یادداشت ملیکا خوشنژاد
1403/12/28
خواندن دوبارهی کتابهای عزیز کودکی واقعاً یک جور دیگر میچسبد. این بار هم مثل هر بار همراه هایدی، پیتر و عمو آلپ در کوهستانهای شگفتانگیز، سرسبز و برفی آلپ پرسه میزدم و به صدای زنگولهی بزها گوش میدادم. پاهای برهنهام روی چمنهای نمدار خنک میشد و من مدام نفسهای عمیق عمیق میکشیدم تا تمام اکسیژنی را که میتوانم فرو دهم. وقتی هایدی به فرانکفورت رفت من هم گویی از اضطراب دچار خوابگردی شده بودم. همهی این احساسات را دوباره و از نو تجربه کردم و بینهایت غرق لذت شدم. اما این بار بیشتر به جنبههای آموزشی کتاب دقت کردم. احساس میکنم یوهانا اشپیری شاید طرفدار رویکرد روسو به تربیت و آموزش کودکان بوده باشد و حدس میزنم اگر روسو میتوانست این کتاب نازنین را بخواند از آن خیلی لذت میبرد. اما شاید هم نویسنده چندان مثل روسو افراطی نباشد و همین باعث میشد بیشتر مورد پسندم بشود. گویی بیشتر طرفدار آموزش غیرمستقیم و عملی است، تا اینکه بخواهد هرگونه آموزشی را زیر سؤال ببرد. میدانم که یوهانا اشپیری بعد از ازدواج و رفتن از روستایی که شبیه به دورفلیِ هایدی بود، دچار افسردگی شدید شده و نوشتن داستانهایی دربارهی آن کوهستانهای برفی راهی برای فرار از آن افسردگی شدیدش بوده است و هم این وضعیت و هم حتی کاراکتر همیشه خندان و شاد هایدی الهامبخش مونتگومری در خلق «آن شرلی» عزیزم بودهاند و این مسئله هایدی را چندین و چند درجه برایم عزیزتر میکند. علاوهبر این رویکرد خانم اشپیری نسبت به طبیعت نیز بسیارعمیق و زیبا بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.