🇵🇸زهرا سادات گوهری🇵🇸

🇵🇸زهرا سادات گوهری🇵🇸

بلاگر
@zahragohari

265 دنبال شده

261 دنبال کننده

            علاقه‌مند کتاب خواندن، طراحی و هنر،ادیت زدن.
در تلاش برای نویسنده شدن(نویسنده‌ی خیلی مبتدی).
در تلاش برای بیشتر و بیشتر خواندن.

🇮🇷،🇵🇸...🙂
          
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

نمایش همه
        بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم 

واقعیتش نتونستم صبر کنم خون به مغزم برسه و یکم دیگه مرورم رو بنویسم، پس الان می‌نویسمش. چون هیجان‌زده‌م.
می‌دونید چیه؟ من حس می‌کنم کورنلیا فونکه یه نویسنده‌ی جادوییه مثل داستان هاشون. انگار ایده‌هاش رو از طریق جادو به دست میاره! انقدر دوست دارم قلم این نویسنده رو.
اصلا چند وقتیه زیاد از اینکه کتاب‌های نوجوان بخونم لذت خاصی نبردم. نه اینکه نخونم، اتفاقا خوندم و امتیازهای مثبتی هم ثبت کردم براشون. 
متاسفانه نویسنده‌های نوجوانی  که قلمشون اینطوری جادو بکنه کمن، یا ایده‌های تکراری دارن. یا زیاده از حد کودکانه می‌نویسن. یه جاهایی‌ش هم برمی‌گشت به احساسات درونی خودم و تمایلم به خوندن آثار کلاسیک و آثار دیگه‌ای که صرفا مختص گروه سنی نوجوان نباشه...
ولی خانم فونکه کاری کرد که کتاب نوجوانی با ژانر فانتزی رو بخونم و لذت عجیبی ببرم ازش! 
حالا داستان شاه دزد چیه؟ 
دوتا پسر به اسم پراسپر و بو گم شدن. مادرشون مرده و اون‌ها باید با خاله‌ی بدجنسی که تصمیم داره بو رو نگه داره و پراسپر رو به مدرسه‌ی شبانه‌روزی بفرسته، سر کنن. این دوتا هم فرار می‌کنن و به یه باند دزدی می‌پیوندن که شامل چهارتا بچه‌ی دیگه‌ست: سیپیو(سردسته، ملقب به شاه‌دزد)، ماسکا، هورنت(تنها دختر گروه) و ریسیو.
اما خاله قصد نداره بچه ها رو ول کنه و پیش کارآگاهی به اسم ویکتور می‌ره تا کمکش بکنه... 
این وسط مسط ها هم چندتا پیچش داستانی خفن و یه سری معماهای باحال بود که داستان رو خیلی بهتر می‌کرد.
شاید خیلی‌ها با شخصیت پردازی‌ها حال نکنن. اما من دوستشون داشتم. تک تکشون رو. به خصوص، به خصوص سیپیو رو. سیپیو خیلی شخصیت عجیبی بود. اولش که وارد داستان شد حالم ازش بهم می‌خورد. حس و حال این بچه قلدرهایی رو می‌داد که توی فیلم های تینیجری(نوجوانانه) آمریکایی هستن و میخوان بگن من از همه بهترم، ولی ... ولی نه... اینطوری ها هم نبود. هرچی جلوتر رفت شخصیت جالب تری پیدا کرد و می‌تونم بگم شخصیت موردعلاقه ‌م‌ شد. و تا مدتها هر ماسکی من رو یاد سیپیو می اندازه...
صحنه پردازی و تعلیق هم عالی بود. همه‌ش جایی که انتظار نداشتم شوکه‌م می‌کرد... 
توصیفاتش هم به حد کافی بود. نه انقدر کم بود که ندونی الان باید دقیقا چی رو تصور کنی، نه انقدر زیاد که دلتون رو بزنه...
پایان‌بندی‌ش رو نمی‌تونم بگم دوست داشتم یا نه. واقعا نمی‌تونم:(((( 
هم خوب بود، هم بد بود. یه حالتی بود دلم میخواست ادامه پیدا کنه... 
دوست داشتم برخی سوالات بی جواب نمونه... نه برای شخصیت ها و نه برای من...(منظورم اون‌هایی هست که شخصیت ها نتونستن کشفش کنن یا...)
اما در کل سیر تحول شخصیت‌ها و ‌... انقدر جذاب بود که پنج ستاره رو میدم🙂...
راستی یه اقتباس سینمایی هم داره، البته من ندیدمش و نمیدونم در چه حد وفاداره به کتاب...

فکر نمی‌کردم بخونمش. ولی خوندمش و الان راضی ام از خوانشش. واقعا عالی بود.
و حس‌ می‌کنم توی سن مناسبی خوندمش و این خوشحالم می‌کنه. شاید اگر چند سال دیگه می‌خوندمش همچین لذتی نمی‌بردم.
خلاصه خیلی دوستش داشتم. یه تیکه از قلبم واسه همیشه توی سینمای استلا، خیابون‌های ونیز، و این داستان می‌مونه، پیش شاه دزد و دوستانش...
      

46

        بسم الله الرحمن الرحیم 


حدودا هفت_هشت ساله بودم که نارنیا رو برای اولین بار دیدم. من از همون دوران کودکی از داستان‌های فانتزی ای که حس و حال جادویی داشتن خیلی خیلی خوشم می‌اومد. و نارنیا هم همه‌ی انتظارات من رو برآورده کرده بود(به عنوان یه کودک) و من عاشق این فیلم شده بودم. البته قسمت دوم و سوم رو همین پارسال دیدم، با این حال قسمت اولش، یعنی شیر، کمد، جادوگر برام همیشه خیلی خاص و دوست داشتنی بود. نارنیا همون چیزی بود که همیشه آرزوش می کردم. یه دنیای جادویی که از یه راه خیلی ساده می‌تونی بهش دست پیدا کنی: یه کمد! و خب تصور کنید چندباری واقعا کمدم رو چک کردم ولی خب، همیشه فقط با توده‌ی لباس‌ها و خرت و پرت های دیگه مواجه می‌شدم.
چند سال بعد دیدن فیلم‌ها، کتابش رو از نمایشگاه خریدم. قبل اون یه چندباری از کتابخونه گرفته بودمش ولی خب با فیلم خیلی فرق داشت. و هیچ‌وقت کامل نخوندمش. و دنیای کتاب با دنیای فیلم فرق های زیادی داشت که در ادامه می‌‌گم.



