🇵🇸زهرا سادات گوهری🇵🇸

🇵🇸زهرا سادات گوهری🇵🇸

بلاگر
@zahragohari

159 دنبال شده

111 دنبال کننده

            بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم 
سلام، من زهرا سادات هستم!
یک عشقِ کتاب_یک نیمچه نویسنده ی مبتدی.
علاقه مند به ادبیات و هنر .
نوجوان .

🇮🇷،🇵🇸...🙂
          

یادداشت‌ها

نمایش همه
        بسم الله الرحمن الرحیم 

جلد سوم از مجموعه کتاب های آموزش نویسندگی هم به اتمام رسید.
این کتاب تبدیل به یکی از ارزشمندترین و بهترین کتابهای کتابخانه ام شد، و لذت زیادی از خواندنش بردم. لذتی که بردم از جنس لذتی بود که انسان برای آموزش و یادگیری حرفه یا مهارت موردعلاقه ش می‌برد. مثل فردی که به حفظ قرآن علاقه مند است و با وجود تمام سختی ها با عشق قرآن را حفظ می‌کند. یا فردی که آشپزی دوست دارد و نه با ناراحتی بلکه با شادی آشپزی می‌کند، و هر لحظه ی این کار از خرد کردن مواد گرفته تا اضافه کردن ادویه برایش جذاب است. یا هنرمندی که حتی براق کردن کار برایش لذت بخش است.
اما چرا همچین لذتی از یادگیری مهارت مورد علاقه مان می‌بریم؟ به خاطر نتیجه اش! نتیجه ی کار، هرچه که باشد، جواب همه ی آن سختی هایی است که کشیده ایم. حافظی که یک یا چند سال به حفظ قرآن مشغول بوده، بعد حفظ کامل آن و گرفتن لقب حافظ کل  خوشحال می‌شود. آشپز که غذایش را مزه می‌کند و می‌بیند همه چیز اندازه است و فراتر از انتظار خوشمزه شده، بالاخره نتیجه ی زحماتش را می‌بیند. وقتی هنرمند شروع می‌کند نزدیک یک ماه( یا حتی چند ماه) کشیدن یک تابلو، بعد دیدن تصویری زیبا که بر بوم نقاشی اش نقش بسته ارزش کارش را درک می‌کند.
نویسنده هم همین گونه است. او سالها برای گسترش رمانش کار می‌کند، تعامل با دیگر انسان ها را فراموش کرده و به خاطر کارش تنها همدم هایش می‌شوند شخصیت های داستانش، وقت برای  ویرایش چندباره ی رمان صرف می‌کند، حتی مجبور می‌شود با خیلی از صحنه ها و شخصیت های دوست داشتنی داستان خداحافظی کند چون زائد هستند، و همه و همه ی این کارها برای چیست؟ برای دیدن کتابی چاپ شده، که خواننده با کلی انتظار و توقعات بالا آن را خریده و می‌خواند. و بعد خواندن، لبخندی بر لبش نقش می‌بندد و نویسنده را تحسین می‌کند. نه فقط یک خواننده، بلکه هزاران خواننده که با کتاب های آن نویسنده ارزش کتابخوانی را درک کرده اند. این پاداش کار نویسنده هاست.
پس من هم برای اینکه انشاءالله روزی همچین صحنه ای را ببینم تلاش می‌کنم. و برای همین اینکه کتابی بخوانم که شرط و شروط صحنه پردازی در رمان را یاد می‌دهد من را خوشحال می‌کند.
البته جا دارد به نکته ای اشاره کنم. نویسندگی صرفا یک فرمول خاص ندارد که همه ی نویسندگان آن را استفاده کنند. مثلا: تعلیق×شخصیت پردازی+گفت و گو نویسی ÷۲=داستان 
نه، نویسندگی همچین فرمولی ندارد. نویسنده خودش باید داستانش را بنویسد. البته که در این راه خیلی ها به نویسنده کمک می‌کنند، اما در نهایت او است که باید ببیند می‌خواهد چه کار کند و چه قواعدی در رمانش رعایت شود. نویسندگی فرمول ندارد، اما قواعد دارد. قواعدی که رعایتشان موجب بهتر شدن داستان می‌شود. البته همه این قواعد را رعایت نمی‌کنند ولی  هر کس که این قواعد را رعایت کرده تبدیل شده به یک نویسنده ی خوب. قاعده، فرمول نیست. یک نقشه ی راه نیست. منظور این است که چگونه داستان خود را بنویسید که به مذاق خواننده خوش بیاید. مثلا چگونه شما باید تعلیق در داستان را انجام دهید که حوصله را سر نبرد و در عین حال هیجان انگیز باشد؟
این کتاب هم قواعد صحنه پردازی در رمان را آموزش می‌دهد.
در این کتاب کلی هایلایت زیر کلمات ‌کشیدم. و از نشانگر استفاده کردم. در واقع اولین کتابی بود که هرجا دستم آمد با خودکار و ماژیک یک علامت گذاشتم و چه حس جالبی هم داشت.(البته انجام دادن این کار با کتاب های داستانی برایم شکنجه است)
اولین موردی که باعث می‌شود این کتاب یک کتاب خوب برای داستان نویسی باشد این است که معلوم است نویسنده تجربه دارد و اطلاعات و آموزش های کتاب من در آوردی نیست، انگار بر اساس تجربیات خودش این نکات را به نویسندگان آموزش می‌دهد. با توجه به مثال هایی که آبستفیلد از رمان های خودش آورده بود مشخص بود او نویسنده ی خوبی است. و اطلاعاتش قابل اعتماد است و استفاده ی از آنها باعث می‌شود داستانتان واقعا بهتر بشود.
دومین مورد این است که نویسنده راهکارهای خوبی را ارائه می‌کند. راهکارهای به درد بخور برای چینش صحنه های داستان. راهکارهایی برای اینکه چگونه داستانمان هم آرامش و سکون داشته باشد و هم تعلیق و هیجان.
سومین مورد این است که مثال های داستانی خوبی آورده شده بود. چه از رمان های خود نویسنده و چه رمان های دیگر نویسندگان. 
چهارمین مورد این است که کتاب انگیزه ای برای نوشتن در شما ایجاد می‌کند، گویی دلتان می‌خواهد هر لحظه دفتری بردارید و شروع کنید به نوشتن!
پنجمین مورد این است که نویسنده علاوه برای صحنه پردازی و تعلیق برای هرچیزی راهکاری ارائه داده. هم ساختار رمان، هم شخصیت پردازی، هم گفتگو نویسی، هم طنزنویسی و خیلی چیزهای دیگر.
کتاب نکته ی منفی ای ندارد غیر یک مسئله که به شدت ناراحتم کرد. در مورد ترجمه ی کتاب است. ترجمه خوب و روان بود، ولی مسئله، مسئله ی سانسور کتاب است. در تکه ای از کتاب در مورد طنزنویسی از کتابهای خوب با ژانر کمدی چند مثال آورده شده است.
اما به دلیل نامناسب بودن این مثالها، مترجم به دلخواه خود بخشی از یکی از داستان های جلال آل احمد و چارلز دیکنز را آورده است! از نظر من این کار به هیچ وجه کار درستی نیست. یا متن باید حذف شود یا کامل آورده شود. اگر آن را حذف کنید، نباید جایگزین انتخاب شود. چه بسا انتخاب های مترجم از نظر نویسنده ای که این ‌کتاب و اطلاعاتش را گردآوری کرده گزینه های مناسبی برای آموزش طنزنویسی نباشد. در واقع حس می‌کردم انگار مترجم متن کتاب را تغییر داده است.
اما در کل کتاب خوبی است و ارزش خواندن را مطمئنا دارد و پیشنهادش می‌کنم. به خصوص برای نویسندگان مبتدی.
      

