✧اخگر

✧اخگر

بلاگر
@akhgar
عضویت

مرداد 1404

32 دنبال شده

263 دنبال کننده

        انسان چه معمای عجیبی است!
-نشانه‌ی چهار
      

یادداشت‌ها

نمایش همه
✧اخگر

✧اخگر

دیروز

        کتاب "قتل در خوابگاه دانشجویی" رو تموم کردم. از تک‌تک کتابای آگاتا کریستی لذت می‌برم. خیلی قلمش خوبه و شخصیت هرکول پوآرو جذابیت صد برابری به کتاب‌هاش میده. هرکدوم از کتابای ملکه جنایی رو می‌خونم باعث میشه کلی فکر کنم تا شاید بتونم پلات توییستش رو حدس بزنم. بنظرم کتاب جنایی باید طوری باشه که تمام سرنخ‌ها و مدارک رو جلوی چشم توی حرف‌ها، حرکات و اتفاقات و ... قرار داده بشه تا خواننده تلاش کنه قاتل رو پیدا کنه. و دقیقا کتاب‌های بانو آگاتا این مدلین و کاملا ذهنت رو درگیر می‌کنه. اینبار پوآرو درگیر پرونده‌ای به ظاهر ساده اما پیچیده‌ای توی یه خوابگاه دانشجویی میشه و چندتا دزدی ساده تبدیل به جنایتی بزرگ میشه. در مورد پلات توییستش حدس زده بودم کار کی میتونه باشه ولی دلیلش برای این کار رو هر چقدر فکر کردم پیدا نکردم و واقعا جالب بود. شخصیت‌پردازی و فضاسازی هم مثل همیشه عالی بود و این کتاب رو از ایران‌صدا با صدای اکبر منانی، مهبد قناعت‌پیشه و مینو جبارزاده گوش کردم و خیلی لذت بردم .👨🏻‍🎓
      

25

✧اخگر

✧اخگر

دیروز

        کتاب "استخوان قاپ" رو تموم کردم. خیلی ازش خوشم اومد و واقعا کتاب عجیبی بود. تمام شخصیت‌های کتاب عجیب و دیوانه بودن؛ همشون از سلامت عقل محروم بودن. ولی در عین حال سه تا از شخصیت‌ها رو دوست داشتم بخصوص سوفی رو بیشتر دوست داشتم. شخصیت جالبی داشت؛ یه دختر دعوایی و تقریبا عصبی و شجاع که برای نجات خودش از گورتپه و بین اون همه آدم عجیب و غریب و هیولای دریایی، به دل خطر می‌رفت. شاید اینکه شخصیتاش عجیب و دیوانه بودن برای بعضیا آزاردهنده باشه ولی برای من لذت‌بخش بود که همراه سوفی بین چندتا آدم دیوانه زندگی کنم. از وایب ستودنیش بگم واقعا عالی بود؛ کمتر کتابی دیدم که توی دریا اتفاق بیفته یعنی اصل ماجراش دریا باشه. انقدر توصیف فضا خوب و کافی بود واقعا احساس می‌کردم که دارم توی گورتپه، کنار هیولاهای دریایی و یه خونه‌ی بزرگ با راهروهای تو در تو و بی‌انتها و سرداب‌های تاریک زندگی می‌کنم. شخصیت‌پردازی هم خوب بود و کاملا شخصیت‌هارو تصور می‌کردم. روند داستان هم مناسب بود و مشتاق می‌شدی داستان رو ادامه بدی تا از سرنوشت سوفی و بیماری تبِ دریا باخبر بشی. یه ایرادی که می‌تونم بگیرم در مورد عشق کارترایت و سوفی بود خیلی یهویی آخرش شکل گرفت و هیچ اشاره‌ای نکرد بهش بنظرم می‌تونست از اولش یه اشاره‌هایی لااقل بکنه ولی خب بازم خوب بود و آنچنان باهاش مشکل نداشتم. پلات توییست باحالی داشت و شوکه و غمگین شدم. پایان کتابم دوست داشتم و قشنگ تموم شد. در کل کتاب قشنگی بود و از خوندنش لذت بردم.🐙
      

