معرفی کتاب هری پاتر و شاهزاده دورگه اثر جی. کی. رولینگ

هری پاتر و شاهزاده دورگه

هری پاتر و شاهزاده دورگه

4.7
96 نفر |
16 یادداشت
جلد 10

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

262

خواهم خواند

29

شابک
9789648944014
تعداد صفحات
430
تاریخ انتشار
_

توضیحات

کتاب هری پاتر و شاهزاده دورگه ، نویسنده جی. کی. رولینگ.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به هری پاتر و شاهزاده دورگه

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به هری پاتر و شاهزاده دورگه

نمایش همه
مایکل وی 9 خائن مایکل وی ؛ انگلمایکل وی : آخرین درخشش

تخیلی های عمیق! (فانتزی‌ها و علمی تخیلی‌ها)

24 کتاب

به شخصه، از بین کتاب‌های فانتزی و علمی تخیلی، فقط اونایی رو می‌پسندم که به قول خودم "مبنا" دارن. اونایی که کافیه چند گزاره رو از نویسنده بپذیری، تا بقیه اتفاقات براساس اون‌ها جلو برن و زیادی تخیلی و کودکانه نباشن. اونایی که قانون دارن، ازش پیروی می‌کنن، و میشه حین خوندنشون از مفاهیم فلسفی، انسانی و یا علمی که درونشون نهفته‌ست لذت برد. دو تا از مجموعه کتاب‌هایی که می‌ذارم علمی تخیلی هستن، علمی تخیلی‌های خیلی خیلی قوی! از اونجایی که این ژانر تو اسمش "علمی" داره، فقط اون خیلی قوی‌ها می‌تونن به این لیست راه پیدا کنن! :) _درباره مجموعه هری‌پاتر، اون جلد‌هایی که به نظرم مفاهیم عمیق فلسفی یا توضیحات مبنای داستان درشون بیشتره رو اضافه می‌کنم. چون همه با اینکه چند جلده و ترتیب چطوره آشنا هستن! توضیحات هر کتاب: هری پاتر و محفل ققنوس؛ بخش ۲ و ۳: این رو به واسطه توضیحاتی که درباره ذهن میده و بحث هری و دامبلدور در بخش سوم، درباره سیریوس گذاشتم. به خصوص اون دیالوگ طلایی: +هری، رنج کشیدن نشون میده تو هنوز یک انسانی! درد بخشی از انسان بودنه. -پس من نمی‌خوام انسان باشم. و در کنار این‌ها، بخش پیشگویی هم نکات مهمی داره. هری پاتر و شاهزاده دورگه؛ بخش اول و دوم: شاهکاره این جلد شاهکاااااررررر. مخصوصاً به واسطه جلساتی که هری با دامبلدور داره و توضیحاتی که داده میشه. مفاهیم خیلییی عمیق فلسفی تو این کتاب جا داده شده. از مفهوم پیشگویی و جبرش و اساس جادویی که در دنیای هری پاتر می‌بینیم، خیر و شر و نکته‌ای که مدام در کتاب تکرار شده و نمی‌دونم دلیلش دقیقا چیه؛ فداکاری لیلی اونقدر قوی بود که جلوی طلسم ولدمورت رو گرفت. اما چرا؟... اگه دنبال جواب این سوال‌هایین، تو فیلم بهش نمی‌رسین! سریع برین سراغ شاهزاده دورگه. در کنار همه این‌ها، داستان کاراکترهای فرعی و مرگ‌خواران هم گسترش پیدا می‌کنه که برای هر پاترهدی لازمه این قصه‌ها رو بدونه! هری پاتر و یادگاران مرگ؛ بخش ۱ و ۲: مشخصه دیگه... مفهوم مرگ، روح، ذهن... مفهوم هورکراکس. جدال‌های درونی که این‌جا داریم و داستان گذشته‌ دامبلدور. نمیشه خوندن این کتاب رو از دست داد:) مجدداً تاکید می‌کنم که عمراً این خوشگلیا رو تو فیلم پیدا کنید! مجموعه مجیستریوم: یه فانتزی متفاوت و نفس‌گیر. اصلا اساس جادوش فلسفیه! مفاهیم نیستی، روح، مرگ، وجود، ذهن و... پیشنهاد می‌کنم هیج جوره از دستش ندین. حقیقتا جزو بهترین‌هاست. از خیلی جنبه‌ها شبیه هری‌پاتره، ولی در هم پیچیدگی قهرمان و ضدقهرمان اصلی خیلی بیشتره و خیر و شر نسبی‌تر و ناواضح‌تره. قلم نویسنده به اندازه جی‌کی‌رولینگ قوی نیست اما به نظرم خوندنش واقعا می‌ارزه! مجموعه داس مرگ(علمی تخیلی): فوق العااااااادهههه. دیگه چی میخواین به جز یه هوش مصنوعی خداگونه، بشری که مرگ رو مغلوب خودش کرده و همزمان معنای زندگی رو از دست داده، آدم‌هایی که کارشون شده کنترل جمعیت، خوشه‌چینی، یا همون "قتل" این کتاب سرشار از مفاهیم پیچیده‌ست، از اون کتابایی که وسطش یه نفس عمیق می‌کشی و اشکت درمیاد که وای از این نویسنده...! قلمش روونه و به شدت زیبا. پر از حوادث نفس‌گیر و ریتم داستانیش هم خوب و درسته. شخصیت‌پردازی هم که بیییی‌نظییییر. همین که یه کتاب فقط درباره قصه‌های فرعیشه این موضوع رو ثابت می‌کنه. خلاصه که همه جوووووورههههه پیشنهاد میشه. فکر می‌کنم برجسته‌ترین کتاب این لیست باشه. تنها نکته منفی که درباره‌ش به ذهنم می‌رسه، عدم توصیف کامل ظاهر کاراکترهای مهمه. مجموعه مایکل وی(علمی تخیلی): یه مجموعه عالی برای دوست‌داران علم! یه علمی تخیلی که انصافا خیلی علمیه!😂 هیجان‌انگیز و نفس‌گیره و از خوندنش لذت خواهید برد. کشش داستانی خیلی خوبی هم داره و به تعداد زیادی از کاراکترها به خوبی پرداخته شده. این یکی زیاد فلسفی نیست اما بازم به شدتتتت پیشنهاد میشه. مسائل علمی که توش مطرحه خیلی خیلی جذابن. همه چیز براتون در طول داستان روشن میشه و اتفاقی نیست که بیفته و تا آخر داستان نفهمید که دلیلش چی بوده و کلاً لازم نیست در طول خوندنش بگید: واه! این دیگه چه چرتی بود که نویسنده چپونده تو داستان!😁 فرض اصلی رو که بپذیرید تمام اتفاقات علمی و منطقی هستن. حقیقتش فکر می‌کنم برای اطلاعات علمی‌ هم فوق‌العاده‌ست! به نظرم بهترین علمی تخیلی "نوجوانانه" هم محسوب میشه. حتما امتحانش کنید!

