زینب محمدی

زینب محمدی

@z.m
عضویت

اردیبهشت 1401

4 دنبال شده

27 دنبال کننده

                من یک کتاب خوارم !...
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        نشر افق
همیشه افراد  خودشان را در جایی که نیستند تصور می کنند و آرزو دارند خودشان را در آن جایگاه  ببینند و وقتی یک فرد را که هم سن و سال خودش است در آن جایگاه می بیند از خود بی خود می شود و می خواهد جایش با آن عوض شود مخصوصا اینکه هر دو این حس را به یکدیگر داشته باشند.
و حالا شاهزاده کوچولوی ما یعنی شاهزاده ادوارد و پسرک فقیر ما یعنی کانتی این حس را به یکدیگر دارند ولی حالا داستان ما از کجا شروع شد ؟                                                                                                                                                            کانتی که در خانواده ای فقیر در شهر لندن به دنیا آمده است و در همان روز شاهزاده داستان ما یعنی ادوارد به دنیا آمده است .   کانتی  با پدر و مادر و مادربزرگ و خواهران و برادرانش در مکان با سطح خیلی پایین زندگی می کردند در پیش آنها مردی کشیش  به نام پدر اندرو بود که به بچه هایی مانند کانتی که دوست داشتند سواد یاد بگیرند سواد یاد می داد و داستان هایی برایشان تعریف می کرد . کانتی همیشه دوست داشت که به جای شاهزاده قصه ها باشد و  دوست داشت که مانند آنها برخورد کند . این نکته که در کتاب بیان شد ذهن خوانند ه را برای ارتباط سازی این شخصیت ها باهم به خود جذب می کند و این نکته مثبت است و در اول داستان می تواند جدولی پر از سوال را برای خواننده تشکیل دهد و ذهن خواننده را درگیر خود کند و این نکته خواننده را موجب ادامه دادن و خواندن ادامه کتاب می کند.
روزی که برای گدایی به شهر می رود به سمت قصر می رود و از لای نرده های قصر شاهزاده ای را که  هم سن خودش بود را دید و تکاپو کرد که به پیش او برود با درخواست خود شاهزادی کانتی وارد حیاط قصر می شود و شاهزاده ان را به بالای قصر می رود . در انجام تصمیم میگیرند که لباس هایشان را باهم عوض کنند و یک روز کانتی شاهزاده بشود و ادوارد گدا بعد از اینک هر روز تمام شد و ادوارد می خواست به قصر خودش برود و جایگاه خود را بدست آورد اتفاقی افتاد . دیگر نگهبانان آن را یک گدا می دیدند و اجازه ورود به قصر را نمی دادند و وقتی هم کانتی واقعیت را به شاه گفت که یک گدا است و می خواهد حالا به خانه خود برگردد پادشاه صحبت او را باور نکردم فکر کرد که پسرک اش  دیوانه شده است به همین دلیل به همه  افراد قصر گفت که خبر دیوانه شدن پسرم را اجازه ندارید به بیرون از قصر ببرید و پسر من هم تا به بهبودی نرسد از قصر بیرون نمی رود در همین حالا پدر کانتی که مردی بدجنس بود ادوارد را می بیند و  آن را با خود به خانه میبرد و بابت جمع نکردن پول آن را سرزنش و تنبیه می کند .
حالا باید کنتی و ادوارد چه کار کنند ؟!
کتاب تا نصف پر از سوال در ذهن خواننده تشکیل داده بود و بعد از خواند نمی از کتاب داشت جواب های سوال ها پیش آمده را برای ما مطرح می کرد . حتی جلد کتاب هم برای من پر از سوال و جواب بود .
نویسنده به خوبی توانسته بود تفاوت زندگی ادوارد و کانتی را بیان کند و در بعضی مواقع اینقدر خوب این تفاوت را نمایش می داد که انگار به جای خواندن کتاب داشتیم فیلم تماشا می کردیم .
      

6

        ایران هم اگر موقعیت جغرافیایی اش مثل کره شمالی بود 
مانند کره شمالی خودش را اینقدر محدود می کرد.
این حرف را بسیار زیاد شنیده‌ام ، ولی در جوابش حرفی
نداشتم که بزنم و این سکوت را دوست نداشتم. هر موقع که این حرف را می‌شنیدم می خواستم دفاع کنم ولی نمی دانم از چه؟ دوست داشتم اطلاعاتی را درباره این موضوع بدست بیاورم که حرفی برای گفتن داشته باشم و کتاب نیم‌دانگ پیونگ‌یانگ بنظرم بهترین کتابی می‌آمد که بتواند به من کمک کند، البته ناگفته نماند که من برای کلاس کتابخوانی هم باید این کتاب را می‌خواندم و از آنجا با کتاب آشنا شدم و با اشتیاق شروع کردم به خواندن کتاب.
کتاب نیم‌دانگ پیونگ‌یانگ سفرنامه‌ای است که توسط آقای رضا امیرخانی نوشته شده و ایشان با رفتن،دو سفر به کره‌شمالی این سفر‌نامه را نوشته اند. ما زمانی که بخواهیم در مورد کتاب نظر بدهیم و صحبت کنیم باید حواسمان به این باشد که کتاب یک سفر نامه است و ما باید بر اساس یک سفرنامه آن را بسنجیم و توقع دیگری نداشته باشیم، زیرا بعضی از کتاب‌ها هستند که به علت قلم خوب ما را اینقدر خوب وارد کتاب و داستان می کنند که باعث میشود ما توقع دیگری داشته باشیم. 
از نظر من اولین نکته ای که یک سفرنامه باید داشته باشد، منبع آن است که این کتاب از این نظر به دلیل سفر خود نویسنده به کره‌شمالی درست است. 
نکته‌ دیگری که باید در سفرنامه به آن توجه شود قلم خوبو روان نویسنده است، چرا؟ چون  در سفرنامه به خودی خود جذابیتی در روند داستان وجود ندارد و برای اینکه نویسنده بتواند خواننده را همراه خود تا پایان کتاب بکشاند باید قلم خوب و ترغیب کننده ای داشته باشد و طوری روایت‌ها را کنار هم قرار دهد که در خواننده کنجکاوی به وجود بی‌آید که برای ادامه کتاب ترغیب شود و می شود گفت در این کتاب هفتاد درصد این نکته رعایت شده بود ولی در بعضی از مواقع خواننده را کسل می‌کرد. زمانی که ما زیاد کتاب را به دست می گرفتم خواندن مدل آقای امیرخانی کار راحتی بود اما زمانی که ما کمی در خواندن کتاب فاصله می‌انداختیم  خواندن کتاب کمی برایمان دشوار و خسته کننده می‌شد. 
یکی دیگر از نکات در مورد سفرنامه توصیف کردن مکان است ، ما دوست داریم آنجا را تصور کنیم و محیط را به خوبی بتوانیم درک کنیم که با خواندن کتاب خودمان را در سفر کتابی‌مان قرار دهیم، اما من در این کتاب زیاد این موضوع را حس نکردم و این کمی ترغیب من برای خواندن کتاب کم می کرد.
کتاب در قمست‌هایی که در مقایسه با ایران در می آمد برای من بسیار جذاب بود و آنجا بود که هدف خواندن من از کتاب را برایم روشن می‌کرد. مقایسه های حکومتی ، مردمی ، فرهنگی ، اجتماعی و… اینها بود که به جذابیت‌های کتاب می افزود. مثلا در زمانی که در مورد تحریم‌ها در کره‌شمالی صحبت می‌کرد برای من بسیار جالب و گوش کردنی بود و یکی از نکته ای جالب آن راه‌حل دوست یابی سه نفره بود که برای مقابله یا شکاندن تحریم ها داده بود و خیلی نظرم را جلب کرد.
گفتم مثلا ، یادی نکته‌ی دیگری از کتاب افتادم! آقای امیرخانی ویژگی خوبی که در کتاب داشتند این بود که نکته هایی را که بیان می کردند آنها را با مثال بیان می کردن و این برای خواننده بسیار خوب بود.
اسم کتابی یکی از بهترین نکته های کتاب بود که در نگاه اول توجه خیلی از انسان‌ها را به خود جلب می کند، کمی مفهومی است ولی بعد از فهمیدن مفهوم اسم بسیار از هوش و ظرافت برای انتخاب کردن اسم لذت می بریم. مفهوم اسم کتاب این است که آقای امیرخانی به دلیل محدودیت های کره‌شمالی فقط نیم دانگ از شش دانگ پیونگ‌یانگ یا کره‌شمالی را دیده است.
 در آخر این کتاب را به هرکسی که دوست دارد در مورد کره‌شمالی و صحیح و غلط حرف هایی که درباره این کشور می‌گویند را بداند این کتاب کتاب خوبی است .
      

