امیرعباس شاهسواری

امیرعباس شاهسواری

بلاگر
@amirabbasshahsavarii

159 دنبال شده

169 دنبال کننده

            یک فروند کتاب باز و کمی  اهل قلم  و‌  اپسیلونی   تفکر و سر سوزن ذوقی
          
کانال ایتا neveshtanijat

یادداشت‌ها

نمایش همه
        کتاب به دو قسمت تقسیم میشه 
قسمت اول توصیفات پروست هستش از کودکی اش و زیست اش با کتاب و قسمت دوم هم توصیفاتی است همراه با تحلیل هایی اگزیستانس از کتاب و کتابخوانی که نه کتابخوانی زیاد را نفی می کند و نه کتابخوانی را !این کتاب کوتاه صد صفحه ای، در واقع جستاری است که پروست برای کتاب یکی از دوستانش نوشته بود و بعدها خود تبدیل به کتاب شد .بیش از همه چیز توصیف دقیق پروست از وقایع و اتفاقات و اجسام ‌ و افراد و افعال کودکی اش، حیرت برانگیز است .شنیده ام که در اواخر عمر از هوشنگ ابتهاج پرسیده اند که این همه با ادبیات و شعر مانوس بوده ای چه دستاوردی برای تو داشته؟ و او جواب داده است که هر چیز را که احساس کنم می توانم توصیف کنم و این واقعا توانایی ای است که خدا به بهترین نحو به پروست عطا کرده و شاهد بر این مدعا، رمان در جست و جوی زمان از دست رفته از او است که هفت جلد است!و دیگر موهبت خدادای پروست، فیلسوف بودن او است .نوشته های او تنها محاکات و تقلید از طبیعت نیست، او در پس توصیفات دقیق خود، خواهان رساندن مفهومی ژرف به شما است البته همچون دیگر فرانسوی زبانان ثقیل می نویسد یا بهتر بگویم مترجم خوب برای آثارشان، سخت گیر می آید 
در هر صورت انتخاب بدی نیست برای یک شب بلند پاییزی 
زیرا که امشب ما را از غروب تا به الان  که منتظر بازی لیورپول _ استون ویلا هستم را پروستی کرد و یک جرعه این مه نیمه ناب 
را سر کشیدم
      

20

        اگر مترجم بودم و کلاس مترجمی می گذاشتم 
حتما این کتاب را به عنوان یک ترجمه بد می آوردم که هنرجویانم بخوانند .....جستار اول که مترجم محترم نوشته 
بیشتر شبیه کلماتی است که در روز روشن کنارهم بگذارید کنارهم
وکلماتی که سالها در زندان انفرادی مغز بوده اند و سالها نور ندیده اند و وقتی بیرون آمدند از شدت نور به یکدیگر خوردند و توالی این تصادفات متوالی کلمات در بزرگراه ورودی مغز مترجم، نه یک سیر مشخص دارد و نه روایتی معنا دار
خلاصه جستار مترجم به یک شوخی شبیه است و سه جستار بعدی آنقدر  بد ترجمه شده که گمان می کنید این جستارها را یک فردی در  اولین سال اختراع گوگل ترنسلیت ترجمه کرده 
که معتقدم اگر به گوگل ترنسلیت می داد، بهتر ترجمه می کرد


اما از حق نگذریم،قطع و اندازه کتاب بسیار خوش دست است و نشانک کتاب که عکسی است از مردی قلیانی در تاریخ،  ابتکاری جالب است که هم اندازه کتاب است، استفاده از فرمت پاکت سیگار برای اندازه کتاب و عنوان جستارهای دود آلود و همینطور ایده جمع کردن جستارهای سیگار کنارهم، همه و همه کارهای خلاقانه و بدیعی بود که با ترجمه بد،گند خورد متاسفانه به انتظارم

پ.ن: حتما قبل از خرید کتاب چند صفحه از ترجمه را بخوانید 
خصوصا اگر کتاب بدیع و نو است و کسی پای آن نظر ننوشته
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

