"دختری که همچون شکوفه های سیب، لطیف و خیال انگیز است، مرد خستهی سرگذشت را با خود به دنیای آرام و بی دغدغهای میبرد."
اول از همه دوست دارم راجع به نسخه ای از کتاب که خوندم حرف بزنم ؛ ترجمه آقای فریدون کار و کتاب متعلق به سال ۸۰، که جادویی و کلاسیک بودن این ماجراجویی رو برای من چندین برابر کرد!
قصهی بانوی بدون نام ما از زبان خودش روایت میشه که این خانم به خاطرات خودش برمیگرده و اونهارو برای ما بازگو میکنه ؛ داستانی پرپیچ و خم که در اوج تلخی و ناامیدی یک چشمه هایی از عشق هم نشون میده ؛ خیلی ظریف خیلی تمیز و دقیقا اون لحظه که داری با خودت میگی "گفته بودم دختره خودشو بدبخت میکنه" خانم دوموریه میاد میگه بفرما، بدبخت تویی.
از نیمه کتاب به بعد اتفاقات دوراز انتظاری میفته که قدرت قلم خانم دوموریه رو در ژانر معمایی ثابت میکنه و حتی تا خط آخر هم غافلگیرتون میکنه!
به تمام دوستداران سبک کلاسیک به طور قطع این کتابو پیشنهاد میکنم و به اونایی که دوست ندارن هم پیشنهاد میکنم(نیمه اول کتاب یکم صبوری کنید ، پشیمون نمیشید.).
پ.ن۱ : کاراکتر اصلی هیچ نام و نشونی نداشت، صرفا یک دختر حساس و غریب نسبت به چیزی بود که توش قرار گرفته ، همین باعث شد که تمام مدت حس کنم انگار خودم دارم روز به روز در ماندرلی زندگی میکنم!
پ.ن۲ : از این کتاب ۲ تا فیلم ساختن که هرچه سریع تر دوست دارم تماشاشون کنم.
پ.ن۳: اسپویل
برداشت من از پایان کتاب و آتیش گرفتن ماندرلی، شروع دوباره خانم و آقای دووینتر بود؛ خصوصا از وقتی که احساساتشون نسبت به هم بی پرده شد به همچین چیزی نیاز داشتن که به نظرم واقعا پایان خوبی بود.