نیم دانگ پیونگ یانگ

نیم دانگ پیونگ یانگ

نیم دانگ پیونگ یانگ

رضا امیرخانی و 1 نفر دیگر
3.9
386 نفر |
159 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

44

خوانده‌ام

746

خواهم خواند

257

– آقای نویسنده! درست بنویس! می خندم. هنوز دستم را رها نکرده است. می گویم:– تلاش می کنم صادق باشم. تحریم از مبادله ی کالا و ارز جلوگیری می کند. نمی گذارد کالا و ارز شما در کشور دیگری راه پیدا کند… اما تحریم به جز کالا و ارزِ شما، جلو حرکت حرفِ شما را هم می گیرد…دوباره دستم را می گیرد و فشار می دهد و با خوش حالی تائید می کند. بیش تر صدایی می شنوم از داخل حنجره اش که نشان رضایت است. حالا وقتش است که در کوتاه ترین زمان حرفم را بزنم. می گویم:– در تحریم کالا و ارز مقصر امپریالیسم است، اما مقصر اصلی تحریم حرف شما، امپریالیسم نیست، خودتان هستید! درباره این کتاب بیشتر بخوانید

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به نیم دانگ پیونگ یانگ

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به نیم دانگ پیونگ یانگ

نمایش همه

پست‌های مرتبط به نیم دانگ پیونگ یانگ

یادداشت‌های مرتبط به نیم دانگ پیونگ یانگ

          
کتاب نیم دانگ‌پیونگ‌یانگ، فعلا آخرین اثر رضا امیرخانیه.
سفرنامه ست به کره شمالی
اول نکات مثبت رو میگم بعد نکات منفی،
طبیعیه که این نکات نقطه‌نظرات خودمه و نظرکارشناسی نیست :)

 اولین نکته مثبت که شما حتما و قطعا با خیال راحت میتونید کتاب رو بخونید، اینه که سفرنامه بسیار خوبیه،
اونم سفر به کشوری که هرکسی نمیتونه به راحتی بره و تحت سلطه شدید یه حزب خاصه.
ولی بااین وجود آقای امیرخانی به خوبی تونسته فضای اون کشور و رفتار مردم و حزب کره شمالی رو توصیف کنه.
پس حتما ارزش خوندن و با دقت خوندن رو داره کتاب

آماااا،

یه ایرادایی داره که باعث میشد کتاب از نظر من صددرصد خوب نباشه،چی مثلا؟
مثلا
ایده جوچه رو اصلا توضیح ندادن،فقط هی ازش اسم میبرن و تحلیل پیرامونش ارائه میدن،این که چی هست رو گذاشتن به عهده گوگل.

_آقای نویسنده شما فکر کن داری توعصر پیشاگوگل کتاب مینویسی خب، یا اصن وزیر جوان سرعت نت رو گذاشته رو دور کند، شما نوشته‌ت رو تکمیل کن،به گوگل چیکار داری.
یا
یه جاهایی از کتابو اصلا نمیفهمیدم، مثلا مقایسه پراید با موشک نه تنها بی ربط بود، بلکه ناجوانمردانه،لوس و بی نمک هم بود.
کاش خود مقایسه، صغری و کبریِ درستی داشت و صندلی پراید از صفر تا صدِ یه موشک با ارزش تر نبود در این قیاس.
یا
یه نکته خیلی خیلی خیلی بی ربط دیگه،که توی ذوق میزد این بود که،نویسنده به طرز عجیبی سعی داشت زبان بدن در ملاقات ها و مذاکرات سیاسی رو بی اهمیت جلوه بده. (دلیل این تاکید بی مورد،توی یک سفرنامه خیلی نامفهومه)
کاش نویسنده فقط سفرنامه مینوشت و تحلیل های سیاسی قاطیش نمیکرد.

