احمدرضا کوکب

احمدرضا کوکب

بلاگر
@aahmdrz

73 دنبال شده

224 دنبال کننده

                اینجا برای کتاب‌های علمی که می‌خونم گزارش پیشرفت مفصل می‌نویسم و در مورد بقیه کتاب‌ها که بیشتر رمان و جستار هستند، برداشت و احساسات شخصی‌م رو بیان می‌کنم.

دانشجوی خط مشی گذاری دانشگاه امام صادق علیه‌السلام
پژوهشگر حکمرانی فضای مجازی و اقتصاد دیجیتال

سرمایه‌داری، ادبیات روسیه، جستارهای روایی و آراء متفکران اسلامی بیشتر از بقیه برام جذاب هستند.

آیدی کانالم در بله: @marwi
              

یادداشت‌ها

نمایش همه

12

        ما اینقدر به حقیقت دل بسته‌ایم که از واقعیت جا می‌مانیم. خواندن این کتاب کمی بیشتر از 4 ماه طول کشید و در این مدت یکی از مهترین کارهای من در طول هفته به حساب می‌آمد، هر فصل را مفصل خلاصه نویسی کردم و در گزارش پیشرفت‌ها منتشرشان کردم؛ پس مطمئن باشید در یادداشت پایانی آن دلم نمی‌خواهد حرف بی‌خود بزنم!
حقیقت و حق‌جویی و حق‌خواهی در ذهن من شبیه یک محدوده امن است که ما جرأت نمی‌کنیم از آن خارج شویم و دقیقاً به همین خاطر هیچ وقت به حقیقت دست پیدا نمی‌کنیم. در واقع ما قرآن را می‌خوانیم و قرآن هم چیزی جز حقیقت نیست؛ اما هیچ وقت قرآن را از آنِ خود نمی‌کنیم. قرآن بر ما نازل نمی‌شود. فکر می‌کنیم قرآن از آن ما نشده، چون ما که بالاخره مفسر و مفتی نیستیم! میرویم تفسیر می‌خوانیم. این راه‌حل درستی است؛ اما مسئله را کاملاً حل نمی‌کند؛ چون باز در اینکه تفسیر قرآن را از آنِ خود کنیم عاجز هستیم.
من این طور می‌فهمم که حقیقت یک روح است که نیاز به کالبد دارد، یک معنا ست که نیاز به کلمه دارد، یک ذهنیت است که نیاز به عینیت دارد و آن کالبد، کلمه و عینیت، واقعیت است. واقعیت، همان طور که از جهان ما معلوم است، اصلا ضرورتی ندارد که مطابق با معیارهای حقیقت پیش برود؛ چراکه انسان‌های بسیاری فارغ از حقیقت زندگی می‌کنند و این هی فاصله بین واقعیت و حقیقت را زیاد می‌کند.  انسان حقیقت خواه از دیدن و شنیدن واقعیت منجزر می‌شود، به کنجی فرار می‌کند و آرزو می‌کند تا آخر عمر دیگر هرگز حرفی جز حقیقت نشنود.
خواندن اندیشه غرب، برای من خواندن واقعیت است. واقعیتی که حقیقت لحظه به لحظه در پشت آن قایم شده و هیچ چیز لذت بخش تر از پیدا کردن باریکه‌های آن، تابش‌هایی ولو کوچک از نور آن در بین واقعیت نیست.

ذهن و بازار، پاسخ ذهن‌های بزرگ به یکی از بزرگ‌ترین پرسش‌های تاریخ جهان مدرن است: بازار چه جوری جانوری است؟ بدون تردید هیچ نهادی، به اندازه بازار در شکل‌گیری واقعیت امروز جهان تأثیرگذار نبوده. حقیقت این است که نهادِ دینِ توحیدی باید چنین نقشی را بیافریند؛ ولی ما، ما پیروان و مدعیان دین توحیدی چون از واقعیت عقب افتاده‌ایم، نمی‌توانیم جوری دین را به کار ببندیم که چنین نقشی ایفا کند.

