فاطمه رحمانی‌فر

فاطمه رحمانی‌فر

@f.rahmanifar

27 دنبال شده

22 دنبال کننده

یادداشت‌ها

        توی این کتاب با یونسی مواجه می‌شیم که از همون اول دنبال جواب یه سئوال اساسی توی زندگیش میگرده. خدا واقعا وجود داره؟! همزمان پروژه دکتری‌اش رو به اتمامه و روی علت خودکشی یک نابغه کار می‌کنه. نویسنده از وجه مشترک شخصیت اصلی و پارسا(نابغه‌ای که خودکشی کرده) استفاده میکنه تا بیاد به این سئوال جواب بده. وجه مشترکشون هم غرق شدن در علمی هست که همه چیز رو اندازه میگیره و با عدد و رقم تعریف می‌کنه.

کتاب سر راست و روانی بود. نثر تمیز و ساده‌ای داره که هر کسی به راحتی باهاش ارتباط میگیره. 
کتابی با این حجم کم طبیعتا نقطه‌ی اوج آنچنانی نداره و در آخر کتاب خواننده رو به فکر فرو میبره. به نظرم این بزرگترین و گل درشت ترین نکته مثبت این کتاب بود.

اما یه نکته‌ای هست که موقع خوندن نظرات کتاب بهش برخوردم و واقعا هم درست بود. شخصیت علیرضا یک شخصیت کاملا سفید بود که هیچ نقطه‌ی منفی تو داستان نداره. حتی سایه هم به این سفیدی بیشتر نزدیک بود تا یک شخصیت خاکستری. 

نکته‌ی دیگه‌ای که راجب این کتاب تو ذهنم شکل گرفت اینه که در واقع این کتاب به جواب شبهه پاسخ نمیده. در اصل میاد یه تلنگر به شخصیت اصلی میزنه و به او یادآوری که آره خدا همه جا وجود داره. 

با اینکه به نظرم پایان کتاب جا برای کار داشت اما منطقی بود و قابل و قبول. اینکه با این حجم کم کتاب یکهو شخصیت رو دچار تحول آنچنانی نکرد و نکته‌ی بعدی اینه که همین تحول رو به صورت خیلی خوبی نشون داد. 

اما تصویر سازی‌ها در این کتاب فوق‌العاده بود و جمله‌ها روون بود و سر می‌خوردیم و می‌رفتیم سر جمله‌ی بعدی.

بریم سراغ غرق شدن تو کتاب بعدی😇
      

3

        کتاب غریب قریب روایت غریبیست در قربت حضرت رضا(ع)؛ روایتی آهنگین و شیرین از زنان نوغانی است که مِهرشان نسل به نسل خدمت به درگاه حضرت رضا علیه السلام است. روایت با خادمان حرم، از زمان سامانیان ادامه میابد و بعد به غزنوی‌ها و سلجوقی‌ها و خوارزمشاهیان می‌پردازد. گل کتاب به نظرم، در زمان چنگیزیان و ایلخانان و تیموریان رقم می‌خورد. و در ادامه صفوی‌ها و افشاری‌ها و قاجاری‌ها. 
در فواصل کتاب از بی مهری به بارگاه در سلسله‌ای گفته می‌شود و بعد روایت کسی شروع می‌شود که حضرت رضا علیه السلام مهرش را در وجودش پرورانده. همین مسبب این می‌شود که حرم حضرت در هر حکومتی شوکتی به شکوهش افزون شود. 
به نظرم می‌شد یکی از این خورده روایت‌ها را، مثلا داستان فاطمه‌ی توسی را با شکل شمایل رمان و سفر قهرمان نوشت و فقط به همین ماجرا پرداخت اما این ایده‌ی ناب هم غنیمتیست. این ایده که حرم مطهر رضوی را در هر سلسله به تصویر کشیده. 
دوستش داشتم. نثر دلنشینی داشت.
کتاب شخصیت‌های متعددی داشت اما لحن و شخصیت پردازی هر شخصیت منحصر به فرد بود. شاید این انحصار در بعضی به چشم نمی‌خورد اما در اغلب شخصیت‌ها مشهود بود. 
 زمان خواندن این کتاب گره خورد با دلتنگی‌ام؛ دلتنگ صحن و سرای ضامن آهو! و مهر امام غریب که لابلای کلمات جلوه می‌کند اشتیاق زیارتش را بیشتر. 