        چرا باید کتاب (( اسراییلی که من دیدم نه صلح، نه حرف اضافه )) را خواند 
پس از گذشت ۴۶ سال از انقلاب اسلامی که مسئله فلسطین جز اصلی ترین مسائل آن بوده،روز به روز بر اهمیت اش افزوده می شود.خصوصا بعد از عملیات غرورآفرین هفت اکتبر توسط نیروهای حماس،در این ۴۶ سال اما این مسئله اصلی جمهوری اسلامی در لایه هایی وارد نشد .لایه ای به اسم آموزش و پرورش،لایه ای که در تمام دنیا هزینه های گزافی بابت آموزش به فرزندان کشور خود پرداخت می شود که در راستای راهبرد سیاسی کشور خود، رشد و نمو کنند .اما در ایران لایه آموزشی انگار بی طرف به کلان مسائل جمهوری اسلامی، خود را کنار کشیده است .درس هایی که در ۱۲ سال به دانش آموزان داده می شود ناظر به اهداف جمهوری اسلامی جلو نمی رود .مثلاً درس جغرافیا،انگار همان درس جغرافیای زمان طاغوت است که تنها آمار و ارقام سرشماری های جمعیت آن به روز می شود.اطلاعاتی که دانش آموزان با یک جستجوی کوتاه در اینترنت می توانند به دست بیاورند، اما جای جغرافیای سیاسی متناظر با اهداف انقلاب اسلامی خالی است .مثلاً چرا نباید نقشه غرب آسیا را در این درس بیشتر مورد توجه قرار داد، یا اینکه دانش آموز، نقشه فلسطین و کشورهای اطراف اش را با جزییات به خاطر بسپارد و درباره ی فلسطین اطلاعات بیشتری کسب کند 

                                                         ***
اما کتابی که میخواهم معرفی کنم یک سفرنامه منحصر به فرد است که تا حدودی این خلا لایه آموزشی را در می کند .و اگر نظر دکتر محمدجوادفر، رئیس مرکز مطالعات سفرنامه را قبول کنیم مبنی بر اینکه سفرنامه یک چهار راه است.چهار راهی بین علوم اجتماعی و تاریخ و ادبیات و جغرافیا، پس نه تنها در جغرافیا بلکه در سه درس دیگر نیز این کم کاری را پوشش می دهد .
                                                                   ***
عاطف حزین خبرنگار مصری نشریه ((اخبار الیوم))است که یک روز دوشنبه که معمولا تا لنگ‌ ظهر می خوابیده، توسط سردبیر بیدار می شود و متوجه می شد که باید به یک سفر اجباری برود، سفری اجباری به سرزمینی که از آن متنفر است یعنی اسرائیل!او ده روز به سرزمین های اشغالی می رود به تل آویو و قدس و حتی غزه و در تمام طول سفر،جزئیات را مو به مو بازگو می کند .از برخوردهایش در فرودگاه تا راننده تاکسی تا رفتار سفیر مصر در اسرائیل و ....با توجه به روزنامه نگار بودن عاطف حزین و قلم زنی هر روزه او، قلم کتاب بسیار قوی و پر از توصیفات زنده و جان دار است و به لحاظ ادبی، قابل قبول است.به لحاظ تاریخی هم کتاب مورد توجهی است.سفر عاطف حزین در سال ۱۹۹۶ بوده است یعنی ۲۸سال پیش، درست بعد از پیمان های اسلو و ترور اسحاق رابین،پنجمین نخست وزیر اسرائیل که توسط ایگال عمیر به قتل رسیده بود .پس در برهه ای تاریخی و سرنوشت ساز بوده است و مضاف بر اینکه کتاب پر است از ارجاعات نویسنده به کودکی خود که مقارن است با جنگ شش روزه اعراب با اسرائیل و آواره شدنش از شهر و دیار خود بوده است .علاوه بر زمان خاص، خود راوی نیز خاص است .عاطف حزین از طرفداران پیمان اسلو و صلح با اسرائیل و از مخالفان جدی حماس است همین است که روایت او را برای ما که در کنار حماس ایستاده ایم خواندنی تر می کند.این کتاب به لحاظ علوم اجتماعی نیز کارکردهای مهمی دارد،نشان دادن روابط اجتماعی عرب های صهیون و صهیونیست ها و رفتار آنها با یک خبرنگار مصری و شوق اشتیاق مصری های گیرافتاده در بین صهیونیست ها برای بازگشت و ...به لحاظ جغرافیایی نیز به ما تصویری مناسب از فلسطین ارائه می دهد .تصویری چنان با جزئیات که ماه ها در خاطرات بماند .
این کتاب خوب توسط وحید خضاب که کارشناس مسائل فلسطین است و مترجم کتاب هایی نظیر : تو زودتر بکش ، پدر معنوی حزب الله، ده غلط مشهور درباره اسرائیل و  ....او در این کتاب نیز به سان دیگر کارهایش،حفظ امانت کرده و با اینکه در برخی موارد نظر نویسنده کاملا با او مخالف بوده ، در متن دستی نبرده و در پاورقی توضیحات خود را آورده است .این کتاب خوب توسط نشر شهید کاظمی روانه بازار شده است .
      