کتاب کمی نیازمند ذهنیت در ادبیات اقتصادی و تاریخ مدرنیته است؛ اما کمی. خودش بسیاری از ملزومات را به مرور به دستتان می‌دهد. بسیار روان است. در اکثر فصل‌ها از هیچ اندیشمندی جانب‌داری نمی‌شود. محتوا در هر فصل حرکتی حلزونی دارد. یعنی از یک نقطه‌ای دور مثل خانواده و تحصیلات اندیشمند شروع می‌کند و هی دور آن میچرخد تا به ایده مرکزی اش نزدیک بشود و این بسیار جذاب و مفید است. سیر اندیشمندان مبتنی بر تاریخ است و این در فهم آنچه در حال رخ دادن است بسیار اهمیت دارد.

تذکری به خودم می‌دهم و آن هم اینکه آنچه در این کتاب می‌خوانیم، خود یک لایه بسیار بالانشین نسبت به واقعیت است. یعنی هیچ کدام از این اندیشمندان که کمپانی‌ها و هولدینگ‌های بزرگ اقتصادی امروز را نساخته اند! آنها فقط به موقعیت اجتماعی زمان خودشان فکر کرده اند و تصویری از بازار ارائه داده اند. ممکن است مثلاً هایک یک روایتی از بازار ارائه داده باشد که ارتباط زیادی با واقعیتِ بازار، با آنچه به دست تجار، دولت مردان و عامه مردم ساخته شده متفاوت باشد. پس هنوز جای کار زیاد است.

یک آورده بسیار مهم کتاب برایم این بود که فهمیدم خیلی چیزهایی که ما فکر می‌کنیم برای اولین بار به ذهن‌مان رسیده، چند قرن پیش مورد بحث بوده! یا خیلی از گزاره‌هایی که فکر می‌کنیم جز در اسلام ناب محمدی جایی پیدا نمی‌شود، اتفاقا آنقدر غربی هستند که اصلا معلوم نیست اسلام از آنها خوشش بیاید یا نه!

نیم ستاره کم شد به خاطر فصل مارکس که نویسنده مشخصا با سوگیری راویت کرده بود و نیم ستاره هم به خاطر مترجم که فکر کنم حتی انگلیسی یک اصطلاح را هم پانویس نکرده بود که بعدا بشود پِیَش را گرفت.

همان طور که گفتم برداشت خودم از هر فصل را به صورت جداگانه نوشته ام. این حاشیه‌ها را در یک فایل جمع کرده‌ام و به زودی بعد از ویرایش نهایی قابل استفاده است. هرکس علاقه‌مند است به آیدی من در بله (مشابه همین آیدی بهخوان) پیام بدهد تا این فایل را هدیه بگیرد.
      

28

        میخواستم سبد خریدم از یک سقفی عبور کند تا ارسال رایگان شود. فکر کنم سه سال پیش بود. این بود که همین طوری سرچ کردم روایت و دیدم چنین کتاب سبزی که نمیشناسمش هم وجود دارد. قیمتش مناسب بود. خریدمش.
بعدا فهمیدم که یکی از آثار مهم و پرارجاع در مطالعات مربوط به روایت است! دیگر نقل روایت هم که راه افتاد، مصمم شدم که بخوانمش. البته خواندنش به تاخیر خورد و فی تأخیر آفات!
در کل کتاب خوبی بود. من پیش از این سواد روایت نشر اطراف را خوانده بودم. به نظرم حتی برای منی که علوم اجتماعی میخوانم و مرتبا با نظریه‌های این جنس سروکار دارم، کتاب زیادی دانشگاهی بود. هر فصل از یک لنز مثلا زمان یا نویسنده یا مخاطب به روایت نور میتاباند و مرور میکند که مهم‌ترین نظریاتی که در این حوزه مطرح شده اند، کدام ها هستند. موجز بودنش هم کار را راحت کرده و هم سخت. لذا اگر به من باشد، خواندن سواد روایت را قبل از این کتاب پیشنهاد میکنم. این کتاب بیشتر شبیه یک دانشنامه است که بعد از یک بار خواندن، بعید است چیز زیادی یادت بماند. فقط باید یک دید کلی ازش دریافت کنی و بعدا اگر گذرت به این جور مطالعات افتاد، به فصل‌های مختلفش مراجعه کنی.  به نظرم فصل‌های اول هم موضوعات مهم‌تری داشتند و هم نظریاتش غنی‌تر بودند. آن باکس‌های خاکستری آخر هر فصل که تمرین‌هایی برای فهم و یا حتی نوشتن روایت بود را هم دوست داشتم. اگر روزی بخواهم کارگاه نویسندگی برگزار کنیم که چنین فکری هم در سر دارم، حتما از تمرین های این کتاب ایده خواهم گرفت.
نمیدانید چقدر از اینکه یک کتاب نیمه خوانده‌ی رو میزم را تمام کردم خوش حالم!
      