3

        کتاب کشتی پهلو گرفته از چهارده بخش تشکیل شده بود. هر یک از این بخش ها از زبان افراد مختلف درباره حضرت زهرا (سلام الله علیها) است. مثلا روایت حضرت خدیجه ، پیامبر ، حضرت علی ( علیه اسلام) ، خود حضرت که و حتی افرادی که به حضرت و خانواده‌شان نزدیک بودند ، مانند : فضه ، سلمان و…
قسمتی از کتاب که به روایت فضه کنیز حضرت زهرا (سلام الله علیها) که خود دختر پادشاه هندوستان بوده است و با شنیدن آوازه اسلام به کنیزی حضرت خود را در آورد: 
«اینکه حالا چرا همه خفقان گرفته اند و دم بر نمی آورند، من نمی دانم. حداقل باید همان فقرا و مساکینی که از این باغ که به دست شما روزی می خورند و حالا نمی خورند صدایشان در بیاید، اما انگار ایمان مردم هم با پیامبر ، رخت بر بست و جای آن را ربع و وحشت و حب دنیا گرفت.»
  قلم نویسنده  خیلی احساساتی بود و در برخی از روایت‌ها احساسات خواننده را نیز در بر می گرفت و این موجب نزدیک شدن خواننده به کتاب می‌شد ف مخصوصا اینکه خواننده در قبل از خواندن کتاب رابطه دلی و احساسی با حضرت داشت به این کمک می کرد. بعضی از روایت ها در این موضوع بسیار قوی و دلنشین بودند مانند روایت حضرت محمد (صلی الله علیه وآله و سلم) ، امام علی ( علیه اسلام) و روایت فضه . اما بهترین روایت از میان آنها رویات خود حضرت بود که به حضرت زینب (سلام الله علیها) و حسنین گفته می‌شد. 
  نکته دیگری که نمی دانم من فقط این احساس را کردم یا برای خواننده های دیگر قابل توجه بود،سنگین بودن کتاب است که شاید بخاطر ارتباط بعضی از قسمت های کتاب به غم و اندوه حضرت مخصوصا در لحظات شهادت حضرت بود اشاره می شد. شاید کتاب صد و شصت صفحه بیشتر نبود ولی بعد از خواندن کتاب احساس می کردم کتابی با قطر زیاد خوانده ام ، هم بخاطر اطلاعات و روایت هایی که به دست آورده ام و هم بخاطر آن غم و اندوهی کتاب به من بخاطر سختی های حضرت داده بود.
  در قسمت هایی از کتاب ما به خوبی نمی توانستیم متوجه روایت به شویم . شاید بخاطر بکار بردن برخی از کلمات بود که شاید افراد عامه آن را ندانند و هم بخاطر قلمی که می توانست روان تر باشد ، این نکته کمی در خواندن خواننده را اذیت می کرد. 
  من این کتاب را به افراد بالای شانزده سال توصیه می کنم ، چون کتاب کمی نیاز به درک و فهم عمقی داشت و اگر آن را متوجه نشویم کتاب برای ما تعریفی ندارد و زیاد نمی توانیم با آن ارتباط بگیریم.
      

2

        این داستان در مورد پسری به اسم توماس است. داستان از آنجایی شروع می شود که توماس در یک آسانسور از خواب بیدار می شود و می فهمد که همه چیز را فراموش کرده است. طولی نمی کشد که توماس می فهمد هر ماه یک پسر جدید به جمع آنها اضافه می شود که هیچ کدام چیزی به یاد نمی آورند. در پشت بیشه زار هزارتویی وجود دارد پر از موجودات عجیب و غریب اما اگر آنها راه خروج از هزارتو را پیدا کنند می توانند نجات پیدا کنند؟ در این میان دختری از راه می رسد با یک پیام: او آخرین نفر است برای همیشه همه چیزی تغییر خواهد کرد… اما معنای این جملات چیست؟ آیا راه نجاتی وجود دارد؟
این کتاب خیلی خوب و هیجان انگیز بود چون..
جلد و اسم کتاب بسیار متناسب با داستان آن بودند و تا حدی موضوع داستان را مشخص می کردند.
توصیفات درون کتاب خیلی خوب بودند به طوری که من به خوبی می توانستم اتفاقات هیجان انگیز داستان را برای خودم به تصویر بکشم و از خواندن ادامه داستان و هیجانات آن لذت ببرم و این قلم خوب نویسنده را نشان می دهد.
به نظر من نویسنده موضوع متنوع و جالبی را به تصویر کشیده بود که می توانست خواننده را جذب و ترغیب به خواندن ادامه کتاب کند. همچنین نویسنده داستان را طوری نوشته بود که هر لحظه هیجان داستان را حس می کردم و این باعث می شد تا برای خواندن ادامه کتاب ترغیب شوم و در هنگام خواندن کتاب احساس خستگی نکنم.
و اینکه به نظرم نویسنده برای هر شخصیتی از داستان شخصیت های متفاوتی طرح کرده و به تصویر کشیده بود و این یکی از نکات مثبت این کتاب محسوب می شود.
پیرنگ کتاب هم خیلی خوب بود یعنی نقطه اوج و هیجانات داستان به خوبی مشخص بود و گره ها و آشفتگی های داستان هم سر جای خودشان بودند. 
شروع داستان هم خیلی خوب بود یعنی نویسنده داستان را از همان شروع خوب و ترغیب کننده نوشته بود.
به نظرم ماجراجویی بودن داستان و مشخص بودن هیجانات کتاب، داستان را جذاب تر می کرد.
در کل این کتاب خیلی خوب بود
من این کتاب را به کسانی که روحیه ماجراجویانه دارند پیشنهاد می کنم :)
      

