بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

احمدرضا کوکب

@aahmdrz

56 دنبال شده

57 دنبال کننده

                      دانشجوی خط مشی گذاری دانشگاه امام صادق علیه‌السلام
پژوهشگر حکمرانی فضای مجازی و اقتصاد دیجیتال
حال و حوصله‌اش باشد، قلمم هم بد نیست.

علاقه‌مند به:
ادبیات روسیه
آثار شهید مطهری و شهیدصدر
جستار، مخصوصا روایی
سرمایه‌داری و مارکسیسم
                    
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
                به شما اطمینان می‌دهم که خواندن کتاب یک اندیشمند مثل وبر، خیلی بهتر از دنبال کردن آراء آن از لابه‌لای کتب اندیشمندان بعدی است.
ادعای اینکه این کتاب را کامل فهمیده ام ندارم. مطلوب من، بیشتر فصل اول این کتاب بود که از خود روح سرمایه‌داری و اینکه واقعا انسان این تمدن چه ریختی است صحبت شده بود. این بخش ها را هم بیشتر دوست داشتم و هم بیشتر فهمیدم.
اما در ادامه که وارد مباحث مربوط به پروتستانتیسم و اینکه حالا چه شد چنین روح سرمایه‌دارانه ای شکل گرفت می‌شود، فهمم کمتر و کمتر شد. به غیر از کالوینیسم که ایده ی نسبتا روشنی داشت، در اینکه بقیه را متوجه شده باشم تردید دارم.
یک نکته ی جالب روشی درباره ی فصل اول: وبر تأکید می‌کند که چیستی روح سرمایه‌داری به این سادگی نیست که بشود در یک جمله خلاصه اش کرد و بعد مثلا آن را توضیح داد. برای فهم این پدیده ی مبهم و به تعبیر من برای غلبه بر این حریف چغر بدبدن (!) دائم از جهات مختلف به سمت آن حمله ور می‌شود و هر بار یک گوشه از آن را روشن می‌کند. به نحوی که در پایان، برای شما یک فهم نسبتا خوب از این روح سرمایه داری که با کلیدواژه تکلیف (beruf/بغوف) اجین است، انباشت می‌شود.
        
                «یا این کتاب را نخوان یا لااقل قبلش کهکشان نیستی را هم بخوان» این توصیه ی کسی بود که خود کمی از کتاب را خوانده بود و چیزهایی هم از عرفان نظری می‌دانست. البته که اگر کل کتاب را خوانده بود، می‌گفت هرگز این کتاب را نباید خواند!
من خود البته نا آشنا با عرفان نظری نیستم و چیزک‌های از دهان این و آن شنیده ام. اما آنچه این رمان از ابن عربی به عنوان شیخ اکبر عرفا روایت می‌کند، حقیقتا چیز متفاوتی است. نمی‌دانم صحت و سقم این کتاب چقدر است؛ ولی اگر واقعا این طور باشد، خیلی فلسفه و فهم صدرائیون از سلوک و قوس صعود نمی‌سازد.
از اینکه نویسنده قلم خیلی خوبی دارد شنیده بودم ولی حقیقت این است که خیلی هم قلم خوبی ندارد. البته من کتاب را صوتی شنیده ام و کلا در کتاب صوتی، خیلی قدرت قلم مشخص نمی‌شود. (لااقل برای من) البته اعتراف میکنم که آن تکه هایی که وسط ماجرا، داستان را رها میکرد و قصه ی چرخیدن نسخه های خطی کتاب‌های ابن عربی را روایت می‌کرد، حقیقتاً جذاب و نوآورانه بود. یکهو از وسط جایی که ابن عربی دارد زندگی معمولی خود را انجام می‌دهد (نمی‌گویم فسق و فجور می‌کند که چیزی گردنم نباشد!) یکهو می‌بردت به سی صد سال بعد که کتاب‌های او را هم رده‌ی کفش پیامبر و یاقوت فلان، به خلیفه ی مسلمین هدیه می‌دهند.
در کل یا کتاب را نخوانید، یا سواد و جنبه اش را داشته باشید، یا بخوانید و جدی نگیرید. ما که سوادش را خیلی نداشتیم. سعی می‌کنیم جدی نگیریم!
        
