بوف کور

بوف کور

بوف کور

3.5
448 نفر |
140 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

35

خوانده‌ام

1,049

خواهم خواند

176

شابک
9789649547711
تعداد صفحات
120
تاریخ انتشار
1313/10/11

توضیحات

        کتاب بوف کور، رمانی نوشته ی صادق هدایت است که اولین بار در سال 1935 وارد بازار نشر شد.این رمان جاودان که به شکلی گسترده به عنوان شاهکار هدایت در نظر گرفته می شود، مهم ترین اثری است که در طول قرن گذشته، از ادبیات ایران به ادبیات جهان صادر شده است. بوف کور در ظاهر، خود را داستانی درباره ی عشقی محکوم به شکست معرفی می کند اما با ورق زدن هر صفحه از این کتاب ماندگار، حقایق، شکلی گنگ و گیج کننده به خود می گیرند و مخاطب خیلی زود درمی یابد که بوف کور، چیزی بسیار بیشتر از فقط یک داستان عاشقانه است. با وجود این که رمان بوف کور با آثار نویسندگانی همچون کافکا، ریلکه و آلن پو مقایسه شده، این اثر را به راحتی نمی توان در دسته ای مشخص طبقه بندی کرد. بوف کور، داستانی به یاد ماندنی و وهم آلود است درباره ی فقدان و سقوط در پرتگاه جنون. این اثر عجیب و کم نظیر از هدایت، سرشار از نمادگرایی هایی تأثیرگذار و تصاویر سوررئالیستی دلهره آور است و به داستان مردی جوان می پردازد که به خاطر از دست دادن معشوقه ی اسرارآمیز خود، در دنیای کابوس وار ناامیدی غرق می شود. همزمان با شوریدگی و دیوانگی تدریجی راوی، مخاطب در طوفان سهمگین نگرش تاریک هدایت نسبت به زندگی و هستی بشر اسیر می شود.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به بوف کور

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به بوف کور

پست‌های مرتبط به بوف کور

یادداشت‌ها

رها

رها

1401/2/22

          آیا سرتاسر زندگی یک قصۀ مضحک، یک افسانه ی باورنکردنی و احمقانه نیست؟ آیا من فسانه و قصۀ خودم را نمی نویسم؟! قصه فقط یک راه فرار برای آرزوهای ناکام است ،آرزوهائی که به آن نرسیده اند. آرزوهائی که هر قصه سازی مطابق روحیۀ محدود و موروثی خودش تصور کرده است 

<img src="http://www.upsara.com/images/5oka_the-blind-owl-1.jpg"/>
بوف کور داستان زندگی و پاره‌ای از خاطرات یک انسان رنجور و منزوی است که در دو بخش و به صورت راوی اول شخص روایت می‌شود.روایتی از عشق و نفرت ، عشقی که تبدیل به نفرت می‌شود و راوی‌اش هم یک  روان‌پریش است.این دو بخش گاه با استفاده از شباهت توصیف‌ها و اشاره‌ها به هم مربوط می‌شوند
 
اولین تجربه ی من از صاق هدایت به طرز غیر منتظره ای عالی بود.میگم غیر منتظره چون اسم صادق هدایت همیشه برای من القا کننده ی حسی از پوچی و ناامیدی و تاریکی مطلق بود.علی رغم اینکه هیچ کدوم از نوشته های هدایت رو نخونده بودم اما شیوه ی مرگش و چکیده هایی از کتاب هاش که اینجا و اونجا خونده بودم ، این حس رو هر بار قوی تر می کرد.شاید به همین خاطر مدت ها از کتاب های این نویسنده فراری بودم.با این حال من معتقدم که آدم ها در زندگیشون دوره های مختلفی رو تجربه می کنند که باعث میشه هر بار انسان متفاوتی بشن و سلیقه ها و عقاید جدید و متفاوتی داشته باشن .شاید اگر یک سال پیش کتاب بوف کور رو خونده بودم به جز پوچی مطلق و چرندیات یک ذهن بیمار و روان پریش هیچ مفهومی دیگه ای به من به عنوان یک خواننده القا نمی کرد ،اما تو این یک سال تجربه های متفاوتی کسب کردم که نتیجه ش ورود به دوران جدیدی از زندگیم بود.دورانی که باعث شد جور دیگه ای به این کتاب نگاه کنم و دیدگاه تازه ای به این سبک از داستان پردازی داشته باشم
نمی خوام بگم که با این کتاب همذات پنداری می کنم ، ابدا". اما شیوه ی نگارش کتاب و روایت پر پیچ و خم داستان برای من لطف ویژه و جذابیت تازه ای داشت که قبلا تجربه ش نکرده بودم