10

        این امتیاز مطلقا ربطی به کل مجموعه‌ی آتش بدون دود ندارد. امتیاز آتش بدون دود، 6 از 5 است. جلد اولش که 10 از 5! ولی خب، هر چه جلو آمد، از آن ادبیات نادری فاصله گرفت. البته الان که تازه مؤخره نادر بر آتش بدود دود را خوانده ام که چقدر برای این کتاب زحمت کشیده است و اینها، از نوشتن این حرف ها عذاب وجدان میگیرم. ولی خب چاره چیست؟
در جلدهای آخر و مشخصا دو جلد آخر، ما بسیار کمتر آن طنازی‌های نادر، بر هم خوردن‌های اساسی داستان، دیالوگ‌های برق از سر پران و این جور چیزها را شاهد هستیم و واقعا هم حیف. من در سراسر جلدهای ابتدای کتاب، از شدت هیجان قهقه می‌زدم و کتاب را می‌خواندم. اما این جلد آخری را دیگر فقط میخواستم تمام کنم.
حوصله زیاد نویسی ندارم. فقط اینکه امیدوار بودم آلنی طور دیگری بشود. واقعیت این است که آلنی انسان مطلوب ما نیست. من، از جلد دوم که به داستان آق‌اویلر، پسر گالان رسیدیم و دیدم که آق اویلر به از پدر است، حدس زدم که نادر میخواهد انسان کامل مطلوب خودش را توصیف کند؛ در آینده. اما خب، داستان به آلنی رسید؛ یک شخصیت واقعی که دیگر لزومی ندارد کامل باشد.
آلنی با وجود جذابیت هایش، سیر و سلوکی که طی می‌کند و هی بهتر و بهتر می‌شود، آخر آن انسان مطلوبی که من در ذهن دارم نمی‌شود. اگر تا اینجا را خوانده اید و آمده اید، این نکته که به نظرم بسیار مهم هست را هم بخوانید و بعد برویم. بزرگ‌ترین اشکال آلنی این است که هیچ وقت خودش برایش مسئله نمی‌شود. او، از صحرا می‌رود، در تهران طبیب می‌شود و با آنهایی که در جامعه دارند نشست و برخواست می‌کند، درد جامعه پیدا می‌کند و این، برای شروع می‌تواند خوب باشد. برای اینکه آدم به سوالاتی برسد. یا حرکتی بکند و بعد از آن حرکت، در جست‌وجویی چرایی حرکت، به این سوال برسد که همه اینها برای چه؟ من میخواهم چه بشوم؟ چه باید بشوم؟ اما انگار آلنی هرگز به این سوال فکر نمیکند و این خیلی برای من عجیب است. در واقع، باور پذیر نیست. فکر می‌کنم آدمی‌زاد نه تنها باید، بلکه ناگزیر است از پرسش من کیستم و چه باید بشوم؟ نه اینکه جامعه چیست و چه باید بشود. البته شاید دکتر آلنی آق‌اویلر، واقعا در زندگی اش با این سوالات مواجه جدی داشته است. ما نمیدانیم. نادر، به گفته خودش، فقط یک شب با او هم سلولی بوده. خدایش رحمت کند که احتمالاً با تمام کافرانه زیستنش، در پایان با خداتر از مثل منی شد. خدایش رحمت کند (النی را می‌گویم و نه نادر را!).
      

12

        خیلی چیزها به ذهنم می‌رسد که بنویسم. نمی‌توانم خیلی ترتیبی درستی بین‌شان ایجاد کنم. مخصوصاً که عجله دارم. اجمالا اینهاست:

1- یکی از سؤالات هیجان انگیز این است که آیندگان در مورد ما چطور فکر می‌کنند؟ با چه چیز ما را قضاوت می‌کنند؟ صد سال پیش، به ندرت (نسبت به امروز) چیزی نوشته و ثبت میشد و داده های بدون سوگیری در مورد واقعیات تاریخ به سختی یافت میشود. امروز، برعکس، آنقدر حجم داده و سازوکارهای تولید داده چه جهت دار و چه بی جهت زیاد شده که آدم در انبوه آنها گم می‌شود.

