زمین سوخته
در حال خواندن
28
خواندهام
202
خواهم خواند
151
نسخههای دیگر
توضیحات
جوان خاکستری پوش روبرویم ایستاده است و حرف می زند. نمیدانم چه میگوید. صدایشس را نمی شنوم. به لبهایش نگاه میکنم که تند تند حرکت می کندد . دندانهای ناموزونش پیدا و ناپیدا می شوند. نگاهم از لبانش سر می خورد رو دماغش. چه بزرگ و بی قاعده به نظرم می آید. بعد به چشمانش نگاه می کنم که انگار کلاپیسه است. حالا، پیشانی جوان خاکستری پوش است. عرق و خاک هم قاطی شده است و تمام پیشانی اش را پوشانده است. ناگاه از بالای سر جوان خاکستری پوش چشمم می افتد به دستی که در انفجار از شانه جدا شده است و همراه موج انفجار بالا رفته است و تو خوشه خشک نخل بلند پایه گوشه حیاط ننه باران گیر کرده است. آفتاب کاکل نخل را سایه روشن زده است. خون خشک، تمام دست را پوشانده است. انگشت کوچک دست، از بند دوم قطع شده است و سبابه اش مثل یک درد، مثل یک تهمت و مثل یک تیر سه شعبه به قلبم نشانه رفته است.
بریدۀ کتابهای مرتبط به زمین سوخته
لیستهای مرتبط به زمین سوخته
نمایش همهیادداشتها
1400/10/26
8
1400/11/13
زمین سوخته تا پنجاه صفحه مانده به آخر شبیه مستند نگاری است از شهر اهواز و محله کوچکی به اسم محله ننهباران و حال و احوال مردم آنجا در سه ماه اول آغاز جنگ ایران و عراق. از اواخر تابستان سال ۵۹ تا اواخر پاییز همان سال. رمان بسیار کند پیش میرود و به دلیل زبان روان و گویای محمود و بیان جزئیات و ریزهکاریهای زندگی در آن شرایط بحرانی مخاطب خودش را درون آن زندگی احساس میکند و به شدت با شخصیتهای رمان مثل مهدی پاپتی، رستم افندی، یوسف بیعار، احمد فری، امیرسلیمان، ناپلئون، میرزاعلی، ممد میکانیک، فاضل، ام مصدق، نرگس، گلابتون، خواهر و بچه و شور و پدر و مادرش و ننهباران و عادل احساس همدلی و نزدیکی میکند. پنجاه صفحه آخر رمان اما آن را از نوشتهای مستندنگارانه تبدیل میکند به رمانی درخشان وقتی راوی بهخاطر تماس تلفنی از محله میرود و دقیقا همان شب که او نیست موشکی خانههای محله را روی هم میآورد و او همراه مخاطب شاهد بیرون کشیده شدن جنازه آدمهایی است که انقدر خوب در صفحات پیشین رمان پرداخته و معرفی شدهاند که با دیدن جنازه هر کدام خواننده دلش داغ میشود و چشمهایش میجوشد. صحنه به زمین کوبین طفل خردسال توسط گلابتون دل مخاطب را میدرد و جمله آخر رمان آه از نهاد مخاطب بیرون میکشد. باید دست مریزاد گفت به احمد محمود که حقیقتا آبروی رماننویسی کشورمان است. یادش گرامی و روحش شاد.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
9
1401/7/11
17
1401/2/28
8
1401/4/8
3
1402/11/7
زمین سوخته روایت احمد محمود در این کتاب جوری است که انگار یک دوربین برداشته و در کنار خانواده و مردم شهر اهواز از چند ماه اول جنگ، لحظه به لحظه فیلم گرفته است. در بخشهایی از ماجرا فلشبکی به زندگی هر یک از شخصیتها میزند و میرساندش به لحظهای که در کنار هم دارند بار مصیبت جنگ را به دوش میکشند. اتفاقات را طوری تعریف میکند که برای کسانی که جنگ، بمباران، موشکباران و آوارگی را از نزدیک لمس کردهاند، باز هم دچار همان اضطراب و وحشت آن دوران شوند. برای کسانی هم که دور از ماجرا بودهاند، لحظات آن روزها و شبها را به طور شفاف و گویا درک کنند. تنها مشکل من با کتاب، درک نکردن نقش راوی بود. هر یک از شخصیتها کاری، ماجرایی و کنشی در این چند ماه روایت شده داشتند ولی راوی سرگردان این در و آن در بود و نقش مهمی در این اتفافات نداشت. بیشترین تصویر ماندگار از اول شخص راوی داستان، سر زدن به زنده و مُردهی شهر بود و کسب خبر از اتفاقات. غیر از نقش مبهم راوی (که شاید از کجفهمی من از داستان بود)، همه چیز ساده، قوی و باورپذیر بود. نکته قابل توجه اینکه، بهخوان (یا اضافهکننده کتاب) نباید بند آخر داستان را در توضیحات کتاب میآورد.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
10
1403/4/22
0
1403/8/21
11
1403/4/21
1
1403/5/5
زبان درخشان احمد محمود، در دل روایت وقایع روزهای آغاز جنگ، در اهواز ملتهب، دیدگاههای چپ او را با تلخی کنشهای ضد جنگ ترکیب میکند و شخصیتهایی واقعی و درخشان، اما تلخ ارائه میدهد و با ادعای پرهیز از تکرار نگاه رسمی به جنگ، خودش از آن سوی بیانصافی فرو میافتد.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
5