معرفی کتاب سباستین: سفرنامه و عکس های کوبا اثر منصور ضابطیان

سباستین: سفرنامه و عکس های کوبا

سباستین: سفرنامه و عکس های کوبا

منصور ضابطیان و 1 نفر دیگر
4.1
230 نفر |
91 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

11

خوانده‌ام

416

خواهم خواند

117

ناشر
مثلث
شابک
9786008482024
تعداد صفحات
168
تاریخ انتشار
1399/6/31

توضیحات

        
وقتی پرچم آمریکا بالا می رفت و در وزش نسیم کناره ی اقیانوس اطلس، ستاره هایش را به رخ دشمن قدیمی می کشید، با خودم فکر می کردم آینده ی کوبا چگونه خواهد بود؟ قضاوتی نمی کنم که بهتر است یا بدتر، این خود را کوبایی ها باید بگویند و تاریخ، اما هرچه هست دیگر شبیه کوبای امروز نخواهد بود. کوبایی که هنوز روح فیدل با همه ی کهنسالی اش در آن حضور دارد، کوبایی که هنوز «چه» قهرمان رویاهایش است، کوبایی که یکی از آخرین مظاهر دیگرگون بودن است...من دوست دارم این کوبا را ببینم، نه کوبایی که مثل جاهای دیگر دنیا پر از مک دونالد و کی اف سی است. من دوست دارم بر دیوارهای شهرهایش عکس چه گوارا را ببینم نه جاستین بیبر را...چند روز بعد خطر جدی تر شد. باراک اوباما هم قرار شد برای ملاقات آمریکاییزه شدن سرعتی بیش از پیش خواهد گرفت. باید می جنبیدم، اگر امسال هم به کوبا نمی رفتم معلوم نبود تا سال دیگر چه میزان تغییرات در آن جا صورت بگیرد و چقدر کوبا می تواند از دام کاپیتالیسم برهد و هم چنان شبیه جاهای دیگر نباشد. باید می جنبیدم و می رفتم. باید آخرین یادگاری های استقلال را می دیدم و ثبت می کردم... .

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به سباستین: سفرنامه و عکس های کوبا

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به سباستین: سفرنامه و عکس های کوبا

نمایش همه

یادداشت‌ها

Han

Han

1401/2/10

          در عصر حاضر کشور کوبا ، کشوری نیست که همه از آن باخبر باشند و تا اسم "کوبا" بیاید مانند کشور های معروف آشنا باشد . و اگر درباره مکانی غریبه و ناآشنا اطلاعات جدیدی را به مخاطب بدهیم یک رویداد مهم محسوب می شود . این شد که منصور ضابطیان تصمیم گرفت یک اقدام بزرگ انجام دهد . 
اکثر افراد می دانند منصور ضابطیان یک کارگردان و نویسنده خیلی خفن و معروف است . و ایرانی بودنش مهری بر پیشانی اش زده . اما حالا او میخواهد به کشوری غریبه سفر کند و از عجایب آن آگاه شود . پس او راهی کوبا می شود و سفرنامه خود را با نام سباستین در اختیار خوانندگان قرار می دهد . سفرنامه ای شامل سفرش به سه شهر ترینیداد ، وینالس و هاوانا …
اگرچه کتاب رمان و داستان نبود . اما با وجود سفرنامه بودنش شکی در بی نقصی اش نیست . قلم نویسنده ساده و روان بود و خواننده را گیج نمی کرد و تعاریفش از مسائل خیلی مبهم نبود . و در این میان یک ارتباط دوسویه با خواننده برقرار کرده بود که جذابیت بالایی بر کتاب افزوده بود . 
حتی در شخصیت پردازی آقای ضابطیان خیلی خوب هر شخصیت را توصیف کرده بود با مثال های آن ویژگی های ظاهری شخصیت را برای ما بیان می کرد. علاوه بر شخصیت پردازی پر رنگ ترین نکته مثبت کتاب که به همین دلیل او را دوست دارم توصیف های آن است . توصیف های ظاهری کتاب خیلی دقیق و با جزئیات بیان شده اند به طوری که خواننده از خواندن آن لذت میبرد و دوست دارد بقیه آن را هم بخواند و من به شخصه تا به نقطه ای معقول نمی رسیدم کتاب را رها نمی کردم و به خواندن ادامه می دادم . نویسنده یکسری اطلاعات جدید و جذاب را در اختیار مخاطب قرار داده بود مانند ویژگی هایی از کوبا که هیچکس از آنها خبر ندارد . یا توصیفات مکان هایی که به آنجا می رود یکی از لذت بخش ترین قسمت های کتاب بود .
جلد کتاب یکی دیگر از دلایلی است که این کتاب را دوست دارم . ترکیب رنگ های متفاوت باعث زیبایی فراوانی شده که روی طرح اصلی آمده و مخاطب را جذب خود می کند . بعلاوه درون کتاب خشک نیست و اطلاعات را همراه عکس به خواننده نشان می دهد که خیلی در ترغیب به سمت کتاب تاثیرگذار  بود . اسم کتاب هم خیلی ساده نبود و می توان گفت اسم خوبی داشت . 
در پایان مرور یکی از بهترین سفرنامه های عمرم را در اختیار شما قرار دادم تا از خوندنش لذت ببرید.
" واژه ها راهگشای آگاهی است و ما هم سر انجام بر سر معنای زندگی متحد می شویم . 
ارنستو چگوارا "
        