                برای من، عمده لذت خواندن رمان بالای هزار صفحه‌ای، در دیدن و چشیدن فراز و فرود زندگی است. پیر شدن، عمیقاً من را می‌ترساند. برای من، خواندن رمانی که در آن، شخصیتی که هزار صفحه با او زندگی کرده ام پیر می‌شود، ناتوان می‌شود، بزرگ شدن نسل و نسل‌های بعد از خود و بدتر از آن، مردن هم‌نسلی‌های خود را می‌بیند، حکم فیلم  ژانر وحشت دارد. مثل فشار دادن جای زخم که قطعا درد دارد ولی از مور مورش خوشمان می‌آید.
جانِ شیفته واقعا یک رمان است. البته صادقانه اینکه گاهی خیلی کسل کننده می‌شود. رولان گاهی زیادی از داستان دور شده و فلسفه خودش در باب زندگی را به خوردمان می‌دهد. اما باز هم خوب است. خواندن چهار جلدی این کتاب، برای من یک سالی طول کشید. چون با یک داستان فوق‌العاده جذاب و ویژه رو به رو نیستیم. اما خب، در عوض، درهای زیادی برای فکر کردن به روی آدم باز می‌شود.
بعد از همه اینها، خواندن این کتاب، فرصت خوبی برای آشنا شدن با جریان چپِ اروپا در اوایل قرن بیستم است. ضمناً، رولان نویسنده خوبی است! گاها جملات و توصیفاتش، مغزِ مغزِ آدم را می‌سوزاند!
        

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌های کتاب

آنا کارنیناوداع با اسلحهجان شیفته: جلد سوم و چهارم

برای خداباوری

4 کتاب

البته که من مخلص شهیدمطهری هم هستم و آثار ایشان را هم خوانده‌ام، هم می‌خوانم و هم پیشنهاد می‌کنم. مخلص دیگر علمای عِظامِ اسلام هم هستیم. لکن، برخی حرف‌ها را، رمان‌ها جور دیگر می‌زنند. اگر دقت کرده باشید (که فکر کنم خود شهیدمطهری هم به این نکته تصریح دارند) وجود خدا از نظر قرآن بدیهی است. یعنی هیچ کجا به اثبات اصل وجود خدا نمی‌پردازد. لذا به‌نظر، اگر کسی احیاناً از این خودآگاهی ذاتی برگشته باشد، بهترین راه بازگشت، دیدن و خواندن خودآگاهی دیگران است. در این لیست سعی کرده‌ام، رمان‌هایی که این خودآگاهی را پررنگ می‌کنند را ضمیمه کنم. احتمالا به ندرت این کتاب‌ها برای این موضوع پیشنهاد داده شوند. در رابطه با هر کدام، کمی توضیح می‌دهم؛ اما برای لو نرفتن داستان، نمی‌توانم زیاده‌گویی کنم: آنا کارنینا: این، بهترین رمان تولستوی نیست. فکر نکنم کسی تا حالا گفته باشد آنا کرنینا چنین است. اما صد صفحه آخر این کتاب، به‌نظر من، بهترین سطوری است که تولستوی در عمرش نوشته است. البته قطعا نمی‌توان آن صد صفحه را، بدون خواندن کل کتاب از عمق جان فهمید. وداع با اسلحه: یک اتفاق مشترک با آنا کارنینا دارد. من که اتفاقا این دو کتاب را در روزگار نزدیک به هم خواندم، خیلی لذت بردم! جانِ شیفته: نظرم را روی کتاب گذاشته ام. همان را بخوانید. پدر سرگی: شبیه قبلی‌ها نیست. ولی به‌نظرم کار خودش را می‌کند. ببخشید. خیلی کتاب نخوانده‌ام و بیش از این بلد نیستم. چه خوب اگه این لیست رو تکمیل کنید...