درنظر دارید که، تحلیل سیاسی، متفاوته از توصیف سیاسی و حتی مقایسه سیاسی. در توصیف و مقایسه،نتیجه گیری به عهده مخاطبه، اما در تحلیل نویسنده خودشم برامون نتیجه‌گیری میکنه که خیلی تو زحمت نیوفتیم.
تحلیل سیاسی توی یک سفرنامه،بی‌ربطه.

        

24

          رضا امیرخانی پدیده عجیب و جالبی است، نابغه‌ای معمولی و بی‌ادعا که بیشتر به عنوان داستان‌نویس شناخته می‌شود. 
تنها پسر یک پدر کارآفرین و ثروتمند -و چه پیرمرد دوست‌داشتنی و نازنینی بود- که در مدرسه‌ی تیزهوشان درس خواند و بعد به دانشگاه صنعتی شریف رفت ولی از حلقه‌های ادبی همان مدرسه علامه‌ی حلی و نشریه «روایت» با قلم زیبا و متفاوتش شناخته شد و «ارمیا» را زمانی نوشت که هنوز خیلی جوان بود.
امیرخانی هم بسیار اهل سفر است و عادت به خوابیدن در یک کلبه‌ی ساده و محقر روستایی دارد و هم گرفتار اداره‌ی کارهای اقتصادی پدر بعد از فوت ایشان و اسیر تهران است، هم دوره‌ی خلبانی دیده و هواپیما می‌راند و زمانی از او به عنوان جوان‌ترین خلبان ایران یاد می‌کردند و هم برای معرفی و تبلیغ کتاب جدیدش از این شهر به آن شهر و از این نمایشگاه به آن کتابفروشی می‌رود زیرا قرار گذاشته از درآمد فروش کتاب‌هایش زندگی کند. هم از سفر مفصلش به آمریکا در «بی وتن» گزارش می‌نویسد و هم در همراهی با رهبر انقلاب «داستان سیستان» را روایت می‌کند. هم رئیس هیأت مدیره‌ی انجمن قلم بوده و به عنوان نویسنده‌ی شاخص جریان انقلاب شناخته می‌شود و هم جدی‌ترین انتقادها را با زبانی صریح مطرح می‌کند و با هنرمندان و نویسندگانی از طیف مقابل رفاقت و ارتباط دارد. 
هم با سردبیری سایت «لوح» سال‌ها قبل از خیلی افراد مدعی جلودار روزنامه‌نگاری در فضای مجازی می‌شود و هم تحلیل‌های عمیق و دقیق از موضوعات اجتماعی و فرهنگی روز حتى در عرصه‌ی سیاست دارد.
هم پدری است که برای دو فرزندش وقت می‌گذارد و برای بازی و سرگرمی‌شان اهتمام می‌ورزد و هم ساعت‌هایی طولانی مشغول کار اصلی و حرفه‌ی جدی خودش یعنی نوشتن است و نمودار سرعت پیشرفت قلمش را روی کاغذی بر دیوار اتاق کارش ثبت می‌کند.
هم دغدغه‌هایی در حوزه‌ی رشته‌ی تحصیلی و تخصص فنی خودش دارد و اشتغالاتی برای پروژه‌های صنعتی یافته و هم در اواخر عمر شریف مرحوم آیت الله سیدعلی آقا گلپایگانی با آن بزرگوار انس و الفت نزدیک داشته و با او حشر و نشر فراوان پیدا می‌کند.
این آدم خاص و جالب، طبیعی است که وقتی با پیشنهاد سفر به کره‌ی شمالی روبرو شود از آن استقبال کند و قدر فرصتی استثنایی و کم نظیر برای ثبت یک تجربه‌ی منحصر به فرد را بداند.
کره‌ی شمالی به دلیل انزوای سیاسی و اجتماعی غیر عادی‌اش امروز رازآلودترین کشور جهان است و چنان در پشت دیوارهای محدودیت و منع پنهان شده که همه‌ی روزنامه‌نگاران و نویسندگان و پژوهشگران کنجکاوند حتى یک عکس یا خبر از داخل مرزهایش به دست بیاورند.