14

✧اخگر

✧اخگر

3 روز پیش

        کتاب "تنگنا؛ حکایت یک سرگشتگی روانی" و تموم کردم. راستش زیاد از این ژانر خوشم نمیاد. واقعا باید سر اینجور کتاب‌ها بشینی کلی فکر کنی تا ببینی چه برداشتی داشتی و قراره نویسنده چه چیزی رو بهت بفهمونه. هر کتاب فلسفی همون‌طور که از اسمش معلومه تو رو وادار به فکر کردن می‌کنه و با توجه به داستان کتاب مسائلی مثل مرگ، زندگی، جهان، انسان‌ها و .... رو زیر سوال می‌بره و خواننده رو به فکر فرو میبره تا در موردشون یکم فکر کنه و از زوایای دیگه‌ای به این مسائل نگاه کنه. توی این کتاب هم ما داریم از زاویۀ دید یه مجنون به عشق و مسائل دیگه نگاه می‌کنیم؛ آدمی که به خاطر جواب رد معشوقه‌‌ش دیوانه میشه و به فکر قتل همسر معشوقه‌ش میفته و اونو عملی می‌کنه. کل داستان در هشت نامه‌ی این فرد به کارشناس‌های روانشناسی خلاصه میشه و ما داستان زندگیش رو از زبان و دیدگاه خودش می‌شنویم. دیدگاه‌هایی که غالباً توجیهاتی برای کارهاش هست. این شخص کودکی‌ای داشته که حتی پدرش به موفقیت‌هایی که کسب می‌کرده حسادت می‌کرده و بابت اونا تحقیرش می‌کرده چیزی که جدا مایه‌ی تعجبم شد؛ چون معمولا والدین به موفقیت‌هایی که فرزندانشون کسب می‌کنن افتخار می‌کنن ولی این عکسش بود. خلاصه اگر بخوام مفاهیمش رو بهتر درک کنم شاید نیاز به خوندن چندباره‌ی این کتاب باشه. از شخصیت‌پردازی و فضاسازی هم بگم خوب بود ولی چون خیلی کوتاه بود بنظرم زیاد بهش پرداخته نشده بود و من اصلا هیچ تصوری از هیچ‌کدوم از شخصیت‌ها نداشتم و خودم یه چهره براشون ساخته بودم. کتاب‌های فلسفی صرفا روی مفهوم زوم می‌کنن و بنظرم زیاد روی جزئیات توصیف چهره و ... کار نمی‌کنن البته توی این چندتا کتاب فلسفی که خوندم اینشکلی بوده. و چون کتاب در مورد فلسفه هست توقع هیجان ازشون ندارم به خاطر همین با دید بهتری کتاب رو مطالعه کنم و منتظر داستان هیجانی نیستم. اولش داستان کتاب خیلی نظرم رو جلب کرد و فکر کردم بیشتر از فلسفی‌های دیگه‌ای که خوندم خوشم میاد ولی خب ناامیدم کرد. بازم بستگی به دیدگاه خواننده به کتاب داره و ممکنه من مفهوم اصلی رو درک نکرده باشم و هنوز به نتیجه‌ای که نویسنده می‌خواست نرسیده باشم. در کل اگر علاقه‌مند به فلسفه هستید پیشنهاد می‌کنم این کتاب رو مطالعه کنید چون زمان زیادی رو ازتون نمی‌گیره.🕯
      