فعالیت‌ها

            شما در این کتاب لحظه به لحظه و حتی وعده به وعده همراه هادیان هستید. حتی از روزهایی که او در تهران از جنگ اوکراین با خبر می‌شود. هادیان در این کتاب ساده‌ترین  راه یعنی یادداشت‌های روزانه را انتخاب کرده تا جزییات احوالات خودش در این سفر را بگوید.
اگر بخواهم کتاب را در قالب تصویر توضیح دهم. دوربینی که کتاب به دستتان می‌دهد هادیان را در لانگ شات نشانتان می‌دهد که هادیان رو به دوربین ایستاده‌است.
نقطه ضعف کتاب این است که کتاب مستقل نیست و پیوست ویدیومستند هم دارد که هادیان نشان داده همه داده‌هایش را برای کتاب خرج نکرده‌است و برای مستندش نگه‌داشته.
نثر کتاب بشدت روان است. اما خیالتان را راحت کنم بیشتر از آنکه با اوکراین آشنا شوید از خصایص هادیان با خبر می‌شوید.
البته من میشناختمش در حدی که یکجاهایی از کتاب نگران حواس پرتی‌هایش بودم که خب اتفاقات کتاب روی شناخت دقیقم صحه گذاشت.

کتاب برای آنهایی که دوست دارند قلم روان در روزمره‌نویسی و روایت‌نویسی و گزارش نویسی داشته باشند بشدت توصیه می‌شود.
منتهی من ترجیح میدادم کمی درباره چرایی جنگ هم در کنار سخنرانی‌های پوتین و زلانسکی می‌نوشت تا برای هر نوع مخاطب با هر نوع اطلاعاتی گنگ نباشد. ابدا منظورم تحلیل سیاسی نیست. بلکه نقل و قولهای صریحتر درباره چرایی و  اطلاعات منتشر شده.
          
برای مردی که دوستش دارم

وقتی به قاب عکسش را که زده‌ام جلوی رویم خیره می‌شوم با نفس عمیق به زبان می‌آورم: خدا رحمتت کند که الگویی دوست‌داشتنی و دست‌نیافتنی‌ای هستی برایم.

اعزا جلال خیلی نویسنده‌س‌. حتما از این کتاب حتی شده فقط «پیرمرد چشم ما بود» رو بخونید. «(وقتی خدمتکار خونه نیما میاد در خونه جلال رو میزنه): چیزی بدوشم انداختم و دویدم . هرگز گمان نمی کردم کار از کار گذشته باشد . گفتم لابد دکتری باید خیر کرد یا دوایی باید خواست . عالیه خانم پای کرسی نشسته بود و سر او را روی سینه گرفته بود و ناله میکرد . - نیمام از دست رفت ! آن سر بزرگ داغ داغ بود . اما چشمها را بسته بودند . کوره ای تازه خاموش شده باز هم باورم نمیشد . ولی قلب خاموش بود و نبض ایستاده بود . اما سر بزرگش عجب داغ بود ! عالیه خانم بهتر از من میدانست که کار از کار گذشته است ولی بی تابی میکرد و هی می پرسید : -فلانی . یعنی نیمام از دست رفت ؟ و مگر میشد بگویی آری ؟ عالیه خانم را با سیمین فرستادم که از خانه ما بدکتر تلفن کنند . پسر را پیش از رسیدن من فرستاده بودند سراغ عظام السلطنه - شوهر خواهرش من و كلفت خانه كمك كرديم و تن او را که عجیب سبك بود از زیر کرسی در آوردیم و رو بقبله خواباندیم . وحشت از مرگ چشمهای کلفت خانه را که جوان بود - چنان گشاده بود که دیدم طاقتش را ندارد . گفتم -برو سماور را آتش کن . حالا قوم و خویشها می آیند . و سماور نفتی که روشن شد گفتم رفت قرآن آورد و فرستادمش سراغ صدیقی که به نیما ارادتی نداشت تا شبی که قسمتی از « قلعه تقریم را از دهان خود پیر مرد در خانه ما شد . و تا صدیقی برسد من لای قرآن را باز کردم آمد : « والصافات صفا ...» آذر ١٣٤٠