و میخوام یه چیزی رو بگم که خیلی اوقات حس می‌کنم فیلم رو از کتاب بیشتر دوست دارم. یا شاید واقعیت اینه خیلی چیزها رو نتونستم به طرز درستش با کتاب حس کنم(و شاید بالعکس).لوسیِ کتاب برای من صرفا یه وسیله بود برای کشف کمد، ولی لوسی ای که توی فیلم دیدم یه شخصیت خیلی تاثیرگذار تر بود. اما خب توی کتاب هم تاریخچه‌ی یه سری چیزها رو توضیح داده که توی فیلم نبود.
ولی در عین حال کتابشم دوست دارم. در کل برام پنجاه پنجاهه. یه سری چیزها در فیلم خوب بود و یه سری چیزها در کتاب. 
و اینطوری هم نیست که با این حرفم کتاب بره زیر سوال. این کتابیه که به عنوان فانتزی کودک و نوجوان شناخته میشه و طبیعیه یه سری انتظارات رو نمیتونه برآورده کنه. مثلا خیلی ها هستن چون تالکین و لوئیس با هم دوست بودن، آثار این دو نویسنده رو مقایسه می‌کنند با هم. چرا دروغ، خود من هم این کار رو کردم. ولی توجه داشته باشید نه سبکشون به هم میخوره(هردو توی یه سبک متفاوت از زیرشاخه های فانتزی ان.) و اینکه داستان لوئیس هم برای بزرگسال نیست قاعدتا. ولی کتابی هست که اگه با پیش فرض نثر ساده و روان برید سراغش قطعا انتظاراتتون رو برآورده میکنه و یا حتی بیشتر از اون. من برای تالکین احترام خیلی خیلی زیادی قائلم و حتی طرفدارشم، ولی نارنیا برای من جذاب تر از ارباب حلقه ها بود. یه شباهت های جالبی بینشون هست، مثلا حلقه ها نقش مهمی تو هردوشون دارن، یا اینکه هم سرزمین میانه و هم نارنیا با یه نغمه آغاز و ایجاد شدن، و شباهت های بامزه ی دیگه، مثلا نثر هردوشون یه جاهایی طنز باحالی داره. ولی نارنیا رو بیشتر دوست دارم چون جز جرقه های اولیه بود برای علاقه‌ی من به فانتزی و لذتی که از دیدن فیلم و یا خواندن کتابش بردم رو نمی‌تونم با چیزی عوض کنم‌.
و چیز دیگه ای که در سری داستان های نارنیا جالبه برام، نماد هاست. بله نماد ها. لوئیس از یه سری داستان های مذهبی مربوط به مسیحیت استفاده‌ی جالبی میکنه، مثلا اسلان برای خیلی‌ها یادآور خدا یا مسیحه. یه جاهایی این شباهت ها خوبه یه جاهایی هم نه. البته برای من اینطوریه. مثلا من خوشم نمیاد از اینکه یه شیر نماد خدا باشه. چیز قشنگی نیست و خیلی چیزهای دیگه بود که بشه جای خدای داستان گذاشت. مثلا اینکه یه شیر از آدم ها برتره و ازش اطاعت میکنن، عجیب غریبه. 
ولی نثرش واقعا عالی بود.
 برعکس تالکین بزن بکوب میره جلو و حوصله تون سر نمیره. انگار لوئیس برعکس تالکین با توصیف میونه‌ی خوبی نداره. که جز تفاوت های مهمشونه.  البته که بازم  در کل این دوتا اثر کاملا متفاوتن که به نظرم جای مقایسه نداره. 


شخصیت پردازی قطعا جای کار داشت.
 یه جاهایی هم کارهای شخصیت ها باور پذیر نبود. به عنوان یه پسربچه‌ی لندنی تو حدود یک یا دو قرن پیش خیلی عجیبه که برگردی به یه ساحره که تو عمرت ندیدیش و ۲۸۲۸۸۲ برابر تو قد و هیکلشه بگی سلام! ما از یه دنیای دیگه اومدیم. 
یا خب خیلی عجیب بود پلی بعد اون همه ماجرا رفت خونه شون 🗿 بدون کنجکاوی خاصی.
یا چند مورد دیگه هست بگم داستان لو میره پس هیچی. 

اما نکات مثبتی هم داشت. مثلا دنیای جالبی ساخته و پرداخته بود که خیلی دوستش داشتم. نارنیا‌ برای من از هاگوارتز و سرزمین میانه و ... دوست داشتنی تر بود. 
همه چیز رو هم به قدر کافی توضیح میداد و در جاهایی که باید، هیجان و تعلیق رو به خوبی وارد میکرد.


ولی اگه از همه و همه‌ی این ها بگذریم، من نارنیا رو خیلی خیلی دوست دارم. حتی از هری پاتر هم شاید بیشتر. نارنیا برای من یه تجربه ی خیلی شیرین و دوست داشتنی بود و مطمئنا این کتاب رو با وجود همه‌ی ایراداتش معرفی و پیشنهاد می‌کنم به همه❤️‍🩹
و در آخرم اینکه پنج ستاره ی طلایی طلایی برای نارنیا _دوباره میگم با همه ایراداتی که گفتم_
پ.ن: یادداشت رو با سختی نوشتم، دوست نداشتم از نارنیا بد بگم ولی خواستم عدالت رو رعایت کنم 😂:)
پ.ن۲: اگر خدا بخواد واسه‌ی جلد دوم یه یادداشت خیلی خیلی بهتر و احساسی‌تر می‌نویسم. 
      

