دخترخونده‌ی‌کالین‌هوور:)

دخترخونده‌ی‌کالین‌هوور:)

@sulin_ss

66 دنبال شده

67 دنبال کننده

            هیچ درختی از اینکه تبدیل به کتاب میشه غمگین نیست:>
و وقتی کتاب می‌خونی یعنی مرگ اون درخت بی‌ثمر نبوده..!🌱✨
          
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

نمایش همه
        با خوندن کتابی که مفهوم عشق واقعی رو به این زیبایی به تصویر بکشه، معنا و وجود بی‌انتهای عشق، بخشش و امید رو، درحین اینکه داری از داستان لذت میبری، با جسم و روحت درک می‌کنی. زندگی بدون عشق سرده، و این عشق صرفا بین عاشق و معشوق نیست؛ عشق بین دوتا خواهر، عشق بین پدر و فرزند، عشق به زندگی، عاشق بودن و عشق ورزیدن به هیچ‌چیزی محدود نیست. 
"عشق. احساسی که انسان را به اوج می‌رساند و به زمین می‌کوبد. حسی که انسان را به شوق می‌آورد و قلبش را می‌سوزاند. آغاز و پایان هر ماجراجویی."
لابه‌لای تمام کلمات این کتاب یه درس از زندگی پنهان شده که اگه بخوام راجب همشون بنویسم، بنظرم پایانی براش وجود نداره.
پدر بودن، مادر بودن،‌ عشق و مهر والدین فقط به داشتن رابطه‌ی خونی نیست. "هرکس می‌توانست پدر باشد، اما یک مرد واقعی لازم بود تا بتواند پا پیش بگذارد و بابا باشد"
پذیرش تقدیر، سرنوشت و نتیجه‌ی تصمیماتی که تو هر مرحله از زندگی گرفتیم، میگیریم و خواهیم گرفت. "مکتوب. یعنی در این زندگی هر اتفاقی دلیلی داشت و جداً از این‌که چه‌قدر دردناک به‌نظر می‌رسید، دقیقاً همان‌طور رخ می‌داد که مقدر شده بود. تقدیر بعضی از داستان‌های عاشقانه این بود که ابدی باشند و بقیه فقط برای فصلی از کتاب."
جملات این کتاب بشدت زیبا و پر معنیان. از اون دسته کتابهایی که میدونم اگه نسخه چاپیش رو نزدیک خودم داشتم پر از علامتگذاری و یادداشت بود. من این کتاب رو بارها و بارها خواهم خوند و مثل اینکه دوباره تو دام نشر آموت عزیز:) افتادم و با سانسور‌ها و حذفیات و ویرایش‌های بی‌رحمانه‌ش، قراره در آینده کلی شگفت زده بشم، با این حال خیلی خیلی لذت بردم. پایانش خیلی خیلی شیرین و دوست‌داشتنی بود و من بازم، دلم خیلی برای خانواده‌ی راسل و لحظه‌های هرچند کوتاه، اما پر از عشق و لبخند و معنا، حسابی تنگ میشه.
و در آخر "هوا بالای سرم، زمین زیر پایم، آتش درونم، آب اطرافم، لاهوت ذات من می‌شوند.."
      

