امیرعباس شاهسواری

تاریخ عضویت:

خرداد 1401

امیرعباس شاهسواری

بلاگر
@amirabbasshahsavarii

325 دنبال شده

426 دنبال کننده

                یک فروند کتاب باز و کمی  اهل قلم، اپسیلونی  تفکر و سر سوزن ذوق
              
eitaa.com/neveshtanijat

یادداشت‌ها

نمایش همه

11

        🔸باید بگویم برای اولین بار است که کلماتی درباره فلسطین خوانده‌ام که گویی سطلی از آب یخ بر سرم ریخته‌اند. هنوز هم استخوان‌هایم درد می‌کند از سرمای غربت و مظلومیت یک فلسطینی. این بهت و تعجب چنان عمیق است که از آن شبی که بیمارستان شفا را هدف قرار دادند، بیشتر متأثر شدم. 

🔹روایت‌هایی از بخش‌های مختلف زندگی یک فلسطینی، نه تنها در ۷ اکتبر، بلکه سال‌ها قبل از آن، چنان مرا تحت تأثیر قرار داد که احساس جدیدی در من ایجاد کرد. شاید برایتان جالب باشد که این احساس را از یک مجله گرفتم نه از یک کتاب، البته مجله‌ای که جذابیت آن به مراتب بیشتر از صدها کتاب دیگر است. 


🔸واقعاً تا پیش از حوادث ۷ اکتبر، من انسان فلسطینی را نمی‌شناختم و پس از طوفان الاقصی نیز تنها به پوسته‌ای از روایت‌های انسان فلسطینی برخوردم. با خواندن اولین روایت از زندگی هاله الغزالی، خشکم زد و با خود گفتم آیا می‌شود زندگی فلسطینی‌ها این‌قدر سخت باشد، آن هم سال‌ها پیش از ۷ اکتبر؟ سؤالی که از خود پرسیدم این بود: این انسان فلسطینی چگونه دوام آورده است؟

🔹واقعاً سخت است تصور کنیم محمد عزالدین که با این همه مشقت زندگی کرده، زمانی که فرزندانش را دور هم جمع می‌کند، به آنها می‌گوید: «این دنیا محل دورهمی و زندگی نیست و ما در آخرت دور هم جمع خواهیم شد.» و بعد، یکی یکی فرزندانش شهید می‌شوند. وقتی این روایت‌ها و ده‌ها روایت ناب دیگر را در این کتاب مطالعه می‌کنی، تازه متوجه می‌شوی چرا فلسطینی‌ها طوفان الاقصی را رقم زدند.

🔸علاوه بر روایت‌ها، این مجله با سرمقاله‌ای آغاز می‌شود که خود ظرفیت تبدیل به یک کتابچه را دارد. در این سرمقاله به بررسی ابعاد مختلف انسان مقاوم فلسطینی پرداخته می‌شود و سؤالی مطرح می‌شود که چرا به کتاب "مسئله فلسطین" نوشته ادوارد سعید پرداخته نمی‌شود و حتی این کتاب ترجمه نشده است، در حالی که کتاب "شرق‌شناسی" (Orientalism)، روشنفکری و خاطرات او در ایران ترجمه شده است و ....

      

20

        خیلی اوایل اش شبیه رزا‌ پارکس بود
و خیلی خیلی خیلی خیلی متن اش زیاد بود، بیشتر از تمام کتاب های مجموعه، واقعا باید برای این کتاب نوشت +۱۴ چون زیر چهارده سال حس و حال این همه متن را ندارد، جناب برد ملتزر که خود آدم یک کنش‌گر سیاسی است، گمان می کند که بچه هشت ساله هم مثل خودشه!!!
و اما یک بحث محتوتیی، حقیقتا حین خواندن کتاب خندیدم و گریه کردم(البته در حد خیلی کم، خیلی خیلی کم) 
خندیدم از اینکه این آمریکایی ها در گیر چه بوده اند، آنقدر وحشی و بی اخلاق بوده اند که سیاه پوست ها رو از روی صندلی بلند می کردیم و نمی گذاشتند توی اتوبوس بشینند، مدرسه، زمین بازی و ....حتی آبخوری هاشون هم جدا بود...واقعا این خودخواه های مغرور تا همین دیروز سطح شعور اخلاقی شان در حد یک جلبک بوده، این وحشی ها تا همین چند دهه پیش با زدن یک دکمه در یک ساعت، دویست هزار آدم در هیروشیما و ناکازاکی کشتند....
خنده دار است به خدا...ما دوهزار پانصد سال است که به خوبی و خوشی با اقوام مختلف در ایران، با زبان ها و رنگ های پوست متفاوت، کنار یکدیگر بوده ایم و با خوبی و خوشی زندگی کرده آیم و بعد این.....
بخش گریستن ماجرا، آنجا شروع می شود که گذاشته اند مارتین لوتر کینگ برای اینکه اثبات کند کاکا سیاه ها هم آدمند، مجال بزرگ شدن پیدا کند و بعد رئیس جمهور آمریکا به او جایزه بدهد، آن را از آن خود بکنننذ و بگویند تو هر کار هم بخواهی بکنی بکن ........یعنی یک ملت بی فرهنگ و بی تمدن، وقتی در ۱۹۶۰ نمی توانند مثل قبل همان‌قدر بی فرهنگ بمانند، آن هم بر اثر افکار عمومی...آن کسی را که کمی به آنها خودآگاهی داد را نیز مست و ملنگ می کنند با دادن جایزه صلح نوبل....نمی داند این مست تخدیر شده که همین جوایز این بلا را بر سر او درآورده است ...خیلی جالب است این جایزه بی خردی را طوری جلوه می دهند که ما نیز این ها برایمان نامسئله است، آب از لب و لوچه ما جاری شود و دوست داشته باشیم مثل آن ها شویم. و قدرت مدرنیته در این است، منجلاب خود را به مثابه اتوپیا به خورد تو می دهد...دقیقا مثل این است که بیمار سرطانی، شیمی درمانی شود و طوری جلوه می دهد که شما سالم با خود می گویید کاش من هم سرطان داشتم که این چنین شیمی درمانی شوم :-))
      