به همین دلیل در دنیای غرب تاکنون کتاب‌های متعدد از خاطرات و تجربه‌ی کسانی که موفق به فرار از کره‌ی شمالی شده‌اند به چاپ رسیده و غالب آنها به فارسی نیز ترجمه شده -حداقل خودم به دلیل همین کنجکاوی تا حالا پنج شش‌تایش را خوانده‌ام- و البته این که چرا مثلا به زبان‌های غیر فارسی این قدر ترجمه نشده کاملا معلوم است.
تازه‌ترین اثر رضا امیرخانی کتاب «نیم دانگ پیونگ یانگ» حاصل دو سفر او به کره‌ی شمالی است. در سفر اول که دیداری رسمی بوده او به عنوان مستندنگار با تیم همراه می‌شود و همان‌جا با زرنگی و ظرافت ذاتی‌اش میخ سفر دوم را در ملاقات اتفاقی با مقام رفیع حزب کارگران می‌کوبد و چند ماه بعد دوباره به کره‌ی شمالی می‌رود.
ترجمه‌های موجود در بازار از زاویه‌ی محور آمریکا و از موضع دشمنی صریح با کره‌ی شمالی منتشر شده و حالا قرار شده بود رضا امیرخانی به عنوان یک نویسنده ایرانی وفادار به آرمان‌ها و مواضع انقلابی کره‌ی شمالی را معرفی کند.
برایم خیلی مهم بود تا این روایت را بخوانم و ببینم امیرخانی چه کرده است، زیرا اگر بخواهد مشکلات جدی و بنیادین نظام کره‌ی شمالی را توجیه کند که امیرخانی نیست و اگر بخواهد همان حرف‌ها را تکرار کند که بازهم امیرخانی نیست.
کتاب را با این کنجکاوی خواندم و دیدم که هنرمندانه از این معبر گذشته است و در عین تصریح به همه‌ی چیزهایی که از واقعیت‌های نظام دیکتاتوری و استبدادی کره‌ی شمالی دیده است بدون آن‌که قصد توجیه داشته باشد به واقعیت‌های دیگری مثل آثار و عوارض طبیعی فرایند تحریم اشاره می‌کند و راز و رمزهای پشت پرده و پنهان تأثیر سیاست‌های اقتصادی بر مسائل اجتماعی و فرهنگی را می‌گشاید. 
امیرخانی به دنبال انسان کره‌ی شمالی است و البته در آن فضای خاص و عجیب به سادگی راهی برای ارتباط با شهروندان ندارد و هر بار هم که با خطرکردن و جسارت می‌کوشد خود را به کسانی نزدیک کند آن‌ها از وحشت و ترس فرار می‌کنند و راه را می‌بندند یا وقتی که اعلام می‌شود مقامات حزب بالاخره با تقاضای دیدارشان با فلان آدم موافقت کرده‌اند و آن‌ها با ذوق‌زدگی حرکت می‌کنند برنامه با ملاقات مجسمه‌ی آن شخص خاتمه پیدا می‌کند!
شاید اگر هرکسی به جای رضا امیرخانی بود از این همه محدودیت و منع به فقدان گزارش می‌رسید، اما او با هنرمندی و ذوق خود انسان کره‌ی شمالی را در میان این همه جای خالی نشان می‌دهد و عناصری ظریف و کوچک از حیات انسانی شهروندان را روایت می‌کند. 
او در کنار نقل شیطنت‌های فردی و همیشگی خود و شوخی‌هایش در جمع هم‌سفران، یکی دو خاطره و نکته‌ی خاص از سفر را هم در لابلای روایت گنجانده که همین صریح نبودن و نقل غیر مستقیم، آن‌ها را جذاب‌تر و خواندنی‌تر کرده است. اگر هیچ کدام از این‌ها نیز نبود باز هم «نیم دانگ پیونگ یانگ» به دلیل این که نخستین گزارش مستقیم و نخستین کتاب ایرانی از کره‌ی شمالی است خواندنی می‌شد، زیرا همان کتاب‌های خارجی هم معمولا نقل خاطرات افرادی است که از کره‌ی شمالی گریخته و بخشی از پروژه‌ی رسانه ای غرب بر علیه این کشور هستند، نه گزارش مستقیم یک نویسنده یا خبرنگار غربی از مشاهدات و تجربه‌هایش در کره‌ی شمالی و از این نظر هم کار امیرخانی یک اثر جدید و بسیار مهم است.