2

        یادمه اولین باری که این کتاب رو خوندم پر از حس خوب و هیجان و عشق و لبخند بود برام. اما دفعه‌ی دوم یه درد عمیقی به این احساسات اضافه شد که با هردفعه خوندن بیشتر به روحم رخنه می‌کنه و با تموم وجودم سنگینی‌ش رو احساس می‌کنم. من با این کتاب و شخصیت‌هاش، لحظه به لحظه زندگی کردم و با وجود همه‌ی نظرات گسترده‌ و متفاوتی که درباره‌ش هست، تا ابد موردعلاقه‌ی منه و خواهد بود. نمی‌دونم برای بار چندم خوندمش و یا قراره بخونم، این اثر یه گوشه‌ای از قلبم جا خوش کرده و احساس همدردی که با شخصیت‌هاش دارم تکرار شدنی نیست.
تجربه‌ی خوندن متن کامل و زبان اصلی این کتاب، خیلی خیلی لذت بخش تر از دفعات قبلی بود و بازخوانیش همراه دوستم این لذت رو چندبرابر کرد. اگه این امکان وجود داشت، قطع به یقین بیشتر از ۵ ستاره به این کتاب می‌دادم 🌟
____________________________________________
راجب فیلمش؛
قصدم از اول این بود که ببینم و لحظه به لحظه مقایسه و نقد کنم،  ولی بعد از حدود نیم‌ساعت متوجه شدم که نمیشه این رو فیلمی ساخته شده بر اساس این کتاب دونست که بخوایم تفاوت‌هاشون رو بگیم. در واقع فیلمی هست که میشه یکسری شباهت‌های کلی با این کتاب ازش پیدا کرد. موضوع و مفهوم اصلی کتاب و فیلم کاملا یکیه، ولی باهم فرق دارن، جزئیات باهم فرق دارن، اتفاقات فرق دارن، روند داستان و فیلم فرق دارن... پس لازم نیست نگران این باشیم که قراره تصورات ما از کتاب با دیدن این فیلم تغییر کنه، چون میشه گفت دوتا چیز جدا از همن. فیلم‌های اقتباسی دیده بودم که وقتی بعدش کتابش رو خوندم، یکسری جزئیات یا اطلاعات اضافه‌تر داشت، یا فیلم نسبت به کتاب خلاصه شده بود. ولی راجب این یه مورد بخصوص، علاوه بر این تفاوت خیلی آشکاری بین نسخه‌ی اصلی و ترجمه‌ش وجود داشت، تفاوت خیلی زیادی هم بین کتاب و فیلمش هست! یعنی اصلا جزو اون دسته از آثار نمی‌تونه به حساب بیاد که کسی بخواد فیلمش رو ببینه و از خوندن کتاب صرف نظر کنه. برعکسش می‌تونه اتفاق بیوفته. اگه کسی کتاب رو بخونه و فیلمش رو نبینه چیزی رو از دست نمیده، ولی اگه بخواد فیلمش رو ببینه و بگه خب، چرا دیگه کتابش رو بخونم؟ داره تقریبا همه چیز رو از دست میده.
حالا جدا از این نظرات و نقدهای تیز، درکل برخلاف تصوری که داشتم، بخاطر انتخاب بازیگرها و این حرفا که فکرمی‌کردم من قراره ازش خوشم نیاد و با دیدنش اشتباه می‌کنم و این حرفا.. همچین خوشم اومد🥲اعتراف می‌کنم که دوسش داشتم. ولی همچنان نه به عنوان یه اثر اقتباسی از این کتاب، به عنوان فیلمی که شباهت‌هایی به کتاب موردعلاقم داره. علاوه بر اینکه یه سکانس‌هایی رو چندبار دیدم و خواهم دید، پتانسیل چندبار دیدن کل فیلم رو هم دارم🥲 و من دقیقا قبل از دیدن فیلم دوباره کتاب رو خوندم و بار دیگر عاشق رایل شدم. و با دیدن فیلم مجددا و پی‌در‌پی بار دگر نیز عاشق رایل شدم ! این کارکتر تا ابد تو قلب من می‌مونه:)
      