15

✧اخگر

✧اخگر

4 روز پیش

        کتاب "سیگار شکلاتی" رو تموم کردم. راستش زیاد خوشم نیومد ازش؛ خیلی بی‌دلیل انقدر طولانی بود این همه گوش کردم آخرشم بازترین حالت ممکن تموم شد و رفت برای جلد دوم که اونم تعداد صفحاتش خیلی زیاده. خلاصش رو که خوندم توقع داستان جالب و هیجانی داشتم ولی هیچ هیجانی نداشت و فقط مطالب ناجالبی داشت. اوایلش جدا تحمل کردم تا بگذره شاید بهتر بشه بعد حدسم درست دراومد به خاطر همین ادامه دادم ولی اگر این اخلاق رو نداشتم که نمیتونم کتاب رو نصفه ول کنم ادامه نمی‌دادم. چون از یه کتابی که ۷۰۰ و خورده‌ای صفحه داره توقع دارم لااقل یه هیجانی یا یه پلات توییست جالبی داشته باشه تا خواننده رو کنجکاو کنه ادامه بده یا لااقل بعد از این همه صفحه داستان رو تموم می‌کرد نه اینکه آخرش آدم رو ناامید کنه. دوست داشتم وقتی به عنوان نفوذی رفتن توی این باند یه کارایی انجام بدن که آدرنالینم رو ببره بالا مثل تجسس تو کارهای جمشید و ... باعث می‌شد کتاب هیجانی بشه. بنظرم شخصیت‌های دلنشینی نداشت زیاد و نمیتونستی باهاشون ارتباط بگیری تنها شخصیتی که تونستم باهاش ارتباط بگیرم سارا بود چون دختری قوی و مستقل و کینه‌ای بود که به خاطر انتقام برادرش وارد یه باند خلافکار شد. یه چیزی که خیلی ناراحتم کرد این بود که وقتی می‌خوان کتاب یه نوجوان رو چاپ کنن کلی پول می‌گیرن و از ۱۰۰ صفحه ۵۰ صفحه تحویل میدن بس که چیزای مسخره رو سانسور می‌کنن ولی این کتاب باید پر از سانسور می‌بود با توجه به قوانینش، ولی انگار نه انگار؛ تازه نظرات دیگه رو دیدم فهمیدم بقیه‌ی کتابای این نویسنده بدتره (از لحاظ سانسور). در کل خوب بود پشیمون نیستم از خوندنش. ولی خب شاید برای شما دلنشین باشه.✨
      

21

✧اخگر

✧اخگر

5 روز پیش

11

✧اخگر

✧اخگر

6 روز پیش

        کتاب "نشانهٔ چهار" رو تموم کردم. کتاب قشنگی بود ولی خب نقد‌هایی بهش دارم که در ادامه میگم. اول اینکه بنظرم باید طولانی‌تر می‌بود و اتفاقات بیشتری توش میفتاد و خواننده رو سرگرم می‌کرد. همون فصل دوم وارد داستان میشی و اتفاقات پشت سر هم میفته و اصلا وقتی برای حدس و گمان برای من خواننده نمیذاره. اولین کتاب از آرتور کانن دویل بود که می‌خوندم و طبیعتا با کتابای آگاتا کریستی مقایسش کردم؛ بنظرم صد مرتبه کتابای آگاتا کریستی بهتر از آرتور کانن دویل هست، البته باید کتابای دیگش رو هم بخونم شاید اونا بهتر باشن. توقع داشتم شخصیت شرلوک از هرکول بهتر باشه چون کریستی از رو اون الهام گرفته و پوآرو رو خلق کرده ولی بنظرم پوآرو خیلی باهوش‌تر و ریزبین‌تر از شرلوک هست. دوم اینکه همون‌طور که گفتم وقایع خیلی سریع پشت سر هم رخ میدن و نیازی به فکر کردن نیست؛ من توی کتابای آگاتا کلی فکر می‌کنم تا شاید مجرم رو حدس بزنم ولی اینجا نیازی نبود چون اصلا مجرم بین اون اشخاص نیست و نمیشناسیش که بخوای حدس بزنی(نگران نباشید اسپویل نیست). کریستی توی کتاباش چندین نفر رو قرار میده که جای حدس برای خواننده بذاره و از فسفر‌های مغزت کار بکشی تا قاتل رو پیدا کنی به خاطر همین من لذت خیلی بیشتری می‌برم نسبت به این کتاب که از دویل خوندم. شخصیت شرلوک این شکلیه که یه دفعه به دیوار خیره میشه و یه چیزی رو کشف می‌کنه بدون اینکه حتی برای خواننده توصیفی از وضعیت بده؛ مثلا تو این کتاب وقتی شرلوک وارد صحنه‌ی جرم شد هنوز هیچی توضیح نداده کلی چیز کشف کرد و شروع کرد برای واتسون توضیح دادن و این خورد تو ذوقم چون مشتاق بودم منم یکم فکر کنم برای کشف حقیقت. ولی از شخصیت‌پردازی و فضاسازی لذت بردم و انگار خودم توی لندن بودم و کنار شرلوک داشتم ماجراجویی می‌کردم. یه چیزی که اذیتم کرد همون‌طور که توی نظرات دیگران دیدم نژادپرستی بود؛ نویسنده انگلیسی‌ها رو خیلی خوب جلوه داده بود و هندی‌ها رو بد. انگلیسی‌ها هند رو استعمار کردن ولی وقتی اونا شورش کردن آدم بده‌ی داستان شدن. خلاصه نمی‌تونم با اولین کتاب قضاوت بکنم شاید کتابای دیگه خیلی بهتر باشن. ولی جدا از شخصیت شرلوک خوشم میاد؛ یه آدم نکته‌بین و باهوش و در عین حال متکبر. خلاصه با این توصیفات لذت بردم از خوندنش و پیشنهاد می‌کنم این کتاب رو بخونید. 🕵🏻‍♂
      

