بسمالله
اگر به دنبال راه و روش انغعال در زندگی هستید به سراغ «مرا پیدا کن» بروید.
داستان دربارهٔ دختری به نام مژگان است که قبل از ازدواج دچار فانتزیهای عجیب و غریب زندگی طلبگی بوده و با همان فانتزیها پای سفره عقد پسری طلبه، خوشچهره و خوشقدوبالا و البته پولدار مینشیند.
مژگان توی دوران عقد و محرمیت، زنگ خطرهای بزرگی را در رابطه میبیند اما عامدانه چشم روی آنها میبندد و تا چندین سال بعد هم با چشمهای بسته زندگی میکند. او در تمام این سالها نام صبر را روی این چشم بستنها میگذارد.
در تمام ۵۴۰ صفحه منتظر کنشی و مقاومتی از مژگان بودم. اما او مثل تکه چوبی روی جریان آب بود که مدام به سنگ و صخره میخورد.
سیدمهدی، همسر مژگان، به مانند دیو دو سر در کتاب معرفی میشود و خواننده از خودش مدام میپرسد چرا مژگان خودش و تمام هست و نیستش را اینگونه فدای این جرثومهٔ رذالت میکند؟ تا پایان کتاب هم نمیتواند پاسخی برای این سوال پیدا کند.
شخصیتها هیچ فراز و فرودی ندارند. هیچ تحولی در آنها رخ نمیدهد. همهٔ آنها با شیب تندی به سمت سقوط میروند.
کتاب از لحاظ فرمی یک گزارش تمام عیار است. گویا نویسنده صرفا نقش پیاده کردن صوتها را ایفا کرده و تحویل ناشر داده است. از فضاسازی، پرداخت مناسب صحنهها، شخصیتها، اتفاقات و... خبری نیست.
قصه پتانسیل زیادی برای تبدیل شدن به یک روایت جاندار دارد، آه و صد آه که صرفا در حد غر و ناله باقی میماند
اگر از شنیدن غرها و نالههای زنی پشت سر همسر دیوصفتش لذت میبرید، کتاب را بخوانید و گرنه کتابهای ارزشمند بسیار است.
پ. ن1: عجیبترین حرفی که از موافقین کتاب شنیدم این بود که کتاب مخاطب خاص دارد. اگر مخاطب خاص دارد پس چرا وقت و هزینهٔ چندهزار خواننده را به باد میدهد؟
پ. ن۲:ضعیفترین کتاب عمرم بود.