2- دهخدا، از معدود کسانی است که حدود صد و پنجاه سال پیش فرنگ رفته، چیزهایی در مورد جامعه مدنی و جراید و این چیزها شنیده و آمده ایران. دقیقا هم در ایام مشروطه برگشته. همین جا بگویم که یک نیم ستاره برای مقدمه کتاب کم کردم که تاریخ وقایع را چرت‌وپرت گفته و من تا اواسط کتاب هی مغزم گیرپاج میکرد که چطور در سال 1335 دهخدا در مورد مشروطه‌خواهی حرف میزده، حال آنکه آن موقع دیگر اصلا قاجاری نبوده و مشروطه‌ای؟‌ بگذریم. با رفقا «صور اسرافیل» را راه انداخته اند و در ستونی به همین عنوان چرند و پرند، دهخدا حرف‌هایش را اسم مستعار دخو زده است.

3- دهخدا مشروطه خواه است. بر خلاف تصور قبلی من، تمام عمرش را لغت نامه نمینوشته و اتفاقا خیلی هم اهل سیاست بوده و خودش هم بعدا نماینده مجلس ملی میشود. حرف هایش هم در این کتاب، نقدهای طنز سیاسی است به اوضاع مملکت.

4- خلاصه چرند و پرندهایی که می‌گوید این است: شاهان و دولتیانِ مفت خور، دارند دهن ملت را سرویس میکنند. سلطنت خواهان (مقابل مشروطه خواهان) یک مشت گاگول دیکتاتور اند. آخوندها همه فاسد اند، چند تا چند تا صیغه می‌کنند، از اینجا و آنجا پول مفت به جیب می‌گذارند. خارجی ها هم که به مملکت رحم نمی‌کنند. مردم هم خرافه زده اند و هیچ چیز از توسعه و اینها حالی شان نمیشود. البته سطح انتقادات خیلی بالاتر از حرف های امروز است. مثلا اگر دغدغه امروز در سطح چپاول مالی و ناکارآمدی و اینها هست، دهخدا در سطح کشت‌وکشتارهایی که به لطف آقایان راه افتاده انتقاد می‌کند. همه به زبان طنز. البته در چند یادداشت هم میگیرد روی نمایندگان مجلس. یعنی اصل مشروطه خواهی را همراه است ولی با نمایندگان اصلا حال نمیکند.

5- خواندن کتابی از سیاست صد و چند سال قبل بسیار برایم شیرین بود. هم دیدن نوع قلم و ادبیاتش جالب بود و طنازی‌های دهخدا. تنها مسئله این بود که در بسیاری از یادداشت ها، مسائل کاملا مسائل روز هستند و ما نه شخصیت ها را میشناسیم نه اتفاقات را شنیده ایم. اینش کمی کتاب را حوصله سر بر میکند. اما چندتایی از یادداشت ها هم ناظر به وضعیت کلی جامعه هستند که بسیار شیرین اند. مثل یادداشت اول که به نظرم بهترین یادداشت بود.

پایان این کتاب که در سفر مشهد خریدم و نیمی از آن را در حرم خواندم، بماند به یادگار، در شب نوزدهم رمضان و شب تحویل سال 1404!
      

11

        از این جلد، دو چیز را نپسندیدم:

1- یکهو همه چیز خیلی سریع شد. پیچیده شد. آدم ها کم و زیاد شدند. روی خط زمان رفت و برگشت. یکهو کلی اتفاق ریز و درشت، بی آنکه خوب تصویر شود، به خواننده خورانده شود، از پی هم آمدند و رفتند و نزدیک به بیست سال رفتیم جلو. به نظر میرسد، این موضوع به خاطر وجود داده های واقعی بیشتر درباره شخصیت های داستان است. نادر تا پیش از این حق داشته که تا میخواهد تخیل کند. اینجا ها را دیگر مجبور شده به مستندات موجود پایبند بماند.

