بردیا طهماسبی

بردیا طهماسبی

بلاگر
@sorkhin13
عضویت

اسفند 1402

160 دنبال شده

99 دنبال کننده

                - کتابخوار
- نویسنده(بدون کتاب چاپ شده)
- شاعر
- خواننده 

              
bardiia_tahmasbi
Bardia_Tahmasbi

یادداشت‌ها

نمایش همه
بردیا طهماسبی

بردیا طهماسبی

6 ساعت پیش

        تو اجتماع مگس‌ها باید قدرت دستت باشه تا بتونی سالار مگس‌ها بشی!

🖊️ به قدری پنجاه صفحه‌ی آخر این کتاب مهیج و عجیب بود که کاملا هرچی قبل از اون توی کتاب اتفاق افتاده بود رو از یادم برد. و البته اینم بگم که واقعا دو سوم اول کتاب، باب میل من نبود و حس می‌کردم بیخودی داره کش میده نویسنده. بخوام خیلی خلاصه بگم این اثر یه رمان پاد آرمانشهری و کاملا نماد محور با استفاده از شخصیت‌های خیلی کم سن و سال که چندتا ویژگی بارز داشت:

📌 نماد گذاری: از اول یکی از بچه‌ها یه صدف پیدا می‌کنه که چون جلوتر برای حرف زدن نوبتی، باید دستشون بگیرن صدفو، نماد دموکراسی و قانون نظام‌مند میشه. یه عینک هست که برای یکی از بچه‌هاست. اون بچه عاقل و عالم‌تر از بقیه‌ست و از اول هم مسخرش می‌کنن، هم بهش اهمیت نمی‌دن. عینک اون بچه میشه نماد علم. با عینک یه آتیش رو تو طول روزها روشن نگه میدارن که نماد امیده. از طرفی رفیق این پسر عالم که صدف رو پیدا می‌کنه، نماد تمدن و رهبریه، که همیشه می‌خواد برای نجات بقیه و رهبری متمدنانه تلاش کنه. و یه پسری هست که رهبر گروه سرودیه که همراه این بچه‌ها میشه و از اول به فکر شکاره. این پسر نماد وحشی‌گری و خشونت طلبیه. اواسط داستان بچه‌ها حس می‌کنن یه هیولا تو جزیره وجود داره و بعداً به چیزی می‌بینن که مطمئن میشن؛ اون هیولا نماد تاریکی درون انسانه.

📌 اتفاقات یکدفعه‌ای که منتظرشون بودم اما در عین حال غیر منتظره بود مثل توهم یکی از بچه‌ها، اون چیزی که توی جزیره سقوط می‌کنه و سر بریده شده‌ی خوک.

📌 ارتباط اسم داستان با مفهوم داستان و فصلی که در اواسط رمان سندی به این قضیه‌ست و البته ارتباط خوک و اون پسر عینکی که پیگی صداش میزنن و در کل استفاده از یه حیوون (خوک) به عنوان نماد ساخته شده توی اثر، تو طول داستان.

🖇️ این اثر برای من جذابیت کافی رو نداشت و احتمال خیلی زیاد، تو پادآرمانشهری‌ها جزو آخرین‌هایی باشه که به یکی معرفی می‌کنم ولی در کل شوک‌هایی خیلی به موقعی وارد کرد. قرار دادن بچه‌های کم‌سن تو چنین موقعیتی و تو اون جزیره که نماد یه اجتماع کوچیکه به صورت جالبی اتفاق افتاده بود. ارزش یه بار خوندنو حتما داره. 
      

0

        به دنبال تاریکی می‌گردین، همراه من بشین!

🖊️ اولین مجموعه داستانی که از صادق هدایت خوندم و تا اواسط کتاب داشتم از خوندنش پشیمون می‌شدم. چرا؟ چون اصلا موافق شخصیت‌های همیشه مست، تماما افسرده، از زندگی دست کشیده و بی‌هدف داخل داستان‌هاش نیستم. متن قدیمی و سخت‌خوان از لحاظ قدیمی بودن و تفاوت علائم نگارشی داشت. پایان داستان‌ها جای خالی چیزی رو حس می‌کردم که باید داستان بهم می‌داد و نداده بود. وجود سه داستان بود که باعث شد این اثر برای من جذاب باشه و حداقل فکر کنم وقتمو تلف نکردم: «تخت ابونصر» و «تاریکخانه» و «میهن‌پرست». که هر کدوم از این‌ها به دلایل متفاوتی برام جالب بودن.