السلام علیک یا غریب الغربا یا معین الاضعفا و الافقرا؛ السطان یا ابن الحسن یا علی بن موسی الرضا المرتضی(ع)

نکته: برایم جالب بود که هر که در هر حکومت به مردم عزت گذاشت امام رضا عزیزش کرد و خودش واسطه‌ای شد برای رونق دادن به آستان حضرتش!
      

5

        خب راجب ارباب حلقه‌ها چی باید گفت؟ جز اینکه شاهکار ادبیات فانتزی محسوب میشه و بعد از سال‌ها هنوزم فانتزی جذاب و پر مفهومی داره؟ 

همچنین صحنه‌هایی داره که اصلا در فیلم گنجانده نشده. این یکی از دلایلی هست که خوندن کتاب رو علاوه بر دیدن فیلم پیشنهاد می‌کنم.
دلیل دیگه تفاوت شخصیت پردازی در کتاب و فیلم بود. مثلا شخصیت مری در کتاب خیلی پخته و حساب شده عمل می‌کرد ولی در فیلم خیلی شوت بود. بگذریم که پی‌پین همچنان همون شخصیت رو داشت. اما فرودو هم همون هابیت ترسو فیلم نبود و شجاعت بیشتری به خرج می‌داد. نکته جالب اینکه حدودا ۵۰ تا ۵۵ سال سن داره و  به غیر از این دلیل که ارباب سام محسوب میشه، سام او رو "آقای فرودو " صداش میزنه.

اما یه چیزایی این وسط اذیتم می‌کرد. اونم این بود که همش شرق و غرب می‌کرد و خیلی از این لحاظ‌ها گیج می‌شدم. اما خوبی نقشه‌های اول و آخر کتاب این بود که سریع ورق می‌زدم به اول کتاب، تا از موقعیت سر در بیارم‌. 
دوم ترجمه‌ی اون بود که به نظرم باز جای کار داره واقعا. ترجمه‌ای نبود که ازش خیلی لذت ببرم.
سوم هم دیالوگ‌های طولانی شخصیت‌ها بود که به شخصه خیلی روی این موضوع حساسم و یادم میاد اولای کتاب به خاطر همین نتونستم باهاش ارتباط بگیرم و به کتابخونه برگردوندمش. اما دلم نیومد نخونمش. دوست داشتم دوباره صحنه‌های ناب فانتزی‌ش رو برای خودم مجسم کنم. اما راستش هیجان فیلم رو خیلی بیشتر می‌پسندم. 

همه‌ی این‌ها به کنار، ویژگی داستان کلاسیک همینه.

با این حال فکر می‌کردم از خوندن کتابش بی نیازم و به جلد دوم به بعد نیازی ندارم اما دیدم نه، نمیشه! 
      

8

        کتاب در 《جبهه غرب خبری نیست》، من را با دنیای جدیدی آشنا کرد. دنیایی در میانه‌ی جنگ جهانی اول که پر از ناامیدی، درد و رنج است. 
این کتاب تصویر‌های فوق‌العاده گویا و وحشتناکی از روزهای جنگ آلمان در برابر فرانسه و روسیه و انگلستان و آمریکا نشان می‌دهد. آلمانی را نشان می‌دهد که تماما جنگ زده است. خانواده‌ها به سختی غذایی برای خوردن پیدا می‌کنند و این در حالیست که اگر به زور به سربازان، خوراک لوبیا و گوشت برسد جشن می‌گیرند.
شخصیت‌ها در این داستان زنده‌اند. لمس می‌شوند و کنار تصویرسازی‌های ناب جنگ، سر و شکل می‌گیرند. 
این کتاب پیرنگ دارد. اما این پیرنگ آنچنان در تصویرها و بیان صحنه‌های دلخراش جنگ آمده که اصلا به چشم نمی‌آید. در واقع بیشتر شبیه به یک خاطره نویسی قوی و موفق از آب درآمده.
پایانش هم به دراماتیک‌ترین حالت ممکن شکل می‌گیرد. شخصیت اصلی با گزارش‌هایی که در فصل ۱۰ و ۱۱ می‌دهد از حال روحی افتضاحش می‌گوید و بعد دق می‌کند و جان می‌دهد. 
تصویر جلد و عنوان کتاب کاملا گویای خط به خط و کلمه به کلمه‌ی آن است. 
در مورد ترجمه نشر چشمه، ترجمه هم کاملا خوانا و قابل درک است.