در آخر اینکه این کتاب رو به هیچ کس توصیه نمیکنم :)) ،  فقط خودتون می تونین تصمیم بگیرین که آماده ی ورود به دنیای «بوف کور» هستید یا نه؟!! دنیایی که خیال و رویا بر واقعیت هاش پیشی می گیره و در تمام مدت در فضای هذیان‌های راوی غوطه ور خواهید بود
        

16

          کتابی  بی نظیر  با  توصیف لحظه هایی هست که واقعیت دارد و روزگار و دست تقدیر چنان روزهایی را برای اشخاص ممکن است رقم بزند که حتی خوابش را نمیتوانست ببیند ولی چنان روح انسان از تاثیر برخی افراد آزرده خاطر میگردد که حتی  با جسم بی روح افراد نیز خرده حسابی ممکن است داشته باشد.
مجموع عشق و نفرت مقداری ثابت است.از هر کدام که کم و زیادشود جای خود را به دیگری خواهد داد . ابتدای داستان تعجب کردم که چگونه  تصمیمی گرفت و بدون تردید دست بکار شد اما کتاب را که ادامه دادم دیدم کاملا حق داشته چنین بی تردید عمل کند.
الهی روزگار چنان روزهایی برای کسی رقم نزند که در خواب هم ندیده و تصورش را هم نکرده باشد.روزهایی که همان مرفه ها یا به قول نویسنده رجّال ها اگر در شرایطی مشابه قرار میگرفتند قدرت  سازش با شرایط را نداشتند و روانه تیمارستان میشدند یا آشوبی بپا میکردند.پس به شخصی که با شرایط به قیمت  روح و جسمشان ساخته اند دور از انصاف است لقب روانی داده شود.
زمان برای کسی  که در اوج شادی باشد و نیز برای  کسی که همه چیز خود را از دست داده ،یک واژه ی بی مفهوم است .
خواندن این کتاب  روحیه قوی در خصوص واژه های خون و جسد و بوی لاشه و  تعفن و توصیفات آنها  میطلبد که با تمرکز به هدف  و بر آورده شدن  کاستی روحی شخص اول داستان ،چندان به چشم نمی آید.
کتابی عالی با توصیفات منحصر بفرد  و هنرمندانه بود.
        

10

فاطمه

فاطمه

1401/2/26

          امان از هدایت! 
هدایت صنایع ادبی بلده،تو حس آمیزی خیلی خوبه،توصیفا و تشبیهاش انقد ملموسه که وقتی داره از خون دلمه بسته می‌گه بوی خون تو بینی من میپیچه.
و خب محتوا،حین خوندنش اونچیزی که ذهن من و متوجه خودش می‌کرد این بود که هدایت از ترسِ مرگ،زندگی رو مُردگی کرد.مُرد پیش از اینکه بخواد بمیره،به زعم خودش مرگ رو پذیرفته بود اما لابه‌لای خطوط کتاب می‌دیدی که داره کشتی می‌گیره با لوازم و نتایجش ..داره می‌جنگه واسه نمردن..در عین اینکه می‌خواد خودشو به مرگ برسونه...یه تعلقی بین ممات و حیات‌‌..که انگار از هیچ‌کدوم نمی‌تونه دل بکنه و ازهیچکدوم دل خوشی هم نداره
نه زندگی رو محترم میشماره و نه مرگ و ستایش می‌کنه...
تو یه دالان پر از رنج و بی‌معنایی و مشقت و خردشدن روح و عواطفش داره میره به سمت پرتگاهی که به خیال خودش راحت بشه اما حتی  به حرف خودشم پایبند نمی‌مونه که مرگ رو نجات میدونه اما همچنان ازش می‌ترسه و می‌گریزه ...
من که همچنان دل و روده‌م داره از توصیفاتش بهم می‌پیچه ...
خدا بیامرزتش:)
        