(به تاریخ ۱۳۹۹/۱/۲۷ در الف کتاب)
        

47

          کره ی شمالی آنقدری مسئله ی گنگ، مبهم و البته ماجراجویانه ای هست که هرکتابی درباره ی آن جذاب به نظر برسد، چه برسد به این که ماجرای‌ یک سفر غیرمعمول به آن را از زبان یک انسان ایرانیِ همواره در حال مقایسه شدن و مقایسه کردن با کره ی شمالی بخوانیم،از قضا که این انسان نویسنده ی باهوش و ریز بینی باشد که از مانور تظاهر توسعه یافتگی کره شمالی تا قوانین آرایشگاه های کره را پوشش دهد.
کتاب یک ضعف مهم دارد و آن هم این که از جایی به بعد حرف خاصی برای گفتن ندارد،این را خود نویسنده ی اثر هم میگوید با این حال سوژه ی ناب و کار نشده و نثر پر کشش نویسنده کافی است تا کتاب را تا انتها بخوانیم.
نیم دانگ پیونگ یانگ روایت دو سفر رضا امیرخانی به کشور ممنوعه هاست،یک سفر به عنوان عضو حزب سیاسی و سفری دیگر به عنوان نویسنده،اگرچه نویسنده  هر جایی که میخواهد سرک بکشد با مخالفت ماموران حکومتی کره شمالی روبه رو میشود اما نهایتا با شیطنت و خطر کردن موفق میشود از مرز کره  تا آشپزخانه ی منزل یک زن مسن در پیونگ یانگ را فتح کند.
مقایسه ی نویسنده بین کشور خودش ایران و کره ی شمالی که از قضا نقطه ی مشترکشان تحریم است هم در نوع خود جالب است،تحریم که در کره ی شمالی از خمیردندان تا خورد و خوراک نوزادان را تحت الشعاع قرار داده و در کنار آن دخالت بیش از حد حکومت در جزئی ترین مسائل زندگی مردم مثل مدل مو و روابط عاطفی،نویسنده را به این فکر فروبرده که چگونه انسان کره ی شمالی در این فضا سر میکند و دم برنمی آورد؟
و در خلال همین پرسش اطلاعاتی درباره ی انسانِ کره ی شمالی و خلقیاتش میدهد و دست به مقایسه ای محدود مابین انسانِ ایرانی و انسان کره شمالی و تاثیر خلقیات آن ها بر اثرگذاری تحریم و دخالت حکومت ها میزند؛همین بررسی چند جانبه ی کره ی شمالی از حکومت داری تا خلقیات مردمانش و نثر جذاب و پرکشش سفرنامه، باعث شده تا ما بایک سفرنامه ی کلاسیک روبه رو نباشیم و در خلال مطالعه ی این کتاب ضمن آشنایی با کشور رازآلود و ترسناک شرق آسیا، با پرسش ها و درگیری های ذهنی نویسنده همراه شویم.


        

16

          نیم دانگ پیونگ یانگ دو قسمت دارد. یک قسمتش «کره شمالی» است و قسمت دیگرش «رضا امیرخانی» و هر دو قسمت برای من جذاب بود. به همین خاطر بود که اولین روز چاپ بی محابا خریدمش ویک نفس تمام کردم..