در کل منی که سخت با این جور کتاب‌ها کنار می‌آیم اگر همراهی با حلقه‌ی کتاب و تصویرسازی‌های‌ عالی نویسنده نبود عمرا تمامش می‌کردم. تصویرها آنچنان ملموس و دیدنی بود که حتی گاهی سخت کتاب را بر زمین می‌گذاشتم. اما باز هم نمی‌توانم به‌خاطر نداشتن یک خط داستانی جذاب ببخشمش!!!
      

5

باشگاه‌ها

نمایش همه

مدرسه هنر آوینیون

374 عضو

درس هایی درباره داستان نویسی به ضمیمه مصاحبه با ایزاک سینگر و جوزف هلر

دورۀ فعال

ملکهٔ جنایت 👸🏼🔪

176 عضو

قتل در خانه کشیش

دورۀ فعال

باشگاه یادگاران

182 عضو

شرح الف خمیده

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

آنا کارنینا

26

طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن

0

عاشقی به سبک ون گوگ

1

وای چقدر قشنگ😍
          ص۱۰۶، چقدر خوب این تصویر رو از ذهن مغشوش البرز ارائه داده؛ هم به فضای داستان میاد، هم به حال‌وهوای شخصیت. توی خواب هم از این نمونه‌ها می‌بینیم. (برای حوزهٔ تصویر هم نمونهٔ خوبیه👌🏻):
"هنوز بوی خون جوشیده در اسید را می‌شود توی آن دخمه حس کرد. توی مغزم سرخ‌های تیره شرّه می‌کشند و قطره‌قطره از نوک برگ‌های سوزنی کاج‌ها می‌چکند روی خاک؛ روی خاکی که گنجینه‌های من و ملکه را نگه داشته است. می‌چکند روی گُل‌سرهای لاکی، روی تیله‌های رنگی زیر خاک، روی دکمه‌های چوبی، روی قوطی‌های حلبی پر از منجوق، روی شانهٔ چوبی، روی عکس‌های رنگی و تا شدهٔ نخ‌پیچ هنرپیشه‌ها، روی قایقی و کبوتری از چوب کاج، روی کلیدی شکسته، روی صلیب نیکلی، روی سنجاق‌های پروانه‌ای. وای! چه گنج‌هایی داشتیم نازلی. حالا آن گنج‌ها را خون خیس کرده است. چاه انگار دلش ترکیده است و تمام خونش را پس داده به ریشه‌های درختان باغ. گیلاس‌های آن باغ، مغز گردوها و دل گلابی‌ها پر از خون است. 
[...] شهر عوض می‌شد و چیزی هم در من منتظر عوض شدن بود."
ص۱۱۰:
"می‌توانم پرتره‌ات را جوری بکشم که درونت پر شود از آدم‌های جوشیده در اسید. حالا دیگر نمی‌خواهم که پرتره فقط یک پرتره باشد. حالا جای خالی آن پرتره‌های بزرگ را پر کرده‌ام."
        
