خداحافظ سالار: خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسر سرلشکر شهید حاج حسین همدانی

خداحافظ سالار: خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسر سرلشکر شهید حاج حسین همدانی

خداحافظ سالار: خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسر سرلشکر شهید حاج حسین همدانی

حمید حسام و 3 نفر دیگر
4.4
227 نفر |
66 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

18

خوانده‌ام

567

خواهم خواند

81

شابک
9786007472460
تعداد صفحات
468
تاریخ انتشار
1397/2/8

توضیحات

        
کم کم صدای تیراندازی ها بیشترو بیشتر شد.
ساختمان می لرزید. صدای شلیک آر پی
جی و رگبار سلاح های سنگین برای ما که 
صبح امروز توی محیط امن تهران بودیم،
خیلی غیر منتظره بود و البته سوال برانگیز؛
یعنی چه اتفاقی دارد می افتد؟
سیم کارت عربی ای را که حسین بهم داده 
بود، انداختم توی گوشیم و روشنش کردم 
اما تماس نگرفتن. هنوز نمی دانستم کوچه ای که 
ساختمان محل سکونت ما در آن قرار دارد، 
از چند طرف درمحاصره مسلحین قرار گرفته 
است اما دلم شور می زد.

      

لیست‌های مرتبط به خداحافظ سالار: خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسر سرلشکر شهید حاج حسین همدانی

نمایش همه

یادداشت‌ها

 محتشم

محتشم

1401/2/11

          با خداحافظ سالار ، همچون پروانه ای ، بر فراز آسمان ها پرواز کردم . راهی سفری پر ماجرا شدم . از آسمان آبی ، همه چیز را می دیدم ، از سوریه گذشتم و به لبنان رسیدم و ایستگاه آخرم ایران بود . به محض ورود به دمشق ، ساختمان 3 طبقه ای ، توجهم را جلب کرد . 3 زن در خانه نشسته بودند و گوش هایشان را از شدت صدای مهیب انفجارهای اطراف ، گرفته بودند . آغاز آشنایی من با آنها ، همین جا بود ... . گوش سپردم به روایت زیبای زندگی پروانه چراغ نوروزی و همسرش ، سردار همدانی . در اصل نقطه ی آغاز تهران بود ، فرودگاه امام . سپس دمشق و ماجراهای گوناگونش ، بیروت که درست است 2:30 با دمشق فاصله داشت اما تفاوتشان زمین تا آسمان بود .
 شروع راه جذاب بود ، به هم خوردن سفرشان به سوریه ، چند لحظه ، نفس را در سینه ام حبس کرد و مشتاق تر شدم که در ادامه ببینم بالاخره این سفر انجام می شود یا نه ! نویسنده هم با پرداختن به جزییات و معرفی درست شخصیت ها ، تجسم کردن فضای داستان را راحت تر کرده بود . در میانه ی راه ، اتفاقاتی در آن سفر برایشان افتاد . برای ما  جوان ها یی که دفاع مقدس خودمان هم ندیدیم ، تجسم فضای جنگ ، خیلی سخت است .  
اما در این کتاب ، با مهارت نویسنده در تصویرسازی ذهنی برای خواننده ، به خوبی فضای داستان در ذهنم شکل گرفت . صدای انفجار ها را می شنیدم ، فضای معنوی و ملکوتی حرم حضرت زینب (س) را حس می کردم و.... . 
علاوه بر تصویر سازی ها ، نویسنده در شخصیت پردازی هم تقریبا خوب عمل کرده است . 
درست است جز خود سردار همدانی ، در مورد ظاهر شخصیت ها ، اطلاعات خوب و کافی داده نشده بود ؛ اما  خصوصیات رفتاری آنها به خوبی گفته شده بود . شجاعت دخترها ، دین داری مادر ، اخلاص پدر . درست است که نویسنده توانسته بود با پرداختن به جزییات ، در تصویر سازی و شخصیت پردازی ، موفق عمل کند ؛ اما این کار در بسیاری از بخش های کتاب ، سبب لطمه به کار شده بود .
 این کتاب 448 صفحه ای ، می شد که در 300 صفحه هم به اتمام برسد ؛ با حذف کردن بخش های اضافه و کسل کننده . به عنوان مثال ، به جای اینکه اتفاقات هر روز را ، از لحظه ی بیدار شدن و صبحانه خوردن تا پایان روز ، ریز به ریز بیان کند ؛ بهتر بود فقط گزیده ای از اتفاقات خاص روز ، نوشته شود . قطعا در این حالت جذابیت بیشتری برای مخاطب ایجاد می شد . 
با همین روند پیش رفتم تا تقریبا به انتهای سفرم رسیدم . انتهای سفر به معنی به پایان رسیدن سفر سوریه نیست ! نه ! منظورم پایان راه حاج حسین همدانی است . در فضایی سراسر غم و اندوه برای خانواده شهید همدانی  ، من هم اشک هایم سرازیر شد و از اعماق وجود اندوهگین شدم . اما از طرفی هم سردار به آرزویشان رسیدند . این پایان غم انگیز و بسیار تأثیرگذار هم ، از موفقیت های نویسنده به شمار می آید که توانسته به این خوبی مخاطب را تحت تأثیر قرار دهد . همچنین تصاویری که از شهید و خانواده شان ، در پایان کتاب قرار دارد ؛ از نکات مثبتی است که باعث شناخت بیشتر ما از لحاظ ظاهری با شخصیت ها می شود . 
من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست / و از آن روز سَرَم میل بریدن دارد
        