رضا امیرخانی نویسنده محبوب من بود و هست. نه به خاطر اینکه منِ او را نوشته یا ارمیا را به آمریکا رسانده. برخلاف اغلب دوستداران امیرخانی من او را به خاطر سفرنامه ها و روایاتش دوست دارم. نه رمان هایش. یا اگر دقیق تر بخواهم بگویم به امیرخانیِ منِ‌او احترام می گذارم صرفا چون او نویسنده جانستان کابلستان و داستان سیستان است. اگر امیرخانی سراغ سفرنامه نویسی نمی رفت شاید برایم یک نویسنده معمولی بود. با این تفاسیر دیدن ناگهانی چاپ سفرنامه جدید از رضا امیرخانی من را هیجان زده کرد. این هیجان زدگی هم دو قسمت داشت. اول به خاطر سفرنامه بودن (که ذاتاٌ قالبی جذاب است) و دوم به خاطر اینکه رضا امیرخانی نویسنده این سفرنامه بود. اما امیرخانی در نیم دانگ پیونگ یانگ امیرخانی جانستان کابلستان نیست، مشخص است که علی رغم آنکه همچنان شور جوانی دارد پخته تر و حتی از مناظری شاید خموده تر شده. از طرفی فضای بسته کره شمالی به او اجازه ماجراجویی های عجیب (از جنس ناگهانی به کابل رفتن در جانستان کابلستان) را نمی دهد. برای همین نمی تواند جسارتی را که در جانستان کابلستان داشت در نیم دانگ پیونگ یانگ هم به نمایش بگذارد. اما از نظر نویسندگی هنوز هم همان امیرخانی است. هنوز هم رفت و برگشت های جذاب دارد، هنوز هم طنز ظریفی دارد که باعث می شود خیلی جاها بلند بلند خندید و هنوز هم مشغول نظریه دادن راجع به عالم است. گرچه به نظرم این بار این نظریه هایش کمی آسمان و ریسمان بافتن است. امیرخانی مدعی است ایران و کره شمالی را از منظر تحریم مقایسه می کند. اما با تصویری که ارائه می دهد تحریم کره شمالی (و تقریبا هیچ چیز کره شمالی) شبیه ایران نیست! و همان طور که توضیح می دهد انسان ایرانی هیچ گاه انسان کره شمالی نمی شود. نه صرفا به خاطر ویژگی های نسلی و قومیتی و سوق الجیشی. به این خاطر که تقریبا هیچ شباهتی بین ایران و کره شمالی وجود ندارد. حالا هر قدر هم در این سال ها چاپ و انتشار کتاب های مختلف بخواهد این شباهت را به ایران بچسباند هر خواننده عاقلی متوجه می شود که ایران می تواند به هر کشوری شبیه باشد مگر کره شمالی!

قسمت دوم «کره شمالی» است. کشوری مرموز که هیچ تصویری از درون خود به جهان انتقال نمی دهد. کمی قبل از خواندن نیم دانگ پیونگ یانگ. کتاب «یک شب فاصله» در مورد خانواده ای در آلمان شرقی و «پیونگ یانگ» در مورد سفر تصویرگری کانادایی به کره شمالی را خوانده بودم و سوال بزرگم این بود که آیا تصویری که از کشورهای بلوک شرق داده می شود واقعیت است یا پروپاگاندای بلوک غرب؟ و آرزو کردم که یک بار بی واسطه این کشورها را از نزدیک ببینم. چند روز بعد از این آرزو نیم دانگ پیونگ یانگ منتشر شد. خواندن نیم دانگ پیونگ یانگ باعث شد اطمینان پیدا کنم گرچه غرب با رسانه و صنعت فرهنگ توانسته دنیا را مشابه نظر خودش ترسیم کند و گرچه تاریخ را فاتحان نوشته اند. اما آنچه از کره شمالی تاکنون تصویر شده آن قدر ها هم بیراه نیست. همزمانی خواندن این چند کتاب باهم باعث شد به خواندن کتاب های مربوط به کره شمالی علاقه مند شوم و کندوکاو کردن در مورد این کشور مرموز و خواهر پیشرفته و زرورق پیچیده شده است یعنی کره جنوبی برایم جذاب باشد.