25

        ناراحت ام که چقدر دیر با این تراث خودم آشنا شدم 

رساله لغت موران ۱۳ داستان کوتاه فلسفی است که اکثرا از زبان حیوانات است و یک داستان برای مورچه است و دلیل نام کتاب این است .داستان ها رمزآلود  و عرفانی و برگرفته از حکت اشراق است
نثر اما قدیمی است اما زیبا است ،گاهی زمخت و کلفت می شود ،اما زیبا است ،در این زمانه نثرهای آبکی و کلمات لیسکی ،خو گرفتن با چنین کلماتی ،کمی آدم را معتدل می کند 
در کل کوتاه است و زیاد وقتتان را نمی. گیرد ،زشت است آدم داستان های سوفوکلس را از ادیپ تا آنتیگونه از حفظ باشد و یک بار لغت موران و حی بن یقظان و آواز پر جبرئیل و ...را نخوانده باشد .
اگر عزیزان ناراحت نمی شوند ،سهره وردی ایرانی است و متولد سهره وردی زنجان است و فلسفه اش که حکمت اشراق است در راستای فلسفه فهلویون است که حکیمان ایران باستان است 

بزرگوارانی که در آخرین پست ام ،بنده را نواختند و گفتند ما ایرانی نیستیم و عرب پرستیم و مسلمان  و ایران فقط برای آنها است :-) و گلریزان بلیط برای بنده به پا کردند :-) خوب است . این کتاب ها را هم بخوانند و در کمبوجیه نمانند !!
      

4

        رساله ای بود کوتاه 
چون رساله های گذشتگان 
به نظرم کل ایده دکتر گلشنی توی این کوتاهه بود .
نفی پوزیتیویسم ،حاکم بودن فلسفه بر فیزیک ،دیالکتیک فلسفه و فیزیک ،نگاه راهبردی به رشته های بین رشته ای ،بین علوم تجربی و فلسفه ،امکان آزمون و خطا به علوم بومی و انگ شبه علم نزدن به آنها 
قسمتی اش می رود به سمت نفی پوپر و ...
قسمت آخر تکمله ای دارد در باب طب سنتی و طب اسلامی که بسیار آن را قبول دارم .
تجربه زیسته من در فضای علوم پزشکی این است .اساتیدی که قسمتی از طب مدرن را می خوانند ،فکر می کنند علم همین است و بقیه علم نیست ،استاد تمام فیزیوتراپی فکر می کند همه چیز عضله است و همه درد ها را می توان عضلانی حل نمود و جراح ارتوپدی همه دردها را از استخوان می بیند  .به همین خاطر فضای علوم پزشکی درست نمی شود تا یک وزیر داشته باشیم که مدیریت پزشکی خوانده باشد .فردی که از همه علوم پزشکی اطلاعی داشته باشد و تخصص آن در مدیریت باشد و بداند به کدام علم چه ضریبی بدهد ...انصافا در قضیه طب های مکمل و یا طب سنتی و طب اسلامی ،همواره شاهد افراط و تفریط هستیم (جمله کتاب )
به نظرم کاملا درست است .نه باید نفی کرد و نه باید اثبات کرد صد درصد.به عنوان یک امکان باید نگاه کرد به این مقوله و باید پژوهشکده هایی با بودجه های مشخص و مکفی به آنها تعلق بگیرد .روند تکوین علم نیاز به زمان دارد و دستوری نیست .شبه علم خواندن طب اسلامی و سنتی اشتباه و از آن طرف آن را یک پارادایم کامل دانستن و نفی طب مدرن و آتش زدن هاریسون کاری بس اشتباه تر است ...اگر فکر می کنید شما که طب اسلامی و طب سنتی را به کل نفی می کنید ،حرکت صحیحی انجام می دهید...به اپیزود ۲۳ ام از پادکست فلسفه علم ،گوش فراردهید .کاری از سیاوش صفاریان پور  با موضوع ((تحلیل مناقشه طب مکمل رایج و پزشکی رایج در ایران از منظر فلسفه علم ))که پایان نامه دکتر امیر حسن موسوی بوده است و با حضور او و استاد دکتر علیرضا منجمی که یکی از شناخته شده ترین اساتید فلسفه پزشکی کشور است  
      