42

6

        داستان قصه گوسفندی است که دوست دارد بزرگ شود
شهوت پریدن دارد، سودای مثل دیگری شدن
آز و حرص تمام وجودش را فراگرفته و دائم در حال صرف فعل اکل و شرب است. 
این تصریف  تا جایی پیش می رود که کوه ها را می بلعد و دریاچه ها را یک نفس بالا می کشد.
برفی استعاره ای است از انسان مدرن که سیری ناپذیر شد
بعد از کوجیتو ارگو سام، بعد از آن من دکارتی که جای آسمان و زمین عوض شد. بعد از آنکه فهم من ملاک بودن هستی شد. برفی به وجود آمد. انسان مدرن سیر نمی شود، هرچه از طبیعت بخورد و آن را به گند بکشد راضی نمی شود، نهایتا کمی وجدان درد می گیرد که آن هم با کنفرانس آب و هوایی پاریس، رفع می شود.
برفی بمثابه انگلیس است. حتی استرالیا و کانادا هم برای او کافی نیستند، باید هند را هم بگیرد. می گویید دارم خیال‌بافی می کنم
پس به من بگویید چرا برفی یک کشور را می خورد، مگر لئوپولد دوم کشور کنگو را نخورد؟ ای کاش به همین چیزها قانع باشد، او کل کره زمین را نابود می کند و می خورد، هزاران کلاهک هسته ای دارد
و در یک ثانیه هفتصد هزار نفر را در هیروشیما و ناکازاکی به کشتن می دهد(با احتساب مرگ پس از تاثیرات رادیو اکتیویته حتی تا چند ده سال بعد) انسان مدرن حتی برای اینکه می خواهد طبیعت آنطور که او می خواد عمل کند، طبیعت را هم نابود می کند با تولید سلاح و تولید کارخانه ها و ...پدرلایه ازن را در می آورد و بلایی سر خرس قطبی می آورد که یک قوطی رنگ پلاستیک قهوه ای به خود بریزد و یک رادیاتور پشت اش ببندد و بگوید: اگه ....به خاطر اینه که پشتم گرمه....عمو یادگار و این حرف ها و بعد کارگردان بگوید کات و پولش را بگیرد و ببرد بیاندازد کف دست صاحب خانه‌، در حالی که با عزت و احترام در قطب زندگی می کرد.
اگر آخرش گوسفند می مرد، بهترین داستان بزرگسال جهان می شد
البته توقع ندارید که به آن جایزه پولیتزر و بوکر گیلکی و نوبل و هانس تیمور آندرسون بدهند، توقع نداشته باشید مرکز، پیرامون را تایید کند....بلکه اگر اینطور بود احتمالا چاپ هم نمی شد
ولی آخرش خیلی هالیوودی تموم شد، وقتی که یک فیلم می بینی که دارد علیه نظم موجود جهان صحبت می کند و آن را نقد می کند
در آخر می بینی که با چرخشی رونالدینیویی به سمت همان نظم بر می گردد.
خلاصه برفی با بالا آوردن اش، حالم را به هم زد وگرنه شاید بالای هزاران ستاره به این کتاب می دادم
پایان

      

38

        کارلی یر و مایرتس از اروپا‌ به اردوگاهی در درانتهای رودخانه ای در یکی از سرزمین های  آفریقا است یکی از آن دو رئیس است و دیگری معاون...میخورند و می خوابند و یک کاکا سیاه سیرالئونی به نام ماکولا همه کارها را انجام می دهد. آنها برده های در محوطه خودشان دارند که از آنها استفاده ابزاری کرده برای آوردن عاج فیل
و بعد با کشتی کردن و فرستادن با کشتی
که در ادامه اتفاقاتی بین این سه نفر می افتد
داستان خیلی شبیه دل تاریکی است از جهاتی 
در انتها هم یک مقاله از ادوارد سعید آورده که جوزف کنراد و نیچه را با هم مقایسه می کند و شباهت هایشان را می گیرد.
واقعیت این است که ادوارد سعید خودش شیفته نیچه است و فقط کافی است که مثل کارگاه هایی که به یکی مظنون هستند و می خواهند هر طور شده طرف را بگیرند، سعید هم همینطور است.
البته پر هم بی راه نمی گوید که با اراده معطوف به قدرت می توان 
استعماری که در آثار کنراد هست را بهتر توضیح داد 
شواهد دیگری می آورد که هیچکدام برای من قانع کننده نبود که ج.ک از نیچه اثر پذیرفته امامی توان گفت: تفسیر نیچه ای از آثار کنراد
در کل کتاب کوتاه و خوبی است کنار یا بعد دل تاریکی بخوانید
      

10

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.