📌 «تخت ابونصر» بخاطر داستان عاشقی سیمویه و خورشید و اتفاقی که در نتیجه‌ی این عشق برای سیمویه افتاده بود. و اولین پایان خوب از نظر من بین داستانای این کتاب رو داشت. 
📌 «تاریکخانه» بخاطر شخصیت صاحب‌خونه و افکاری که به زبون آورد. و نوع ارتباط بین افکار و اتاقش. همچنین پاسخ داده شدن به سوال شخصیت اول و گنگ بودن بجای پایان داستان.
📌 «میهن‌پرست» بخاطر طنز تلخ و خیلی جاها مستقیمی که داستان داشت و شخصیت سیدنصرالله که یه جورایی بازیچه‌ی نویسنده بود تو این داستان. و البته خب بهتره بگم که این داستان کاملا نشون دهنده یک سمت از افکار هدایت هست که برای من جالبه ولی شاید برای خیلیا غیرقابل تحمل باشه: واقع‌گرایی نسبت به مشاهیر خود ساخته. 

🖇️ در کل اگه این سه داستان نبودن، این مجموعه جزو لیست کتابایی که هرگز پیشنهاد نمی‌کنم قرار می‌گرفت ولی خب این سه تا نظرمو عوض کردن. اگه عاشق سبک دازای و کافکا باشین به احتمال زیاد این مجموعه به دلتون بشینه.
      

8

6

7

        واقعیت رو می‌کوبونم تو صورتتون، تحملشو دارید؟

🖊️ شاید این جمله نشون دهنده رئالیستی بودن اثر باشه شایدم باید گفت یه سری واقعیت ها آزار دهندن. این اثر از دوتا ناول تشکیل میشه و اسم نسخه اصلیش «بنسای» هست. یه اثر مینی‌مالیستی ساده که داخلش مفاهیمی مثل، زودگذر بودن جوونی، عشق، خاطرات، هویت، ادبیات و نویسندگی، پوچی و در آخر مرگ، وجود داره. مخصوصا ادبیات که توی هر دو بخش وجود پررنگی داره و حتی از یکی از جملات پروست هم نویسنده استفاده‌ی جالبی می‌کنه. به شخصه بخش اول رو بیشتر دوست داشتم و البته اینم هست که کلا سیگاری‌ها می‌تونن اون ارتباطی که باید رو با بخش دوم بگیرن و بقیه به قول سطری از کتاب، از روی ادب می‌خونن. عشق بین خولیو و امیلیا تو بخش اول واقعا جالب تصویر و روایت شده و همینطور پایان بخش اول که مثل پتکی تو صورت خوانندس و جدل بین سلامت و دوری از سردرد یا شادی و مطالعه و نویسندگی و دوری از سلامت که توی بخش دوم هست هم واقعا تأمل برانگیزه.

🖇️ این اثر رو به افرادی که دنبال یه کتاب ساده و کوتاه اما بدون هیجان با مفهوم نسبتا عمیق هستن، پیشنهاد می‌کنم ولی عامه‌پسند نیست. 
      

5

        وصف اين اثر تو يه جمله يا حتي ده ها جمله... نمي گنجه.اما من تلاشمو ميكنم.
به دليل خاصي شروع به خوندنش كردم ولي الان آرزو مي كنم زودتر خونده بودمش. به قدري كه اين نمايشنامه ظريف‏ و گسترده و عميق و بي نظير بود كه من بعد خوندنش مي خوام ده ها بار ديگه بخونمش. 
در اوايلش(پرده اول) كه شروعي رازآلود داشت و هرچقدر شخصيت هملت برام واضح تر مي شد عجيب تر هم مي شد. شايد چون ويژگي هايي دور از يه شاهزاده اما نزديك به انسان خردمند رو داشت و تو مواجهه با روح هم عاقلانه عمل مي كرد.
اواسط نمايشنامه ديگه تاريكي شخصيت ها و حماقتشون آشكار مي شد و هملت هم بيشتر زجر مي كشيد. اما خب همين كه مي دونست با خودكشي چيزي تغيير نمي كنه خودش نشون از خردورزيش داشت. 
آخراي اثر هم ديگه نهايت قدرت شكسپير رو ديدم. الخصوص صحنه شمشيربازي كه در نهايت ناخواسته بودن هملت به خواسته ي قلبيش رسيد و من هم مبهوت به ديوار روبروم خيره موندم.
فهميدم كه سازنده هاي خيلي از آثار جهان(كتاب/فيلم/انيمه/بازي) داستان و شخصيت پردازي و مخصوصا پايان رو از هملت ياد گرفتن و يا اقتباس كردن. 
و در كل به نظرم خوندنش براي هركسي كه به حداقل فهمي تو ادبيات رسيده واجب و ضرويه.
البته بايد بگم ترجمه ي استاد مسعود فرزاد واقعا به خوندن من كمك كرد.(پي نوشت ها/نقد خودشون و شكسپير شناسان معروف/ ترجمه ي برازندشون) 
با اينكه باقي آثار شكسپير رو نخوندم اما همونطور كه شكسپيرشناسا گفتن: 
هملت بهترين و موندگار ترين اثر ايشونه و هيچوقت از هربار خوندنش خسته نميشين.
      

41

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.