20

        بسم الله الرحمن الرحیم 

و بالاخره جلد پنجم به پایان رسید!...
سفر به سرزمین سرگردانی جلد مورد علاقه م از مجموعه ی قصه های همیشگی هست. به خاطر سفر کانر به قصه هاش، به خاطر شخصیت های جالبی که خلق کرده بود و خیلی چیزهای دیگه. یه جاهایی هم با کانر همذات پنداری می‌کردم. یا با خیلی از شخصیت های دیگه.
این جلد پر از تعلیق و غافلگیری هست. و پایانش هم واقعا جذابه.
اما از شخصیت شرور داستان انتظار بیشتری داشتم. البته که شخصیت شرور، یعنی مرد نقابدار تا یه جایی خیلی قوی بود، ولی انتظار نداشتم انقدر راحت شکست بخوره. انتظار داشتم بعد کلی بدبختی و مصیبت بمیره. یه نکته ی منفی دیگه هم اینه که همه ی مشکلات با جادو یا حتی بدون جادو، خیلی سریع و سرسری حل می‌شن. و یه جاهایی، مثلا وقتی که الکس و کانر و کرم سرخوش گیر تارعنکبوت های اون حشره گنده هه افتاده بودن، شخصیت ها یادشون می‌رفت از جادو استفاده کنند. کلا جادو توی این داستان یه چیز کاملا بی منطقه. ولی داستان برای سنین پایین نوشته شده و برای همین این مسئله قابل تحمل تره. یه چیز دیگه هم بود، گلدی لاکس چطوری وقتی باردار بود شمشیربازی می‌کرد؟:////
اما نکات مثبت هم کم نداره. مثلا شخصیت پردازی خوبش. روایت سریع و معطل نکردن خواننده و...
با اینکه یه بار دیگه هم کتاب رو خونده بودم ولی یه سری چیزها رو فراموش کرده بودم و همون چیزهای فراموش شده باعث شدن داستان از قبل برام غافلگیر کننده تر باشه.
در کل جلد مورد علاقه م هست و خوندنش لذت بخشه. اوایلش اندکی کسل کننده ست ولی کم کم جذاب می‌شه.
پایانش هم که اصلا وای! اولین باری که پایانش رو خوندم دلم به شدت گرفته بود. سنم کم بود و می‌خواستم برای الکس گریه کنم واقعا!!!
و در آخر ممنون از باشگاه گپ که باعث شد دوباره این مجموعه رو مرور بکنم.
منتظرم بریم سراغ جلد بعدی 😁😁
تا اون موقع رابین هود یا راز داوینچی رو می‌خونم.( اگه برسم!)
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

8

        بسم الله الرحمن الرحیم 

شب هایی که خوابم نمی‌بره میرم یکی دو تا از این داستان کوتاه های طاقچه رو می‌خونم که رایگان هستن. من کلا نمی تونم با کتاب الکترونیکی کنار بیام، اصلا! من دوست دارم کتاب رو توی دستم بگیرم و صفحاتش رو لمس کنم. یه حس خیلی خوبی بهم میده. 
 ولی راجع به این داستان کوتاه ها کمی کم تر سخت گیرم و خوندنشون چندان بد نیست و میتونم الکترونیکی بخونمشون.
این داستان کوتاه داستان یه مرده که یه گنجینه ی خیلی ارزشمند، یه تیکه ی نقره که دستمزد هفت سال کار و تلاشش هست با هرچیزی که سر راهشه تعویض می‌کنه. شخصیت اصلی به یه شکل بامزه ای نادون بود و این باحال بود. داستان نکات آموزنده ی زیادی هم داره.
در کل به عنوان یه داستان کوتاه، هم محتوای باحالی داره و هم تصاویر باحال. فکر کنم کودکان خیلی دوستش داشته باشن به خصوص ۷_۸ ساله ها.
و اینکه داستان های برادران گریم واقعا فوق العاده ن. هر صفحه ی داستان های این دو برادر حس خوب و قدیمی و کودکی رو به آدم منتقل می‌کنه. البته این داستان که معمولیه، ولی بقیه ی داستان هاشون به شدت جذابه. هر صفحه ش پر از یه حس جادویی و خاصه.
      