3

        سفر به زمان ؛ گذشته یا آینده ، فرقی نمی کند کجا هستی ، سفر به هر زمانی که بکنی هدفت درک دیدن و احساس کردن آن چیز است . گاهی سفر در زمان به اراده خودت است و گاهی افرادی تو را در زمان غرق می کنند و زندگی جدیدی را نشانت می دهند . خیلی از ما در دوران کودکی می خواستیم به زمان سفر کنیم ، به مریخ یا ماه به اعماق دریا ها یا سفر به دل جنگل . ولی هیچ گاه نمی خواستیم سفر به دنیای مجازی را امتحان کنیم ، شاید بخاطر این است که در آن زمان ها وقتی صحبت از سفر های خیالی و رویایی میشد ، همین چیز های پیش پا افتاده ای را بیان می کردیم که همه می گفتند. 
تجربه کردن از رویا و خیال نشات می گیرد ولی تجربه ای جالب و جذاب است که رویایی بزرگ و نشدنی در ذهنمان باشد ؛ مثلا سفر به جایی در دنیای بازی های کامپیوتری . نشدنی است ولی اگر بشود چه ؟! 
من در زمان های گذشته عاشق کتاب های علمی تخیلی و بخصوص رمان های ماجراجویی از نوع خیالی آن بودم ، تا جایی که طرفدار پروپاقرص کتاب طلسم آرزو و دروازه مردگان و کتاب های بعدی آنها بودم . با وارد شدن به سن پانزده سالگی انگار همه چیز تغییر کرد و تا قبل از خواندن کتاب چشم ذهن ، اعتقاد داشتم که بعد از چهارده سالگی هیچ کس نباید کتاب های خیالی بخواند و اگر کسی نیز خواند خیلی بچه است ، البته این موضوع بیشتر بر روی خودم صدق می کرد . همه چیز روزی تغییر کرد که من شروع به خواندن کتابی خیالی کردم . بعد از خواندن به طور غیرمنتظره ای در من عوض شد و حالا می توانم بگویم دوباره عاشق شده ام ، عاشق خیال پردازی نه چیز های واقعی که در دنیا گاهی اتفاق می افتد . 
با غرق شدن در داستان انگار وارد جهانی دیگر شده بودم ، جهانی مشخص و معین که با خواندن هر صفحه آن می توانستم حتی فضای داخل داستان را در ذهنم مجسم کنم و این موضوع بخاطر توصیف های خیلی خوب و بجای نویسنده بود . اغلب ، کتاب هایی هستند که آنقدر شخصیت محور است که نمی شود دور و اطراف شخصیت اصلی را به خوبی در ذهن دید و خیال پردازی کرد ولی ماجرای چشم ذهن متفاوت است و آنقدر جالب و جذب کننده است که انگار به معنی واقعی کلمه ذهنت چشم در می آورد و با آن ، همه جا را می تواند ببیند حتی خیابان های ترسناک و راهرو های پیچ در پیچ . 
وقتی وارد فضای داستان شدم ، انگار دوباره کتاب دونده هزار تو برایم زنده شد و دوست داشتم در آن زندگی کنم ولی با خواندن پایان داستان انگار بیشتر عاشق داستان شدم … .
      

3

        وقتی کودکی به دنیا می آید احتیاج به پدر و مادر دارد چون نیاز به مهربانی و لطافت مادر پشتوانگی و محکم بودن پدر دارد و اگر یکی از این دو نباشند خیلی احساس سختی و کمبود می کند . حالا فکرش را بکنید کودکی که شش ماه قبل از به دنیا آمدنش پدر خوب و مهربان اش را از دست می دهد و در همین حال به او تهمت نحسی می زنند  چرا که چون او در راه بوده پدرش فوت کرده است برای همین او کودکی نحس شده .
دیوید شش ماه قبل از به دنیا آمدنش پدر خود را از دست می دهد ، خانواده آنها یعنی خودش و مادر و خدمتکارانش وضعیت مالی خوبی دارند و مادر او خانم یا چون خیلی جوان بود بهتر است بگویم دختری خوش بر و رو مهربان و دلسوز بود. مادر او تصمیم به ازدواج می کند اما با چه کسی با مردی که خیلی اخلاق بد و زننده اما ظاهری خیلی خوب و محترمانه داشت . پگاتی یعنی یکی از خدمتکاران خانه خیلی به مادر دیوید اصرار کرد که شما خانمی خوش بر و رو هستید و می توانید با افراد بهتر و محترم تری ازدواج کنید اما او هیچ توجه ای به پگاتی نمی کرد و منظر و حرف پگاتی را خیلی با نیت بد برداشت می کرد . سر انجام این ازدواج یا بهتر است بگویم نحسی زندگی دیوید آغاز شد . اولین چاه زندگی او فرستادن او به مدرسه شبانه روزی بیرون از شهر بود که او را از مادری که خیلی به آن وابسته بود دور می کرد و نحسی بعدی زندگی او مرگ مادرش بود و بعد از مرگ مادرش وارد پیچ و خم های زندگی می شد در حالی که از طرفی دیگر عاشق و معشوق دختری ماهیگیر یا بهتر است بگویم یکی از برادرزاده های پگاتی بود . حالا او به معشوقه اش می رسد ؟ یا اصلا از مرگ مادرش خبر دارد ؟
کتاب با هر شخصیت یا هر مکانی که مواجه می شد خیلی خوب آن را توصیف و بیان می کرد و باعث می شد خواننده با محیط آشناتری به ادامه دادن کتاب بپردازد ، بر خلاف قلم خوب نویسنده روند کتاب زیاد جالب نبود وردی یکسان داشت و نقطه اوج کتاب خیلی معلوم بود چرا که چون کتاب روند عادی داشت نقطه اوج هم زیاد بالا نبود و خواننده را زیاد متحیر نمی کرد و در آخر با خودش می گفت : که چی !!
کتاب قطر زیادی داشت و واقعا خیلی جزئی شدن نویسنده خواننده را خیلی کسل و خسته کننده می کرد و اگر پایان کتاب نکته جالبی داشت نمی توانست کتاب را تا پایان ادامه دهد یا شاید کتاب چون کلاسیک بود خواننده این احساس رو داشت و اینکه چون من زیاد از رودند های این شکلی دوست ندارم نمی توانم با ان انس بگیرم و با کتاب ارتباط برقرار کنم . و اگر بخواهم برای روند کتاب رنگی را انتخاب کنم آن رنگ قهوای است.
این کتاب را برای افرادی که موضوع و روند کلاسیک می پسندند توصیه می کنم و اصلا به افرادی که هیجان و شادابی را در کتاب ها می طلبند توصیه نمی کنم .
      