10

          «من دوست دارم این کوبا را ببینم ، نه کوبایی که مثل جاهای دیگر دنیا پر از مک دونالد و کی اف سی است . من دوست دارم بر دیوارهای شهرهایش عکس چگوارا را ببینم نه جاستین بیبر را ...»
سوار ماشینی شده بودم و از فرودگاه خوزه مارتی تا هاوانا ، هاستل ، خانه ی ماریا و ایبیس و کوچه پس کوچه های تنگ کوبا می گذشتم . انگار در تمامی صحنه ها حضور داشتم ، من هم با این کتاب به کوبا سفر کرده بودم ...
داستان درباره ی سفر 20 روزه ی منصور ضابطیان نویسنده و کارگردان ایرانی ، به کشور کوبا بود . در اصل کتاب سفرنامه بود و رمان و داستان نبود . سفری به سه شهر ترینیداد ، هاوانا و وینالس . او در این کتاب با سطح علمی ، اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی کوبا آشنا شده بود و تجربه اش را در اختیار خوانندگان قرار گذاشته بود .  
به عنوان اولین تجربه ام از خواندن سفرنامه ، می توانم بگویم عالی بود . مهم ترین حسن این کتاب ، توصیفات دقیق از صحنه ها بود . کوبا کشوری است که اکثریت قریب به اتفاق خوانندگان ، به آنجا نرفتند ، و این هنر می خواهد که نویسنده بتواند به گونه ای فضای داستان را وصف کند ، که تجسمش برای خواننده به راحتی امکان پذیر باشد . توصیفات این کتاب هم خیلی دقیق و به اندازه بود . نویسنده از تمامی حس ها برای وصف کوبا بهره برده بود ، صدای موسیقی هایی که شب ها ارام و روز ها تندترند ، مزه ی سوپ مغز ماهی که ایبیس درست کرده بود ، بوی صابون های ارزان قیمت و… . یا مثلا توصیف صحنه ها ، حالت روستایی خانه ی ماریا ، باشگاه بدن سازی آنخل رستوران ایرانی فرخ و… . وقتی این قسمت ها را می خواندیم ، خودمان را آنجا حس می کردیم .
علاوه بر توصیف صحنه ها ، شخصیت ها هم به خوبی پردازش شده بودند . چهره ی آنها و حتی خصوصیت های باطنی شان ، قابل تجسم بود . از یک سری ویژگی های کلی مثل برهنه پوشی و رنگ سیاه پوست کوبایی ها گرفته تا جزیی تر مثل ، موهای وزوزی و کوتاه ماریا و لباس صورتی تندش ، شکم گنده ی جانی ، لبخند همیشگی ایبیس و… . و حتی خصلت های باطنی مانند ، دست پخت خوب و زنیت گری ایبیس ، اخلاق جدی جانی و حتی کلی مثل ، آزاد ، راحت و مهربان بودن کوبایی ها . 
نویسنده برای این توصیف کردن ها ، سراغ ویژگی های جذاب تر و کم تر دیده شده کوبا رفته بود که اطلاعات مفیدی در اختیار خواننده می گذاشت . مثل همین که کوبایی در خانه هایشان را باز می کنند و راحت با هم چه غریبه چه آشنا رفت و آمد می کنند ، جهادی که علیه حشرات داشتند ، نوع پوششان ، شغل های درآمد زایشان و… . حتی جالب تر در این بین این است که با خواندن این کتاب ، برخی تفکرات شاید کلیشه ای که در ذهنم داشتم ، شکسته شد . همین که کوبایی حداقل روزی یک بار حمام می روند و همیشه خوش بو هستند ؛ من دقیقا برعکس فکر می کردم . در ذهنم این بود مردمانی که با پوست سیاه و خیلی چرک که حمام نمی روند و در رطوبت و شرجی هوا ، وضع وحشتناکی به وجود می آید .
متن ساده و روان و در عین حال دارای چاشنی طنز گونه هم ، ارتباط خواننده را با نویسنده راحت تر می کرد . حتی این در شخصیت پردازی ها و ترسیم فضا و مکان هم ، به چشم می خورد . مثلا وقتی می خواست درباره ی دنی که سیاه پوست است حرف بزند ، به همین حالت ساده این موضوع بیان نشده بود و ما به این شکل او را می شناختیم که شبیه شکلات 70 درصد است و وقتی کاغذ سفید در دست می گیرد ، کاغذ بیشتر از خودش رخ نمایی می کند . در نتیجه خواننده می فهمد پوست دنی سیاه است اما به حالتی جذاب و شیرین .
در بین بیان کردن کوبا و ویژگی های آن ، نویسنده گه گاهی گریزی هم به اتفاقات شخصی زندگی خود ، عقاید و نظرات شخصی اش می زد . این مطلب باعث می شود که خواننده فقط یک متن خبری نخواند و درگیری ها و احساساتی را هم تجربه کند . مثل وقتی آقای ضابطیان اما را دیده بود و با خودش فکر می کرد که دنیای کودکان چگونه است و در نهایت به این نتیجه رسید که زندگی در کودکی ، چه وسط داعش در سوریه باشی چه در قلب نیویورک ، فرقی نمی کند ، جهان بی بغض و آرام است . 
غیر از خصوصیات ساختاری ، از نظر ظاهری هم جلد کتاب خیلی جذاب بود . ترکیب رنگ های شاد که به چشم می خورند به همراه ماشینی که نماد سفر است و پرچم کوبا را به آینه های کناری اش وصل کرده . از همه چیز مهم تر و جالب تر ، نام کتاب است . نامی که یک لحظه هم به ذهنم خطور نمی کرد به خاطر یک اشتباه لفظی واقعی ، گذاشته شده باشد و فلسفه ی گذاشتنش برای من و قطعا برای همه خوانندگان با مزه بود . 
در کل ذهنیتم را نسبت به کتاب های سفرنامه ای تغییر داد و توانست با خوبی های بسیارش ، مرا به سمت خواندن سفرنامه های دیگری سوق دهد . 
« چه فرقی دارد برای او که جهان کجا باشد و چه کند ؟ او قلمروی خودش را دارد ، کار خودش ، زن خودش ، نوه ی خودش … دیگر چه فرقی می کند مسی گل زند یا نه ؟ او جهان خودش را دروازه بانی می کند … »
        

