من از گورانی ها می ترسم

من از گورانی ها می ترسم

من از گورانی ها می ترسم

بلقیس سلیمانی و 1 نفر دیگر
3.9
8 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

17

خواهم خواند

1

چی می شد اگر دعوتش را قبول می کردم و یک روز صبح، صبحانه را با او می خوردم؟ چرا نباید این کار را بکنم؟ از چی می ترسم؟ چرا این ترس لعنتی ولم نمی کند؟ مگر نه این که حالا آزادم؟ مگر نه این که حالا برای بهداشت اخلاقی جامعه خطری ندارم؟ از اول هم خطری نداشتم. زنهای زشت، زنهای معمولی، هیچ وقت برای جامعه خط ندارند. من زشت نبودم اما خوشگل هم نبودم. معمولی بودم. معمولی شدم، بعد از آنکه دانشجو شدم و آن بینی صد منی را عمل کردم. من کپی پدرم بودم، پوست سبزه، دماغ بزرگ و پیشانی بلند را از او به ارث برده بودم. مادر هیچ چیز به من نداده بود. به بقیه ی بچه ها چیزی داده بود اما به من دریغ از یک انگشت پا.

یادداشت‌های مرتبط به من از گورانی ها می ترسم

            « من از گورانی ها می ترسم» مانند اغلب داستان های سلیمانی، فضایی بومی و اقلیمی دارد که همین مسئله برگ برنده اغلب آثار اوست. داستان های بومی و اقلیمی برای مخاطبی که تجربه زیستی مشابهی داشته قابل لمس تر و باورپذیرتر است. و چون تعداد آثار بومی و اقلیمی بسیار کمتر از نیاز مخاطب تولید می شوند این ژانر به دلیل کمتر دیده شدن جذابیت ویژه ای دارد. به همین دلیل است که آثار نویسندگانی مانند بلقیس سلیمانی و محمدرضا بایرامی از اقبال ویژه ای برخوردارند. « من از گورانی ها می ترسم» داستان کشمکش انسان با جامعه یا محیط است. فرنگیس شخصیت اصلی داستان و راوی داستان تمام کودکی و نوجوانی خود را در گوران سپری کرده و بعد از ازدواج همراه همسرش گوران را ترک کرده و ساکن تهران شده. و حالا در پی بیماری پدر و مادر راهی گوران شده تا مانند خواهر و برادرهایش که هر کدام در گوشه ای از دنیا زندگی می کنند، به مدت دوماه از پدر و مادرش پرستاری کند و طی این مدت ماجراهای زیادی را از سر می گذراند. 
کتاب با یک فصل پر هیاهو و شلوغ آغاز می شود. صفحات اول کتاب پر از شخصیت هایی هست که مخاطب متوجه ارتباط آنها با هم نمی شود. شاید مخاطب عام تر کمی در این خوانش دچار مشکل شود و نیاز به دوباره خوانی فصل پیدا کند. اما اگر کمی حوصله به خرج دهد در فصل های آتی، شخصیت ها شناسنامه دار خواهند شد و دلیل حضورشان مشخص می شود. شاید بهتر بود نویسنده مراعات خواننده را می کرد و درباره شخصیت ها توضیح مختصری می داد. 
معرفی کردن دیر هنگام شخصیت ها و ایجاد تعلیق به خودی خود بد نیست، اما وقتی همزمان چند شخصیت وارد داستان می شوند که هر کدام یکی از شخصیت های اصلی رمان هستند، این نیاز را به وجود می آورد که خواننده همان ابتدا با آدم های داستان ارتباط برقرار کند و نقش او را در داستان بداند. 
اما همین تعلیق های پی در پی و آدم های پر قصه است که مخاطب را تا انتهای داستان می کشاند، به طوری که در پایان احساس فریب خوردن نمی کند. 
همانطور که در ابتدا اشاره شد، نقطه قوت ماجرا، بومی و اقلیمی بودن داستان است و سلیمانی به خوبی از پس معرفی فضا و آدم ها و روابط میان آنها برآمده. نویسنده به توصیف و فضاسازی، زمان وقوع داستان بسنده نکرده و خواننده را همراه با خاطرات خود به سالهای دورتری می برد. به سالهای نوجوانی و سالهای تحصیل. سالهای اوایل انقلاب و زمان جنگ. 