4

        بسم الله الرحمن الرحیم 

و این کتاب هم تموم شد!...
حقیقتش نمی‌دونم چی بنویسم. احساسات مختلفی راجع به این کتاب دارم. کتاب سایه ی باد رو در عرض یه هفته خوندم( که خب مدت طولانی ایه فکر کنم نه؟). در میون درس و مشق و کارهای دیگه خوندمش که خیلی زیاد بودن و همه ش یه استرسی داشتم که به کارهای دیگه م نرسم. ولی کتاب زیبایی بود و به اون استرس می‌ارزید:))))
من وقتی یکم راجع به داستان و... شنیدم فکر کردم که گورستان کتاب های فراموش شده یه زمین خشک و خالیه که از همه جاش دود و خاکستر بالا می‌ره و یه مه عجیبی فضاش رو فرا گرفته و توی زمین خشک و خالی پر از کتابه. یه عالمه کتاب که اکثرا پاره پوره ن. تصور اولیه م این بود که وقتی کتاب رو خوندم فهمیدم نبابا قضیه یه چیز دیگه ست.
اول از همه بذارید راجع به نکات منفی ش بگم که بعد با خیال راحت سه ساعت در وصف زیبایی ش حرف بزنم واسه تون😂
اول از همه بی اعتقادی نسبت به خدا در همه جای کتاب مشهود هست. اینطوریه که همه ی شخصیت ها فکر میکنن باید بشینن یه گوشه و فقط دعا کنن تا خدا کمکشون بکنه. بعد هم که اتفاقی نمیفته به این نتیجه می‌رسن خدایی وجود نداره. همه ی شخصیت های باایمان هم یه مشکلی دارن که بدجوری توی ذوق می‌زنه. این مسئله واسه ی خواننده ای که مذهبی باشه و عقاید سفت و سخت باشه خب قطعا اذیت کننده ست. 
دوما اینکه ناهنجاری های اخلاقی به شدت، به شدت زیاده. یعنی شما یه صفحه رو اتفاقی باز کن، اگه یه صفحه از سخنرانی های جناب فرمین رو بخونی برای همیشه کتاب رو میذاری کنار، مخصوصا اگه خانم باشی. این کتاب رو کم سن و سال ها نباید بخونن. بی غیرتی شخصیت های مذکر هم همه جا موج می‌زنه. اون از خولین، بعد هم دانیل، و دون ریکاردو که واقعا اذیت کننده بود. 
پایانش هم حقیقتا می‌تونست جذاب تر باشه. دوست داشتم نویسنده روی مسئله ی نفرین شده بودن عمارت آلدایاها بیشتر مانور بده.
ولی خب، نکته های مثبت کتاب قطعا، قطعا خیلی بیشتر از نکات منفی شه.
اول از همه پردازش خوب شخصیت ها.همه شخصیت های داستان  خاکستری بودن! با گذشته های مهم که بر روند داستان تاثیر مهمی داره. واقعا شخصیت پردازی داستان عالیه. شخصیت موردعلاقه م هم میگل بود... میگل بیچارههه. 
دوما اینکه کتاب یه حس و حال کتابی داره... یه حس و حال خیلی جذاب. شخصیت اصلی ای که از بچگی میان کتاب ها بزرگ شده... حس و حال داستان خیلی خوب بود. کتاب ها، معما، گذشته های سخت و اسرارآمیز، یه عمارت قدیمی، عشق و عاشقی های سخت و ناامید کننده، خیانت ها و فداکاری ها!...
توصیفات به شدت فوق العاده بودن. به شدت. واقعا می‌تونستی حس بکنی توی کوچه پس کوچه های بارسلون راه میری... همراه دانیل و بئاتریس به گورستان کتاب های فراموش شده می‌ری تا کتاب سایه ی باد رو پیدا بکنی... توی سردابه ی عمارت آلدایاها قدم می‌زنی...! و اینکه نویسنده همه چیز رو به خوبی شرح داده بود. توی اکثر کتاب هایی که می‌خونیم نویسنده ها راجع به کشور خودشون بد نمی‌گن اما کارلوس روئیث ثافون اومده و برای ما همه چیز رو راجع به بارسلون(البته توی اون دوره ای که داستان روایت می‌شه یعنی دهه ی ۱۹۵۰) شرح داده. از بی بند و بار بودن مردم گرفته تا وضعیت سخت زندگی تو اون زمان. جوری که بعضی جاها از شدت عصبانیت از دست شخصیت ها و این بی و بند و باری حالم بهم می‌خورد. نمونه ش همین دانیل... که البته توی پایان داستان لااقل یه کاری کرد. یا اینکه نویسنده به خوبی سرنوشت بچه های نامشروع رو نشون داده بود. بچه هایی که ناخواسته دچار سرنوشت وحشتناکی می‌شدن... مثلا خولیَن... یه جاهایی هم فرمین زیادی چرت و پرت می‌گفت. 
قضیه ی دون فدریکو هم اصلا جالب نبود برام. یه جورایی الکی اضافه شده بود به داستان. انگار صرفا نویسنده خواسته بود بگه آره همجنسگرا ها خیلی بدبختن. واقعا اضافی بود. قضیه ی کلارا هم یکم زیادی به داستان ربطی نداشت😂 بدون حضور اون هم شاید داستان می‌تونست روی پای خودش بایسته.
به نظرم یکی از نقاط قوت کتاب اینه که نویسنده می‌تونه کاری بکنه حتی واسه ی بدترین شخصیت هم دلسوزی بکنی. یا از دست بهترین شخصیت ناراحت بشی و ازش بدت بیاد و با خودت بگی: ای وای ... پس این همون شخصیتی بود که دوستش داشتیم؟... که این باز هم برمی‌گرده به شخصیت پردازی خوب شخصیت ها که عین آدم ها توی زندگی واقعی برام باور پذیر بودند.
نکته ی قوت دیگر کتاب هم اینه که نویسنده یه جاهایی نفس شمارو توی سینه حبس می‌کنه. بعضی از معماها از قبل هم توی ذهن خواننده حل می‌شه. اما برای بعضی هاشون تا پایان داستان کلی حدس و گمان می‌زنی. انگار تو هم مثل دانیل مجبوری سر از این معمای سرپوشیده دربیاری...
اما از همه ی این نقد و تحلیل ها و فلان و فلان بگذریم و با یه نگاه دیگه بهش نگاه کنیم. می‌خوام از احساساتم موقع خوندنش بگم.
داستان برای من خیلی ملموس بود. واقعا قلم نویسنده رو تحسین می‌کردم. من عاشق حس و حال داستان شدم. اون حالت معما وار. یه موقع هایی با شخصیت ها بدجوری همذات پنداری می‌کنی. مثل دانیل دلت می‌خواد یه بار هم که شده خودنویس ویکتور هوگو رو دستت بگیری و روی کاغذ بنویسی. دلت می‌خواد وارد عمارت آلدایاها بشی. وارد اون سردابه ی قدیمی بشی... 
اون قسمت مدرسه ی سن گابریل هم تا حدودی برای من یادآور دو کتاب بود: یکی ش انجمن شاعران مرده، یکی ش هم هری پاتر که یادآور گروه غارتگران بود. به خصوص خیلی حس انجمن شاعران مرده رو میداد این قسمت ها. ( از لحاظ اون حس و حال کلاسیک و مدرسه شون و ...)
تنها جاهایی که خیلی ناراحت شدم یه دفعه ش به خاطر خولین بود و زندگی از دست رفته اش. یه دفعه به خاطر میگل و فداکاری هاش. یه دفعه هم سر مرگ ییوان ... مسئله ای که باعث شد این داستان یه شخصیت شرور داشته باشه.
صادقانه بگم، شما نباید به این کتاب به چشم یه کتاب عادی نگاه کنید. به چشم کتابی بهش نگاه کنید که قراره باهاش زندگی بکنید.
در کل، من پیشنهادش می‌کنم.
ترجمه؟ ترجمه ی علی صنعوی خیلی خوب و تقریبا بدون سانسور بود. من نمی‌دونم چیزی سانسور شده یا نه ولی خیلی جاها مفهوم داستان حفظ می‌شد( اگر که سانسور شده باشه).
یکی از سوالهایی که برام پیش اومده اینه: چرا از روی این شاهکار فیلم نساختن؟ چرا انقدر نادیده گرفته شده؟ ارزشش خیلی بیشتر از این حرف هاست. حقشه که هم سطح کتابهای مشابه خودش باشه.
رفت توی لیست کتاب های مورد علاقه م :)))))
راستی اگه کتاب مشابهش می‌خواید به نظرم اینها خوبن:
از لحاظ فضای کتاب و...: سه گانه ی فونکه 
از لحاظ داستان عاشقانه و...: بلندی های بادگیر 
از لحاظ معما: ربکا
در کل، بخونید و لذت ببرید ....