11

          قصه زندگی شهدای زیادی را شنیده‌ام. سخت‌کوش و مبارز بوده‌اند. با تقوا بوده‌اند. قبل از انقلاب با رژیم طاغوت مبارزه می‌کردند و با شروع جنگ خود را وقف جهاد در راه خدا کرده‌اند. شهدا معمولا در اینجای قصه و در اوج ایثار، خداحافظی می‌کنند.<br><br>شهید همدانی همین گذشته را داشته و زنده مانده. او از آسمان جبهه برمی‌گردد به زمین این دنیا. درجه می‌گیرد، مقام می‌گیرد، بچه‌هایش را بزرگ می‌کند، ازدواج کردنشان را می‌بیند، بیماری و مرگ عزیزانش را می‌بیند، صندوق قرض الحسنه تاسیس می‌کند و حتی مورد تهمت و نفرت قرار می‌گیرد. شهید همدانی در انجام این کارها هم جهاد می‌کند. او مبارزی است که از رفقای شهیدش جا مانده و از دست دادن نعمت‌های شیرین جوانی را تجربه می‌کند.<br><br>به نظر من فرار از راحت‌طلبی و رفاه، تحمل حرف‌های مردم و نفس کشیدن در فضای آلوده سیاسی، سخت‌تر است از یورش بردن به سمت دشمن در کنار بنده‌های برگزیده خدا.<br><br>همسر شهید همدانی هم سال‌ها صبر و مجاهده می‌کند. او چند فرزند را با حداقل امکانات مادی، بزرگ می‌کند. در شهرهایی زندگی می‌کند که گاهی هر روز موشک‌باران می‌شوند و همیشه آماده است که خبر مجروحیت یا شهادت پدر فرزندانش را بشنود. در آخر هم، شهید همدانی خیلی شفاف به او و دیگر عزیزانش می‌گوید که قرار است شهید شود؛ دقیقا چند روز قبل از شهادت.<br><br>دل‌تنگ هستم برای آن روزها. راوی این کتاب یاد می‌کند از یک بازاری متمول در اوایل دوران جنگ تحمیلی که تا مدت‌ها حقوق بچه‌های سپاه را از جیب خودش می‌داده و اینکه بعضی از افراد مجرد، اصلا حقوق نمی‌گرفتند و حتی کمک مالی هم می‌کردند.
        

0