1

        اکثر انسان ها در مرحله ای از زندگی شان کم می آورند و احساس میکنند همه چیز برای آنها تمام شده است و دیگر هیچ راهی برای زندگی ندارند . انی هم در دوازده سالگی که فوت برادر ده ساله اش جرد را دیده بود به این احساس رسیده بود او خیلی احساس  نا امیدی و تنهایی داشت چون  از کودکی در پیش برادرش بود و احساس می کرد زندگی بودن برادرش هیچ جریانی ندارد و باعث شده بود مشکلات روحی پیدا کند انی علاوه بر اینکه احساسات را در کنار خود پرورش می داد ترس هم در کنار او زندگی می کرد ترس !! ترس از مرگ که اگر برادرش در این سن مرده است پس او هم دیگر وقت زیادی ندارد برای همین مراقبت های نابجا یا افکار منفی ترسناکی با او زندگی می کرد ، این ترس ها باعث شده بود که او از دوستان صمیمی اش هم فاصله بگیرد و باعث به وجود آمدن افسردگی بشود اما انی تنها نبود بلکه خانواده او هم دچار این مشکلات شده بودند و این  اتفاق باعث یک جدایی  بین همه افراد شده بود . انی نمی خواهد مانند برادرش بمیرد او می خواد بماند برای همین احتیاط هایی می کند از بعضی موارد دوری و می ترسد و برای همین شرایط روحی خوبی ندارد اما انی می خواهد زندگی کند و اینگونه نمی توان زندگی را ادامه داد !؟
ما در داستان با شخصیتی به نام «آنی» اشنا می شویم و با او در کتاب زندگی می کنیم .کتاب از زبان انی روایت می شود. در قسمت اول مواجهه ما با کتاب مرگ برادر و مشکلاتی که قرار است ما با ان همراه شویم بود. ما در این کتاب با مشکلاتی که یک خانواده می توان از مرگ یکی از اعضا روبرویش قرار بگیرد آشنا شویم و می توانیم متوجه شویم که چگونه آنها را حل کنیم . این نتیجه گیری به صورت غیر مستقیم در ذهن خواننده هنگام خواندن کتاب به وجود می آید .
شرایط بد خانواده انی باعث می شد کتاب را غمگین تر کند و فشار های بیشتری روی شخصیت اصلی یا همان انی باشد و این فشار ها به خواننده نیز وارد می شود و می توانند خودش را خیلی راحت تر به جای شخصیت اصلی کتاب قرار دهد.
همسایه انی که تازه به محله آنها آمده متوجه افسردگی و فشاری روحی که روی انی است می شود و سعی می کند تا او را بهبود دهد .امدن خانم فینچ در کتاب مانند منجی در زندگی است که به خواننده هنگامی که با خواندن حال انی مایوس می شود جان دوباره ای می دهد و باعث می شود که ما کتاب را در اینجا دنبال کنیم .
نویسنده قلم روان و خوبی داشت این نوع نوشت باعث می شد ما خیلی روان و راحت به خواندن کتاب بپر داریم و متوجه تمام شدن کتاب نشویم . در قسمتی از کتاب داستان خیلی افت می کند و اگر کسی کمی اشتیاق برای خواندن کتاب نداشته باشد کتاب را در همان جا کنار می گذارد اما وقتی به انتهای کتاب می رسیم می توانیم آن کسی را ببخشیم و از وقت کذاشتن برای این کتاب لذت ببریم .
اسم کتاب کاملا مفهومی بود و با خواندن کتاب  می توانستیم متوجه ربط آن با داستان شویم و خیلی مفهوم زیبایی را به ما می داد . جلد کتاب زیبا و فانتزی بود و کمی باعث جذب خواننده می شود .
در آخر این کتاب را به همه افراد توصیه می کنم و نکته ای را به همگی گوشزد میکنم اینکه اگر می خواهید کتاب را بخوانید تا انتها آن را بخوانید و کتاب را نیمه کاره رها نکنید و اگر رها کردید نظری راجع به خوب بودن یا بد بودن کتاب ندهید .
      

0

        این کتاب راجع به دختر 29 – 30 ساله ای بود که هنوز ازدواج نکرده بود و در این سن ازدواج نکردن در زمان آن موقع و در خانواده آنها چیزی تعجب آمیز بود که مشکلاتی  برای آن فرد به وجود می اورد .کتاب موضوع خوبی داشت ولی چون ما با شخصیت داستان فاصله سنی زیادی داشتیم مثلا دغدغه های ما و او با هم فرق داشت نگارانی هایمان متفاوت بود ، اتفاقاتی که در روز امکان دارد با ان روبرو شویم متفاوت بود و.....                                      
من این اشکال را به نویسنده یا کتاب نمی گیرم چون کتاب برای مخاطبان و افرادی که مناسب با سن آنها است نوشته شده است .
وقتی در بار اول وارد اتاق یا پرده های دیگر داستان می شد ان ها را خیلی خوب و کامل و بدون جا انداختن نکته ای برای ما توصیف می کرد و بعد از آن نسبت به چیزهایی که گفته بود در ادامه داستان نکاتی را بیان می کرد ولی به نظر من افراد را هم همان گونه که هوای آن مکان وسایل و یا چیز های دیگر را به آن دقیقی توصیف کرده بود باید توصیف می کرد من تا جایی که هنوز شخصیت اصلی که عکس اش روی جلد کتاب بود را برای من توصیف نکرده بود ؛ بعد از خواندن هر پاراگراف نگاهی به جلد صفحه کتاب می انداختم که بتوانم ماجرا را برای خودم  در ذهنم بسازم ، نویسنده که می خواهد تمام کتاب راجع او صحبت کند پس باید در سه یا چهار صفحه اول شخصیت اصلی و شخصیت هایی مانند دختر عمه . عمه و.... که ما با آنها زیاد سروکار داریم را توصیف می کرد .
کتاب تا اواسط اینقدر جذاب نبود که ما را به خواندن ادامه داستان مشتاق کند و به نظر من  حدود صد صفحه از کتاب اضافه بود و در آن چیز ها یا نکته هایی که به هیچ کار ما نمی آمد گفته شده بود و این ها باعث کسل شدن خواننده  از ادامه دادن کتاب می شود ولی در اواسط کتاب که ماجرا جانی دوباره گرفت و هیجان کتاب کمی اضافه شد و خواننده منتظر این لحظه بود خیلی خوب بود اما این نقطه اوج به نظر من کمی دیر بود و شاید افرادی تا اواسط کتاب خوانده باشد و چون شخصیت اصلی ما اتفاق یا بحران خیلی مهم یا هیجان داری را نداشته است کتاب را در جایی که شاید چند صفحه بعد از آن یه نقطه  اوج و آن چیزی که خواننده منتظر اش است رها می کنند و کنار می گذارند .
خیالات شخصیت اصلی ما در باره قصر ابی و ماجراهای آن در کتاب جالب بود و به نظر من اگر یک نکته برای زمین نگذاشتن این کتاب بود همین است که خواننده منتظر شیدن خیالات و احساسات زیبا و رویایی بود . اما در بعضی مواقع هم این خیالات اینقدر غیر واقعی می شد که ما کاملا اغراق بودن و خیال بودن آن اتفاق را متوجه می شدیم و از ان حاله ذهنی شخصیت بیرون می آمدیم .
جلد کتاب خیلی جذب کننده نبود ولی می توانست به تصویر سازی که برای شخصیت می خواهیم در ذهنمان بکنیم خیلی کمک کند و همانطور که گفتم روند داستان کمی کند بود ، مانند تصویر زیر :
و من این کتاب را برای افراد بالای شانزده  ساله  توصیه می کنم . چون خیلی بهتر می تواند حرف شخصیت اصلی را درک کند و با این کنار بیاید .
      

