معرفی کتاب دختر قصه گو اثر لوسی مود مونتگمری مترجم سارا قدیانی

دختر قصه گو

دختر قصه گو

4.2
52 نفر |
15 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

118

خواهم خواند

54

شابک
9786002519283
تعداد صفحات
376
تاریخ انتشار
1398/7/13

توضیحات

        ماجراهای این کتاب از زبان بورلی کینگ نقل می شود. او همراه برادرش فیلیکس برای مدتی به خانه ی عمو الک می روند و هم بازی عمو زاده‌هایشان دن، فیلیستی و سیسیلی کینگ، کارگری به نام پیتر، همسایه ای به نام سارا ری و عمه زاده ای به نام سارا استنلی می شوند. سارا استنلی همان دختر قصه گوست که با تعریف کردن داستان ها ی جالب از خاندان کینگ، بچه ها را سرگرم می کند.
      

لیست‌های مرتبط به دختر قصه گو

پست‌های مرتبط به دختر قصه گو

یادداشت‌ها

          دختر قصه‌گو(قصه های جزیره جلد اول)|ال.ام. مونتگمری

مثل تک تک آثار مونتگمری ، با این کتاب هم زندگی کردم.
تابستون رویایی با خانواده کینگ ؛ در جمع دخترعمو پسرعموهای مهربون و شاداب!
این کتاب فرصت دوباره بچه بودن رو به من داد ، جوری که همیشه میخواستم ؛ جوری که همیشه میخواستم همراه با هم سن و سالام بچگی کنم ، شیطنت کنم ، دغدغه های کوچیک داشته باشم و فقط بچه باشم. 
تجربه متفاوت تری نسبت به کتاب های قبلی که از ماد خونده بودم بود و یک دنیای ساده و بچگونه رو عرضه میکرد و میتونستی به راحتی باهاش ارتباط بگیری و در پرینس ادوارد غرق بشی و برای چند روز هم که شده یک راه فرار کوچولو داشته باشی!
تک تک شخصیت های کتاب تا ابد تو ذهنم حک شدن و به شدت دوستشون دارم چون هر کدوم با استعداد ها و اخلاق های متفاوتشون از هم برای من یک دنیای رویایی رو تشکیل میداد که میتونستم سال ها در اون دنیا زندگی کنم و هیچوقت خسته نشم.
و کلام آخر هم دوست دارم خطاب به خانم مونتگمری بگم؛ هر چقدر که در این یک سال با قلمت غرق شدم و با قلمت تغییر کردم بازهم کمه و میدونم که قراره حالا حالاها ادامه داشته باشه ، ممنونم ازت.
پ.ن۱ : فقط یک نابغه میتونه شخصیتی مثل دختر قصه گو رو پدید بیاره که تو وقتی داری کتابو میخونی نه تنها با قلم خود نویسنده مجنون میشی بلکه با قصه های دختر قصه گو هم محسور میشی! (در واقع میشه خفن بودن به توان ۲)
پ.ن۲ : پسرهای این کتاب خیلی دوست داشتنی هستن!
        

8

Ryhnn

Ryhnn

2 روز پیش

          هر چند وقت یک بار که راه سرزمین رویاها را گم می‌کنم به سراغ مونتگمری می‌آیم و شخصیت‌های مونتگمری همیشه و همیشه با یک بغل دسته گل "فراموشم نکن" ازم استقبال می‌کنند. 

این چند روز "دختر قصه‌گو" افسانه‌ها و قصه‌های پریان زیبایی را با صدای گواش‌نوازش برایم نقل کرد.

"سیسیلی" عزیزم که روح پاک و فداکارش به شدت من را به یاد "بث" در زنان کوچک می‌انداخت و باعث می‌شد هر لحظه نگران باشم که به سوی آسمان پرواز کند....آخر این‌جور انسان‌ها انگار برای پرواز آفریده‌ شده‌اند.

"فیلیسیتی" عزیز دست‌پخت خوبی داشت و با آن چهره‌ی فرشته‌گونه انگار از دل افسانه‌های پریان بیرون آمده‌ بود اما دهان که باز می‌کرد تمام این تصورات دود می‌شد و می‌رفت هوا...

"پیتر" عزیزم کسی که زندگی با او بد تا کرده بود اما کاش می‌توانستم بهش بگویم این تو نیستی که لیاقت فیلیسیتی را نداری بلکه اوست که لیاقت تو را ندارد. تو برای چیزی که داری زحمت کشیده‌ای. سرت را بالا بگیر چون کاملا لایق احترامی.

"فیلیکس" عزیز که من چقدر در سریال دوستش داشتم اما اینجا نقش چندانی نداشت. کاش فیلیسیتی دست از طعنه زدن به این طفل معصوم برمی‌داشت...

"دن" عزیز فرصت نشد که زیاد همدیگر را بشناسیم اما کاش می‌توانستم بهت بگویم با خودت لج نکن و خودت را آزار نده.

و در آخر "بورلی" عزیز که با آن قلم زیبا و رسا داستان را برایم روایت کرد. به طبیعت جان داد و به تک تک اجزای خانه روح داد، برایم خواب‌ها و رویاهای کودکی‌شان را تعریف کرد و گذاشت همراه آن‌ها به شیطنت و جست و خیز بپردازم. (حرفی در گوشی با بورلی: "الکی مثلا قلم تحسین برانگیز تو بوده نه مونتگمری
        

0