پ.ن: جلد دومش رو می‌خوام، همین الان، فوری!
انشاءالله یه روزی از یکی قرض بگیرم یا 🚶‍♀️...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

13

        بسم الله الرحمن الرحیم 

با خوندن این یادداشت داستان براتون لو می‌ره:(🚫

تصویر دوریان گری، کتابی بود که به شدت دلم میخواست بخونمش. تعریفش رو شنیده بودم و حس میکردم با سلیقه ی کتابی من جور درمیاد. یه روزی هم بالاخره خریدمش( نسخه ی انتشارات افق) و خب، باید بگم که زیاد مطابق با تصورات من نبود.
اول از همه اینکه ترجمه ی نشر افق خلاصه شده و من نمی‌دونستم. اگه نسخه ی کامل رو می‌خواید بخونید این نسخه رو نخونید. جالب اینجاست که کتاب پر از توصیفات زیاده حتی با وجود خلاصه شدنش! اگه حوصله ی اضافه گویی های نویسنده رو ندارید همین نسخه ی نشر افق رو بخونین. 
خب از کجا شروع کنم؟ 
وقتی کتاب رو باز کردم با رگبار گفت و گو های فلسفی مواجه شدم. دو تا شخصیت که ما هیچ آشنایی ای باهاشون نداریم راجع به هنر و و ... صحبت می‌کنن و این به نظرم شروع خوبی نبود. چون امکان داره خواننده کتاب رو تق ببنده و واسه ی همیشه بذارتش کنار. البته رمان کلاسیکه و شاید واسه همین اینطوری شروع میشه. در کل شروعش چندان دلچسب نبود.
اما ادامه ش جالب و جالب تر میشه. دوریان گری شخصیتی نبود که من فکر میکردم. اول از همه ظاهرش رو مثل فیلمش تصور میکردم. من فیلم رو ندیدم، غیر پنج دقیقه اول( سر همون پنج دقیقه کل داستان کتاب واسه م لو رفت) و تصورم از دوریان گری همون ظاهرش توی فیلم بود. و از لحاظ شخصیتی هم... صادقانه بگم فکر نمی‌کردم انقدر... عوضی باشه.
 لرد هنری هم یکم زیادی حرف می‌زد. البته همین پرت و پلا و زیاده گویی هاش باعث شد شخصیت دوریان گری کلا عوض بشه. 
در مورد بازیل هم، اصلا این شخصیت رو دوست نداشتم. حس میکنم اسکار وایلد از گرایش خودش الهام گرفته توی داستان. چون توی این کتاب ما می‌بینیم که عشق بازیل به دوریان یه عشق الهی و ... توصیف شده، اما علاقه ی دوریان به سیبیل وین و دوشس و... از سر هوا و هوسه. یکی از دلایلی که این کتاب همون کتابی نبود که فکر می‌کردم و تصوراتم خراب شد یه جورایی، همین مسئله ی همجنس گرایی نویسنده و یکی از شخصیت هاشه. 
اما از اون بگذریم، کتاب شخصیت پردازی خیلی خوبی داره. پیچش های داستانی کم اما جذاب هستند، و اینکه پایان داستان قابل پیش بینی نیست. ولی باز هم حس میکردم این صحبتهای فلسفی شخصیت ها راجع به هنر و... میتونست کم کم توی داستان بیاد نه اینکه نویسنده توی گفت و گوی اول داستان این حرف هارو بزنه.
وای، و داشت یادم می‌رفت، جیمز وین! جیمز وین رسما از دوریان هم بدبخت تر بود.
اما پایان داستان مناسب بود. حتی شاید کمی بد بود و دوریان تقاص کارهاش رو نداد. یه شخصیت خیلی عوضی که با زندگی کلی آدم بازی کرد و گناهانش رو به گردن نگرفت. از همون اول داستان که باعث شد اون اتفاق برای سیبیل وین بیفته، حالم ازش بهم خورد.
اما جدا از اون ها، این کتاب درس های خوبی به خواننده ش میده. در کل، حس میکنم این کتاب واسه ی اینه که بخونیدش و بعد سه ساعت زل بزنید به دیوار و وقتی از زل زدن به دیوار دست کشیدید، کلا یه آدم دیگه شده باشید!
ختم کلام این که کتاب خوبی بود. آموزنده و جالب.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