33

          شاهکارهای ماندگار به هر دلیلی از جمله تاریخی، ادبی یا محتوایی‌اش، باید همراه با نقدها و نظرات و تاثیرات فرهنگی اجتماعی‌اش دنبال کرد، سرگذشت نویسنده هم جالب هست من لینک یک یادداشت کوتاه رو اینجا می‌ذارم که خواندنش خالی از لطف نیست: ا

https://www.iranketab.ir/blog/sadeq-hedayat

به نظر من اینکه بعضی از قدرت کلمات این کتاب و سبک و نوشته صادق هدایت صحبت می‌کنند و یا احساس انزجار شدید از لحن و مضمون آن، انگار که این کتاب به راستی بوی مرگ و نیستی و سیاهی می‌دهد، و جدا از همه‌ی دلایل، یک علتش می‌تواند خود عمل خواندن و مواجهه با واژگان لخت کمتر دیده شده و احساس شده باشد، استعاره‌هایی که به راحتی قادرند اندیشه و شیوه اندیشه فرد را عوض یا پریشان و نگران کنند، چرخش‌های بی‌سابقه که ذهن را از حالت عادی‌اش منحرف می‌کند و روزنه‌ای به سوی ناشناخته‌ها باز می‌کند، روزنه‌ای که شاید توهم محض باشد! اما انسانی و حاصل ذهن انسان است... ولی افرادی که با سکوت و تنهایی ازدواجی ابدی کردند یا حتی با بازی‌های کامپیوتری که به لحاظ محتوا کاملاً فراواقعی هست چون نه ماشین‌ها نه اسلحه‌ها و نه آدم‌هایش و حتی امتیازها و پول‌هایش وجود خارجی ندارند، کمتر از این مواجهه دچار شوک می‌شوند، به هر حال خواندن اثرش را می‌گذارد، به نظرم این افراد بی‌تفاوت نیستند که همیشه شگفت زده‌اند و شاید قدرت ابرازش را ندارند. البته الان فکر می‌کنم بازی‌ها ویدیویی تعامل بیشتری با زندگی روزمره پیدا کرده‌اند، فیلم جدید استیون اسپیلبرگ، به اسم «آماده بازیکن شماره ۱» آینده‌ی جالبی رو به تصویر می‌کشد... ا

فکر نمی‌کنم سورئالیسم، ابراز احساسات منزویانه و مالیخولیایی باشه و این فرصت خوبی برای بیشتر خواندن در مورد مکتب‌های ادبی و آثارهای مختلف دیگر در این تکینک‌هاست
        

5

          شاید ۱۰ سال بود که مدام از این و آن می‌شنیدم که: «رمان بوف کور از صادق هدایت عجب رمانی‌ست!»
این می‌گفت: «خوانده‌ای؟»
آن می‌گفت: «حیف است، چرا نخوانده‌ای؟»
و من، انگار که حس عقب ماندگی بهم دست داده باشد، درمانده از هر پاسخی برای چراهایشان به این فکر می‌کردم که بعداً بخوانمش.
اما همین «بعداً» بی هیچ دلیلی ۱۰ سال به طول انجامید و امروز که پس از ۱۰ سال دیدن و شنیدن تبلیغات گسترده، بوف کور را به دست گرفتم و در کمتر از ۲ ساعت از اول تا آخر خواندمش، تنها به یک نتیجه رسیدم. و آن اینکه: از هرچه رمان «سورئال» است، خاصّه همین بوف کور جنجالی، متنفرم!
حوصله سربرتر از این ژانر وجود ندارد.
همین حوصله سربر بودن جریان سورئالیسم در رمان، در طی این ۲ ساعت باعث شد برای فکر کردن به مضامین و مفاهیم بوف کور، حوصله نکنم. تنها به یک چیز اذعان دارم. آن هم اینکه: صادق هدایت، خدای سیاه‌نوشتن است و این بشر، انگار زاده شده بوده تا فقط از پوچی حرف بزند!
در پایان، اگر این یادداشت باعث شد به کسی بر بخورد، عذرخواهم. :)
        