34

        بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم 

فکر نمی‌کردم یه روزی فانتزی‌ای بخونم که دنیاش بیشتر از ارباب حلقه ها گیجم کنه!
واقعیتش تصمیم دارم بیشتر حرف‌هام رو بذارم واسه بخش سومش... فقط یه چیزهایی رو میگم که به نظرم مهمه.

می‌دونید از اون دست کتاب‌هاییه که انگار همه شخصیت ها میدونن دارن چی‌کار می‌کنن غیر خواننده! البته این مشکل فقط در اوایل کتابه و تا یکم بعدش، حدود صفحه‌ی صد و ... درست می‌شه. 
نکته‌ی مثبت و مهم ترین نکته‌ش شخصیت پردازی شه که هر شخصیتی تاثیر خودش رو در داستان داره و این خیلی جالبه برام. 
دنیا پردازی‌ش خیلی گیج‌کننده‌ست. ای‌کاش مثل ارباب حلقه ها یا کتاب‌های دیگه‌(مثلا سیلماریلیون یا شمشیر کایگن) یه نقشه‌ای از دنیای کتاب وجود داشت. نویسنده فقط اسم شهرها رو آورده بود و تمام... انتظار داشتم راجع به اسطوره هاش توضیح بیشتری بده... مثلا تهلو... و من هنوز نفهمیدم آلف کیه... همه چیز تا حدود زیادی برام مبهم بود.
ولی روایت جالبی داشت و من رو یاد کتاب "بارتیمیوس" می‌انداخت. میدونین ناتانیل توی کتاب بارتیمیوس خیلی شبیه کوئوت بود... و این تشابه برام یادآور دوران خوشی بود که با خوندن بارتیمیوس گذروندم:)
کوئوت شخصیت عجیبی بود و نکته‌ی مثبتش این بود شخصیت بزرگسالش با شخصیت دوران کودکی‌ش فرق داشت. شبیه برخی کتاب‌ها نبود که طرف توی پنجاه سالگی‌شم باز با ده سالگی‌ش نه از نظر شیوه‌ی روایت و نه خصوصیاتش فرقی نداره.
اون بخش‌هایی که داستان در‌ داستان می‌شد خیلی باحال بود و از داستان‌های اسکارپی خوشم می‌اومد. امیدوارم توی جلدهای بعدی روی این افسانه ها و داستان ها مانور بیشتری داده بشه، مثل داستان لانری یا داستان های تهلو...
خلاصه که بد نبود. باورم نمیشه در یک شبانه روز تمومش کردم!(این کاربر تصمیم گرفته چشمانش را از دست بدهد)
      

26

        بسم الله الرحمن الرحیم 


یکی از مشکلات نویسنده های معروف اینه که اکثر آثارشون تحت تاثیر اثر معروفشون قرار میگیرن و برای همین به عنوان آثاری ضعیف یا نه چندان جالب شناخته میشن. این در مورد  خانم رولینگ و ایکه‌باگ هم کاملا صدق می‌کنه که همه با هری پاتر مقایسه‌ش می‌کنند. اما هر کتابی رو باید در چهارچوب خودش سنجید. و این کتاب رو باید با پیش‌فرض کتابی مختص کودک و نوجوان مطالعه کرد، چون واقعا هم همینطوریه. این کتابیه که جی کی رولینگ در دوره‌ی کرونا و برای کودکان منتشرش کرده. 

سبک این کتاب هم با کتاب هری پاتر کلا متفاوته. 

_این کتاب داستان سرزمینی به اسم کورنوکوپیا رو روایت می‌کنه که به خاطر چیزهای خیلی خوبی معروفه، مثلا انواع غذاها و شیرینی‌های خوشمزه و...
فردی به اسم فرد شاه بر کورنوکوپیا حکمرانی می‌کنه. فرد مردی ترسو و بزدله که در واقع سرزمینش به دست لرد فلاپون و لرد اسپیتل ورث، دو مشاور همیشگی‌ش حکمرانی میشه نه خودش! و همه‌ی تصمیماتش تحت تاثیر حرفهای این دو نفره. به خصوص اسپیتل ورث.
یه افسانه ی خیلی معروفی توی کورنوکوپیا هست به اسم ایکه‌باگ. ایکه‌باگ، هیولایی شیطانی که مردم رو میخوره و ...
طی یه اتفاقات مهمی که اگه بگم داستان لو خواهد رفت، فرد تصمیم میگیره با هیولا مبارزه کنه و...
اما همه چیز خوب پیش نمیره و طی اتفاقات دیگه ای و بر اساس یه دروغ اسپیتل ورث به طور کامل فرد رو تحت تسلط خودش درمیاره و با استفاده از افسانه ی ایکه باگ مردم رو میترسونه تا بهش مالیات و... بدن.