زمانی نگرانی این بود که مردم با خواندن «مزرعه حیوانات» انقلاب اسلامی را با حکومت کمونیستی مشابه بدانند. گرچه که می توانیم بگوییم اگر کسی دید تاریخی دقیقی نداشته باشد با خواندن مزرعه حیوانات به این نتیجه می رسد. اما تلاشی که این روزها می شود تا با چاپ کتاب های فراریان کره شمالی وضعیت کره شمالی را مشابه جمهوری اسلامی تعریف کنند به نظر من تلاش مذبوحانه ای ست. اگر کسی صرفاً در ایران زندگی کرده باشد به خوبی متوجه می شود که انسان ایرانی و کشور ایران کوچک ترین شباهتی به کره شمالی ندارد. مگر همان دو نقطه ای که امیرخانی مطرح کرده. تحریم و فناوری هسته ای. نیازی به توضیح واضحات نیست. نیم دانگ پیونگ یانگ تصویری ساده و روشن ارائه می کند و دیدن این تصویر با اندکی تفکر می تواند خط بطلانی به این شبیه پنداری ها بکشد.

و در آخر؛ نیم دانگ پیونگ یانگ را بخوانید. برای اینکه کره شمالی را از دید یک هم وطن ببینید و برای اینکه کاملاٌ احساس کنید در چه جهان متنوع و متفاوتی زندگی می کنیم و هر گوشه جهان چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است وقتی ما صرفاً در پیرامون خودمان غرق شده ایم.
        

14

          بعد از #رهش ناامیدکننده‌اش، #رضا_امیرخانی به همان مسیری رجوع کرده که از او انتظار داشتیم. کتاب جدید، از هر زاویه و منظری که نگاهش کنیم، دوست‌داشتنی است و در مقایسه با کتاب قبلی، برای نویسنده‌اش یک بازگشتِ دلپذیر به حساب می‌آید. #نیم_دانگ_پیونگ_یانگ که حاصلِ دوبار ماجراجوییِ امیرخانی در سرزمین مرموزِ کره‌ی شمالی است، کتابی سرزنده است. روایت خلاقانه‌ای دارد و توصیفات عمیقی که مخاطب را به مواجهه‌ای صریح و صادقانه با "انسانِ کره‌ی شمالی" دعوت می‌کند. 

امیرخانی در این کتاب هم مثل #داستان_سیستان و #جانستان_کابلستان، کاراکترِ بازیگوش خود را حفظ کرده و با جست‌وخیزهایش در میانِ آدم‌های صورت‌سنگیِ حزبِ کارگرانِ #کره_شمالی، داستان می‌سازد و اتفاق می‌آفریند. در کنار این ماجراها، سوزنی هم به حکمرانانِ ایرانی می‌زند و از دلِ تجربه‌ی کره‌ی شمالی، درس‌هایی برای مواجهه با محدودیت‌های بین‌المللی بیرون می‌کشد و البته تصویر بدونِ روتوشی از "تحریم" و همه‌ی زشتی‌هایش پیش چشم مخاطب می‌آوَرَد.

توضیحات و نکات مفصل درباره‌ی کتاب جدید #امیرخانی بماند برای یادداشتی که امیدوارم به‌زودی آماده شود. درباره‌ی این کتاب، باید بیشتر از این‌ها صحبت کنیم. عجالتا اما اگر قلمِ امیرخانی را دوست دارید، تجربه‌ی خواندنِ "نیم‌دانگ پیونگ‌یانگ" را از دست ندهید.
        