10

        بسم الله الرحمن الرحیم 

حاوی لو رفتن داستان...🚫
حقیقتش اسم نیکلاس نیکلبی رو اولین بار موقع خریدنش شنیدم! مجموعه ی کلاسیک نشر افق، خیلی جالبه(هم عاشقانه های کلاسیک و هم رمان های جاویدان جهان)، من هم یه دفعه تو کتابفروشی این کتاب و کتاب تام سایر و باد در بیدزار رو دیدم که قیمت خوبی هم داشتن و خریدمشون. تا اون موقع هیچ اطلاعاتی راجع به این کتاب نداشتم. فقط امید داشتم به خاطر نویسنده ش که شده کتاب خوبی باشه!
نسخه ی نشر افق خلاصه شده هستش و خب من هم ترجمه ی این نشر رو خوندم... با اینکه خلاصه بود ولی ترجمه ی روانی داشت و فقط یه ایراد از ترجمه ش می‌تونم بگیرم. استفاده از کلمات و اصطلاحات ایرانی ها در کتاب! مثلا یه جا کلمه ی انشاءالله رو به کار برده بود😐
داستان کتاب واقعا جذابه و مثل همه ی داستان های چارلز دیکنز در پایان داستان یه راز از شخصیت فرعی رو میشه که باعث میشه هرکاری که شخصیت ها تا اون موقع انجام دادن بره زیر سوال. داستان یکم طنزه نه در حدی که قاه قاه بخندید ولی باعث میشه یه پوزخند کوچیک بزنید. نویسنده از نیش و کنایه های باحالی در گفتگوی شخصیت ها یا روایتش به کار برده. 
شخصیت پردازی خوبی داشت. از آقاو خانم اسکوئرز و اون بچه شون😒 حالم بهم میخوره. رالف نیکلبی هم که 😑... نمیخوام اصلا راجع به این شخصیت فکر کنم. و نیکلاس هم شخصیت مورد علاقه مه:) و اسمایک😭اسمایک مظلوم:((((
مامان نیکلاس، کیت، و مادلین بری رسما کار خاصی نمیکردن. نویسنده هیچ فعالیت خاصی رو روی دوش شخصیت های خانم نمیذاره و صرفا یه وسیله ن واسه ی وقوع اتفاقات داستان.
پایان بندی زیاد منطقی نبود حس کردم نویسنده شخصیت هارو از سر خودش باز کرده. و اینکه یه سری چیزها تا آخر داستان مبهم موند مثلا اینکه آیا مادلین و نیکلاس ازدواج کردن یا نه؟ سر دوست های رالف چه بلایی اومد؟ مدرسه چی شد؟ قضیه ی مرگ شخصیت منفی رو هم میدونستم، چون یه روز داشتم کتاب رو ورق میزدم، اگه اشتباه نکنم همون روزی که خریدمش، و جمله ی آخر رو خوندم🚶🏻‍♂️🚶🏻‍♂️🚶🏻‍♂️ البته من فکر کردم قراره نیکلاس بمیره! و خب این دفعه که در حال خوندنش به صورت کامل بودم دوباره سری به صفحه آخر زدم و خوشحال شدم نیکلاس نمیمیره:)))
از اون بگذریم، یکم این خلاصه شدنش از کیفیت داستان کم کرده بود. حدس میزنم شخصیت پردازی و... در نسخه ی اصلی قوی تر باشه. ولی روند سریع و خلاصه ش خوب بود و باعث میشد بخوای به داستان ادامه بدی. و انشاءالله یه روزی نسخه ی کاملش رو میخونم. ( دوست دارم بدونم نسخه ی اصلی چجوریه که هزار صفحه هست؟! این داستانی که من خوندم به نظر میومد حداکثرش خلاصه یه داستان ۵۰۰ صفحه ای باشه.)
در کل ارزش خوندن رو داره و پیشنهادش میکنم. خودم از خوندنش لذت بردم.
پ.ن: سر کلاس تمومش کردم...
پ.ن۲: تصویر بالا چندان جالب نیست نه؟ یه نقاشی کوچولو از شخصیت هاست که خودم کشیدم😂از عوارض بیکاری سر کلاسه. خیلی سم شده.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

