دونده هزارتو: دونده هزارتو

دونده هزارتو: دونده هزارتو

دونده هزارتو: دونده هزارتو

جیمز دشنر و 5 نفر دیگر
4.6
89 نفر |
36 یادداشت
جلد 1

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

6

خوانده‌ام

198

خواهم خواند

88

ناشر
باژ
شابک
9786008939825
تعداد صفحات
440
تاریخ انتشار
1396/12/8

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
وقتی در بالابر باز می شود، تنها چیزی که توماس به یاد می آورد اسم کوچکش است. ولی او تنها نیست. گروهی از پسرهای هم سن وسالش ورود او را به هزارتو خوشامد می گویند. هیچ کس نمی داند چرا به هزارتو آمده یا چه اتفاقی برای جهان بیرون افتاده است. اما ناگهان دختری وارد هزارتو می شود که پیامی به همراه دارد: یا راهی به بیرون پیدا کنید یا همگی هلاک خواهید شد.
مجموعه ی دونده ی هزارتو داستانی نفس گیر و هوشمندانه است که طرفداران بسیاری در سراسر جهان دارد وبیش از 3 میلیون نسخه از آن تنها در آمریکا به فروش رفته است.
دونده ی هزارتو از سوی مجله ی کرکس ریویو به عنوان بهترین رمان نوجوان سال انتخاب شده و براساس آن سریال داستانی به همین نام به نمایش درآمده است.

      

لیست‌های مرتبط به دونده هزارتو: دونده هزارتو

نمایش همه

پست‌های مرتبط به دونده هزارتو: دونده هزارتو

یادداشت‌ها

Mr. Levy

1401/2/16

        دونده ی هزار تو ، فقط دونده ای نبود که بخواهد از هزارتویی که برای ان درست کردنند فرارا کند او باید از هزارتوی ذهن خود هم فرارا می کرد تا بتواند پاسخ تمام سوالاتی که نمی دانست را پیدا کند ...
توماس و چندین نفر  در هزارتویی گیر افتادند که سال ها ست کسی راهی برای فرار از انجا پیدا نکرده است . بیرون از بیشه چیز هایی وجود دارد که ان ها نمی دانند چیست فقط می دانند ان طرف دیوار ها اغاز زندگی جدید در ان دنیا است یعنی مرگ . قوانینی برای خود گذاشتند و ان ها ایمان داشتند همین قوانین ان ها را تا الان زنده نگه داشته است ! ولی با امدن توماس تمام قوانین نقض شد . انها بزرگ ترین قانون را شکستند رفتن به ان طرف دیوار ها و همین کار در اخر ان ها را 
کتاب دونده ی هزار تو کتابی بسیار هیجان انگیز بود . تصور ان اتفاقات برایم خیلی ترسناک و غیر قابل تصور بود. ولی قلم نویسنده انقدر خوب بود که خیلی راحت می توانستی با ان شرایط کنار بیای و ان ها را درک کنی . برای مثال ساده ترین چیز به یاد نداشتن زندگی قبلی خودشان بود . که این موضوع خیلی در اوایل کتاب من را اذییت می کرد . زمانی که خودم را به جای شخصیت ها قرار میدادم و تصور اینکه حافظه ام را از دست بدهم چه حسی دارد خیلی ترسناک بود.  
 شخصیت پردازی بسیار خوبی داشت و خواننده خیلی راحت می توانست با شخصیت ها ارتباط بگیرد ، مثلا وقتی توماس فهمید که همه ی اینها فقط یک ازمایش بود من هم به اندازه ی توماس توی شوک بودم و باورش برایم سخت بود که چندین نفر فقط برای یک ازمایش جان خود را از دست دادند. 
کتاب دوندهی هزار تو روند جالبی داشت زیرا ما با اغاز داستان با انبوهی از مشکلات مواجه شدیم ، نویسنده تمام گره های داستان را در اول کتاب قرار داده بود واین باعث می شد روند داستان با کتاب های دیگر فرق کند و این بسیار جالب بود . در ادامه شخصیت اصلی یعنی توماس گره ها را با کمک دوستانش حل کرد ، ولی در کتاب های دیگه نویسنده ارام ارام گره ها را وارد داستان می کند و شخصیت  در طی داستان تلاش می کند ان گره ها را ارام باز کند  .
و پایان داستان که خیلی جذاب بود نویسنده پایان داستان را برای خواننده گنگ گذاشته بود تا خواننده برای خواندن جلد دوم کتاب ترغیب شود .. !
. من به همه پیشنهاد می کنم حتما جلد دوم را هم بخوانند زیرا با نخواندن ان در هزار توی ذهنتان دنبال جواب برای گره های حل نشده هستید
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