از اون طرف هم داستان دو نوجوان به اسم دیزی داوتیل و برت بیمش روایت میشه که خیلی از اتفاقاتی که نگفتم (به دلیل اسپویل_لو رفتن_) به دلیل فعالیت های این دو نفر اتفاق میفته.
داستان روند کندی در اوایلش داشت ولی از یه‌جایی به بعد ضرب آهنگ خوبی داره و شما رو مشتاق ادامه‌ش می‌کنه.
_شخصیت پردازی ها و روابط بین شخصیت‌ها جای کار داشت. بعضی از شخصیت‌ها، مثلا دیزی برام جالب بودن یا حتی فرد، انگاری دیالوگ ها(مکالمه ها) شون مختص خودشون بود ولی بقیه ی شخصیت ها رفتارهاشون تا حدودی شبیه هم بود.
ولی دنیاپردازی کتاب در حد یه کتاب کودک به شدت عالی بود و حتی شاید اسامی ای که شهرها و... داشتن برای همچین داستانی زیاد هم بود. مثل هری پاتر اسامی و ... خیلی عالی بودن.
پیچش های داستانی خوبی داشت.
قلم روان رولینگ مثل همیشه عالی بود.
ولی باز هم میگم که این کتاب مختص کودک نوجوانه. من سالها پیش این کتاب رو در سن کمتر از الان خوندم و عاشقش شده بودم و حتی یادمه برام یه ابهت خاصی داشت، ولی با حسی که الان دارم تفاوت های زیادی داره.
یه سری چیزهای داستان برام عجیب غریب بود مثلا وجود تفنگ توی یه داستان با فضای قصه های پریان...
ولی خب میشه از این ایرادات گذشت. 
در کل کتاب‌ جذابیه و پیشنهاد میشه.
      

22

        بسم الله الرحمن الرحیم 

فکر کنم من نه تنها ریدینگ اسلامپ (توقف در خواندن) نشدم بلکه رایتینگ اسلامپ(توقف در نوشتن) هم شدم. 
نه حس و حال مرورنویسی دارم نه هیچی.
ببینید مشکل من با سری آنچه دختران باهوش باید بدانند دو چیز هست: ۱_کودکانه بودن ۲_بیش از حد رویایی بودن.
آخه نمیشه که بلند بشی بری مدرسه یا یه نفر به طور اتفاقی و رندوم دوست بشی بعد دعواتون بشه، یه دعوای بد. بعد با آرامش دعوا رو خاتمه بدید و تا آخر عمر دوست های خوبی بمونید.🗿🗿🗿 اصلا کلا این کتاب یه حالت خاصی داره. بهش چی می‌گن؟ لوس بودن؟ من چندان دوستش نداشتم. صرفا توی یه مسئله ای گیر کردم خوندمش همین. اون بخشی هم که به مشکل برخورده بودم رو این کتاب خیلی خلاصه توضیح داده بود در حالی که خیلی مهمه. اگر کتاب های روانشناسی و دوست‌یابی و آداب دوستی بیشتری دم دستم بود شاید سمتش نمی‌رفتم.
واقعیت رو بخوام بگم زیادی کودکانه‌ست، به درد نوجوانان اصلا نمی‌خوره. البته شاید به شما کمک بکنه، مطلبی که من میخواستم رو چندان توضیح نداده بود ولی بقیه چیزهاش خوب و عادی بود.
ولی چون کمکم کرد تا یه حد کمی، ۳ ستاره.
      

26

        بسم الله الرحمن الرحیم

تکالیف یه نفر مونده بود(هم مدرسه و هم کلاسهای‌ دیگر)؛ هم کارهای دیگه‌ای داشت، هم هزاران کتاب‌ دستش بود و یه سری هاشون رو  دیگه داشت با باشگاه‌های دیگه همخوانی می‌‌کرد ولی تصمیم گرفت که بره و یه کتاب جنایی رو خیلی رندوم شروع بکنه😊چرا؟ چون نیاز داشت بهش.

بله اون یه نفر منم، و بله بنده نیاز داشتم. چون اکثر کتابهایی که دستمه قبلا خوندمشون یا کلا داستانی نیستن و یا اینکه روندشون خیلی کنده🐌 نیاز داشتم به یه چیزی که آدرنالین ام رو ببره بالا و نتونم اصلا حدس بزنم چی می‌شه. نیاز داشتم جدی. به ترس و هیجان نیاز داشتم. به چیزی که در کتابهایی که دستمه یافت نمی‌شه! (البته اگر هم یافت بشه من می‌دونم قضیه چی بوده).

خلاصه‌ش اینکه نیاز داشتم این کتاب رو بخونم. اونم نصفه شبی. البته بخش ترسناکش رو روز خوندم:// جدیدا با کتاب الکترونیکی بهتر از قبل کنار میام ولی هنوزم برام غیر قابل درکه. دوست دارم صفحات کتاب رو لمس کنم.

یه مسئله‌ی بد کتاب این خیانت کردن شخصیت ها بود.
شخصیت های کتاب اصلا برام دوست داشتنی نبودن. 
شخصیت کلیر برای کسی که خودش تو همچین شرایطی نباشه اصلا قابل درک نیست(مثلا نسبت به یه نفر احساس نفرت شدید بکنی). رفتارهای کلیر بی‌منطق بود و این اذیت کننده بود.
البته این جز نکات مثبتش هم هست تا حدودی که به معمای کتاب کمک میکنه. این که هیچ‌کس قابل اعتماد نیست و هرکدومشون بدون استثنا یه مشکلی دارن.
اما خب روابط عاشقانه شون زیادی فیلم هندی بود.

بعد هم اینکه داستان تا صفحات اول کشش خاصی نداشت. ولی از یه جایی به بعد خیلی هیجان انگیز بود. خیلی خیلی و نمی‌تونستم رسما زمین بذارمش!!!

توصیفات هم می‌شد خیلی بیشتر و بهتر باشه.
اون روایت و زاویه‌ی دید دیگه‌ی داستان واقعا برام باحال تر و هیجان انگیز تر از زاویه‌ی دیدی بود که داستان ورودشون به جنگل رو روایت می‌کرد.
در کل پایانشم واقعا باحال بود. من مطمئن بودم میخواد یه جوری پایان بندی‌ش رو اجرا کنه که خیلی لوس و بد تموم بشه اما واقعا غیر قابل انتظار بود برام.