          
            گوران، نمادی از جامعه سنتی ایران
روایتی ساده، مبتنی بر روابط بین کاراکترها
رمان ((من از گورانی ها می ترسم))، نوشته بلقیس سیلمانی را نشر چشمه در زمستان 1393 منتشر کرده است.
فرنگیس، زنی است میان سال و از خانواده ای متمول و سرشناس از اهالی گوران که در تهران زندگی میکند. بر اساس قراری که میان خواهر و برادرها مقرر شده، برای دوره‌ی دو ماهه ی نگهداری از مادر آلزایمری ، پدر فلج وبرادر ناتوان ذهنی به گوران آمده است. همان طور که از نام کتاب برمی آید، همه چیز در این داستان به گوران برمیگردد. گوران شهر کوچکی است اطراف کرمان که در این داستان به نوعی نماد جامعه سنتی ایران است و می توان آن را به تمام کشور تعمیم داد. جایی که زندگی اشخاص در عین استقلال ظاهری، مستقل نیست و بسیاری از تصمیمات شخصی افراد در اثر ترس از بازخورد مردم وجامعه، به عرف و موئلفه های آن بستگی دارد. در این رمان شخصیتها به مرور وارد داستان میشوند و هویتشان بعد از برخورد با شخصیت اصلی و راوی قصه، به تدریج برملا میشود. کاراکترهایی که هر کدام به نوعی تیپ محسوب میشوند و معرف بخشی از گوران یا حتی جامعه سنتی ایران به خصوص در شهرهای کوچک هستند. استفاده از تیپ در این رمان هرچند که به شناخت آدمهای داستان و روابطشان از دیدگاه روان شناسی اجتماعی کمک میکند اما در مجموع داستان را در سطحی متوسط از روابط معمول جامعه محدود میکند. داستان با روایت روزمرگی های زندگی در شهری کوچک میگذرد تا اینکه یک اتفاق، چالشی بزرگ در قصه ایجاد میکند. چالشی که نیاز به تصمیم گیری دارد و اینجا نقش اهالی گوران در گرفتن تصمیم مشخص میشود. انسانهای ساده و به ظاهر شرافتمندی که لایه های پشت جامعه گوران را می‌سازند. عرفی که از قانون بُرنده تر است و متمردان را بسی سخت تر از قانون مجازات میکند. حتی موجب تمرد اشخاص از قانون میشود. اینجاست که دلیل ترسهای بلقیس از  گوران و گورانی ها برملا میشود. شهر کوچک و آرام و نجیبی که در پشت ظاهر فریبنده خود، به هیولا میماند. اژدهایی با مردمانی سخت قضاوت گر که جرات شنای خلاف جهت رودخانه را از هر غزل آلایی میگیرد. پرداختن به بلایی که با ظهور شبکه‌های اجتماعی از لایه های سنتی به بخشهای معمول و به ظاهر مدرن جامعه امروز هم نفوذ کرده از نکات مثبت این داستان است. 
در بخشهایی از داستان آمده: ( همانطور که زار میزنم، به رفتار رنگین فکر میکنم و به اینکه رنگین دارد نقش بازی میکند و اگر پدر، مادر یا ابول هم بمیرند، همینطور مجلس را گرم میکند.
چه قدر خوب است که رنگین بلد است مجلس را گرم کند تا من وناهید گریه کنیم و بغض ها و اشک هایی را که سینه مان را پر کرده بریزیم بیرون. حتم ناهید هم سینه اش پر از بغض و دلتنگی است که اینطور زار میزند.)
چاپ شده در روزنامه همشهری