10

 محتشم

1401/2/9

          از جهانی ناشناس و فراموش شده ، پا به زندگی تاریک و سردی گذاشت . جز نام کوچکش هیچ چیز به خاطر نمی آورد . در گیجی عجیبی غرق شده بود . احساس می کرد همه چیز را می دانسته ، ولی چیزی یادش نمی آید . نگاهی به اطراف خود انداخت . در چاهی تاریک و خنک گیر افتاده بود . بالابری که حامل او بود و صدای جیر جیرش توماس را آزار می داد ، به سمت بالای چاه در حال حرکت بود . سایه های تاریکی از این فاصله دیده می شدند . کم کم سایه ها شکل انسانی گرفتند و توماس در حالی که از ترس می لرزید ، با چهره های پسرانی مواجه شد که به او می خندیدند . این تازه آغاز زندگی جدید توماس بود ....
کتاب موضوعی بسیار جذاب و هیجان داشت . اتفاقات طوری کنار هم قرار گرفته بودند که لحظه ای نمی توانستم کتاب را کنار بگذارم . با نیت خواندن 20 صفحه شروع می کردم ؛ اما  بدون آنکه بفهمم ، 80 صفحه می خواندم .
یکی از دلایل جذابیت ، می تواند شروع هیجان انگیز آن باشد . آغازی که خواننده را گیج و مبهوت می کند و باعث می شود برای کشف راز ها و معماهای داستان ، مجبور به خواندن ادامه ی آن باشد . مثلا فراموشی توماس . اینکه چرا توماس در آن چاه افتاده و چرا تمام زندگی اش را به جز نامش فراموش کرده ، معمای بزرگ و انتخابی هوشمندانه از طرف نویسنده است .
در این قسمت احساسات توماس به خوبی منتقل و فضا و مکان برای خواننده به راحتی قابل تصور بود . ترس و گیجی که بابت ورودش به بیشه داشت ، به خوبی به خواننده منتقل می شود و درک حس او را امکان پذیر می کند . علاوه بر این راوی از همان ابتدای داستان به خوبی اماکن را توصیف کرده است چون خواننده درکی از هزارتو و بیشه ندارد ، توصیف جزئی و دقیق فضا و مکان ، می تواند کمک کند که او بتواند محل های درون داستان را ، به خوبی در ذهنش مجسم کند . به عنوان مثال توضیحی که درباره ی ساختمان چوبی و خراب درون بیشه ، بلوک های سنگینی که لای آن علف هرز درآمده و .... داده شده بود .
تمام این ها با این وجود است که راوی سوم شخص می باشد . با وجود اینکه روایت از زبان سوم شخص بیان می شود ، به خوبی از پس شرح دادن ماجرا بر آمده و خواننده احساس نمی کند این نوع بیان در وصف قصه ، ضعفی به وجود آورده است . با این وجود به نظر من بهتر بود خود توماس یعنی اول شخص ، داستان را روایتگری می کرد زیرا احساساتش قوی تر منتقل می شد . البته که در همین حالت هم مشکلی وجود ندارد ولی بین خوب و خوب تر ، قطعا انتخاب خوب تر بهتر است .
علاوه بر این پرداخت به جزئیات هم یکی از نکات کمک کننده به این موضوع است . از این جهت که در اکثر قسمت ها با بهره گیری از جزئیات ، توضیح دادن و شرح محیط آسان تر شده است . مثلا در قسمتی که توماس کارآموزی می کرد ، توضیحاتی درباره ی گیاهانی که لا به لای ریشه هایشان گل و لای است ، ذرت های تازه رسیده ، درختان آلو .... می داد می توان این موضوع را مشاهده کرد .
شخصیت پردازی های کتاب هم فوق العاده بود . از همان ابتدا به خوبی چهره و خلق و خوی افراد شرح داده شده بود . به محض اینکه توماس چهره ای را می دید ، تمام نکات در مورد ظاهر آن فرد گفته می شد . با اخلاقیات هم به مرور و در طول قصه ، آشنا می شویم . مثلا کینه و عصبانیت گالی ، پرحرفی ، قد کوتاه ، چاقی و چشم های آبی و لپ های قرمز چاک ، صورت سفید ، موهایی به سیاهی قیر و چشمان آبی ترزا و.... . نکته ی جالب و البته مثبت این بخش این است که ، توماس چون خودش راوی نبود نمی توانست در مورد خصوصیت خودش زیاد بگوید ، اما با همین نوع روایت هم ، در بخشی از کتاب که در گفتگوی چاک و توماس سپری می شد ، چاک چهره و قد او را برایش توصیف کرد .
از محتوا و ساختار که بگذریم ، به ظاهر کتاب می رسیم . درباره ی طراحی جلد هم باید بگویم خیلی زیبا بود . استفاده از تصاویر شخصیت های اصلی و بخشی از محیط بیشه در جلد ، جذابیت آن را بالا برده بود . همچنین در تصویر سازی ذهنی برای خواننده هم تاثیر گذار بود .
در نهایت دونده ی هزارتو یکی از زیباترین و بهترین کتاب هایی بود که در این ژانر خواندم . ماجرای پسری که سر از جهانی عجیب در می آورد که بعضی او را می شناسند و هنگام تغییر با او مواجه می شوند ولی او هیچ چیز و کسی را جز نامش به یاد ندارد ، آنقدر جذاب و هیجان انگیز بود که هر نوع خواننده ای را به سمت خواندن جلد های بعدی ترغیب می کند تا بیشتر در مورد آینده و گذشته ی توماس بداند .
        