12

          سباستین را به اعتماد تعریف هایی که شنیده بودم بدون اینکه بخوانم در لیست کتاب بچه های کلاس نهم گذاشته بودم. ریسک قابل توجهی بود اما برخلاف انتظارم تقریباً همه ی بچه های کلاس دوستش داشتند. حتی بچه های سال های بعد. طنز ظریف منصور ضابطیان، روایت بی تکلیف و روانش و عکس ها و نگاه مثبت و متفاوتی که نسبت به کشور مقصد دارد باعث شد که سباستین به عنوان تجربه اولین سفرنامه بچه ها تجربه ی خوبی باشد.

بعدتر که خودم هم سراغش رفتم دوستش داشتم، خصوصاً آن پارگراف آخر «لحظه های آخر سفر همیشه غم انگیز است. مگر آنکه خانه ات را دوست داشته باشی. کمی از روحم را اینجا می گذارم تا بهانه ای باشد برای بازگشت. اگر عمری بود به جهان! اما هنوز راه نیفتاده دلم غنج می زند برای همان تهران دود آلود. برای قدم زدن از خانه تا دفتر. برای در آغوش گرفتن دوستانم و تاب سواری در حیاط خانه مادری. هر بار که سفر می کنم. بیشتر به این باور می رسم که ریشه های ما عمیق تر از آن است که بشود بریدشان و رفت. در سرزمین ما خیلی چیزها ایده آل نیست. محدودیت ها و مشکلات را می دانم اما هر چه باشد مال خود ماست. ارث پدرمان است. غمش را فراوان می خوریم اما شادی هم کم ندارد.. می مانیم و شادی هایش را زیادتر می کنیم»
        

8

          یکی از پوئن های مثبت این دنیا مسافرت کردنشه ، اینکه میتونی با یه سفر چند روزه به یک موقعیت مکانی متفاوت شاهد تفاوت فرهنگی و تفاوت اب و هواییشان باشی واقعا هیجان انگیزه و به نظرم شاید با سفر نامه ها بتوان حس و حال اون منطقه را فهمید و کمی حس مسافرت گرفت هرچند که خود مسافرت بهتره ولی خب سفر نامه خوب هم شاید بد نباشه برای شروع .
سباستین سفرنامه ی سفر یک هفته ای آقای منصور ضابطیان در سال نود و دو به کوبا بود؛ که به واضحی و روشنی تمامی خاطرات خود را از ان سفر چندروزه بیان کرده بودند و در کنار ان فرهنگ و رسومی که قطعا برای ما عجیب به نظر میرسید را هم گفته بودند و کتاب را مثل باقی کتاب هایشان با عکس هایی که گرفته بودند مزین کرده بودند. 
به نظرم کتاب واقعا جذابی بود. طوری که از رسوم خاص انها میگفت و طوری که شهر ها را توصیف میکرد واقعا باعث میشد دلم بخواهد به چشم ببینمش هرچقدر هم که فقر درش بی داد کند. به عنوان مثال آن شهری که در کنار جنگ های توتون بود و حیوانات ولگرد فقط گربه و سگ نبودند؛ واقعا دلم میخوست بروم و آن شهر را ببینم و بر سر تک تک حیوانات سرگردان آنجا دستی بکشم . و وقتی دیدم که خیلی ساده از کنار حیوانات کوچیک و بزرگ آنجا رد شد و هیچ دستی رویشان نکشید واقعا ناراحت شدم ، گویی من هم از لذت تصور کردنش محروم شده باشم. در بخضی از همان شهر با اسب به جنگل های توتون رفتند و این واقعا به نظرم جالب بود ، اینکه به جای ماشین سوار اسب بشوی و بعد از ان به جنگل . به نظرم قشنگ ترین و رویایی ترین بخش سفرنامه همین بود. 
اگر فقط قرار بود عکس های داخل کتاب را ببینم قطعا هیچ وقت دلم نمیخواست پیم را انجا بگذارم ولی بعد از خواندن بخش اعظمی از سفرنامه به نظرم آمد هر چه سریع تر باید بروم و به چشم ببینم. اینکه با غریبه ها اینقدر احساس نزدیکی میکنندو حتی اگر زبانشان را متوجه نشود ولی آنها را به صرف شام نیز دعوت میکنند و همان شام کوچکی که شامل سیب زمینی سرخ کرده میشود را بدون رو در بایستی به او هم تاعرف میکنند ؛ واقعا برایم قشنگ و جالب بود .
در بخش هایی گفته بود که هر بار باید برای همه توضیح بدهم این مکعب های کوچک چیست و چه کار میکند . به نظرم واقعا عجیب بود که در کشور های خارجی چایی لیپتون وجود ندارد و نمیداند چیست، چون من نصف چایی هایی که خورده ام از همین چایی ها بوده ان هم برای اینکه حوصله صبر کردن نداشتم ! و این واقعا برایم عجیب بود ، یک جور تعجب خوشایند. 
در کل کتاب و سفرنامه خوبی بود و همانطور که در بالا تر گفتم، در کنار خاطرات که بعضا طنز و گاها غمگین بودند؛ به فرهنگ و رسومات خاص ان کشور نیز اشاره شده بود و گاهی هم تفاوت های میان کشور ما و کوبا را بیان کرده بود و با نشان دادن بدیهیان زندگی ما که برای کشور آنها به شدت خاص و عجیب بود، کتاب را جذاب تر و خاص تر کرده بود .
        

