دخترخونده‌ی‌کالین‌هوور:)

تاریخ عضویت:

مهر 1402

دخترخونده‌ی‌کالین‌هوور:)

@sulin_ss

88 دنبال شده

89 دنبال کننده

                هیچ درختی از اینکه تبدیل به کتاب میشه غمگین نیست:>
و وقتی کتاب می‌خونی یعنی مرگ اون درخت بی‌ثمر نبوده..!🌱✨
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        آنچه با خود حمل می‌کنیم، نشان می‌دهد چه کسی هستیم.
داستان‌هایی که بر اساس واقعیت نوشته شدن همیشه جور دیگه ای به دل آدم می‌شینن و یه ارتباط عجیبی باهات برقرار می‌کنن. انگار خود نویسنده نشسته کنارت و داره از خاطراتش برات میگه. من طی خوندن این داستان، عشقی که بین هر خط این کتاب وجود داشت رو حس کردم و خودم هم مثل همه‌ی اون افراد، عاشق چیکا شدم. عاشق شیرینی، معصومیت، شجاعت و شخصیت قوی این دختر کوچولوی دوست‌داشتنی.
تعریف نوشته‌های میچ آلبوم رو از کتاب سه‌شنبه‌ها با موری شنیده بودم، و خیلی ناخواسته، این کتاب اولین تجربه‌ی من از نوشته‌های آقای میچ بود و بی‌نهایت واقعی و خالصانه من رو غرق خودش کرد. این حجم از امید و زندگی تو دل یأس ناامیدی واقعا تحسین برانگیزه. واقعا دنیای بچه‌ها خیلی باارزش‌تر و حتی مقدس‌تر از دنیای آدم‌بزرگ‌هاست. و گاهی اوقات، شاید خیلی اوقات، این آدم‌بزرگ‌ها هستن که باید از بچه‌ها یاد بگیرن و اونارو الگوی خودشون قرار بدن. زندگی تو اوج سختی و مشکلاتش، باز هم پر از لحظات ارزشمند و موندگاره و واقعا آدم بجز این لحظات کوتاه باهم بودن، چی توی این زندگی غیرقابل پیش‌بینی داره؟
چیکا نه فقط به دوست‌ها و خانوادش، بلکه به همه‌ی ما درس‌های بزرگی داد و با وجود فرسنگ‌ها فاصله و دنیاهای کاملا متفاوت، به یکی از دوست‌های کوچولوی ما با کلی خاطرات شیرین و دردناک تبدیل شد.
خیلی خوبه که به این جمله عمیق فکرکنیم؛ چیزی که با خودت حمل می‌کنی، شخصیتت رو نشون میده.
      

5

        من به معنای واقعی کلمه حرفی برای گفتن ندارم. در واقع حرفم نمیاد! خیلی عجیب  و یجورایی سنگین بود برام. انگار نویسنده برداشت آخر از کتاب رو کاملا به عهده‌ی خودت گذاشته، و من الان فقط یه فضای خالی توی ذهنم می‌بینم. خیلی خیلی مفهوم عمیقی داره، و اگه بخوایم جداگانه راجب همشون حرف بزنیم خیلی طولانی و بحث برانگیزه.
یه جمله‌ای خونده بودم؛ "برخی آدم‌ها شما را ترک می‌کنند، اما این پایان داستان شما نیست. این پایان نقش آن‌ها در داستان شماست".‌ همه‌ی ما با یه هدفی خلق شدیم، یا به قول گفتنی، برای انجام یک ماموریت. لحظه‌ی اولی که میخواستم یادداشت بنویسم خالی از کلمات بودم اما الان می‌تونم تا بینهایت بنویسم. هرآدمی که وارد زندگی ما میشه، و بعد از مدتی میره، بدون شک چیزی بهمون یاد میده. یه درسی از زندگی بهمون میده. عین جمله‌ی آخر کتاب. اما این کتاب باز تموم شد و نویسنده تصمیم گیری نهایی رو به عهده‌ی خودمون گذاشته. پس میشه هزاران برداشت درموردش‌ داشت.
خانواده‌ی آلن همیشه سرزنشش می‌کردن، اما در آخر خود آلن بهشون شاد بودن؛ درواقع زندگی کردن رو یاد داد. گاهی اوقات چیزهایی که ما تو زندگی اونارو اشتباه می‌دونیم، می‌تونن معجزه‌ای باشن که ما رو از تاریکی و سیاهی درونمون نجات میدن.
این کتاب بی‌نظیره.
      

9

        با خوندن کتابی که مفهوم عشق واقعی رو به این زیبایی به تصویر بکشه، معنا و وجود بی‌انتهای عشق، بخشش و امید رو، درحین اینکه داری از داستان لذت میبری، با جسم و روحت درک می‌کنی. زندگی بدون عشق سرده، و این عشق صرفا بین عاشق و معشوق نیست؛ عشق بین دوتا خواهر، عشق بین پدر و فرزند، عشق به زندگی، عاشق بودن و عشق ورزیدن به هیچ‌چیزی محدود نیست. 
"عشق. احساسی که انسان را به اوج می‌رساند و به زمین می‌کوبد. حسی که انسان را به شوق می‌آورد و قلبش را می‌سوزاند. آغاز و پایان هر ماجراجویی."
لابه‌لای تمام کلمات این کتاب یه درس از زندگی پنهان شده که اگه بخوام راجب همشون بنویسم، بنظرم پایانی براش وجود نداره.
پدر بودن، مادر بودن،‌ عشق و مهر والدین فقط به داشتن رابطه‌ی خونی نیست. "هرکس می‌توانست پدر باشد، اما یک مرد واقعی لازم بود تا بتواند پا پیش بگذارد و بابا باشد"
پذیرش تقدیر، سرنوشت و نتیجه‌ی تصمیماتی که تو هر مرحله از زندگی گرفتیم، میگیریم و خواهیم گرفت. "مکتوب. یعنی در این زندگی هر اتفاقی دلیلی داشت و جداً از این‌که چه‌قدر دردناک به‌نظر می‌رسید، دقیقاً همان‌طور رخ می‌داد که مقدر شده بود. تقدیر بعضی از داستان‌های عاشقانه این بود که ابدی باشند و بقیه فقط برای فصلی از کتاب."
جملات این کتاب بشدت زیبا و پر معنیان. از اون دسته کتابهایی که میدونم اگه نسخه چاپیش رو نزدیک خودم داشتم پر از علامتگذاری و یادداشت بود. من این کتاب رو بارها و بارها خواهم خوند و مثل اینکه دوباره تو دام نشر آموت عزیز:) افتادم و با سانسور‌ها و حذفیات و ویرایش‌های بی‌رحمانه‌ش، قراره در آینده کلی شگفت زده بشم، با این حال خیلی خیلی لذت بردم. پایانش خیلی خیلی شیرین و دوست‌داشتنی بود و من بازم، دلم خیلی برای خانواده‌ی راسل و لحظه‌های هرچند کوتاه، اما پر از عشق و لبخند و معنا، حسابی تنگ میشه.
و در آخر "هوا بالای سرم، زمین زیر پایم، آتش درونم، آب اطرافم، لاهوت ذات من می‌شوند.."
      

3

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.