3

        انسان ها در جامعه  عقاید و ظاهر های مختلفی دارند و نمی توانیم به کسی عقیده یا نظرمان را تحمیل کنیم اما می توانیم با رفتار ها و برخوردهایی که با دیگران می کنیم آنها را به سمت خودمان جذب کنیم و شاید جذب کردن یا جذب شدن یک فرد اتفاقاتی را در زندگی اش رقم بزند ، گاهی این اتفاقات خوشایند است و گاهی بر خلاف آنچه که تصور می کنیم و انتظارش را داریم باشد . شرایط جامعه هم تاثیر خیلی مهمی بر این اتفاقات دارد .
      گلی دانشجوی داروسازی است و رفت و امد اش از خانه به دانشگاه  با اوتبوس است و در روزی که روی صندلی ایستگاه اتوبوس نشسته بود پسری که در حال خواندن کتابی بود را دید و انقدر که پسری که ظاهر اش با گلی صدو هشتاد درجه متفاوت  بود دل گلی را بخاطر سر بزیر بودنش با خود برد اما دیدار دومی اتفاق می افتد یا گلی در انتظار مرد کتاب بدست اش می ماند ؟.........
	کتاب از زبان گلی روایت می شد و خواننده می توانست تمام احساسات شخصیت اصلی داستان را در اتفاقات مختلف متوجه شود و خودش را جای شخصیت اصلی داستان بگذارد و این دلیل باعث می شد که خواننده برای شنیدن ادامه داستان و چگونه حل شدن گره های داستان  با کتاب همراه باشد و نتواند از کتاب دست بکشد. احساسات خیلی خیلی خوب بیان شده بود و در بعضی مواقع مثلا اولین کادویی که مهدی به گلی داد و ماجرای پیدا کردن کادو احساسات گلی لحظه به لحظه خیلی خوب و پر از هیجان و اضطراب بیان شده بود .
  سوالی که ایا گلی دوباره مهدی را می بیند یا نه ؟ پیش آمدن این سوال برای هر خواننده ای امکان پذیر است و این پاسخ گرفتن به این سوال نه خیلی دیر و نه خیلی زود اتفاق می افتد و این زمان مناسب که نویسنده انتخاب کرده است نه باعث کسل شدن نه با فهمیدن جواب خیلی زود خواننده را شک می کند ، رابطه ای که بین گلی و مهدی بود رابطه جالبی بود و بهانه های گلی برای دیدن مهدی باعث می شد به داستان هیجان بدهد یا حتی وقتی که گلی می خواست به خانه خاله مهدی برود و پوشش اش را به خاطره مهدی عوض کرد  اتفاق جالبی در داستان بود .
	زمانی که در آن کتاب پیش می رفت خیلی جالب بود چون هم اتفاقات جامعه و درگیری شخصیت ها را با ان داشتیم و هم اتفاقات خانوادگی و شخصی که برای هر خانواده ای وجود دارد. 
اگر بخواهیم از خانواده ها در کتاب هم نکته ای بگویم می توانم بگویم که نقش پرنگی را دارند و به ما ارتباط  مودبانه و دوستانه ای را به ما یاد می دهد و هنگام خواندن کتاب از گرمی محبت و دوستی شان لذت زیادی می بریم .                              
 پیرنگ کتاب خیلی خوب بود و چون با جامعه همراه بود می توانست پستی ها و بلندی هایی را در کنار احساسی بودن زیاد اش همراه داشته باشد.
 	یکی از نکته های خیلی مهم داستان پایان داستان بود که خواننده را از آنچه پیش بینی می کرد وا می داشت و این اتفاق غیر منتظره کتاب با هیجان را برای من به پایان رساند و با لبخندی که انگار از نویسنده به خاطره روایت کردن داستان که ما پایانی را پیش بینی کنیم ولی از طرفی دیگر پایان شکلی دیگر به اتمام برسد رودست خورده بودم کتاب را کنار گذاشته ام . 
موضوع و بیان کردن احساسات و ....اینقدر جذاب و خوب بود که بعد از به پایان رسیدن کتاب ما دلتنگ همه این ها می شدیم.
      