24

          در دوران نوجوانی این کتاب رو به اشتباه خونده بودم. خوشحالم که فرصتی پیش اومد که دوباره به‌ش برگردم چون به هیچ‌وجه در اون سن و سال درک درستی ازش نداشتم و صرفاً فضای تاریک و تلخش ناآروم و پریشونم کرده بود. این بار که دوباره خوندمش هم اذیت شدم از تاریکی و تلخی و ناآرومی فضا و شخصیت‌ها ولی فهم متفاوتی که ازش داشتم به‌م کمک کرد از این سطح عبور کنم و بتونم زیبایی‌ها و پیچیدگی‌های لایه‌لایه‌ش رو ستایش کنم. فرم این داستان به قول دوستی حلزونیه، یه عالمه دالان پیچ‌در‌پیچ درعمیق‌ترین لایه‌های ناخودآگاه ذهن انسان. و انگار چرخه‌ای‌ست که مدام تکرار می‌شود و اول و انتهایش به درستی مشخص نیست. در واقع انگار دو شخصیت بیشتر ندارد، راوی و زن. راوی و مرد قوزی به‌نظر یکی می‌آیند همان‌طور که زن اثیری و زن لکاته انگار یه نفر هستند.
جالبه که انقدر داستان منسجم و یکپارچه است که می‌شه هم صرفاً از نظر فرمی که فوق‌العاده‌ است بررسی‌ش کرد، هم از نظر روایت عاشقانه‌ای که به دلیل مسمویتش به تباهی کشیده می‌شه و هم از نظر نمادین به ربطش به وضعیت سیاسی و اجتماعی زمان رضاشاه و پس از شکست مشروطه فکر کرد. من خودم به تنهایی نمی‌تونستم سر از این نمادها دربیارم ولی وقتی در گروه درباره‌ش گفت‌و‌گو کردیم و دیدم چه عمق بی‌نظیری داره این داستان کوتاه و به‌شدت حیرت‌زده شدم.
        

4

از صادق هد
          از صادق هدایت و تغییر بزرگی که در ادبیات داستان‌نویسی ایران به وجود آورده بود و اینکه کتاب بوف کور او را منتقدان بسیار ستایش کرده بودند،زیاد شنیده بودم. فکر می‌کردم این از بخت بد یا شاید بدسلیقگی و... من است که تاکنون هیچ اثری از هدایت را نخوانده‌ام!
یک جورهایی گناهی نابخشودنی! چطور می‌شود که کسی هنوز اثری از هدایت را نخوانده و با نثرش آشنا نشده باشد؟!
اما راستش را بخواهید حالا که این کتاب را خوانده‌ام خیلی گیج هستم! از طرفی به شدت گیرا بود، یعنی داستان کشش لازم را داشت و توصیفات به گونه‌ای بود که می‌شد لحظه لحظه آن را تجسم کرد گویی که آنجا بودم و میدیدم!
اما مشکل من با محتواست!داستانی به شدت پوچ و پوچ‌گرا! فضای داستان به شدت سیاه بود. یا مثلا نمی‌دانم یا شاید من خوب نخوانده‌ام و مشکل از من است که بالاخره متوجه نشدم تمام داستان درباره فردی است که مالیخولیایی شده و دیوانه‌وار به همه چیز شک دارد و یا واقعاً زن به تعبیر کتاب لکاته بود و فاسد؟!
به همین دلیل هم نمیتوانم به کسی پیشنهاد بدهم که این کتاب را بخواند یا نه؟! همانطور که نمی‌دانم آیا باز هم اثری از هدایت خواهم خواند یا نه...؟!
(تصویر تزئینی و از پایگاه اینترنتی مدیر فروش برداشته شده است)
        

9

          بوف کور داستان معروفی از صادق هدایت که به‌صورت دو داستان موازی روایت می‌شود:
روایت اول دربارهٔ جوانی است که نقاشی روی قلمدان انجام می‌دهد. او شیفتهٔ زنی اثیری می‌شود، اما این زن به‌نوعی توسط پیرمردی سحر شده و در عالمی دیگر به‌سر ‌می‌برد. سرانجام زن خود را تسلیم جوان نقاش می‌کند و در خانهٔ او جان می‌سپرد. او بدن زن را مخفیانه به‌خاک می‌سپارد
روایت دوم داستان یک جوان نویسنده است که بالاجبار با دختری که از کودکی با او بزرگ شد ازدواج می‌کند و عاشق او‌ست؛ اما زن لکاته حتی یک شب را هم با او در یک رخت‌خواب نمی‌گذراند و مدام با مرد‌های دیگر مشغول شهوت‌رانی است. یکی از این مرد‌ها یک پیرمرد خنزرپنزری است که نزدیک خانهٔ آن‌ها بساط محقّرش را پهن می‌کند. انگار که لکاته توسط روح پیرمرد خنزرپنزری تسخیر‌شده‌باشد. جوان روز‌به‌روز مریض‌احوال‌تر و گوشه‌گیرتر می‌شود تا سرانجام شبی لکاته را می‌کشد و روح پیرمرد خنزرپنزری وارد بدن او می‌شود. به‌نظر می‌رسد که روایت اول، به‌نوعی مقدّمه، و چکیده برای روایت دوم باشد
        

17