        _بسم الله الرحمن الرحیم _

من از کودکی به نویسندگی علاقه ی عجیبی داشتم. چون که به کتاب خوندن علاقه مند بودم و دوست داشتم که مثل خیلی از نویسنده های مورد علاقه م، داستان هایی رو خلق بکنم که بقیه هم دوستشون داشته باشن. شخصیت هارو لمس بکنن و به خواننده ها همون لطفی رو با خلق دنیاهای جدید بکنم که نویسنده های مورد علاقه م به خودم کردن.  کتابی که باعث شد من نویسندگی رو به شدت جدی بگیرم، مجموعه کتاب جودی دمدمی بود که برای یه کودک هفت ساله خیلی الهام بخش بود. با خوندن جودی دمدمی و بعدش هم رامونا، کیتی دختر آتش پاره، هنری زلزله و خیلی از کتاب های ارزشمند دیگه ی دوران کودکی م، این علاقه تشدید شد. 
همیشه هم این بی توجهی دیگران به شغل نویسندگی و اینکه فکر میکنن به درد نخوره و فلان و بهمان، مایه ی ناراحتی م بوده.
خلاصه از این ها بگذریم، من به عنوان کسی که همیشه میخواد در آینده یه نویسنده بشه، سعی میکنم خیلی کتاب بخونم. به خصوص کتابهای داستانی. و کتابهایی که موضوعشون آموزش نویسندگی بوده رو سعی کرده م بخونم. چند وقت پیش هم توی یه کتابفروشی بودم که یه مجموعه دیدم با عنوان مجموعه ی آموزش نویسندگی و طی یه اتفاقاتی همه ش رو خریدیم. ( غیر چند تا جلد که کلا نداشت).
تصمیم گرفتم که پاییز امسال شروع به خوندن این کتاب ها بکنم. 
جلد اول این مجموعه رو نداشتم، پس از جلد دوم یعنی گفت و گونویسی شروع کردم به مطالعه ی این مجموعه.
خب واقعیتش یه ماه طول کشید خوندنش. چون من به خوندن رمان های غیر داستانی زیاد عادت ندارم. اما دویست صفحه ی آخر رو در یک روز! تموم کردم( از اینجا برام تعجب آور هست که یه ماه طول کشید تا من دویست صفحه ی اول رو بخونم.)
نمیخوام پرحرفی بکنم، بریم سر اصل مطلب.
این کتاب آموزش های واقعا خوبی داره. به خیلی از سوالات نویسنده ها درباره ی گفت و گو نویسی پاسخ های خوب و درست میده. یه سری تمرین های واقعا باحال و هیجان انگیز هم آخر هر فصل داره که انجام دادنشون لذت بخشه و اگه وقت پیدا کنم، بعضی هاشون رو انجام خواهم داد. 
نویسنده نیومده یه سری مطالب بی محتوا ردیف بکنه و توضیحاتش واقعا به دردبخورن. از اونجایی که گفت و گو نویسی یه مشکل بزرگ واسه ی خیلی از علاقه مندان به داستان نویسیه و خیلی ها درش مشکل دارن، این کتاب میتونه گزینه ی خوبی برای کمک به پرورش مهارت  گفت و گو نویسی شما باشه.
در قسمتی از کتاب به اینکه چطوری حادثه، روایت و گفت و گو رو با هم ترکیب بکنیم اشاره می‌کنه. یا به اینکه چطوری از طریق گفت و گو، شخصیت پردازی رو انجام بدیم. آموزش های خیلی خوبی داره و از کتاب های مختلف نمونه های گفت و گو نویسی خوب رو آورده. مثلا در قسمتی که داشت راجع به گفت و گو های جادویی داستان های فانتزی و... توضیح می‌داد، بخشی از کتاب ارباب حلقه ها و صحبت سم، فرودو و سارومان رو آورده بود.
ترجمه؟ ترجمه ایرادهایی داره ولی در کل قابل قبول و خوبه. بیشترین ایرادش در ترجمه ی اسامی رمان هایی بود که نویسنده در کتاب ازشون نمونه آورده بود. مثلا هری پاتر و سنگ جادو ترجمه شده بود: هری پاتر و سنگ سرسوروس...
در کل، کتاب واقعا خوبیه و پیشنهادش می‌کنم.

به امید روزی که به یاری  خدا و امام زمان(عج)، بتونم نویسنده ی خوبی با گفت و گوهای قوی در داستان هام باشم...
      

22

        بسم الله الرحمن الرحیم 

فاجعه ی اسلاتر هم تموم شد. به شخصه می‌تونم بگم این جلد از جلد دوم، یعنی دزد شیطانی صد هیچ جلوتره. 
حقیقتش رو بگم چشم هام بدجوری درد می‌کنه... نزدیک سیصد صفحه رو در یک روز تموم کردم. با موبایل هم کلی کار کرده بودم و الان هم سرم درد می‌کنه و برای همین مرورم چندان پر جزئیات نیست.
شخصیت پردازی داستان بد نبود. صحنه پردازی خوبی هم داشت. 
این جلد پیچش های داستانی خوبی داره و از جلد قبلی به شدت بهتره. اینکه دوباره برمی‌گردیم به داستان گروبز، خیلی خوبه.
تا یه جایی اتفاق خاصی نمی افتاد ولی کم کم داستان جذاب تر می‌شد و توی دویست صفحه ی آخر داستان خیلی جالب بود.
شخصیت گروبز کم کم داره تبدیل به شخصیت مورد علاقه م میشه. درویش هم شخصیت خوبیه. بیل ای حقیقتا زیاد مورد علاقه م نیست، حس خوبی بهم نمی‌ده. شاید چون به اندازه ی بقیه ی شخصیت ها با خطرات دست و پنجه نرم نمی کنه 😂😂😂
خلاصه که بد نبود. جادوی داستان یکم بی منطقه... ولی باز هم کتاب جالبی بود و خوندنش رو به نوجوون ها توصیه می‌کنم. اگه روحیه حساسی دارید نخونید چون حالتون بدجوری بهم میخوره:/
پ.ن: نمیدونم بک رو بخونم یا نه. الان توی حس و حالی نیستم که بخوام نبرد با شیاطین رو بخونم و به احتمال زیاد خوندن بک میفته واسه یه مدت دیگه...!
      