1

پست‌های مرتبط به هری پاتر و شاهزاده دورگه

یادداشت‌ها

سپیده

سپیده

1403/8/29

          متاسفانه و با کمال شرمندگی من از اون دست پاترهدها هستم که فقط فیلم ها رو دیدن و هنوز فرصت خوندن کتاب ها نصیبم نشده(هرچند که همون فیلم ها هم به معنای واقعی کلمه زندگیمو زیر و رو کردن). البته اینجوی هم نبوده که صرفا به فیلم ها متکی باشم، نه. بلکه بعد از تماشای هر فیلم توی اینترنت دنبال نکات حذف شده کتاب ها گشتم و تونستم ارتباط خوبی با فیلما برقرار کنم چون جزئیات رو کم و بیش از جناب اینترنت مطالعه کرده بودم😅
ولی خب تغییرات و حذفیات توی فیلم ششم بیش از اندازه بود و یه جورایی حس میکردم انگار یه تیکه بزرگ از پازل داستان گم و گور شده و وقتی توی اینترنت گشتم دیدم که بله. بخش اعظم و مهم تر کتاب از فیلم کاملا حذف شده و باقی‌ش هم تغییرات زیادی داشته.
درواقع از فیلم ششم این مجموعه متنفر بودم چون بیشتر از اینکه اون تم تاریک و خطرناک معمول رو منتقل کنه شبیه فیلمای تینیجری دبیرستانی شده بود که همه بچه ها فقط به فکر عشق و عاشقین😐💔
پس درنهایت تصمیم گرفتم که هرجوریه حداقل این کتاب مجموعه رو بخونم و با مطالعه کتاب نظرم درموردش عوض شد و خب خوشحالم که خوندمش چون خیلی از مسائل درمورد همین داستان و داستان دو کتاب(یا فیلم) بعدی برام روشن تر شد.
        

1

Haniyeh

Haniyeh

1403/4/25

          این جلد مفاهیم خیلی قشنگی برام داشت که دونه‌دونه بهشون اشاره می‌کنم. اگر هری پاتر و شاهزاده دورگه رو نخوندید یا فیلمش رو ندیدید این ریویو رو نخونید،داستان رو اسپویل می‌کنه.