35

✧اخگر

✧اخگر

1404/7/24 - 16:26

        کتاب "سرمای کشنده" رو تموم کردم. از اون کتاب‌هاست که توی فضاش غرق شدم و دلم می‌خواست همچین جایی زندگی می‌کردم. یه وایب بشدت خوبی داشت برام؛ کلبه‌هایی توی جنگل و کوه برفی و یخبندان. نویسنده خیلی خوب تونسته بود فضا رو توصیف کنه و مشکلی توی تصور کردن فضا نبود. انقدر وایب خوبی داشت که احساس می‌کردم اونجا هستم و از سرمایی که داشت لذت می‌بردم. شخصیت‌پردازی هم خوب بود؛ ظاهر شخصیت‌ها رو خوب توصیف کرده بود. اگر از نشر نون کتاب خونده باشید این کتاب شبیه کتابای این نشر بود. برای پلات توییستش خیلی حدس‌ زدم یه بخشیش درست بود ولی هر سری که فکر می‌کنی دیگه همه‌چی تمومه یه پلات توییست دیگه رو میشه. دلم برای شخصیت اصلی می‌سوخت سختی‌های زیادی کشیده بود؛ از هویت خودش خبر نداشت، حتی نمی‌دونست اسم واقعیش چیه. دختری خودساخته بود و یاد گرفته بود جواب سوالاتش رو خودش پیدا کنه تا ته ماجرا بره. وقتی پای گذشتش وسط میاد دیگه بی‌خیال ترس میشه و تلاش می‌کنه با همه‌ی خطراتش پی به حقایق زندگی خودش و خانواده نامزدش ببره. کشش داستان هم خوب بود نه هیجان خیلی بالایی داشت و نه روند کند که خسته بشی و نخوای ادامه بدی. انقدر نویسنده خوب داستان رو پیش می‌برد که تو کنجکاو و مشتاق کشف حقیقت بشی. خلاصه برای علاقه‌مندان به جنایی پیشنهاد می‌کنم این کتاب رو مطالعه کنن.🌨
      