9

        _بسم الله الرحمن الرحیم _

تا به حال شده همینطوری الکی زل بزنید به کتابخونه تون و کتاب ها رو هی نگاه کنید و ورق بزنید، بدون هیچ هدف خاصی، و با خودتون بگید وای چه کتاب های خوبی دارم، چقدر کتاب نخونده دارم و و و ....
خب امروز هم من خیلی الکی رفتم یه نگاهی به کتابخونه ام کردم که یکهو خوشبختانه شیر رو دیدم. این کتاب رو قبلا خونده بودم و به شدت دنبالش میگشتم تا اینکه امروز پیداش کردم و خیلی خوشحال بودم ... با اینکه دفعه ی قبلی که خوندمش، خیلی سرسری خوندم و خوشم نیومد ازش، اما دوست داشتم پیداش بکنم و دوباره بخونم ببینم این کتاب چیه.
امروز هم موقع صبحونه و ... خوندمش.
خلاصه ش اینه که مامان یه خونواده واسه ی کنفرانسی درباره ی مارمولک ها( فکر کنم همچین چیزی بود) از خونه می‌ره. بعد بچه های این خونواده شیر ندارن و بابا میره براشون شیر بخره که در این حین با یه چیزهای عجیب غریبی رو به رو میشه که ...
داستانش واقعا شبیه یه خوابی بود که با شکم پر گرفتید خوابیدید و خیلی هم خسته بودید و بعد اون خواب رو دیدید. پرهیجان و باحال و بی معنی 😂😄 
رفتارهای باباهه خیلی برام جالب بود، فکر کنید گیر یه مشت دراکولا و آدم فضایی و دایناسور و دزد دریایی بیفتید و باز هم تموم غمتون رسوندن یه شیشه شیر به بچه هاتون باشه.
من هنوز نفهمیدم سرکاریه یا نه، شاید باباهه راست می‌گفت، شاید هم دروغ می‌گفت، ولی به هرحال داستان باحالی بود و دستش درد نکنه. اگه راست گفته که ماشاءالله که زنده از این ماجرا برگشته، اگه دروغ گفته، آفرین به تخیل بی حد و مرزش😁
این کتاب رو بدید بچه ها بخونن. خودتون هم بخونید. اما امکان داره مغزتون بترکه.
پ.ن: تصویر سازی های  فوق العاده جذابی هم داشت. یکی ش توی تصویر بالا قابل مشاهده ست. سبک باحالی دارند. 

      

5

        _بسم الله الرحمن الرحیم_

اکسیر جادویی رو تقریبا در یک هفته تموم کردم... با اینکه کتاب رو تقریبا سه سال پیش خونده بودم، ولی خیلی از ماجراهاش یادم رفته بود...!
توی این جلد هم الکس و کانر دنبال مرد نقابدار می‌رن تا پیداش کنن و ... اما‌ اتفاقات اونطوری که باید پیش نمی‌ره.
یکی از نکات مثبت کتاب اینه که در این جلد شخصیت های داستان های فانتزی و کلاسیک معروف هم وارد داستان می‌شن...و فقط شخصیت های داستان های پریان نیستن که حضور دارن. 
کلا این جلد شبیه آرامش قبل از طوفانه. 
پیچش های داستانی خیلی خوبن. آقای کالفر بلدن طوری شخصیت ها رو بهم ربط بدن که حتی به عقل جن هم نمی‌رسه😂
شخصیت پردازی هم خوب بود... ولی شخصیت های جدید مثل پیتر پن و آدم آهنی و ... خوب پردازش نشدن که البته چون اکثریت باهاشون آشنایی دارن فکر می‌کنم این قضیه مشکلی نداشته باشه.
در کل سه جلد آخر رو خیلی دوست دارم به خصوص جلد پنجم...
 چون این سه جلد آخر بیشتر از همیشه "کتابی" می‌شه، امیدوارم متوجه منظورم شده باشید 😂😂
الان هم که تموم شده یه حس تهی بودن دارم.
پ.ن:
امروز زنگ آخر بود و توی حیاط بودیم. من نشسته بودم رو سکو و منتظر بودم زنگ بخوره. چون بیکار بودم نشستم اکسیر جادویی رو خوندم. یهو یه نفر از سال پایینی ها اومد و با هیجان گفت ا این طلسم آرزوئه؟ منم گفتم نه جلد چهارمه و یه گفتگوی مختصری داشتیم که نتیجه ش این بود: این مجموعه خیلی خوبه😂
      

12

        _بسم الله الرحمن الرحیم_

کتاب دزد شیطانی، یعنی دومین جلد از مجموعه ی نبرد با شیاطین هم تموم شد.
خب این کتاب نسبت به کتاب قبلی واقعا ضعیف تر بود.
به نظرم بیشتر یه سری اطلاعات اضافه راجع به دنیای شیاطین می‌داد و اتفاقاتی هم که داخلش افتاد می‌تونست توی جلد قبلی و... روایت بشه. اینکه شخصیت های آشنا هم حضور نداشتن و درویش بعد ۱۵۰ صفحه سر و کله ش پیدا می‌شه هم زیاد جالب نبود.
شخصیت پردازی ش بد نیست ... صحنه پردازی خوبی هم داشت. ولی اینکه شخصیت ها هر بلائی سرشون میاد زنده می‌مونن خیلی چیز مسخره ایه. یعنی تو بیفتی توی یه دره ی پر از گذاره و زنده بمونی؟:/
در کل باید بگم که از بین دو تا جلدی که تا حالا خوندم جلد اول صد هیچ از این جلد جلوتر بود... این جلد بیشتر حال به هم زن بود تا نفس گیر و ترسناک. مثل جلد قبلی نبود و اونطوری که باید از خوندنش لذت نبردم...ولی دوست دارم که جلدهای دیگه رو بخونم و ببینم چی می‌شه.حقیقتش حس میکنم جلدهای بعدی قراره خیلی بهتر باشن.
      

8

        بسم الله الرحمن الرحیم .