5

        کتاب خداحافظ سالار روایتی از همسر شهید همدانی است . شهید همدانی یکی از مردان و دلاوران کشور ما هستند و خواهند بود و در یاد همه مردم عزیز می مانند. 
کتاب ما را از فرودگاه ایران سوار کرد و به دمشق و سوریه برد با استرس ها ، هیجان ها ، ترس ها و احساسی شدن ها ما را همراه کرد و آیا ما را به ایران برگرداند ؟
ما را از دلشوره ها و نگرانی های مادرانه و همسرانه اش باخبر می کرد مثلا دوست داشت در عین حالی که دخترانش شجاع و نترس باشند علاقه داشت روحیه زنانه و دخترانه خودشان را حفظ کنند یا وقتی آقا مهدی در فکر بود دوست داشت آن را از این فکر ها یا دور کند یا هر کاری که از دستش برمی آید برای حل این مسئله به آقا مهدی پیشنهاد کند . اما اینقدر این ها را برای ما تکرار می کرد و این تکرار فقط از یک نوع مشغولیت ها ذهنی بود و باعث می شد خواننده را از خواندن کتاب کلافه کند . 
کتاب خیلی  با جزئیات و مفصل گفته شده بود و این نکته خواننده را از خواندن ادامه کتاب کسل می کرد. تمام کتاب ما در یک سفر چهار و پنج ماهه روایت شده و به نظر من  این حجم از کتاب برای یک سفر هرچند طولانی زیاد است و به جای اینکه خیلی کتاب را با جزئیات و طولانی کند اگر که کتاب از یک هفته قبل از سفر شروع می شد و تا یک هفته  بعد از سفر  بود جالب تر بود.   داستان های جالب و هیجان انگیزی هم در کتاب وجود داشت مثلا همان اتفاقی که در فرودگاه افتاد و کتاب برای ما تعریف اش کرد خیلی به ما هیجان و استرس داد و شروع قوی و پر هیجانی برای خواننده ساخته بود. یا زمانی که می خواستند به حرم حضرت زینب بروند با اینکه روایت بدون هیجان تعریف نمی شد ولی زمان خواندن یکی از دغدغه  های خواننده این بود که نکند تک تیر انداز یا یکی از ان انفجار ها  زندگی سرنشین های ماشین را به پایان برساند .
جلد روی کتاب حالت جالبی داشت و در نگاه اول به کتاب حس خوبی را به فردی که ان می دید می داد . 
اگر احساساتی که در کتاب بیان می شد بیشتر بود به نظرم ماجرا و داستان ما زیبا تر می شد مانند کتاب های یگری که از همسران شهید روایت شده است مانند : یادت باشد  ، پنجره چوبی ، قطه دلبری ، میم مثل مصطفی و...... من تمام این کتاب ها را که خوانده ام واقعا تا قبل از تمام کردن کتاب آرام نبودم و دوست داشتم هر دقیقه ادامه کتاب ر ا بخوانم و موضوعش را بفهمم ولی این کتاب در قالب کلی اش  طوری نبود که ما را برای  خواندن ادامه کتاب خیلی به تکاپو بی اندازد .
و در آخر این کتاب را به افرادی که به دنبال هیجان و شوق در هنگام خواندن کتاب می گردند توصیه نمی کنم و برای افرادی آرام و به دنبال روند عادی و روایت زندگی روزمره می کردند توصیه می کنم .
نویسنده شناسی : حسام جوانی خود را در جبهه های نبرد سپری کرد و همین مساله باعث شد تا دفاع مقدس رویکرد اصلی اش در نوشتن و خلق آثارش باشد. سردار حسام معاون ادبیات و انتشارات بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس، در زمینه نویسندگی نیز کارنامه قابل توجهی دارد.
چهار کتاب حاصل دوران نویسندگی این مسئول فرهنگی است. در زمینه داستان کوتاه کتاب «دهلیز انتظار»، در بخش خاطره کتاب «غواص ها بوی نعناع می دهند»، «دلیل» و در بخش رمان «راز نگین سرخ» مجموع فعالیت های این نویسنده را تشکیل می دهند
      

2

        کتاب زن آقا ماجرای خانواده روحانی بود که در یک ماه رمضان به یک سفر می روند. 
داستان این خانواده از زبان خانم این خانواده چهار نفره بیان می شود ، خانمی که همه آن محل به رسم همیشگی زن آقا صدایش می زنند. ما خاطرات یک ماه سفر زن آقا را در این کتاب می خوانیم. ما با خانواده ای چهار نفره در این کتاب زندگی می کردیم در اول کتاب زمانی که زن آقا به مسجد رفته بود وقتی که داشت اسم دخترش را می گفت خانمی در گوش آن گفت که اسم دختر و خود و مادرش را به کسی نگوید و ما با اسم واقعی نبات سادات روبه رو نشدیم و با یکی از لقب هایی که صدایش میزد با آن زندگی می کردیم. من خیلی بیشتر دوست داشتم که کمی کتاب به این موضوع یعنی طلسم و جادو و گل مراد بیشتر می پرداخت و این موضوع یکم گنگ برای ما به پایان رسید.
فضا ها خیلی خوب برای ما توصیف شده بود و در هر زمان که به مکانی جدید میرفتیم کاملا با آن توصیفات می توانستیم آنجا را تصور کنیم . زمانی که من کتاب را به پایان رساندم به به صفحه عکس ها رسیدم چیزی برای من جدید نبود چون اینقدر خوب با توصیفات توانسته بودم آن ها را تصور کنم که هیچ آشنایی برای من نداشت . 
توصیف هایی که از شخصیت ها ما داشتیم بسیار خوب و لذت بخش بود . مثلا زمانی که به یکی از اهلی روستا دست می دادیم حتی با مدل دست و جنس پوست  آن نیز آشنا می شدیم . زمانی که من به (اسم اش را یادم نمی آید الان هم کتاب پیشم نیست !) دست می داد دلم می خواست  دستم را بکشم چون نمیخواستم آن زمختی دستی که توصیف می کند را احساس کنم .  دوباره به ماجرای کتاب اشاره می کنم !
من دوست داشتم خیلی بیشتر از سید بدانم ، از ارتباط سید با زن آقا و بچه ها بدانم . سید یعنی همسر زن آقا خیلی نقش کمرنگی در داستان داشت و این کمی من را در خواندن کتاب اذیت می کرد. گفت و گو زن آقا و سید خیلی کم و اذیت کننده بود و ما احساس می کردیم  با یک زن با احساساتی مادرانه بدون همسر روبه رو هستیم ولی اگر از حق نگذریم در اواخر کتاب کمی این ضعف کمرنگ تر شده بود .
متن کتاب بسیار روان و ساده بود و من اصلا متوجه گذراندن صفحات کتاب نمی شدم. زمانی که کتاب را کنار می گذاشتم با اینکه ما جرای هیجان انگیزی نداشت ولی دلتنگ خاطره گویی دوستم زن آقا می شدم .من با زن آقا در آن روستا زندگی میکردم ، اش هدیه می گرفتم ، غذا های محلی و نذری  میپختم و در بعضی اوقات از رفتار های اهالی ناراحت و خوشحال می شدم. در آن زمان از کتاب که زن آقا و سید علی و بچه ها به مزرعه کل مراد و خانمش رفتن بسیار بجا بود چرا چون ما هم دیگر از آن فضای تکراری مسجد و خانه و محل خسته شده بودیم و دلمان می خواست کمی هوا تازه کنیم . 
اواخر کتاب کمی ضعیف و غیر منتظرانه بود و انگار که نویسنده می خواست سریع کتاب را تمام کند و این موضوع خواننده را که کتاب را دنبال کرده بود کمی از کتاب زده می کرد.
      