عاشقی به سبک ون گوگ

4

          ص۱۰۶، چقدر خوب این تصویر رو از ذهن مغشوش البرز ارائه داده؛ هم به فضای داستان میاد، هم به حال‌وهوای شخصیت. توی خواب هم از این نمونه‌ها می‌بینیم. (برای حوزهٔ تصویر هم نمونهٔ خوبیه👌🏻):
"هنوز بوی خون جوشیده در اسید را می‌شود توی آن دخمه حس کرد. توی مغزم سرخ‌های تیره شرّه می‌کشند و قطره‌قطره از نوک برگ‌های سوزنی کاج‌ها می‌چکند روی خاک؛ روی خاکی که گنجینه‌های من و ملکه را نگه داشته است. می‌چکند روی گُل‌سرهای لاکی، روی تیله‌های رنگی زیر خاک، روی دکمه‌های چوبی، روی قوطی‌های حلبی پر از منجوق، روی شانهٔ چوبی، روی عکس‌های رنگی و تا شدهٔ نخ‌پیچ هنرپیشه‌ها، روی قایقی و کبوتری از چوب کاج، روی کلیدی شکسته، روی صلیب نیکلی، روی سنجاق‌های پروانه‌ای. وای! چه گنج‌هایی داشتیم نازلی. حالا آن گنج‌ها را خون خیس کرده است. چاه انگار دلش ترکیده است و تمام خونش را پس داده به ریشه‌های درختان باغ. گیلاس‌های آن باغ، مغز گردوها و دل گلابی‌ها پر از خون است. 
[...] شهر عوض می‌شد و چیزی هم در من منتظر عوض شدن بود."
ص۱۱۰:
"می‌توانم پرتره‌ات را جوری بکشم که درونت پر شود از آدم‌های جوشیده در اسید. حالا دیگر نمی‌خواهم که پرتره فقط یک پرتره باشد. حالا جای خالی آن پرتره‌های بزرگ را پر کرده‌ام."
        
عاشقی به سبک ون گوگ

4

یک عاشقانه ی آرام
          یک عاشقانه آرام که تفکر و نگرشتون رو به یک عاشقانه آرام مبدل می‌کنه>>>
عاشقانه ای پرمعنا بین گیله‌مرد کوچک و عسل‌بانو!
یه کتاب بسیار دوست داشتنی از نادر ابراهیمی که‌روح‌ام رو لمس کرد. به دلیل ایرانی بودن این کتاب، جملات بسیار دلنشین و با خلق و خوی ایران و ایرانی سازگار بود و لبخند گرمی رو به لبم آورد. شاید نسل Z نتونن با این کتاب به خوبی ارتباط بگیرن اما قطعا والدین یا پدربزرگ و مادربزرگ هامون با این کتاب یادی از گذشته های دور می‌کنن، اما من به عنوان یک نوجوان بوی سیب‌زمینی های تازه تازه با نمک‌نرم و گلپر‌ رو حس کردم، مزش‌کردم، و تجدید قوایی کردم. شخصیت های اصلی برام دلگرم‌کننده و عزیز بودن، و من هم گام به گام باهاشون گشتم فراز و نشیب‌های زندگی رو گذروندم:)) تصویرپردازی کتاب "بی‌نظیر" بود! کتاب روند متعادلی داشت و معقول بود.
اما علاوه بر همه‌‌ی اینها، بخشی از جملات کتاب برای من سنگین و مبهم بود... تاکید می‌کنم برای "منِ ۱۳ ساله"!
همینطور در برخی از مواقع، معلوم نبود که دیالوگ‌ها متعلق به چه کسی‌ست؟ و همین مطالعه ادامه کتاب رو برای من سخت می‌کرد. معترفم به این موضوع که خوندن این کتاب برای من، بیش از حد معمول طول کشید و به قولی"ریدینگ اسلامپ" شدم. اما شرایط تحصیلی و شخصیم هم رو این موضوع بی‌اثر نبود!
واقعا از مطالعه این کتاب لذت بردم:)


        

20

بله اتفاقا اول کتاب هم نوشته اما انتظارم ازش چیز دیگه‌ای بود با این حال می‌خوام با صبر و حوصله تمومش کنم @omid...abad

12