- از فلور و بیل شروع کنیم. کی فکرش رو می‌کرد فلور انقدر آدم باملاحظه‌ای باشه و عشقش به بیل واقعی باشه؟ احساس می‌کنم خانم رولینگ می‌خواست نشون بده آدم‌ها رو بدون شناخت درست ازشون نباید قضاوت کنیم. شاید هم بهتره کلا قضاوت رو کنار بذاریم.
- عشق یه مادر رو شاهد بودیم. نارسیسا مادر دراکو، با وجود ترس بسیارش از لرد سیاه، خطر رو به جون خرید و با اسنیپ صحبت کرد تا بتونه از پسرش محافظت کنه. آدم‌های بد هم گاهی می‌تونن کاری کنن دلمون به حالشون بسوزه و درکشون کنیم.
- مادر تام ریدل می‌تونست خودش رو با جادو نجات بده، اما چون به‌خاطر همین جادو عشقش رو از دست داده بود، دیگه هرگز از جادو استفاده نکرد. اون دختری بود که هیچ‌وقت نه از طرف خانواده‌اش و نه از طرف همسرش عشق دریافت نکرد. جادو خانواده‌اش و همسرش رو ازش گرفت‌. اون هم چیزی رو که براش جز دردسر نبود ترک کرد، جادو رو رها کرد.
- اسلاگهورن انسان خودشیفته‌ای بود. به شهرت هم علاقه‌ی بسیاری داشت و در عین حال، از جمع کردن افراد مشهور در اطراف خودش هم لذت می‌برد. کی فکرش رو می‌کرد که اسلاگهورن هم بتونه بابت گذشته‌اش شرمنده بشه؟ فکر می‌کردم اونقدر آدم خودستایی باشه که انکارش کنه اما وقتی خاطره رو به هری داد ازش خواست فکر بدی درموردش نکنه. اسلاگهورن هرچقدر هم عاشق شهرت بود، نمی‌خواست بدی‌ها رو به شهرت برسونه. نمی‌خواست تام ریدل رو به ولدمورت تبدیل کنه. اون شرمنده بود.
- هری در تمام مدت راست می‌گفت‌‌. دراکو مالفوی داشت یه کاری انجام می‌داد. نمی‌دونم چه اتفاقی می‌افتاد اگر زودتر می‌فهمیدن و سعی می‌کردن جلوی بروز اتفاقات ناگوار رو بگیرن. اما می‌دونم شاید هم دراکو از دست می‌رفت و دامبلدور این رو نمی‌خواست. هیچ‌کس حرف هری رو باور نکرد، شاید به‌خاطر همه‌ی اون حرف‌هایی که انقدر درموردش زده شدن که حتی دوست‌هاش هم نمی‌تونستن هری رو جور دیگری ببینن. هری به قهرمان‌بازی و شجاعت‌های احمقانه و دشمنیش با دراکو معروف بود. پس هربار که سعی کرد به بقیه بگه چیزی مشکوکه این حرفا به صورت غیرمستقیم بهش برگردونده شدن. شهرت هری بدی‌های زیادی داشته تا اینجا، اما این یکی از بدترین‌هاش بود. وقتی که کسی باورش نکرد، کمکش نکرد و این نتیجه‌ی سهمگین به بار اومد.
- دامبلدور تا اینجا هم انسان بزرگی بود اما این جلد نشون داد واقعا چقدر قابل احترامه. اون توی غار نذاشت هری چیزی بنوشه تا از هری محافظت کنه. اون تا آخرین لحظه هم از هری محافظت کرد، وقتی مرگ‌خوارها و دراکو اومدن روی برج، هری رو به کناری فرستاد و با طلسم همونجا ثابت نگه داشت تا کسی از وجودش باخبر نشه درحالی‌که امکان داشت هری بتونه جلوی دراکو رو بگیره اما نمی‌خواست به هری آسیبی برسه. دامبلدور از دراکو هم محافظت کرد. اون می‌دونست دراکو برای قتلش نقشه کشیده، اما چون نمی‌خواست بهش آسیبی برسه با دراکو صحبتی نکرد. اول با خودم فکر کردم چرا قبلا به دراکو این حرف‌ها رو نزده بود؟ می‌تونست قبلا سعی کنه قانعش کنه که می‌تونه از دراکو و خانواده‌اش محافظت کنه. اما بعد دلیلش رو فهمیدم. اگر دراکو رد می‌کرد، به محض اینکه دفعه‌ی بعد کسی که ذهن‌جویی بلد بود رو ملاقات می‌کرد، ولدمورت متوجه می‌شد دراکو پیش دامبلدور لو رفته و یه مهره سوخته بود. پس دراکو می‌مرد. دامبلدور حتی در آخرین لحظه هم خواست هری بره اسنیپ رو بیاره. چون می‌دونست اگر کارها خوب پیش نره مرگ در انتظارشه اما نباید دراکو رو با عذاب وجدان این قتل تنها بذاره. پس اسنیپ باید می‌اومد و بار این مسئولیت رو به دوش می‌کشید.