2- این جلد تقریباً هیچ داستان خاصی نداشت. یعنی هیچ قصه محوری مشخصی وجود نداشت. اگر این جلد از جلد قبل جدا نمیشد، هیچ اتفاقی نمی افتاد. این هم کمی ناراحت کننده بود.

به نظرم نکته محوری نادر در این جلد، رسیدن مسیر پیشرفت و انقلاب به جمعیت انبوه آن است. اینجاها ممکن است فاش شدن داستان محسوب بشود. قصه ما از آنجای دور، از گالان، از آق اویلر، از شهر رفتن و طبیب شدن آلنی شروع شد. از جایی که روزنه حق آرام آرام رشد میکند و حالا ما انبوهی از انسان‌های حق خواه را می‌بینم. این جالب بود.
از زندگی آلنی و مارال، مدیریت خانواده شان را نمیپسندم و انگار که نادر میخواهد آنچه با فرزندانشان کردند را توجیح کند. من نمیپذیرم و نمیفهمم. به نظرم انقلابیون بزرگ انقلاب ما واقعا چنین کاری نکردند. نادر طوری انقلابی بودن را توصیف میکند که انگار قرار است یک عده ای مطلقا فدای دیگران بشوند و از فردای آن روز، دیگر همه چیز برای آن دیگران خوب بشود. اصلا این نوع پذیرش انسان انقلابی به این معنای رها کننده‌ی همه چیز حتی خانواده، ریشه در نقطه ای دیدن انقلاب دارد. حال آنکه همه انسان‌ها در همه دوران‌ها باید انقلابی باشند. هیچ وقت قرار نیست با فداکاری یک عده، همه چیز برای بعدی ها خوب بشود. نه. واقعیت این است که همه باید انقلابی باشند و همواره مبارزه معنا دار است و در این مبارزه هم، نباید از حد عدالت خارج شد. زیادی منبر رفتم. همین.
      

22

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

آنا کارنیناوداع با اسلحهجان شیفته: جلد سوم و چهارم

برای خداباوری

4 کتاب

البته که من مخلص شهیدمطهری هم هستم و آثار ایشان را هم خوانده‌ام، هم می‌خوانم و هم پیشنهاد می‌کنم. مخلص دیگر علمای عِظامِ اسلام هم هستیم. لکن، برخی حرف‌ها را، رمان‌ها جور دیگر می‌زنند. اگر دقت کرده باشید (که فکر کنم خود شهیدمطهری هم به این نکته تصریح دارند) وجود خدا از نظر قرآن بدیهی است. یعنی هیچ کجا به اثبات اصل وجود خدا نمی‌پردازد. لذا به‌نظر، اگر کسی احیاناً از این خودآگاهی ذاتی برگشته باشد، بهترین راه بازگشت، دیدن و خواندن خودآگاهی دیگران است. در این لیست سعی کرده‌ام، رمان‌هایی که این خودآگاهی را پررنگ می‌کنند را ضمیمه کنم. احتمالا به ندرت این کتاب‌ها برای این موضوع پیشنهاد داده شوند. در رابطه با هر کدام، کمی توضیح می‌دهم؛ اما برای لو نرفتن داستان، نمی‌توانم زیاده‌گویی کنم: آنا کارنینا: این، بهترین رمان تولستوی نیست. فکر نکنم کسی تا حالا گفته باشد آنا کرنینا چنین است. اما صد صفحه آخر این کتاب، به‌نظر من، بهترین سطوری است که تولستوی در عمرش نوشته است. البته قطعا نمی‌توان آن صد صفحه را، بدون خواندن کل کتاب از عمق جان فهمید. وداع با اسلحه: یک اتفاق مشترک با آنا کارنینا دارد. من که اتفاقا این دو کتاب را در روزگار نزدیک به هم خواندم، خیلی لذت بردم! جانِ شیفته: نظرم را روی کتاب گذاشته ام. همان را بخوانید. پدر سرگی: شبیه قبلی‌ها نیست. ولی به‌نظرم کار خودش را می‌کند. ببخشید. خیلی کتاب نخوانده‌ام و بیش از این بلد نیستم. چه خوب اگه این لیست رو تکمیل کنید...

40

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.