5

          کتاب سباستین | ۱۴۰۴/۰۲/۲۹
هوالحق
خداوند متعال چندین جا در قرآن کریم بندگانش را به سفرکردن توصیه می‌کند. در مورد سفر و مسافر توصیه هایی می‌کند و نکاتی بیان می‌کند. همچنین احادیث فراوانی هم در مورد مسافرت در کتب حدیثی داریم. از بین این احادیث دو حدیثی نبوی که توجهم را بسیار جلب کردند را برایتان می آورم. 
مرحوم طبرسی صاحب تفسیر مجمع‌البیان در کتاب مكارم الأخلاق، صفحه‌ی 240 حدیث زیر را از  پيامبراکرم (صلي‌الله‌عليه‌وآله) نقل می‌کند: سافِرُوا فَإنَّكُم إنْ لَم تَغنَموا مالاً اُفِدتُم عَقلاً 
سفر كنيد ، كه اگر در سفر مالى به چنگ نياوريد ، عقل [تجربى ]شما فزونى خواهد يافت .
همچنین علامه مجلسی در کتاب بحارالأنوار، جلد 76، صفحه‌ی‌ 221 از  پيامبراکرم (صلي‌الله‌عليه‌وآله) چنین نقل می‌کند که:« سافِرُوا تَصِحُّوا ؛ سفر كنيد تا سالم باشيد. »
این دو حدیث نبوی به خوبی اهمیت سفر از منظر اسلام را شرح می‌دهند. 
سفر کردن یعنی پا گذاشتن در دنیایی جدید، دنیایی با آداب و رسوم جدید، زبانی جدید، نژادی جدید و کلی چیز های جدید دیگر، سفر کردن یعنی نو کردن روح و روان خویشتن. 
افراد مختلف به بهانه‌های مختلف سفر می‌کنند. عده ای برای زیارت، عده ای برای تفریح، عده ای برای دید و بازدید از اقوام، عده ای برای تجارت و إلی آخر. سفر کردن می‌تواند عنوان های زیادی داشته باشد. 
از زمان های گذشته سفر کردن بین بنی آدم رواج داشته. انسان های زیادی در این کره‌ی خاکی تصمیم گرفته اند که مسافرت را تجربه کنند اما عموما فراموش شده اند چون هیچ اثری از مسافرت خود به جا نگذاشته اند. البته منظورم از اثر این نیست که فردا اگر پا گذاشتید به مکانی تاریخی شروع کنید به کند و کاو آن اثر و اسم خودتان را روی آن حک کنید. بعدا هم بگویید:« بماند به یادگاری » نه! منظورم از اثر عمل هایی نیست که مایه‌ی سرافکندگی شوند. 
معدود افرادی بین این مسافران خوش شانس بودند که خود را جاودانه کردند. از قدیم الایام عده‌ای بودند که سفرنامه می‌نوشتند. آن ها وقایع، مشاهدات و تجربیات خودشان از سفر را مکتوب می‌کردند. نمی‌دانم نیت هر کدام از انسان هایی که سفرنامه می‌نوشتند چه بوده! اما آن‌ها خواسته یا ناخواسته محبت بزرگی به هم‌نسلان و نسل های بعد از خودشان کردند پس جا دارد از همه‌ی آن‌ها تشکر کنیم.
