من عاشق آنتیگونهی سوفوکل هستم و برای همین واقعاً با شک و تردید رفتم سراغ این اثر. اما خب، آقای برشت کارش را واقعاً خوب انجام داده بود؛ در عین حال که به سوفوکل و ادبیاتش وفادار ماند، تلاش کرد تجربهی زیستهی خودش را نیز بهدرستی به آن بیافزاید.
آنتیگونهی سوفوکل یک تراژدی به معنای واقعی کلمه است. یعنی هامارتیا در آن نقشی بنیادین دارد؛ هامارتیایی که به تعبیری افراط و تفریط در یک فضیلت است. کرئون و آنتیگونه هیچکدام لزوماً آدم خوب یا بدی نیستند. اصلاً به معنای مدرن کلمه شخصیتپردازی نشدهاند که ما بخواهیم در موردشان قضاوت کنیم. و تقدیر نقش پررنگی در رقم خوردن شرایط و تصیماتشان دارند. کرئون مرد جامعه است و آنتیگونه زن خانواده. تز و آنتیتزی که هرگز به سنتزی نمیانجامند و همین باعث وقوع تراژدی میشود. اما آنتیگونهی برشت یک مبارز سیاسی بیباک است که همه را دعوت به مبارزه و قیام میکند و بهدرستی هشدار میدهد که اگر مردم برنخیزند فردا سرنوشت مشابهی در انتظارشان خواهد بود و کرئون برشت هم یک مستبد تمام عیار است که به هیچوجه همدلی با او ممکن نیست و البته که تقدیر هم او را به این سمت سوق نداده تا نتوانیم در موردش قضاوت اخلاقی داشته باشیم.