⁠,⁠•̀⁩ 
و منو به آرامش مهمون کرد ...✨
چرا درباره تو؟
ای رفته به خواب، روح آواره تو
غیر از تو کسی نمی‌کند چاره تو
از خنده صبح ساده مگذر، شاید
با او خبر خوشی‌ست درباره تو
.
در باغ گشوده است گیسو، پاییز
گریان و بهانه گیر و کمرو، پاییز
هر سال به جشن رنگ برده‌ست مرا
ممنونم از این دختر هندو، پاییز
🍂❤️
.
تا خیره شدم دمی به سوی دو سه ابر 
جویا شدم از راز مگوی دو سه ابر
با خود گفتم که چیست تعریف بهار
گل کردن گریه در گلوی دو سه ابر 
☁️🌱
ولی امسال حیدو هدایتی می‌تونه بخونه:« بهار، چه اسم قشنگی...» واقعه محال امسال...
.
آن‌گاه که می‌رفت به غم پی بردم 
از عمق وجودم به عدم پی بردم
من از دل خود هیچ نمی‌دانستم
تا برد دلم را به دلم پی بردم
💖
.
تو ماهی و ما محاق خواندیم تو را
دریایی و باتلاق خواندیم تو را
تو معجزه پیمبرانی ای عشق!
شرمنده که اتفاق خواندیم تو را
.
فردای خطر، مرد خطر بسیار است
یاران نشسته را جگر بسیار است
تا هست، میان ما یتیم است «شکست»
«پیروزی» را ولی پدر بسیار است
💚✨
.
اینجا غم قوت غالب زندگی است
دلتنگی رکن واجب زندگی است
این مرگ برای ما که دوریم از تو
تنها یکی از عواقب زندگی است
.
در سینه هزار عیب پنهان داریم
از کعبه‌ی دل روی به شیطان داریم
هیچیم و غم فلان و بهمان داریم 
موریم و گلایه از سلیمان داریم 
.
۱۰ بهمن ۰۳
      

28

        یه عصر پاییزیِ دلگیر مهمون این کتاب بودم...🍂✨
صوتی این کتاب با صدای خودِ آقای میلاد عرفان‌پور بی‌نظیره، حتما گوش کنید و لذت ببرید.💛
.
چشمان حسود، کور. عاشق شده‌ام
اسفند برای دل من دود کنید
❤️✨️
.
با پال و پرت نگو که ماندن ننگ است
فریاد نزن که آسمان خوشرنگ است 
برگرد پرنده، دل به پرواز نبند
اینجا دل یک قفس برایت تنگ است
.
از اشک تو لبخند بهار آوردند
رود آوردند، آبشار آوردند
جاری‌ست همیشه اشک در چشمانت
ای ابر، تو را چه لوس بار آوردند
🥹☁️✨
.
از دوزخ تن، بهشت را باور کن
با آتش دوستی، لبت را تر کن
مانند تنور باش و در خدمت خلق
با سوخته‌های نان، شبت را سر کن
.
بی عشق به دور خودمان می گردیم
بی خود شب و روز در جهان می گردیم
دنیا قبرستان بزرگیست که ما
دنبال مزار خود در آن می گردیم
.
من زنده که نیستم میان کفنم
دل ابر گرفته است در پیرهنم
اینگونه به دست خالی ام زل نزنید
من وارث درد هفت میلیارد تنم
.
اینجا فوران زندگی ... آنجا مرگ
مانده است در انتظار انسانها مرگ
یک روز به دیدار شما می‌آیم
این نامه برای زنده‌ها. امضا مرگ!
.
۲۹ آذر ۰۳...🍊✨
پاییز من....
      

33

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.