البته یه اشکال(باگ) داشت . اینم اینکه اول داستان راجع به شوم بودن عدد شش می‌گه. که این قسمتش رو من خیلی دوست داشتم یعنی همون مقدمه‌ش. می گفت که از شش نفر یک نفر برمی گرده فقط.
ولی توی پایان داستان بیشتر از یک نفر زنده موندند.
و خب اینم یکم تناقض داشت.😂 البته به هیجان انگیزتر شدن داستان کمک می کرد:)


بعد هم اینکه یه جاهایی می‌شد احساسات شخصیت ها بهتر منتقل بشه. مثلا وقتی لیندزی مرد، کلیر اولش کلی ناله و زاری کرد دو دقیقه بعد اصلا یادش نمی‌اومد... میشل که مرد هیچ‌کس نرفت دنبالش اون هم بی دلیل... آره دیگه خلاصه انگار هیچ کدوم به هم متحد نبودن. رفیقهاشون گم می‌شدن براشون مهم نبود. قاعدتا یه فرد عادی حتی اگه با یه نفر مشکل داشته باشه می‌ره سراغش اون‌وقت اینها....
کلا براشون اهمیتی نداره. گم شد که گم شد. حیوون‌ها خوردنش🗿🗿


یه جاهایی هم یاد فیلم Evil dead (ساخته شده در سال ۲۰۱۳) می‌افتادم که اون هم راجع به چندتا دوست بود که رفتن وسط جنگل و گیر یه طلسم و یه موجود جن زده و شیطانی افتاده بودند. البته ارزش دیدن نداشت، اون فیلم انقدر حس بد و وحشت القا می‌کرد بهم که دلم میخواست گریه کنم از این حجم منفی بودن، ولی یه شباهتی بین این کتاب و اون فیلم بود. همین سرگردانی در جنگل.


خلاصه‌ش اینکه ارزش خوندن رو داشت و لذت بردم. چون هیجان انگیز و غیرمنتظره بود♡:) با وجود همه ایراداتش قابل قبول بود. لااقل برای منی که جنایی خون قهاری نیستم، قابل قبول بود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

9

        بسم الله الرحمن الرحیم 

خب این یه کتاب کودکانه‌ست که من از چند سال پیش دارمش اما نخونده بودم. دیروز تو اتاقم نشسته بودم و واسه این چالشم نپره گفتم بذار پنج صفحه بخونم ازش وارد کنم اینجا. فونتش بزرگه😂😔
خب ببینید یه دسته از کتاب ها وجود دارن که زمان مناسب خوانش دارن برای خودشون. 
این کتاب هم از این دسته بود.
اگه وقتی هشت سالم بود می‌خوندمش، قطعا عاشقش می‌شدم.
چون یه مدرسه ی جادویی و عجیب داشت. یه سرایدار عجیب. یه گروه دوستی سه نفره‌ی باحال. یه داستان جادویی. ترس و وحشت داشت. اگه اون موقع می‌خوندم خیلی دوستش می‌داشتم.
ولی الان؟
الان یکم زیادی عادی بود. زیادی کودکانه بود. و ایراداتش از چشمم دور نمی‌موند.
تنها حرفی که می‌خوام بزنم اینه تا دیر نشده، کتاب‌هایی که باید، رو بخونید. چون اگه نخونید خیلی دیر میشه، و شما می‌مونید و کتاب‌هایی که اگه توی یه سن دیگه می‌خوندید، شاید تجربه‌ی بهتری ازش می‌داشتید. یکی از مزیت های چندبار خوندن کتابها هم همینه.
اما الان هم تا حدودی ازش لذت بردم _ولی نه به اندازه‌ای که یه کودک لذت می‌بره_ و یاد یکی از داستان های خودم افتادم که به دست فراموشی سپرده شده. شبیه انیمیشن monster house یا خانه‌ی هیولا هم بود. هردوشون یه مکان زنده و یه گروه دوستی سه نفره و یه پیرمرد عجیب غریب داشتن.
و یه سوالی باقی می‌مونه.
جدا انتظامات هاشون تا هفت و هشت شب می‌موندن مدرسه؟ خب آخه چرا؟ که از مدرسه مراقبت کنن؟ خب پس سرایدار چیکار می‌کرد اونجا؟

چون خوش خوان بود ایراداتش رو در نظر نمیگیرم و همچنین چون تصاویر باحالی داشت و ۴ ستاره میدم. جلدهای بعدی‌ش رو هم خواهم خواند.
      

39

        بسم الله الرحمن الرحیم 

امممم....
گروشام گرینج داستان پسربچه‌ایه(دیوید) که نمراتش خیلی بد شدن، و پدر مادرش نمیدونن باهاش چی‌کار کنن تا اینکه یه نامه‌ای میاد که پسرشون رو به گروشام گرینج دعوت می‌کنه. گروشام گرینج چیه؟ اونطوری که توی نامه به آقا و خانم الیوت گفتن محلی برای آموزش بچه‌هاییه که توی سیستم آموزشی مدرن جایی ندارن. و داخل این مدرسه یه روز تعطیلی کلا بیشتر ندارن!
و آقا و خانم الیوت از خدا خواسته بچه‌شون رو میفرستن اونجا.
دیوید الیوت میره به گروشام گرینج، و دوستان جدیدی پیدا می‌کنه، جفری و جیل، اما کم کم می‌فهمه که اینجا یه مدرسه‌ی شبانه‌روزی معمولی نیست...