4

        کتاب راجع به سفر بیست روزه نویسنده کتاب در کشور کوبا بود .ما یک سفر نامه خواندیم نه رومان و داستان ! ما در  ترینیداد ، هاوانا و وینالس سفر کردیم . ما با تجربه نویسنده در سفر آشنا شدیم ، تجربیات : علمی ، اجتماعی ، فرهنگی ….
من تا به حال خواندن سفر نامه را تجربه نکرده بودم و در اوایل کتاب کمی برایم کسل کننده بود اما زمانی که با روند سفرنامه و کتاب آشنا شدم به راحتی می توانستم کتاب را جلو ببرم البته تنها روند  نبود که من به خواندن ادامه کتاب ترغیب می کرد بلکه توصیفات دقیق و عالی به من در تصور داستان بسیار کمک می کرد و انگار که من در کوبا همراه با نویسنده همراه بودم . توصیفات کتاب نه خسته کننده بود و نه گنگ ! به اندازه و عالی ! آقای ضابطیان  حتی از صدا ، حرکت ، مزه  و بوها در توصیفات نگذشته بود .   
  چه خوشایند بود ان طعم سوپی که نچشیده بودم یا آن خیابانی که ندیده بودم ولی با آن خاطره داشتم .
شخصیت ها هم مانند توصیفات بسیار خوب پردازش شده بودند و این نشان می داد که ما با قلم خوبی روبه رو هستیم ! برای من چهره ها خصوصیات ها … و هر چیزی که می توان در مقابل یک فرد دریافت کرد قابل تصور و مشخص بود . البته ناگفته نماند که در بعضی مواقع داشتن عکس در کتاب هم بی تاثیر نبود .
متن بسیار روان و در بعضی مواقع طنز بود و این طنز بودن باعث می شد که ما را از کسل شدن در برخی مواقع نجات دهد و این روانبودن باعث می شد که با احساس خیلی نزدیکی با نویسنده بکنیم ، انگار که ما با او هم سفر هستیم .
من همیشه تصور دیگری نسبت به سفر نامه داشتم . ماجرایی کسل کننده و بی روح که در اواسط آن کتاب را زمین میگذاریم ولی کتاب تصورات من را از این روبه آن رو کرد ، جذاب ، پر از توصیفات هیجان انگیز ، لبخندی زیبا بر روی لبهای خواننده ، سفر کردن بودن کمی خستگی و….
واقعا دیگر نمی دانم از سفری که کرده ام چه بگویم ولی لذت بخش و دلنشین بود . اگر خیلی وقت است که به سفر نرفته اید بهانه ای خوب برای خواندن کتاب است .
      

3

        آیا خداوندی وجود دارد ؟  این سوال در مواقع مختلف به سراغ انسان می آید و باعث تحلیل ها و پاسخ های گوناگونی می شود اما اگر واقعا  بخواهیم به دنبال آن بگردیم جاده ای طولانی ولی در نهایت موفقیت آمیزی را داریم .
کتاب روی ماه خداوند را ببوس روایت داستان مردی به نام یوسف که از زبان خود این داستان روایت میشود .یونس در شرایطی پیچیده این درگیری ذهنی برایش به وجود می آید . او می خواهد پایان نامه دکترا خود را به اتمام برساند. کتاب از زبان یونس شخصیت اصلی روایت می شد و در حالی که  چهره کاراکتر را برای ما توصیف نکرده بود اما به دلیل بیان کردن احساسات و صحبت های یونس باعث ارتباط خوب ما با او شد . 
یونس دو هدف  برای ما در کتاب مشخص کرده بود و ما همراه با روند داستان به دنبال علت خودکشی دکتر پارسا و ایا خداوندی است ؟ می گشتیم . وجود شخصیت های مختلف در فصل ها باعث جذابیت و تصویر سازی بهتر ما در کتاب میشد ، مثلا سایه کاراکتری بود که در زمان های مختلف باعث ایجاد گره  و احساسات مختلف  می شد. داستان به دلیل اینکه از زبان خود یونس بیان می شد هم توصیف  وهم احساسات را به خوبی و پویا بیان کرد بود و باعث ارتباط خوب خواننده با کتاب و کاراکتر ها بود .یکی از نقطه های مثبت کتاب توصیف زمان و مکان بود که ما را به خوبی در داستان جا می داد .کتاب در دهه های هفتاد روایت می شد و من احساس خوبی از بودن در آنجا داشتم .
یونس در زمانی که به دنبال پایان نامه اش می رفت به خوبی احساسات  و عشق دکتر پارسا و نامزد اش را بیان می کرد و این نداشتن احساسات زیاد بین سایه و یونس را در کتاب جبران و به کاراکتر های دیگر منتقل می کرد . با اینکه قیافه شخصیت ها معلوم نبود اما احساسات به خوبی برای ما بیان شده بود .
« شخصیت - هدف - رویارویی - ضربه نهایی » به خوبی برای ما بیان شده بود و باعث میشد که ما خیلی خوب با کتاب ارتباط برقرار کنیم . شخصیت های مختلف مانند : سایه - نامزد دکتر پارسا - دوست یونس…. هدف کاراکتر که در بالا نیز به طور کامل بیان شد آیا خدایی هست ؟ درگیری بعدی شخصیت به پایان رساندن پایان نامه  رویارویی او به نظر من اول از همه با خودش و سوال ذهنی خود بود و بعد از آن سایه که مرتبط ترین فرد به آن بود و عکس العمل اش در مقابل سوال یونس ما را بسیار متحیر کرده بود .و در آخر ضربه نهایی پایان نامه حل شدن و رسیدن بادکنک به خدا در صورتی که یونس با گفتن دیالوگی جواب سوال خود به خواننده رساند.
در قسمتی که کلمات مناسب را در پشت سر هم برای نویسنده به کار میبرد باعث اذیت شدن خواننده و  روان نبود متن می شود. 
پایان کتاب حل شدن موضوع پایان نامه و نبودن سایه در کنار او که کمی کتاب را در انتها تلخ می کرد  بسیار خوب و مفهومی به پایان رسید و حال خوبی به نویسنده منتقل می کرد . پایان دادن کتاب در فضایی باز و بسیار دلنشین و در آخر با توصیفی بی نظر ما را به سمت خدا هل داد .« آن بادکنک به سوی خدا رفت »
      