8

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

ماه و شش پنی
          سامرست موآم واقعا زیبا مینویسه، جوری راحت از کلمات ادبی استفاده میکنه و داستان رو جلو میبره یهو به خودت میای میبینی ۵۰صفحه خوندی. جوری بهت اجازه میده توی ذهنت برای داستانش تصویرسازی کنی که تا ابدالدهر این تصویرسازی توی ذهنت موندگار میشه.
استریکلند مردی ساده‌ انگلیسی بود که تصمیم گرفت زندگیش رو نجات بده. کوله‌بارش رو جمع کرد و رفت سراغ علاقه‌ش، نقاشی. همه‌چیب رو رها کرد، زن، بچه، خانواده، شغل، دوست، انگلستان. همه‌چیز رو رها کرد و خداحافظ.
به نظرم به خودش سلام کرد. استریکلند با همه‌ی بندهایی که دست و پاش رو بسته بودند خداخافظی کرد و به رهایی سلام کرد. رهایی رو در آغوش کشید و دنبال چیزی که دوست داشت و استعدادش رو داشت رفت.
شجاعت؛ اولین کلمه‌ای هست که میتونم برای توصیف استریکلند استفاده کنم.
او به اندازه‌ی کافی شجاع بود. چون خودمونیم، همه میدونیم چقدر کنده شدن از بندهای زندگی سخته. ولی استریکلند کارخودش رو انجام داد. رها شد. و به اینکار پایبند موند.
استوار؛ این نقاش برای رسیدم به چیزی که می‌خواست استوار بود و ثابت قدم. واسش مهم نبود کی درباره‌ش چه فکری میکنه. واسش مهم نبود که مریض احوال هست ودرحال مرگ. واسش مهم نبود نقاشان بزرگ اون زمان به نقاشی‌ش علاقه‌ نداشتند. فقط کار خودش رو انجام داد.
صبر؛ در آخر، استریکلند صبور بود. او حتی وقتی مرد هم صبر کرد تا نقاشی‌هاض معروف بشه و هنر شناخته بشه.

«چارلز استریکلند هم کسی نیست جز پل گوگن»
        

23

درآمدی بر معنی شناسی

43

اخبات

17

تکه هایی از یک کل منسجم

7

اتاق

5

شازده احتجاب

20

حماسه‌ی سجادیه؛ جز حکایت دوست
          از بچگی عاشق تاریخ اسلام بودم.( نه اون تاريخی که بايد برای امتحان حفظ کنی و توی کتاب مطالعات هرسال مجبور به خوندنی؛ من از اون تاریخ متنفرم) توی وقت های آزاد خودم شروع به مطالعه کردم، اما یک جای تاریخ برای من خالی بود. زندگی امام سجاد بعد از عاشورا
دنبال کتاب خوب بودم تا اینکه یک روز که توی بهخوان میگشتم، لیستی رو دیدم که ۱۱ تا کتاب درباره ی زندگی امام سجاد گذاشته بود.
  ۳ جلد کتاب حماسه سجادیه هم  همون اول توجه من رو جلب کرد.
همون روز توی کتاب خونه بین کتاب ها بودم که جلد کتاب تویی به جای همه، اگر غم لشگر انگیزد جز حکایت دوست توجه من رو جلب کرد. 
حالا نویسنده این همه زحمت بکشه و اسم انتخاب کنه 😄😂
من از روی جلد شناختم. 
قلم نویسنده اش که معرف حضورتون هست احتیاجی به تعریف و تمجید من نیست. 
با این حجم از اطلاعات تاريخی جاهایی در کتاب اول از زبان شیطان است و این متن رو جذاب می‌کند و مانع از خسته شدن خواننده می‌شود، این نقش توی کتاب دوم پر رنگ تر و توی کتاب سوم زیاد می‌شود. 
فقط یک نکته کتاب سوم به کیفیت کتاب اول و دوم نیست.
متنش به قشنگی جلد اول و دوم نیست.
ولی به نظرتون نویسنده برای اینکه بتونه این همه اطلاعات تاريخی رو جمع آوری کنه و به شکل داستان بنویسه، چند صفحه مطالعه کرده؟
خیلی وقت گذاشته. دمش گرم
        

2

مترسک مزرعه آتشین

3

مردن کار سختی است
          خشمگینم،
خشم را بر جنگ آوار می‌کنم.