37

✧اخگر

✧اخگر

1404/7/20 - 22:07

        کتاب "سه سرنوشت" رو تموم کردم. کتاب خیلی کوتاهی بود خیلی سریع وقایع پیش می‌رفت ولی در عوض پر از مفهوم بود. شخصیت اصلی واقعا خیلی رومخ و بشدت سست عنصر و زودباور بود. هر کی هر چی می‌گفت یهو اختیار از کف می‌داد و مثل افراد ابله می‌خواست به اون چیزی که طرف گفته عمل کنه و غرق میشد توی خیالاتش. فضاسازی خوب بود و میتونستم کامل تصور کنم. ولی خب شخصیت‌های دیگه رو خودم تصور می‌کردم چون نویسنده زیاد روی چهره دیگران زوم نکرده بود که البته طبیعیه چون کلا کتاب ۵۶ صفحه بود و در قالب داستان کوتاه می‌خواست مفاهیمی رو برسونه به خواننده. خب حالا در مورد مفاهیم بگم؛ همون‌طور که خودم همیشه بهش اعتقاد دارم توی هر چیزی باید حد وسط داشته باشیم واقعا، حواسمون باشه نه از اینور بوم بیفتیم نه از اونور بوم. نه انقدر غرقِ در مال‌اندوزی بشیم که از زندگی‌ای که باید داشته باشیم غافل نشیم و از اون طرف اگر می‌خوایم قناعت کنیم درست انجام بدیم نه اینکه از لذت‌هایی که خدا برامون قرار داده هم دست بکشیم. و اینکه انسان‌ها بی‌نهایت‌طلب هستن و اکثرا در هر چیزی طمع می‌کنن. من خودم اعتقاد دارم پول همه چیزه و لااقل در هر موردی آرامش داری و نگران نداشتن پول نیستی و با پول میتونی هر چیزی داشته باشی. یه مفهوم دیگش تلاش و کوشش بود. فقط عقل و هوش نمیتونه به انسان کمک کنه ولی تلاش باعث میشه به خیلی جاها برسه انسان و آدم موفقی بشه. خلاصه کتاب کوتاه خوبی بود.🪵
      

8

✧اخگر

✧اخگر

1404/7/20 - 22:06

        کتاب "جلاد لاغر" رو تموم کردم. اوایلش نظرم رو زیاد جلب نکرد نمی‌تونستم با شخصیت‌ها ارتباط زیادی بگیرم و طبیعتا از روند داستان لذت خاصی نمی‌بردم. تنها شخصیتی که ازش خوشم میومد تِل‌سانی بود و یک مقدار هم باستینا. بشدت رفتارهای جیبل با تل‌سانی اذیتم می‌کرد و من عذاب‌وجدان می‌گرفتم به جاش. شخصیت‌پردازی و فضاسازی خوبی داشت و ۹۰% جاهایی که توصیف می‌کرد رو میتونستم تصور کنم و همینطور شخصیت‌ها هم خوب توصیف کرده بود. روند داستان تا اواخر کتاب یه مقدار کند بود برام بنظرم نیاز به هیجان بیشتری داشت تا خواننده رو ترغیب کنه ادامه بده. بنظرم یک ایرادی که بهش وارده اسمشه! از اول داستان میدونم قراره چه اتفاقی بیفته و اون شور و شوق رو ازم می‌گیره؛ کاش نویسنده یه اسم دیگه‌ای براش انتخاب می‌کرد تا خواننده رو گول بزنه و از سرنوشت جیبل باخبر نباشه. اول کتاب یک یادداشت هست در مورد اینکه دارن شان تو این کتاب از خشونت کمتری نسبت به کتابای دیگش استفاده کرده ولی جدا خشونت داشت (ولی اصلا برام آزاردهنده نبود شاید مورد پسند خیلیا نباشه). بریم سراغ مفاهیم داستان؛ بنظرم این داستان نمادی از واقعیت دنیا و انسان‌ها بود. هر شخصیت و مکان توی کتاب نماد کشورها و آدم‌های مختلف بود. مثلا گروه کسمار بینت، یه عده بی‌عقل و زودباور که با هر حرفی گول می‌خورن و از راهی که درش هستن منحرف میشن. یا خود شخصی اصلی، جیبل، با اعتقاداتی بزرگ شده بود که روشون تعصب الکی داشت و نمی‌خواست خودش دو ثانیه با عقل و منطق به این باورها و عقاید فکر کنه شاید درست نباشن اصلا. یا مثلا هماتایی‌ها نماد آدم‌های مهربونی بودن که به هرکسی کمک می‌کنن و همه‌ی آدم‌هارو خوب می‌بینن و زود اعتماد می‌کنن و نمی‌خوان قبول که ممکنه اون انسان یا انسان‌ها فریبکار و دورو باشن. خلاصه نویسنده می‌خواست با هر کدوم از قبایل و شخصیت‌ها یه عده‌ای رو نشون بده. پیشرفت شخصیتی جیبل جالب و خوب بود؛ در طول سفر سختی‌هایی کشید که باعث شد پی به خیلی مسائل ببره و از لحاظ شخصیتی بزرگ بشه. شخصیت تل‌سانی از این لحاظ برام دوست‌داشتنی بود که یه مرد فداکار رو نشون می‌داد که برای خانوادش از هیچ تلاشی دریغ نکرد و تمام سعیش این بود که خانوادش رو از بردگی نجات بده. یک چیزی که توی کتاب‌های فانتزی دوست دارم اینه که نویسنده یک دنیای جدید برای کتابش خلق کنه و قوانین و مقررات خاص خودش رو داشته باشه و این کتاب این‌جوری بود و اول کتاب نقشه‌ی مَکرا رو داشت. تا اواخر کتاب بیشتر ژانر ماجراجویی داشت و اواخرش بالاخره فانتزی شد. همون‌طور که گفتم هیجانش کم بود ولی دیگه اواخرش هیجانش رفت بالا ولی تهش نویسنده خیلی سریع همه‌چی رو تموم کرد. این همه مدت امید داشتم که یه اتفاقی نیفته ولی آخرش گریم رو درآورد. اولین کتابی بود که از دارن شان می‌خوندم خوشم اومد از کتاباش و دوست دارم کتابای دیگش رو هم مطالعه کنم چون تعریفشون رو خیلی شنیدم.☠
      