3

        اولین کلماتی که با شنیدن فلسطین به ذهن ما می آید ، جنگ ، آزار، بمب، رژیم اشغالگر ….
اما در بین این کلمات انسان ها و خانواده هایی زندگی می کنند که ما کمتر به آنها می پردازیم!  الیزابت لرد با نگاهی بی طرفی به این مبارزه ما را وارد داستان یک پسر دوازده ساله می کند که در میان بمب، جنگ…. زندگی می کند .پسر بچه ه ای که آرزوهای بسیاری دارد . آرزوهایی کودکانه ولی در میان انها مبارز بودنش موج میزند مثلا ساخت چیزی که تانک ها را آب کند یا آرزوی آزادی که شاید برای ما یک چیزی عادی است برای ان پسران یک آرزو است .  . در این جمله  ما میتوانیم خیلی از شخصیت پسر را به سادگی متوجه شویم یا اینکه دوست دارد قد اش از برادرش هم بلند تر شود . نکته های ریزی که در ذهن ما پس از خواندن پاراگراف جمع بندی خیلی خوبی را میتواند بکند .
ما  به خاطر دو نکته می توانستیم  در بعضی مواقع از داستان خیلی خوب پسر را درک کنیم. اول اینکه فضا برای ما به خوبی توصیف شده بود و ما خیلی خوب می توانستیم مکان های مختلف را تصور کنیم . نکته دوم این است که ما با شخصیت ها خیلی خوب اشنا شده بودیم و فاصله سنی نزدیک ما با شخصیت اصلی به ما در درک اتفاقات بسیار کمک می کرد . مثلا زمانی که پسر به بزرگتر های خود برای اینکه از نظر خودش کوتاه آمدند اعتراض داشت ، من در نگاه اول غرور نوجوانیم کاری میکرد که من کاملا تایید اش کنم و از حرف او دفاع کنم . نکته جالب دیگر شیطنت ها بود که در بعضی مواقع به کتاب هیجان می داد و در بعضی مواقع دیگر باعث لبخند و حال خوب شدن خواننده می شد و  این  نکته قوتی بود چرا چون ما می توانستیم متوجه شویم که در اوج گرفتاری یا دستگیری هم فقط و همیشه غصه و ناراحتی نیست و به نظرم همه اینا اثر عالی نشان دادن احساسات مختلف است.
نکته بعدی این است که ما می توانستیم با چند شخصیت در سن و سال هم ،کاملا مواجه شویم و این باعث می شد کمی به جذابیت داستان بیافزاید و ما در اینجا می توانستیم مهارت قلم نویسنده آشنا شویم . بازگو کردن آرزوها باعث میشد احساسات زیادی را در خواننده به جریان بیاندازد و کمی ما را در فکر فرو ببرد. از نظر من قوت داستان آنجایی بود که خیلی غیر مستقیم و با روایت مشکلات می توانستیم جنگ بین ظالم و مظلوم را خیلی خوب متوجه شویم و این غیر مستقیم بودن تاثیر بیشتری در ذهن خواننده دارد .
روند داستان بسیار خوب پیش می رفت و به خاطر موضوع نویسنده می توانست به خوبی روندداستان را بالا و پایین کن و این باعث ترغیب شدن خواننده به ادامه کتاب بود. من در اوایل کتاب اصلا توقع این روند را نداشتم و می خواستم کتاب را کنار بگذارم یا حداقل ته ته نخوانم اما در اواسط کتاب آنقدر ترغیب شدم که دلم نیامد کتاب را نصفه کاره تمام کنم .
من  کتاب را از آسمان سرخ در سپیده دم بیشتر دوست داشتم ، چون کمی با قلم ایشون آشنا بودم خواندن کتاب برایم خیلی راحت و خوب بود و کتاب بسیار روان بود.                 
خیلی برای من نوشتن چندین کتاب با چنین موضوعی جالب بود و دوست دارم دلیل نوشتن این کتاب توسط «الیزابت لرد» را بدانم .
      

9

        ما همیشه فکر می کنیم نحوه زندگی کردن خانواده و اطرافیانمان باعث می شود که ما زندگیمان را مانند انها جلو ببریم و بیرون زدن از جاده زندگی آنها ما را نابود می کند ، کتاب سرزمین آفتاب موضوع بسیار جالب و ترغیب کننده ای را به همراه داشت . داستان دختری ژاپنی که از عقاید،تفکرات….. 
خانواده اش بیرون زد و سعی کرد خودش جاده ای برای زندگی خود بسازد .
او با جوانی مسلمان و ایرانی آشنا می شود و بایکدیگر ازدواج می کنند و ایران را محل زندگی خود انتخاب می کنند. اولین نکته مثبت کتاب روایت کردن از زبان کونیکو یامامورا یا بهتر است بگویم سبا بابایی است که داستان را جذاب کرده است . چون او در اوایل داستان زاویه دیدی متفاوت دارد و به قلم در آوردَن این زاویه دید کتاب را به قول گفتنی خواندنی کرده است .
سبا خود را در ایران از نو میسازد ، عقایدش ، تفکراتش……                                                                                            
و تبدیل به انسانی انقلابی و کوشا می شود . به نظر شما آیا از یک دختر ژاپنی و بودایی ما باید توقع بیشتری داشته باشیم ؟                                                                                                                                                                       اما او می بهتر از این ها باشد شروع کرد به تربیت کردن بچه ای که بتواند در آینده باعث سَربلندی  و افتخار اش شود. سال ها گذشت و با  داستان پیش می رفتیم که کتاب ما را روبه رو با حوادثی مانند 13 خرداد ، دفاع مقدس …. روبه رو کرد و سبا ی داستان ما در این اتفاقات خوش درخشید از فعال بودن خودش که بگذریم هیچ او پسر نوزده ساله خود را به جنگ سپرد و در آخر لایقت اش مادر شهیدی شد و اما بعد از آن واکنش خانواده اش به این مسئله چیست ؟ آیا خودش از تصمیمی که گرفته است پشیمان نمی شود ؟ آیا  هنوز در ایران می ماند و عقاید اش را مانند همیشه استوار تر می کند ؟
 کتاب خیلی خوب و با قلمی روان برای ما روایت می شد و این موضوع باعث ، به سادگی جلو رفتن کتاب بود . زیادی جزئی نبودن در برخی از قسمت های کتاب باعث  لبخند  خواننده می شود و در  بعضی مواقع باعث گیج شدن. موضوع کتاب واقعا مرا تحت تاثیر قرار داد و من هیچ موقع در اول داستان تصور اینچنین روندی را نداشتم ، برای همین دوست داشتم کتاب را بخوانم که شاید مانند اواسط کتاب باز شگفت زده شوم. از لحاظ احساسی بودن کتاب در مرز خوبی قرار داشت و این باعث می شد که خواننده از تمام قلب با سبا همدردی کند. 
 
« همین که پا به اتاق گذاشتم، برادرم، هیداکی، با توپ پر به سراغم آمد و، در حالی که پدر و مادرم می شنیدند، سرم داد زد و با صدای بلند گفت: «تو هیچ می فهمی زندگی با یک مسلمان چه سختی هایی دارد؟! آن ها هر گوشتی نمی خورند! شراب نمی خورند! اصلا تو می دانی ایران کجای دنیاست که می خواهی خاک آبا و اجدادی ات را به خاطرش ترک کنی؟!»... بغض کردم و رفتم توی اتاقم؛ همان جا که اتسوکو نشسته بود و با غیظ و غضب نگاهم می کرد. ناامیدی و دلتنگی بر سرم آوار شد...»
در این قسمت از کتاب ما می توانیم به خوبی دیدگاه خانواده سبا را متوجه شویم و شاید دربعضی ازمواقع  انقدر خوب ما در کتاب فرو رفتیم که شاید بخواهیم به جای او نظر دهیم و از سبا دفاع کنیم.
بنظر من چون کتاب داستان واقعی را روایت می کرد کار نویسنده دو برابر سخت تر می شد  ، نکته این است که روایتی ساده را بدون تغییر های زیادی باید به روایتی ترغیب کننده و جذاب تبدیل می کرد و به نظر من کاملا آقای حسام توانسته بودند این کار را بکنند .
      

9

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.