0- باید حساب رو اول صاف کرد، باید فهمید حالِ منی که الان دارم می‌نویسم چی چیه. حال دلم خوش نیست و خشمگینم. چرا؟ همین که نمی‌دونم چرا بدتر کرده اوضاع رو.

1- جنگ جنگ است و سراسر سیاهی است زیرا علیه زندگی قد علم کرده است. پارادوکس جنگ همین است، شهسوار باشی، دلاور باشی، شجاع باشی هرچه که باشی تا درگیر این پلیدِ ابدی بشی، با زندگی سر ستیز برداشته ای. باید شجاع بود اما با جنگ سر ستیز داشت. باید جنگید؛ باید ابدی و بدون فرسودگی جنگید، علیه تنها دشمن مشترکِ ابدی: جنگ. پس اینم باقی موندۀ حساب؛ اینی که داره می‌نویسه سرِ هرچی کرنش کنه، این یکی رو کرنش نمی‌کنه، جنگ سراسر پلیدی است چون علیه زندگی قد علم کرده است.

2- جنگ شاخ و دم ندارد، غریبه و آشنا نمی‌شناسد (جنگ کور است)، هرچی در تیرسِ آن باشد را تخریب می‌کند، جنگ است کاری جز تخریب بلد نیست، چون علیه زندگی است. زایندگی و ساخت حاصل زندگی است، جنگ علیه زندگی است و بدیهی است که سراسر تخریب است؛ در جنگ اگر لحظۀ والایی هم باشد، لحظه‌ای است که رشادت و دلاوری، صرفا به تعظیم زندگی سر خم کرده است، پس رشادت هم جایی سر فرو می‌آورد، آری روبروی زندگی همگی باید از کمر تا شویم. در جنگ می‌توان روشنایی دید و آن لحظه‌ای است که دیگر جنگ نباشد. در جایی که جنگ از جنگ بودن ساقط می‌شود (مانند وضعیت‌های جنگی‌ای که سربازی در آن آبی به حیوانی در حال احتضار ببخشد یا از کودکی گریان حمایت کند)، باز می‌توان انسانیت را دید زیرا آنجا لحظه‌ای است که زندگی هدف شده است. در جنگ لحظات روشنایی داریم، اما در بازه‌های «جز جنگ» تماما روشنایی است، چون زندگی است.
چگونه می‌توان گریۀ کودکی جنگ‌زده را دید و سراسر انزجار نشد؟ انزجار از جنگ و نه چیز دیگر.

3- نویسندۀ این کتاب، خالد خلیفه، از همین ورِ گوشِ ما می‌گوید؛ سوریه و در همین سال‌های اخیر. از کشوری که با خود جنگید. مردم با مردم. اینها با آنها. موشک با موشک. شهر با شهر و اینجا با آنجا.
در این روایت، چهار شخصیت اصلی داریم، یک نفر که مرده است و 3تای دیگر زنده. زنده‌هایی که زندگی نمی‌کنند، چون جنگ هست و چیزی جز جنگ نیست و در جنگ ردی از زندگی نیست. این سه فرد (خواهر، برادر اند) باید جسد پدرِ مردۀ خود را بر اساس وصیت پدر در روستای عنابیه (روستای خانوادگی) دفن کنند (اسپویل نیست اینا). حدود 250 کیلومتر مسیر داریم که باید پیموده شود؛ می‌شد که یک «رمان جاده‌ای» معمولی را شاهد باشیم، اما در سوریه، اجساد جاده را از غیرجاده مشخص می‌کنند. دیگر شرایط عادی نیست، جسدِ بی‌جان (فارغ از زندگی) به رایگان بر زمین گسترده شده است.
خلاصه 250 کیلومتر داریم و جسدی که از هم گسیخته خواهد شد، پدری که باید دفن شود. در این مسیر گروه‌های مختلف، از دولتی‌ها گرفته تا بنیادگرایانِ دینی و ارتش آزادی‌بخش و مثلِ آن که جاده را بسته اند و گشت تشکیل می‌دهند. در هر توقف‌گاه در این مسیر، یک بازگشت به گذشته (فلاش بک) به ماجرای این خانواده را داریم، خانواده‌ای از هم گسیخته که جسد پدر باری دیگر فرزندان را دورِ هم جمع کرده است، جسدی خاموش و درحال فروپاشی. 

