یادداشت zahra rashidi

zahra rashidi

zahra rashidi

1404/2/21

        بسم‌الله
خالد رمان همسایه‌ها در داستان دوشهر افسر جوانی است که به  دلیل اتفاقاتی که در کودتای ۲۸ مرداد رخ داده، دستگیر و به بندر لنگه تبعید شده است‌.
زندگی در این بندر در سکونی دیوانه‌کننده جریان داره. خالد صبح‌ها در نانوایی علی‌دادی، چای و نان می‌خورد ظهرها سر از باغ عدنانی و خانه مرد خورشید کلاه در می‌آورد و کله‌اش را با دود تریاک گرم می‌کند و شب‌ها راهی پشته می‌شود و با اهالی بندر لنگه عرق می‌خورد‌. تمامی زندگی خالد در این رمان توی این سه اتفاق خلاصه می‌شود‌. 

نویسنده در بین این تکرار‌ها دو اتفاق موازی را روایت می‌کند. یکی  ماجرای دستگیری و شکنجه‌ها و تبعیدش به بندر لنگه است و دیگری داستان زندگی علی (دوست خالد) است که کتاب با مرگ او آغاز می‌شود.

اگر بگویم خالد داستان دو شهر برخلاف خالد همسایه‌ها منفعل‌ترین شخصیت کتاب است بی‌راه نگفته‌ام. او در هیچ کجا قیامی در دفاع از حق ندارد. دلم می‌خواست وقتی گروهبان شهری با شلاق روی سر صورتشان می‌کوبید اعتراضی ازش ببینم یا وقتی آن افسر میانه‌قامت ازش می‌خواست لخت شود کمی مقاومت ببینم. اما او تسلیم محض بود. راوی انگار از تغییر ناامید بود مثل خود نویسنده.

سیر اتفاقات کتاب مثل سکونی که بین اهالی بندر لنگه جریان دارد لخت و کند است.  اما چیزی که نمی‌گذاشت کتاب را رها کنم تصویرسازی و فضاسازی درخشان آن بود. من در بازداشتگاه در پشته در خانه خورشید کلاه همراه خالد بود‌م. همه چیز برایم رنگ و طعم و بو داشت. می‌دیدم، حس می‌کردم، درد می‌کشیدم و از نرمه بادی که به صورت خالد می‌خورد لذت می‌بردم.
همین فضاسازی خواندن ماجراهای بازداشتگاه و زندان را برایم سخت می‌کرد.

علی‌رغم داستان کندش اما ازش لذت بردم.‌


پ.ن: حین خواندنش مدام هوس می‌کردم سیگار بگیرانم و چای بمکم، که خدا یاری کرد و به مکیدن چای از لب استکان بسنده کردم.🙄
      
49

5

(0/1000)

نظرات

خداقوت🥳 
پشته؟
1

1

zahra rashidi

zahra rashidi

1404/2/21

بله پشته یه قهوه‌خانه روی یه تپه مانندیه‌ که بهش می‌گفتن پشته. 

0

ولی کلا  آدم فضای هنری کشورو دنبال میکنه، به سیگار و دخانیات علاقه پیدا میکنه😁
مخصوصا فیلم و سینما 😅
من خودم بارها دلم خواسته بعد فیلم برم یه سیگار همراه با این فندک مکعبی ها روشن کنم🤣
2

1

zahra rashidi

zahra rashidi

1404/2/21

دقیقا یعنی یارو داشت زیر شکنجه نفس‌های آخرش رو می‌کشید بهش می‌گفتن چی‌ می‌خوای می‌گفت سیگار🫤 

1