خب، کتاب قلم ساده و روانی داشت که باعث میشه سریع تمومش بکنین. اما توصیفات می‌تونست بهتر باشه. مثلا راجع به خیلی از اتفاقات و... توضیحات بیشتری بهمون بده.
یکی از بی منطق ترین بخش های داستان قسمتی بود که خانم و آقای الیوت بدون هیچ پرس و جویی بچه‌شون رو فرستادن گروشام گرینج 😐 رفتار این دو شخصیت یکم زیادی اغراق آمیز بود. شخصیت پردازی جای کار داشت. البته کلا داستان از منطق خاصی پیروی نمی‌کنه، مثلا یکی از معلم‌هاشون مثل مومیایی‌هاست ولی دیوید و دوستانش‌ خیلی راحت باهاش کنار میان! کلا این بی منطق بودن شخصیت ها آزار دهنده‌ست.
کلا داستانی بود که می‌شد خیلی ساخته و پرداخته بشه. می دونید چی می‌گم؟ منظورم اینه یکم زیادی خام بود. البته شاید برای رده ی سنی کودک باشه که در اون صورت می‌شه از این ایرادات چشم پوشی کرد.
حالت معمایی داره و یه جاهایی واقعا نفستون داخل سینه حبس میشه...
کلا کتاب معمولی ای بود. اگه توی هفت، هشت سالگی می‌خوندم شاید عاشقش می‌شدم ولی الان نمیشه از ایراداتش چشم پوشی کرد:(😅
خلاصه ‌ش که...
ارزش خوندن رو برای یه دفعه داره و داخل طاقچه ی بی نهایت موجود هست.

و یه چیز عجیب تر شباهت هری پاتر به این مجموعه‌ست. که مطمئنا خانم رولینگ از این کتاب الهام گرفته برای نوشتن هری پاتر. اما اگه بخوایم‌ از نظر شخصیت پردازی و نثر داستان ها با هم مقایسه‌شون بکنیم، خیلی منطقیه که هری پاتر طرفداران بیشتری نسبت به گروشام گرینج داره... در واقع دنیای هری پاتر چفت و بست محکم‌تری از گروشام گرینج داره و منطقی تره.
 اما نمیشه انکار کرد که شباهت خیلی زیادی به هم دارن. مثلا پرنده های نامه بر و جادویی(جغد و کلاغ )، یا معلم‌های عجیب غریب که نیمه انسانن😅، رفاقت بین سه تا شخصیت اصلی و ...
کلا شباهت خیلی زیادی داشتن که توی یه مرور جا نمی‌شه🤔
ولی من هری پاتر رو بیشتر دوست داشتم چون واقعا داستان قوی‌تریه. ولی مطمئنا خانم رولینگ از ایده‌های این کتاب استفاده کرده... چون گروشام گرینج قبل هری پاتر چاپ شده. 

در هر صورت که هر دوشون ارزش خوندن رو دارن.
و گروشام گرینج برای یه بار مطالعه بد نبود.
      

27

باشگاه‌ها

📚 باشگاه نوجوانان بهخوان 📚

204 عضو

ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر

دورۀ فعال

باشگاه کتاب‌خوانی فانتزیوم

308 عضو

شیر، ساحره و کمد لباس

دورۀ فعال

باشگاه کتابخوانی گَپْ

190 عضو

ارباب حلقه‌ها؛ دو برج

دورۀ فعال

لیست‌ها

نمایش همه
شاه دزدایگرن شجاعاژدهاسوار

کورنلیا فونکه...🖋📚✨

11 کتاب

تمامی آثار کورنلیا فونکه در یک لیست ... *در قصر وحشت، در بهخوان موجود نبود* کورنلیا ماریا فونکه (به آلمانی: Cornelia Funke) نویسندهٔ آلمانی است. وی در ۱۰ دسامبر سال ۱۹۵۸ میلادی در شهر دورستن (Dorsten) آلمان زاده شد. از معروف‌ترین آثار وی سه‌گانه سیاه قلب او است که در سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۸ (۱۳۹۱ در ایران) منتشر شد. بسیاری از کتاب‌های او در حال حاضر به فارسی و انگلیسی ترجمه شده‌اند. ژانر اصلی نوشته‌های او فانتزی و ماجراجویانه است. خانم فونکه در حال حاضر در بورلی هیلز، کالیفرنیا (Beverly Hills, California) زندگی می‌کند. بیش از ۲۰ میلیون نسخه از کتاب‌های وی تا کنون در سراسر جهان به فروش رسیده. منبع:سایت ایران کتاب. پ.ن: این کتاب‌ها همه کتاب‌های ترجمه‌ شده‌ی این نویسنده هستند. اگر کتابی را می‌شناسید که از این نویسنده است و ترجمه نشده زیر لیست بگویید تا اضافه کنم. این نویسنده کتاب های ترجمه نشده ی زیادی دارد که برخی در بهخوان موجود نبودند.

21

فعالیت‌ها

        این کتاب قلب منو با خودش برد ✨
و بازم باید از یکی دیگه از شاهکار های سارا جی ماس تعریف بکنم، خیلی شخصیت های خوبی داشت و فضا و شخصیت ها باهم خو گرفته بودند و احساساتی که نویسنده با خوندن این کتاب برای من به وجود آورد خاطرانگیز خواهند بود.
اولش خیلی گریه کردم به خاطر مرگ دانیکا و اعضای گروه اهریمنان ولی بعد به خاطر هانت شوکه زده شدم و
دویست صفحه آخر خیلی هیجان زده و داستان توی آخر کتاب
توی نقطه اوجش بود... در نهایت باید بگم جز بهترین کتابایی بو که خوندم و تا ابد جز اونا میمونه..
به یاد دانیکا، کانر، اعضای گروه اهریمنان، لیابا شبح کوچولو آتشین و... کسایی که تابد توی خاطراتم میمونند. 

و در نهایت :
                       باعشق، همه چیز ممکن می‌شود. ✨
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

9

0

بسم الله الرحمن الرحیم

بیست و هشت سال و نه ماه ، کمتر از حبس ابد اما سخت تر از اعدام.

پنج ماه خوندن چهره پنهان رو کش دادم، نه به این دلیل که دوستش نداشتم( که عجیبه ) و نه به این دلیل که متن ملال آوری داشت، نه. راستش دوست نداشتم تموم بشه، می خواستم ازش یک کتاب بالینی بسازم، کتابی که شب به شب بهش ناخونک می زنم و مطمئنم حالا حالاها قرار نیست تمومش بشه و قضاوت کردن درباره اش رو هی عقب و عقب تر میندازم.