- دامبلدور مدیری بود که یه غول(گراوپ)، مردم دریایی، سانتورها، آدم‌هایی از سال‌های گذشته که در هاگزمیت جمع شده بودن و یک مدرسه به احترامش در مراسم خاکسپاری شرکت کردن. اون برای همه قابل احترام بود. درواقع حتی برای ولدمورت هم زمانی همینطور بود. چون دامبلدور بود که اون رو از یتیم‌خانه بیرون آورد.
- ولدمورت و اسنیپ وجه مشترک خاصی دارن. هردوی اونا دورگه هستن. و هردو به‌خاطر این مسئله آزار دیدن و از این ویژگی خودشون متنفر شدن. نتیجه هم این شد که به دشمنی با افرادی شبیه به خودشون پرداختن. تاثیر معکوسی که جاهای دیگه هم شاهدش بودیم. وقتی والدین الکلی هستن و بچه‌هاشون رو عذاب می‌دن، احتمال زیادی هست که بچه‌هاشون هم در آینده الکلی و بدرفتار باشن، حتی با اینکه می‌دونن اشتباهه، این تاثیر رو می‌گیرن.
ولدمورت قربانی وارث‌ِ سالازار اسلیترین بودنه. همه‌ی وارث‌ها اصیل‌زاده بودن اما ولدمورت نه. پس مادرش از طرف خانواده‌اش طرد می‌شه. پدرش هم که یه مشنگ بوده، چون از جادو ترسیده و فریب خورده بوده، اون و مادرش رو ترک کرده. پس ولدمورت تنها وارثیه که کسی براش ارزشی قائل نبوده. این اشتباهی هست که باید پاک می‌شد تا بتونه قدرتمند بمونه و اون چنین خانواده‌ای رو پاک کرد و در ادامه هم با چنین خانواده‌هایی جنگید.
اسنیپ هم به‌خاطر دورگه بودن در مدرسه توسط جیمز پاتر و دوستانش آسیب زیادی دید. اون همیشه تنها بود، دختری که دوست داشت هیچ‌وقت اون رو ندید و تبدیل به آدمی شد که بودن یا نبودنش برای دیگران مهم نبود. پس به ولدمورت پیوست و مسیر اون رو در پیش گرفت. 
اینا برای توجیه رفتار ولدمورت یا اسنیپ نیست. مسئله اینجاست که تفاوت‌ها باعث شدن اونا طرد بشن، درحالی‌که هردوشون بسیار بااستعداد، باهوش و پرتلاش بودن. اگر این عقاید وجود نداشت، اگر خانواده‌های خوبی داشتن، اگر اطرافیانشون رفتار درستی نشون می‌دادن، چقدر اوضاع متفاوت می‌شد؟ چقدر از بروز اتفاقات بد جلوگیری می‌شد؟ به‌نظرم این چیزی هست که خانم رولینگ سعی داشت با دورگه بودن اسنیپ و ولدمورت به ما نشون بده.
- جینی از همون سال اول مدرسه رون که در کنار قطار هری رو می‌بینه، ازش خوشش میاد. همیشه فکر می‌کردم چرا انقدر یه‌دفعه و الکی باید برای نقش اصلی، داستان عشقی رقم بخوره؟ می‌گفتم جینی به‌خاطر شهرت هری دوستش داره نه خودش. اما این جلد جینی خودش رو بهمون ثابت کرد. وقتی به هری می‌گه به خاطر شجاعتش و اینکه همیشه با ولدمورت جنگیده دوستش داره. درواقع جینی سال اول کنار قطار، هری رو تحسین می‌کرد. اون پسری بود که زنده موند، سال بعد نجاتش داد و در ادامه هم با پلیدی‌ها جنگید و هنوزم می‌جنگه. این چیزی بود که برای جینی از اول ارزشمند بود و به‌خاطرش به هری علاقه‌مند شد.

اوایل کتاب حس می‌کردم این جلد از بقیه ضعیف‌تر باشه اما الان می‌گم به‌خاطر مفاهیم موجود در کتاب، قوی‌ترین جلد هری پاتره. ممنونم خانم رولینگ که این مجموعه رو خلق کردید.

        

15

        خیلی خوب

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0