10

✧اخگر

✧اخگر

1404/7/18 - 17:58

        کتاب "میدگارد" رو تموم کردم. خیلی قشنگ بود لذت بردم از خوندنش. فضاسازی و شخصیت‌پردازی عالی‌ای داشت. تک تک شخصیت‌هارو میتونستم تصور کنم و دنیای خیلی قشنگی داشت. کلیشه نداشت و شخصیت‌های دلنشین و دوست‌داشتنی‌ای داشت. از شخصیت پروفسور سوده و قطمیر بیشتر خوشم میومد. شخصیت قَطمیر منو یاد دامبلدور توی هری پاتر مینداخت و آریا هم منو یاد خود هری. اولش فکر نمی‌کردم فانتزی خفنی باشه ولی وقتی پیش رفتم دیدم نویسنده خیلی خوب تونسته بود دنیای پریان و ... رو به تصویر بکشه. پلات توئیست‌های جالبی داشت واقعا و شوکه شدم. شخصیت آریا در طول داستان پیشرفت کرد؛ پسری رنج کشیده و درمونده از دنیا بود ولی به تدریج قوی، قدرتمند، شجاع و ... شد. فداکاری‌هایی کرد و خودش رو توی دل خانواده‌ی جدیدش جا کرد و بالاخره خانواده‌ای رو بدست آورد که همیشه آرزوش رو داشت. کشش داستان هم خوب بود چون معمولا پی‌دی‌اف که می‌خونم زمان می‌بره و زیاد حوصلم نمی‌کشه ولی این جوری بود که مشتاق بودم ببینم تهش چی میشه. خلاصه به علاقه‌مندان فانتزی پیشنهاد می‌کنم حتما این کتاب رو بخونن؛ چون خودم خیلی دوست دارم جلدای بعدش رو مطالعه کنم!✨
      