سفرنامه علاوه بر اینکه مشاهدات مسافر را برای خواننده شرح می‌دهد. تجربیات مسافر را هم به خواننده منتقل می‌کند.‌وقتی سفرنامه‌ای را می‌خوانیم فی‌الواقع داریم همراه نویسنده در مکان های مختلف قدم می‌زنیم. روح ما همراه با نوشته ها حرکت می‌کند، در زمان سفر می‌کند، مکان های مختلف را می‌بیند و شروع می‌کند به تصویر سازی از مکان ها و فضاهای موجود در سفرنامه. نویسنده‌ی محترم مشاهدات و تجربیاتش را که چه بسا دمار از روزگارش درآمده است تا آنها را کسب، ضبط و مکتوب کند به صورت رایگان در اختیار ما می‌گذارد. 
حالا فرض کنید ما می‌خواهیم یک سفرنامه بخوانیم از کسی که کار و بارش سفرکردن است از قضای روزگار اهل رسانه و اهل قلم هم هست. آقای منصور ضابطیان روزنامه‌نگار، مجری و نویسنده‌ی خوش‌قلم کشورمان سفرهایش را در قالب کتاب برایمان به ارمغان آورده اند.
یکی از سفرنامه های ایشان که چند ساعت پیش تمام کردم کتاب سباستین، سفرنامه کوبا، بود. قبل از اینکه همراه نویسنده به کشور زیبای کوبا سفر کنم از کوبا فقط دو تصویر در ذهن داشتم؛ فیدل کاسترو و چِه گِوارا، قهرمانان استقلال کوبا، اما بعد از خواندن کتاب سفر به کشور کوبا رفت به لیست آرزو هایم.
همیشه فکر می‌کردم با آمدن تکنولوژی های جدید یا بهتر است بگویم با گیر کردن در عصر مدرنیته دیگر اساس صفا و صمیمیت از جهان انسان ها برچیده شده است. سفرنامه‌هایی که از کشور های مختلف اروپایی می‌خواندم یا اخباری که از کشور های عربی که شده بودند عروسک خیمه شب بازی و ویترین توسعه‌ی غرب را که می‌شنیدم باعث شده بودند که هر روز افسرده تر و ناامید تر از قبل به جهان نگاه کنم. 
همیشه به خودم می‌گفتم:« سفر به فلان جا که چه؟ گیریم که رفتی و فلان کشور رو هم گشتی خب که چه؟ نه صفایی نه صمیمیتی! سفر به کشور هایی که تو رو نه به دید حبیب خدا که به دید دستگاهی که براشون پول حمل می‌کنه، چه فایده‌ای داره آخه؟ » اما این سفرنامه بذر امیدی در دلم کاشت. کوبای ده سال پیش خالی از آرایه ها و پیرایه های دنیای مدرن است. ملتی صمیمی دارد. ملتی که اهل غرغر کردن و مشق های سیاسی حال بهم زن نیستند. آن ها به مسافر احترام می‌گذارند.
بعد از خواندن سباستین خیلی دلم می‌خواهد که یک‌بار هم شده قله‌ی کوبا را در زندگی ام فتح‌کنم. بین خیابان هایش قدم بزنم. سری به ماشین های کلاسیک و گروه های موسیقی محلی‌شان بزنم. دلم برای رفتن به کوبا لک می‌زند. 