چهره پنهان یا گریس دیگر دلخواه ترین کتاب تا به این لحظه( بعد از آدمکش کور) از نویسنده ناموردعلاقه ام مارگارت اتووده.

کتاب درباره دختری به نام گریس مارکزه که در سن شانزده سالگی متهم به همدستی در قتل تامس کینر( اربابش ) میشه. در یک قدمی اعدام حکمش به حبس ابد تغییر میکنه و همه چی در همون نقطه آغاز و پایان می یابد.
داستان گریس متفاوت تر یا  جذابتر از زندانی های دیگر نیست، حتی خود گریس هم آدمی نیست که بخواد  تظاهر به چیزی کنه که نیست. سوال پیش میاد که چه چیز این کتاب جذابه؟
هیچیش. حتی اهل توصیه کردنش هم نیستم اما دلم میخواد درباره اش حرف بزنم.

پ ن1:بعد از چندبار دیدن مجموعه کوتاهش و یکبار خوندن کتابش گره اصلی داستان برای من باز نشد. آیا گریس واقعا دست به کشتن نانسی زد یا نه؟ ایا واقعا چیزی یادش نبود؟ بالاتر از اینها، ایا واقعا کار مری بود؟ جواب این سوالها رو هیچ کس جز خود گریس نمیدونه که باید بگم همچین شخصی واقعا وجود داشته و داستان بر اساس واقعیت بوده. منتهی این راز و جوابش همراه با صاحبش طوری از روی زمین محو شد انگار هیچ وقت وجود نداشته. پس دیدار من و گریس به قیامت، کنار رود خروشان جهنم در کافه زقوم.

پ ن2: بستگی داره شما چه نوع نگاهی داشته باشید، به چه چیزی؟ همه چیز. کتابهای مارگارت اهرم فشار خوب و ظریفی ان برای کسانی که میخوان سنگ فمنیسم یا زن ستیزی رو به سینه بزنن، خب من که مانع این عزیزان نمیشم فقط باید دقت کنید که این کتاب مربوط به چه دوره و چه کشورهایه. 
گریس از بچگی تا وقتی که از زندان ازاد شد مورد آزارهای متفاوتی قرار گرفت، جسمی، جنسی، روانی و هر مدل آزار دیگه ای که از دست بشر ساخته است. ایا فکر میکرد حقشه که ازار ببینه؟ برعکس، با وجود اینکه یه دختر فقیر از کف جامعه مهاجر بود اما شرافتش براش مهم بود. هر چند خودشم گاهی دخیل بوده در لکه دار شدنش که خب این بحث مفصلی داره که از این مقال خارجه.

پ ن3: کتاب اصرار داره که بر اساس علم و مباحث روز روانشناسی و روانپزشکی پیش بره اما راستش شخصیت گریس و اعتقادات مذهبی خرافیش به قدری قدرتمند بودن که همه اینها رو تحت شعاع قرار می دادن. برای من که لذت بخش بود، چون فارغ از اینکه چقدر چیزای که بهشون اعتقاد داشت درست یا غلط بودن باعث اون نگاه جالبش به زندگی و رک گویش شده بود. 

پ ن4: دکتر جردن شخصیتی که برای کشف رازهای گریس اومده بود نقطه مقابل گریس بود. به نظر من مردی فاقد پیچیدگی اومد ، تا یک جای حتی ساده لوح . از اینکه گریس اون رو درگیر داستان خودش کرد و باعث سردرگمی و تلاشش برای کشف حقیقت شد خیلی خوشم اومد، دروغه اگه بگم خندم نمی گرفت به واکنشهای ساده دلانه و حمایت گرایانه اش. مرد نگون بخت.

پ ن5: یکم درباره شخصیتهای دیگه حرف بزنم، مری ویتنی تجسمی از جوانی و انقلاب کانادایی هایِ اون دوره بود که توسط طبقه بورژوا فریب خورد و در حالی که از درد به خودش می پیچید در خون خودش غرق شد و مرد. می بینید چه تمثیل قشنگ و زیبایه؟ حالا این روح سرکش سعی میکنه یقه صمیمی ترین دوسش ( گریس رو) بگیره و جاش رو بگیره. گریس به نظرم نماد طبقه فرودستیه که سرش به کار خودشه و ظلمهای که بهش میشه رو روا نمی دونه اما دیدگاهش واقعگرایانه تر از این حرفاست که خودش رو فریب بده و زندگی ( با عرض معذرت) سگی اش رو با ارمانهای والا عوض کنه.
شما تصور کنید چه کشمکش شخصیتی در درون این شخص به وجود میاد وقتی دو روح در یک جسم لونه کردن.( خنده شایطانی)
جرمیا دوره گرد، یه متلون متغلب اما مهربون و شیرین که تنها شانس گریس در زندگی نکبتش بود و هر جا که گریس فکرش رو نمی کرد سروکله اش برای کمک کردن به گریس پیدا میشد.

پ ن6: کتاب صحنه زیاد داشت ولی خیلی واضح نبودن( نمیدونم سانسور یا چی ولی من این مدل توصیفات رو فقط توی کتابهای اتوود دیدم) بیشتر بر افکار و تمایلات اون افراد چرخ می خورد.

اگر تا ته این یادداشت همراه من بودید خیلی ازتون متشکرم و باید بگم دیدن مجموعه آلیاس گریس که دقیقا از روی هم کتاب ساخته شده( با کمترین تحریف موجود) میتونه جایگزین بهتری برای خوندن این کتاب باشه.
          بسم الله الرحمن الرحیم

بیست و هشت سال و نه ماه ، کمتر از حبس ابد اما سخت تر از اعدام.

