آینهای که درونمان را نشان میداد.
این، توصیف مخاطبان کتاب ــ نمایشنامهی خرده جنایتهای زناشوهری است از مواجههشان با اثر.
ژیل در یک تصادف، حافظهاش را از دست داده و حالا با لیزا ــ زنش ــ به آپارتمانشان برگشته است.
ژیل دارد خودش را کنکاش میکند و لیزا کنارش است. دربارهی خودش از لیزا میپرسد و بین شک و یقین دست و پا میزند.
کتاب تماما دیالوگ است. دیالوگهایی که رابطهی زوجی ژیل و لیزا را نشانمان میدهد و الحق که چه خوب نشان میدهد.
اشمیت فلسفه خوانده و این یعنی فارغ از فرهنگ و مذهب، انسان را میشناسد. برای همین همذات پنداری کتاب در اوج است.
حجم کتاب کم است، دیالوگها روان و پینگ پونگی جلو میروند و نهایتاً یک ساعته خوانده میشود. سرتاسر ماجرا یک صحنه است و کلی درس برای تمام زوجهای چندساله دارد.