فاضل تقوی| #یادداشت_های_مجنون 
۱۴۰۴/۰۲/۲۹
        

2

سودآد

سودآد

1403/6/5

          آسته برو آسته بیا که...


از من بپرسی با کدام کتاب به کوبا رفتی و با کدام یکی به ویتنام؟پاسخی بس صریح خواهم داد
_نمیدانم
با یک‌ همسفر به دو مکان متفاوت،آن هم در فاصله زمانی یک‌هفته ای سفر کردم و به کوبا و ویتنام رفتم.مکان متفاوت بود‌، زمان هم.اما نحوه برخورد ها، نحوه آمریکایی شدن کشور ها و شهرها درست شبیه بهم بود.آدمهای همه جای دنیا،شبیه به هم اند.فقط کوبایی ها بیشتر به شیرازی های خودمان شبیه اند و ویتنامی ها کمتر.سفر با منصور ضابطیان برایم،مصداق همان ضرب المثل ^آسته برو آسته بیا...^ست.شناختی که از ضابطیان داشتم، همان مجری موقر ومتین  رادیو هفت است.در سفر هم چیزی بر دانسته هایم اضافه نشد. از حاشیه دوری میکند. بیشتر به دنبال خلوت و آرامش است تا هیجان.اما برای آدمهایی مثل من که سفر هایشان را با امیرخانی که سرش برای چالش و هیجان درد میکند شروع کرده اند.اینطور سفرهای آرام کمی عجیب است.از مهزاد الیاسی یاد گرفتم سیر کردن با سفر کردن فرق دارد.سفری که از قبل همه چیز هماهنگ است و قرار نیست هیچ خللی در روال عادی زندگی ایجاد شود و صرفا برای دیدن جاهای جدید است. برایم جذابیتی ندارد.ترجیح میدهم کنج خانه،زیر باد خنک کولر بنشینم وبا تورق در کتاب ها سفر کنم. اینطوری هزینه اش هم کمتر است.بعد از یک هفته گشت و گذار با آقای سباستین به وطن میرسم و قسم به آن لحظه ای که بعد مدتهای مدیدِ در غربت بودن، پای در خاک وطن میگذاری و صدای یک هموطن به گوشت میخورد...

        

4