یادداشت عینکی خوش‌قلب

نیم دانگ پیونگ یانگ
        نیم دانگ پیونگ یانگ دو قسمت دارد. یک قسمتش «کره شمالی» است و قسمت دیگرش «رضا امیرخانی» و هر دو قسمت برای من جذاب بود. به همین خاطر بود که اولین روز چاپ بی محابا خریدمش ویک نفس تمام کردم..

رضا امیرخانی نویسنده محبوب من بود و هست. نه به خاطر اینکه منِ او را نوشته یا ارمیا را به آمریکا رسانده. برخلاف اغلب دوستداران امیرخانی من او را به خاطر سفرنامه ها و روایاتش دوست دارم. نه رمان هایش. یا اگر دقیق تر بخواهم بگویم به امیرخانیِ منِ‌او احترام می گذارم صرفا چون او نویسنده جانستان کابلستان و داستان سیستان است. اگر امیرخانی سراغ سفرنامه نویسی نمی رفت شاید برایم یک نویسنده معمولی بود. با این تفاسیر دیدن ناگهانی چاپ سفرنامه جدید از رضا امیرخانی من را هیجان زده کرد. این هیجان زدگی هم دو قسمت داشت. اول به خاطر سفرنامه بودن (که ذاتاٌ قالبی جذاب است) و دوم به خاطر اینکه رضا امیرخانی نویسنده این سفرنامه بود. اما امیرخانی در نیم دانگ پیونگ یانگ امیرخانی جانستان کابلستان نیست، مشخص است که علی رغم آنکه همچنان شور جوانی دارد پخته تر و حتی از مناظری شاید خموده تر شده. از طرفی فضای بسته کره شمالی به او اجازه ماجراجویی های عجیب (از جنس ناگهانی به کابل رفتن در جانستان کابلستان) را نمی دهد. برای همین نمی تواند جسارتی را که در جانستان کابلستان داشت در نیم دانگ پیونگ یانگ هم به نمایش بگذارد. اما از نظر نویسندگی هنوز هم همان امیرخانی است. هنوز هم رفت و برگشت های جذاب دارد، هنوز هم طنز ظریفی دارد که باعث می شود خیلی جاها بلند بلند خندید و هنوز هم مشغول نظریه دادن راجع به عالم است. گرچه به نظرم این بار این نظریه هایش کمی آسمان و ریسمان بافتن است. امیرخانی مدعی است ایران و کره شمالی را از منظر تحریم مقایسه می کند. اما با تصویری که ارائه می دهد تحریم کره شمالی (و تقریبا هیچ چیز کره شمالی) شبیه ایران نیست! و همان طور که توضیح می دهد انسان ایرانی هیچ گاه انسان کره شمالی نمی شود. نه صرفا به خاطر ویژگی های نسلی و قومیتی و سوق الجیشی. به این خاطر که تقریبا هیچ شباهتی بین ایران و کره شمالی وجود ندارد. حالا هر قدر هم در این سال ها چاپ و انتشار کتاب های مختلف بخواهد این شباهت را به ایران بچسباند هر خواننده عاقلی متوجه می شود که ایران می تواند به هر کشوری شبیه باشد مگر کره شمالی!

قسمت دوم «کره شمالی» است. کشوری مرموز که هیچ تصویری از درون خود به جهان انتقال نمی دهد. کمی قبل از خواندن نیم دانگ پیونگ یانگ. کتاب «یک شب فاصله» در مورد خانواده ای در آلمان شرقی و «پیونگ یانگ» در مورد سفر تصویرگری کانادایی به کره شمالی را خوانده بودم و سوال بزرگم این بود که آیا تصویری که از کشورهای بلوک شرق داده می شود واقعیت است یا پروپاگاندای بلوک غرب؟ و آرزو کردم که یک بار بی واسطه این کشورها را از نزدیک ببینم. چند روز بعد از این آرزو نیم دانگ پیونگ یانگ منتشر شد. خواندن نیم دانگ پیونگ یانگ باعث شد اطمینان پیدا کنم گرچه غرب با رسانه و صنعت فرهنگ توانسته دنیا را مشابه نظر خودش ترسیم کند و گرچه تاریخ را فاتحان نوشته اند. اما آنچه از کره شمالی تاکنون تصویر شده آن قدر ها هم بیراه نیست. همزمانی خواندن این چند کتاب باهم باعث شد به خواندن کتاب های مربوط به کره شمالی علاقه مند شوم و کندوکاو کردن در مورد این کشور مرموز و خواهر پیشرفته و زرورق پیچیده شده است یعنی کره جنوبی برایم جذاب باشد.

زمانی نگرانی این بود که مردم با خواندن «مزرعه حیوانات» انقلاب اسلامی را با حکومت کمونیستی مشابه بدانند. گرچه که می توانیم بگوییم اگر کسی دید تاریخی دقیقی نداشته باشد با خواندن مزرعه حیوانات به این نتیجه می رسد. اما تلاشی که این روزها می شود تا با چاپ کتاب های فراریان کره شمالی وضعیت کره شمالی را مشابه جمهوری اسلامی تعریف کنند به نظر من تلاش مذبوحانه ای ست. اگر کسی صرفاً در ایران زندگی کرده باشد به خوبی متوجه می شود که انسان ایرانی و کشور ایران کوچک ترین شباهتی به کره شمالی ندارد. مگر همان دو نقطه ای که امیرخانی مطرح کرده. تحریم و فناوری هسته ای. نیازی به توضیح واضحات نیست. نیم دانگ پیونگ یانگ تصویری ساده و روشن ارائه می کند و دیدن این تصویر با اندکی تفکر می تواند خط بطلانی به این شبیه پنداری ها بکشد.

و در آخر؛ نیم دانگ پیونگ یانگ را بخوانید. برای اینکه کره شمالی را از دید یک هم وطن ببینید و برای اینکه کاملاٌ احساس کنید در چه جهان متنوع و متفاوتی زندگی می کنیم و هر گوشه جهان چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است وقتی ما صرفاً در پیرامون خودمان غرق شده ایم.
      
4

14

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.