11

          دومین کتابی بود که از رضا امیرخانی خواندم و به نسبت کتاب قبل حس صمیمیت بیشتری با رسم الخط و صفحات کتاب و امثالهم داشتم که این بسیار دلنشین واقف شد. 
مطالعه زیادی راجع به کره شمالی نداشته‌ام فقط در همین حد یادم می‌آید که در یک دوره‌ای یکی از حزب و جناح چپ و راست کشورمان می‌گفت: اگر فلان کار شود سرنوشت‌مان می‌شود عین کره شمالی( همینقدر اطلاعات دقیق! ) و نیمچه خبر هایی از اینور و آنور داشتم؛ بماند که هنوز هم درست نفهمیدم که ما کجا و کره شمالی کجا...
 نظرهای آقا رضای امیرخانی جوری است که اگر مخالفش هم باشی( با این همه استدلال و برهان مخالفت؟ ) باز بر دلت شیرین می‌آید :)
از آنجایی که من سوال و ابهامی نداشتم پیش از مطالعه، کتاب برای من به جای اینکه پاسخ بر سوالاتی باشد باز کردن پنجره‌ای بود به چیستی، چرایی و چگونگی جهانی با نام های: رضا امیرخانی و کره شمالی! 
در روزگاری که دلتنگ سفر بودم سفرنامه خواندم و جواب بود؛ سعی کردم بار اول نقادانه نخوانم اما حتما بعد ها بر خواهم گشت و دوباره خواهم خواند.
        