4

          این داستان در مورد پسری به اسم توماس است. داستان از آنجایی شروع می شود که توماس در یک آسانسور از خواب بیدار می شود و می فهمد که همه چیز را فراموش کرده است. طولی نمی کشد که توماس می فهمد هر ماه یک پسر جدید به جمع آنها اضافه می شود که هیچ کدام چیزی به یاد نمی آورند. در پشت بیشه زار هزارتویی وجود دارد پر از موجودات عجیب و غریب اما اگر آنها راه خروج از هزارتو را پیدا کنند می توانند نجات پیدا کنند؟ در این میان دختری از راه می رسد با یک پیام: او آخرین نفر است برای همیشه همه چیزی تغییر خواهد کرد… اما معنای این جملات چیست؟ آیا راه نجاتی وجود دارد؟
این کتاب خیلی خوب و هیجان انگیز بود چون..
جلد و اسم کتاب بسیار متناسب با داستان آن بودند و تا حدی موضوع داستان را مشخص می کردند.
توصیفات درون کتاب خیلی خوب بودند به طوری که من به خوبی می توانستم اتفاقات هیجان انگیز داستان را برای خودم به تصویر بکشم و از خواندن ادامه داستان و هیجانات آن لذت ببرم و این قلم خوب نویسنده را نشان می دهد.
به نظر من نویسنده موضوع متنوع و جالبی را به تصویر کشیده بود که می توانست خواننده را جذب و ترغیب به خواندن ادامه کتاب کند. همچنین نویسنده داستان را طوری نوشته بود که هر لحظه هیجان داستان را حس می کردم و این باعث می شد تا برای خواندن ادامه کتاب ترغیب شوم و در هنگام خواندن کتاب احساس خستگی نکنم.
و اینکه به نظرم نویسنده برای هر شخصیتی از داستان شخصیت های متفاوتی طرح کرده و به تصویر کشیده بود و این یکی از نکات مثبت این کتاب محسوب می شود.
پیرنگ کتاب هم خیلی خوب بود یعنی نقطه اوج و هیجانات داستان به خوبی مشخص بود و گره ها و آشفتگی های داستان هم سر جای خودشان بودند. 
شروع داستان هم خیلی خوب بود یعنی نویسنده داستان را از همان شروع خوب و ترغیب کننده نوشته بود.
به نظرم ماجراجویی بودن داستان و مشخص بودن هیجانات کتاب، داستان را جذاب تر می کرد.
در کل این کتاب خیلی خوب بود
من این کتاب را به کسانی که روحیه ماجراجویانه دارند پیشنهاد می کنم :)
        

3