35

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

جاذبه های میان ما (رمان)
          با خوندن کتابی که مفهوم عشق واقعی رو به این زیبایی به تصویر بکشه، معنا و وجود بی‌انتهای عشق، بخشش و امید رو، درحین اینکه داری از داستان لذت میبری، با جسم و روحت درک می‌کنی. زندگی بدون عشق سرده، و این عشق صرفا بین عاشق و معشوق نیست؛ عشق بین دوتا خواهر، عشق بین پدر و فرزند، عشق به زندگی، عاشق بودن و عشق ورزیدن به هیچ‌چیزی محدود نیست. 
"عشق. احساسی که انسان را به اوج می‌رساند و به زمین می‌کوبد. حسی که انسان را به شوق می‌آورد و قلبش را می‌سوزاند. آغاز و پایان هر ماجراجویی."
لابه‌لای تمام کلمات این کتاب یه درس از زندگی پنهان شده که اگه بخوام راجب همشون بنویسم، بنظرم پایانی براش وجود نداره.
پدر بودن، مادر بودن،‌ عشق و مهر والدین فقط به داشتن رابطه‌ی خونی نیست. "هرکس می‌توانست پدر باشد، اما یک مرد واقعی لازم بود تا بتواند پا پیش بگذارد و بابا باشد"
پذیرش تقدیر، سرنوشت و نتیجه‌ی تصمیماتی که تو هر مرحله از زندگی گرفتیم، میگیریم و خواهیم گرفت. "مکتوب. یعنی در این زندگی هر اتفاقی دلیلی داشت و جداً از این‌که چه‌قدر دردناک به‌نظر می‌رسید، دقیقاً همان‌طور رخ می‌داد که مقدر شده بود. تقدیر بعضی از داستان‌های عاشقانه این بود که ابدی باشند و بقیه فقط برای فصلی از کتاب."
جملات این کتاب بشدت زیبا و پر معنیان. از اون دسته کتابهایی که میدونم اگه نسخه چاپیش رو نزدیک خودم داشتم پر از علامتگذاری و یادداشت بود. من این کتاب رو بارها و بارها خواهم خوند و مثل اینکه دوباره تو دام نشر آموت عزیز:) افتادم و با سانسور‌ها و حذفیات و ویرایش‌های بی‌رحمانه‌ش، قراره در آینده کلی شگفت زده بشم، با این حال خیلی خیلی لذت بردم. پایانش خیلی خیلی شیرین و دوست‌داشتنی بود و من بازم، دلم خیلی برای خانواده‌ی راسل و لحظه‌های هرچند کوتاه، اما پر از عشق و لبخند و معنا، حسابی تنگ میشه.
و در آخر "هوا بالای سرم، زمین زیر پایم، آتش درونم، آب اطرافم، لاهوت ذات من می‌شوند.."
        

2

جاذبه های میان ما (رمان)
          با خوندن کتابی که مفهوم عشق واقعی رو به این زیبایی به تصویر بکشه، معنا و وجود بی‌انتهای عشق، بخشش و امید رو، درحین اینکه داری از داستان لذت میبری، با جسم و روحت درک می‌کنی. زندگی بدون عشق سرده، و این عشق صرفا بین عاشق و معشوق نیست؛ عشق بین دوتا خواهر، عشق بین پدر و فرزند، عشق به زندگی، عاشق بودن و عشق ورزیدن به هیچ‌چیزی محدود نیست. 
"عشق. احساسی که انسان را به اوج می‌رساند و به زمین می‌کوبد. حسی که انسان را به شوق می‌آورد و قلبش را می‌سوزاند. آغاز و پایان هر ماجراجویی."
لابه‌لای تمام کلمات این کتاب یه درس از زندگی پنهان شده که اگه بخوام راجب همشون بنویسم، بنظرم پایانی براش وجود نداره.
پدر بودن، مادر بودن،‌ عشق و مهر والدین فقط به داشتن رابطه‌ی خونی نیست. "هرکس می‌توانست پدر باشد، اما یک مرد واقعی لازم بود تا بتواند پا پیش بگذارد و بابا باشد"
پذیرش تقدیر، سرنوشت و نتیجه‌ی تصمیماتی که تو هر مرحله از زندگی گرفتیم، میگیریم و خواهیم گرفت. "مکتوب. یعنی در این زندگی هر اتفاقی دلیلی داشت و جداً از این‌که چه‌قدر دردناک به‌نظر می‌رسید، دقیقاً همان‌طور رخ می‌داد که مقدر شده بود. تقدیر بعضی از داستان‌های عاشقانه این بود که ابدی باشند و بقیه فقط برای فصلی از کتاب."
جملات این کتاب بشدت زیبا و پر معنیان. از اون دسته کتابهایی که میدونم اگه نسخه چاپیش رو نزدیک خودم داشتم پر از علامتگذاری و یادداشت بود. من این کتاب رو بارها و بارها خواهم خوند و مثل اینکه دوباره تو دام نشر آموت عزیز:) افتادم و با سانسور‌ها و حذفیات و ویرایش‌های بی‌رحمانه‌ش، قراره در آینده کلی شگفت زده بشم، با این حال خیلی خیلی لذت بردم. پایانش خیلی خیلی شیرین و دوست‌داشتنی بود و من بازم، دلم خیلی برای خانواده‌ی راسل و لحظه‌های هرچند کوتاه، اما پر از عشق و لبخند و معنا، حسابی تنگ میشه.
و در آخر "هوا بالای سرم، زمین زیر پایم، آتش درونم، آب اطرافم، لاهوت ذات من می‌شوند.."
        

2