12

 محتشم

1401/2/8

          « این صدای فروپاشی است. در هر جامعه ای که گسل باشد، تلاش کن یک پا را این سمت گسل بگذاری و پای دیگر را آن سمت »
سفر کردن در ماه مبارک امری نشدنی بود. چه کسی حاضر می شود برای یک سفر، خودش را از فضائل و برکات این روزها محروم کند؟ سفت و سخت بدون اینکه بخواهد به حرف های دعایی گوش کند، می گفت نه! امای پای مقصد که در میان آمد ناگهان ورق برگشت. بدون هیچ تردیدی قبول کرد! انگار از قبل فقط انتظار چنین لحظه ای را می کشیده. هر چند کاملا طبیعی است. سفر به قلب جمهوری خلق کره، این سرزمین ناشناخته، فرصتی نیست که به راحتی دست کسی بیاید…
نیم دانگ پیونگ یانگ روایتگر سفر رضا امیرخانی به همراه حزب موتلفه به کشور کره ی شمالی است. سفر به یک کشور که اکثریت تصویرهای ذهنی از آن، منتهی می شود به دیکتاتوری، سختی، رازآلودی و هر چیز بسته و گنگی و بساری از افراد دوست دارند که روزی به کره شمالی بروند. سفر به این سرزمین ناشناخته برای خود نویسنده هم امری جذاب و هیجان انگیز به شمار می رفت، چه برسد سفر داستانی آن برای مخاطب.
مهم ترین نکته ای که درباره ی این کتاب می توان گفت، محتوای آن است. فارغ از دانستن هر اطلاعاتی درباره ی این اثر، عامل کلی وجود دارد که خود به خود خواننده های زیادی را جذب می کند. آن هم همین است که با یک سفرنامه روبرو هستیم از کشوری که حتی در اخبار هم نمی توانیم اطلاعات خاصی درباره ی آن به دست بیاوریم. پس کیست که بخواهد فرصت طلایی خواندن آن را از دست بدهد؟ انتخاب نام کتاب پیرو محتوای دارای جاذبه، هم از نظر آوایی و هم باطنی زیبا بود و نظر مخاطب جلب کن و هم پیش مقدمه ای بود برای شناختن لحن صمیمانه ی نویسنده.
می توانستیم اطلاعات خیلی خوبی درباره ی کره ی شمالی به دست بیاوریم و اطلاعات پراکنده ای که طی سال های مختلف، با شنیده های گوناگون در ذهنمان جمع کردیم را سر و سامانی بدهیم. از رخداد های تاریخی این کشور مثل جوچه گرفته تا مسائلی مثل امنیت، تفکرات سیاسی و یکدستی و بی رنگ و لعابی جامعه، می توانستیم در کنار اندک عکس هایی، در کنار این شناخت تصویری کوچک، با ابعاد مختلف این کشور آشنا شویم.  در کنار کره ی شمالی، حتی درباره ی حزب ها و برخی مسائل سیاسی کشور خودمان هم اطلاعات خوبی را می شد کسب کرد.
یکی از چیزهای مهمی که برای خود من به شخصه هنگام خواندن کتاب، قابل توجه است، ارتباطی است که با نویسنده می گیرم. قلم نویسنده در این سفرنامه، از قوت و گیرایی خاصی برخوردار بود. در اکثر قسمت ها بسیار صمیمانه و خودمانی و در عین حال طنز گونه صحبت می کرد و راحت تر می توانستیم با او کره را بشناسیم. علاوه بر این در نوشتن کتاب و به طور ویژه سفرنامه نویسی، اینکه موضع گیری سیاسی، اجتماعی و… نداشته باشی، کار مهم و بزرگی است؛ چون کتابی که نوشته می شود، سازنده ی طرز تفکر و جهت گیری در مردم می شود. امیرخانی همان طور که خودش هم می خواست و گفته بود، دوست نداشت با جهت گیری و ذهنیت قبلی درباره ی کره شمالی قضاوت کند. در این کار هم موفق بود و علاوه بر نبود ذهنیت قبلی، دیده های خودش هم در اکثر قسمت ها صرفا بیان می کرد و قضاوت را به دست خود خواننده می گذاشت.
توصیفات صحنه ها، اشخاص، وقایع تاریخی و حتی افکار و شیوه ی زندگی مردم هم به خوبی انجام شده بود. به دور از هر نوع بیان جزییاتی که فایده ای ندارند و در عین حال تا جایی که می توانست دقیق و اطلاعات دهنده. به خوبی از نوع توصیفات مشخص بود که نویسنده، مخاطب شناس است و چه چیزهایی را بیشتر دوست دارد. در قسمتی از کتاب نوشته شده بود، بیان اتفاقات افتاده در جلسات حزب و توصیف چهره ها و وقایع تاریخی جز کسل شدن چیزی به ارمغان نمی آورد!
اینکه از اسامی اشخاص کره ای برای برخی شخصیت ها هم استفاده نمی شد و جایگزین هایی مثل بچه ی خیابان ظفر و زبان دان داشتند، در کنار حالت طنز و جالبش، کار خواننده هم راحت می کرد. از آن جایی که تلفظ و به خاطر سپردن اسامی کره ای تقریبا سخت است، اینگونه سخت ها راحت تر در ذهنمان می ماندند. هر چند که در قسمت هایی از کتاب به علت شاید پردازش کم نسبت به شخصیت هایی مثل همسفران حزب موتلفه، خواننده دچار سردرگمی می شد.
با وجود تمام نکات مثبت و منفی درباره ی این کتاب وجود داشت، در میان سفرنامه های دیگری که تاکنون خوانده ام، بیشتر دوستش داشتم. البته شاید به دلیل عطش و کنجکاوی ام نسبت به کسب اطلاعات راجع به کره ی شمالی هم باشد، اما خود کتاب که کاری می کرد که حس کنم در آن سرزمین ناشناخته هستم و یکی از همسفران نویسنده، بی تاثیر نبود در شوق بی نهایتی که برای ادامه دادن کتاب و شناخت کره در ذهنم ایجاد شد. 
« یقین دارم آخرین شبی است که در کره ی شمالی هستیم. تقریبا مطمئنم که هرگز به این گوشه از خاک باز نخواهیم گشت… »
        

8