پنج ماه خوندن چهره پنهان رو کش دادم، نه به این دلیل که دوستش نداشتم( که عجیبه ) و نه به این دلیل که متن ملال آوری داشت، نه. راستش دوست نداشتم تموم بشه، می خواستم ازش یک کتاب بالینی بسازم، کتابی که شب به شب بهش ناخونک می زنم و مطمئنم حالا حالاها قرار نیست تمومش بشه و قضاوت کردن درباره اش رو هی عقب و عقب تر میندازم.

چهره پنهان یا گریس دیگر دلخواه ترین کتاب تا به این لحظه( بعد از آدمکش کور) از نویسنده ناموردعلاقه ام مارگارت اتووده.

کتاب درباره دختری به نام گریس مارکزه که در سن شانزده سالگی متهم به همدستی در قتل تامس کینر( اربابش ) میشه. در یک قدمی اعدام حکمش به حبس ابد تغییر میکنه و همه چی در همون نقطه آغاز و پایان می یابد.
داستان گریس متفاوت تر یا  جذابتر از زندانی های دیگر نیست، حتی خود گریس هم آدمی نیست که بخواد  تظاهر به چیزی کنه که نیست. سوال پیش میاد که چه چیز این کتاب جذابه؟
هیچیش. حتی اهل توصیه کردنش هم نیستم اما دلم میخواد درباره اش حرف بزنم.

پ ن1:بعد از چندبار دیدن مجموعه کوتاهش و یکبار خوندن کتابش گره اصلی داستان برای من باز نشد. آیا گریس واقعا دست به کشتن نانسی زد یا نه؟ ایا واقعا چیزی یادش نبود؟ بالاتر از اینها، ایا واقعا کار مری بود؟ جواب این سوالها رو هیچ کس جز خود گریس نمیدونه که باید بگم همچین شخصی واقعا وجود داشته و داستان بر اساس واقعیت بوده. منتهی این راز و جوابش همراه با صاحبش طوری از روی زمین محو شد انگار هیچ وقت وجود نداشته. پس دیدار من و گریس به قیامت، کنار رود خروشان جهنم در کافه زقوم.

پ ن2: بستگی داره شما چه نوع نگاهی داشته باشید، به چه چیزی؟ همه چیز. کتابهای مارگارت اهرم فشار خوب و ظریفی ان برای کسانی که میخوان سنگ فمنیسم یا زن ستیزی رو به سینه بزنن، خب من که مانع این عزیزان نمیشم فقط باید دقت کنید که این کتاب مربوط به چه دوره و چه کشورهایه. 
گریس از بچگی تا وقتی که از زندان ازاد شد مورد آزارهای متفاوتی قرار گرفت، جسمی، جنسی، روانی و هر مدل آزار دیگه ای که از دست بشر ساخته است. ایا فکر میکرد حقشه که ازار ببینه؟ برعکس، با وجود اینکه یه دختر فقیر از کف جامعه مهاجر بود اما شرافتش براش مهم بود. هر چند خودشم گاهی دخیل بوده در لکه دار شدنش که خب این بحث مفصلی داره که از این مقال خارجه.

پ ن3: کتاب اصرار داره که بر اساس علم و مباحث روز روانشناسی و روانپزشکی پیش بره اما راستش شخصیت گریس و اعتقادات مذهبی خرافیش به قدری قدرتمند بودن که همه اینها رو تحت شعاع قرار می دادن. برای من که لذت بخش بود، چون فارغ از اینکه چقدر چیزای که بهشون اعتقاد داشت درست یا غلط بودن باعث اون نگاه جالبش به زندگی و رک گویش شده بود. 

پ ن4: دکتر جردن شخصیتی که برای کشف رازهای گریس اومده بود نقطه مقابل گریس بود. به نظر من مردی فاقد پیچیدگی اومد ، تا یک جای حتی ساده لوح . از اینکه گریس اون رو درگیر داستان خودش کرد و باعث سردرگمی و تلاشش برای کشف حقیقت شد خیلی خوشم اومد، دروغه اگه بگم خندم نمی گرفت به واکنشهای ساده دلانه و حمایت گرایانه اش. مرد نگون بخت.

پ ن5: یکم درباره شخصیتهای دیگه حرف بزنم، مری ویتنی تجسمی از جوانی و انقلاب کانادایی هایِ اون دوره بود که توسط طبقه بورژوا فریب خورد و در حالی که از درد به خودش می پیچید در خون خودش غرق شد و مرد. می بینید چه تمثیل قشنگ و زیبایه؟ حالا این روح سرکش سعی میکنه یقه صمیمی ترین دوسش ( گریس رو) بگیره و جاش رو بگیره. گریس به نظرم نماد طبقه فرودستیه که سرش به کار خودشه و ظلمهای که بهش میشه رو روا نمی دونه اما دیدگاهش واقعگرایانه تر از این حرفاست که خودش رو فریب بده و زندگی ( با عرض معذرت) سگی اش رو با ارمانهای والا عوض کنه.
شما تصور کنید چه کشمکش شخصیتی در درون این شخص به وجود میاد وقتی دو روح در یک جسم لونه کردن.( خنده شایطانی)
جرمیا دوره گرد، یه متلون متغلب اما مهربون و شیرین که تنها شانس گریس در زندگی نکبتش بود و هر جا که گریس فکرش رو نمی کرد سروکله اش برای کمک کردن به گریس پیدا میشد.

پ ن6: کتاب صحنه زیاد داشت ولی خیلی واضح نبودن( نمیدونم سانسور یا چی ولی من این مدل توصیفات رو فقط توی کتابهای اتوود دیدم) بیشتر بر افکار و تمایلات اون افراد چرخ می خورد.

اگر تا ته این یادداشت همراه من بودید خیلی ازتون متشکرم و باید بگم دیدن مجموعه آلیاس گریس که دقیقا از روی هم کتاب ساخته شده( با کمترین تحریف موجود) میتونه جایگزین بهتری برای خوندن این کتاب باشه.
        

11

1