4- شخصیتِ داستانی باید شناخته شود تا دردش دردِ من باشد. منی که خواننده هستم چیزی ندارم جز خودم و متن. تاریخ هم هست که تمام هر دوی متن و من را در بر گرفته. تاریخ اعم از تمام چیزهایی است که می‌توان با ارجاع به آن متن را معنا کرد. شخصیت‌های این داستان آن‌چنان که باید برای من شناخته نشدند اما دردشان دردِ من بود، به سوءاستفاده/استفادۀ نویسنده از جنگ. در عمقِ فلاکت همۀ ما شبیه یکدیگریم. همین سمپاتیِ با «وضعیتِ داستانی»/وضعیت جنگی، باعث شد این شخصیت‌پردازیِ نه چندان قویِ نویسنده، باعث نشود هم‌دردِ با شخصیت‌ها نباشم.
به بیانی، فلاکت و سیاهی موقعیت کاری می‌کند که لازم نباشد جزئیات را ببینی و همین درد است که ما را به هم پیوند می‌دهد؛ منظورم منِ خواننده و شخصیت داستانی است. 

5- ادبیات ضدجنگ دغدغه‌ام شده است (به دلایلی) و خواندنِ این ضروری، زجرآور است، فصل آخر این کتاب را چندباری تپش قلب گرفتم. یعنی مضطرب شدم، حالم خوب نبود. اعتبار این حس را تاحدِ خوبی می‌توان به قلمِ نویسنده داد، اما بیش از آن خودِ موقعیت است، خودِ اضمحلالِ زندگی است که قلب را فسرده می‌کند.
در فصل آخر و چند فرازی نویسنده از شکستن چرخۀ خشونت گفت، چرخه‌ای که تا ازلِ تاریخ به دنبال توجیه خشونت می‌رود. این خشونت زندگی را از زندگی بودن می‌اندازد چون:
«زندگی میان خیل آدم‌هایی که تا این حد مشتاق کشتن باشند، غیرقابل تحمل است. آن‌ها برای توجیه کشتارهای وحشیانه‌شان تاریخ را می‌کاوند تا کینه‌های قدیمی را زنده کنند و دلیلی بیایند». 
یکی از شخصیت‌های این داستان با خود می‌اندیشید که:
- «آن پیروزی‌ای که از خون‌های ریخته بدست آمده است، به چه کار می‌آید؟»
آن خون‌ها، به کارِ روغن‌کاریِ همان چرخۀ خشونت می‌خورند که دنبال هیمۀ جدید برای آتش زدنِ درختِ خوش‌پرداختِ زندگی است. همان چرخۀ ابدیِ گویی لایزال که صرفا ما انسان‌ها و زندگی را روبروی خود دارد.

6- حداقل 900 هزار نفر در عراق، افغانستان،  سوریه، یمن و پاکستان به علت خشونت جنگی به صورت مستقیم جان داده اند. حداقل 400 هزار نفر از اینان پس از 2001 بوده است.
عدد بی‌معناست. به این کوفتی نگاه کن؟ nصد هزار یعنی چه؟ کودکی که غم دیده، ترسیده و زل زده است و کسی دستش را نگرفته است و فدایش نرفته، کجای این عدد کوفتی است؟ آن خانواده‌هایی که نیست شده اند کجای این مزخرف اند؟ عدد بی‌معنی است، به «900هزار نفر» نگاه کن. «900 هزار» بی‌معناست و اینجا «نفر» است که مهم است. «انسان» و «مرگ» است که مهم است. عدد مهم نیست. ما انسان‌ها هستیم که در جنگ نیست می‌شویم و باید شجاعانه علیه نیستی جنگید.
داستان هرکدام از این غم‌های عمیق، دردی است که روایت‌گری تنها التیامِ ضروری‌ای است که سراسر خیانت‌کار است. سیاهی و تلخی جنگ در هیچ روایتی نمی‌تواند تمامیت خود را نشان بدهد (به من نشون بده، کدوم روایتی می‌تونه از اون «نفر»های از دست رفته بگوید؟ نشان بده!). هر روایتی از جنگ لاجرم خائن است و راهی جز روایت‌گری جنگ نیست و این پارادوکس به این علت است که در سمتی از ماجرا دشمنِ هرچه انسجام قرار گرفته است؛ جنگی که شیرازه همه‌چیز را از هم پاره می‌کند.


7- در این داستان، لیلی‌‌ نامی، مشعلی شد تا بسوزاند و راه را برای دیگر زنان روشن کند.
        

39