13

✧اخگر

✧اخگر

1404/7/18 - 16:12

        کتاب "بادیگارد" رو تموم کردم. خب راستش اولش فکر می‌کردم از این عاشقانه‌های زرد باشه ولی بنظرم جدا قشنگ و ناز بود و لذت بردم از خوندنش. ایرادش در کند بودن داستان بود؛ یا نویسنده باید تو ۲۰۰ صفحه جمعش می‌کرد یا یه هیجانی بهش می‌داد تا مشتاق بشی ادامه بدی. اینکه نویسنده اومده بود کلیشه رو از بین برده بود و یه زن با قد کوتاه و تو پُر بود و معمولی بود برام جالب بود. و اینکه شخصیت‌هاش کلیشه اخلاقی و رفتاری نداشتن برام لذت‌بخش بود. طنز جالبی داشت بخصوص آخرش واقعا خندیدم. مفهمومای قشنگی هم داشت واقعا؛ مثلا اینکه عشق توی ظاهر آدما خلاصه نمیشه و هوس رو با عشق اشتباه نگیریم. خودمون رو دوست داشته باشیم به خودمون اهمیت بدیم برامون مهم باشه خوشحالیم یا نه. یا اینکه خانواده‌ی واقعی کسانی هستن که در هر شرایطی کنارت باشن کمکت کنن؛ ممکنه یه غریبه برات خانواده باشه. خلاصه مفاهیم قشنگی داشت. یه چیزی که نشون داد زندگی سلبریتی‌ها بود، نمیتونیم از روی ظاهر زندگیشون قضاوتشون کنیم و بگیم زندگیشون گل و بلبله (وی همین‌گونه فکر می‌کند). فضاسازی داستان خوب بود مزرعه خانوادگی جک رو دوست داشتم. شاید زیاد کتاب قوی‌ای نباشه و نظرتون رو جلب نکنه ولی برای فارغ شدن از غم و ناراحتی گزینه‌ی مناسبیه. در کل کتاب قشنگی بود اگر به عاشقانه علاقه دارید پیشنهاد می‌کنم مطالعش کنید.💎
      

14

✧اخگر

✧اخگر

1404/7/16 - 18:16

        کتاب "تاکسی‌سواری" رو تموم کردم. راستش زیاد خوشم نیومد. با اینکه خیلی کوتاه بود ولی نظرم رو جلب نکرد. ۱۰۲ تا داستان کوتاه بود در مورد مسافری که سوار تاکسی میشه تا سوژه پیدا کنه برای چاپ توی روزنامه یا مجله و اینجور چیزا. ایده‌ی جالبیه جدا ولی از یه جایی به بعد خیلی تکراری شد داستان‌ها. با اسامی مختلف یک مطلب رو تکرار می‌کرد. کتابی بود که مفهوم‌های مختلفی اعم از تنهایی، گذر عمر، عشق، دوستی و ... داشت؛ ولی همون‌طور که گفتم مثلا مطلب دوستی رو چندبار با اشخاص مختلف تکرار کرد. لااقل من این برداشت رو از اون داستان‌های کوتاه کردم. اینکه تک تک داستان‌ها توی تاکسی رخ می‌داد و هیچ فضای دیگه‌ای نبود آزاردهنده بود. راستش هیچ تصوری از شخصیت اصلی و بقیه‌ی مسافران و راننده‌های تاکسی‌ها نداشتم خودم همینشکلی تصور می‌کردم. بعضی از داستان‌ها برام بی‌مفهوم بود خیلی؛ لااقل من مفهومی ازش درک نکردم. اواسطش نمی‌خواستم ادامه بدم ولی خب چون کلا ۱۶۰ صفحه بود گفتم نصفه رها نکنم کتاب رو. بیشترین مفهومی که ازش درک کردم گذر سریع عمر بود. بنظرم اکثر انسان‌ها بیشتر وقتشون رو به بطالت میگذرونن؛ یا اونجوری که باید زندگی نمی‌کنن. توی زمان اضافه‌ای که دارن میتونن کارهای مفیدی انجام بدن. واقعا وقتی میگن یه پلک رو هم بذاری گذشته همینه. هممون داریم سال به سال بزرگ‌تر میشیم و یه قدم به مرگ نزدیک‌تر، و یهو به خودت میای و میگی چه زمانی رو از دست دادم. خلاصه کتابیه که باید مفهوم داستان‌هاش رو درک بکنی یا حتی بعد از هر داستان دست نگهداری و یکم بشینی با خودت فکر کنی؛ بگی کجای زندگی هستم؟ چیکار دارم با خودم و زندگیم می‌کنم؟ و ....🚕
      

26

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نشده است.

چالش‌ها

این کاربر هنوز به چالشی نپیوسته است.

لیست‌ها

نمایش همه

پست‌ها

این کاربر هنوز پستی منتشر نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.