هشدار برادران گریم سومین جلد از مجموعه ی قصه های همیشگی هست. در این جلد داستان خیلی جالب شروع می‌شه و الکس و کانر درگیر مسائل عاطفی هم می‌شن، مسائل روزمره ی‌ نوجوون ها و کمی از وقتشون رو به جای اینکه صرف این بکنن که همه ش برن دنیای قصه ها رو نجات بدن، صرف مسائل دیگه ای می‌کنن، به خصوص الکس. 
این جلد برام چندان جالب نبود و جلد قبلی رو خیلی بیشتر دوست داشتم. به نظرم جلد قبلی هیجان بیشتری داشت و جای دعواهای گلدی لاکس و شنل قرمزی خالی بود. توی جلد قبلی همه ی شخصیت های دوست داشتنی با هم رفتن به ماجراجویی ولی در این جلد همه پراکنده بودند.
قلم نویسنده هم روان و راحت خوان بود ولی از توصیفات به شدت کم استفاده می‌کنه. گره های داستان سریع حل می‌شن. تنها چیزی که من رو وادار می‌کنه کتاب رو بخونم حضور دنیای جادویی پریان و حضور شخصیت های خاطره انگیزه. 
و در کل کتابیه که بخوام به گروه سنی بین ۸ تا ۱۲ سال معرفی بکنم. چرا؟ چون این کتاب دقیقا واسه این سنین نوشته شده و اگه شما بین این سنین باشین قطعا از خوندنش لذت خیلی زیادی می‌برید‌.
در مورد شخصیت پردازی ها هم باید بگم که خوب بود ولی بعضی از شخصیت ها به شدت نیازمند پردازش بیشتر بودن. به خصوص پادشاه ها و ملکه ها. سیندرلا که دیگه خیلی بد بود، توی هر جلد تا یه بار بچه ش رو گم نکنه اون جلد اصلا تموم نمی‌شه و ماجراها و مشکلات ادامه دارن😐 واقعا دلم برای شاهدخت هوپ می‌سوزه. هر بدبختی ای واسه سیندرلا و پادشاه ایجاد می‌شه، اولین قربانی ش شاهدخت هوپ هست که یهو از ماتریکس خارج  و  اسیر شخصیت های منفی و شرور داستان میشه🤐.
گلدی لاکس که خیلی خوبه و حضور کمرنگش در این داستان به شدت ناراحتم کرد‌. دلم برای کل کل های گلدی لاکس و شنل قرمزی به شدت تنگ شده بود.
از خوبی های مجموعه بگم؟ داستان غافلگیری های زیادی داره و بی ربط ترین شخصیت ها رو جوری بهم مرتبط می‌کنه که حتی خود شخصیت هم نمی‌فهمه از کجا خورده. روند سریع و داستان پر کششی داره. شخصیت ها هم جالبن.
ولی خب برای جلد چهارم هیجان زده هستم و امیدوارم زودتر شروعش کنیم.
ممنونم از باشگاه گپ که باعث شد دوباره این مجموعه رو بخونم 😁😁
در کل من واسه ی سه جلد آخر خیلی هیجان زده ام و انشاءالله هرچه زودتر برم سراغش. 
َ
      

8

        بسم الله الرحمن الرحیم 

خب الحمدالله این کتاب تموم شد. 
من اسم مریم عزیزی رو اولین بار وقتی شنیدم که کتاب تان جی ها رو خریده بودم ( یه مجموعه ی فانتزی از انتشارات هوپا ) و در پایان کتاب یه معرفی مختصری از ایشون آورده بود . من اطلاعات دقیقی از بقیه ی آثار ایشون و به خصوص کتاب هایی که مولفشون خودشون هستن نداشتم و ... دشت پارسوا رو هم به خاطر تعریف یکی از دوستانم خریدم. کل شش جلد رو با یه قیمت واقعا مناسب پیدا کردم که حتی اگه خوشم نمی‌اومد ازش باز هم چندان ناراحت نمی‌شدم 😂 و وقتی فهمیدم این مجموعه خیلی کمیابه خوشحال شدم که شش تا جلدش رو یکجا پیدا کردم .
نکته ی منفی خیلی مهمش این بود که کتاب واقعا روایت گنگی داشت . من ۳۰_۴۰ صفحه ی اول رو بارها خوندم ولی حتی الان که کتاب تموم شده نفهمیدم قضیه ی رفتن ماندانا به دشت پارسوا چی بود . اصلا نفهمیدم مامان باباش کی بودن و چه اتفاقی براشون افتاد. چرا ماندانا همون اول  طوری رفتار میکرد که انگار سالهاست در دشت پارسوا زندگی میکنه و مخاطب هیچ تغییر خاصی رو درون این شخصیت احساس نمی‌کنه؟ اصلا چرا رازیان، ماندانا رو به دنیای خودشون احضار کرد؟ چرا ماندانا در پایان داستان وارد اون خونه شد؟(کسایی که کتاب رو خوندن متوجه منظورم می شن. منظورم همون خونه ایه که واردش شد و درونش کابوس دید و یک نقش چشم با مار و گل روی سقفش بود).ماندانا چرا با رازیان در همون اول که وارد دشت پارسوا شد انقدر صمیمی بود؟؟ یعنی من تا یه بخشی از داستان حتی نمیدونستم غریبه ن  با  هم..
همه ی اینها کلی سوال بدون جواب هستن که حتی بعد اتمام کتاب در ذهن خواننده می‌مونه.روایت داستان واقعا به شدت گنگ بود.
نکته ی منفی دیگر هم اینه که کتاب حجم شباهت شدیدی به فانتزی های غربی داره! هری پاتر رو بذاریم کنار، من یه جاهایی حس میکردم نویسنده اصلا از ارباب حلقه ها الهام گرفته😐.
ببینید من چند مورد از شباهت های این کتاب با هری پاتر رو واسه تون می‌نویسم:
۱_ورزش تیراندازی جادویی که در قسمتی از کتاب دشت پارسوا  برگزار شد شبیه کوییدیچ در هری پاتر بود. قوانین بازی و روشش کلا فرق داشت ولی مشخص بود نویسنده از هری پاتر الهام گرفته.  
۲_ مدرسه ی جاودان مهر و هاگوارتز. کسی نیست که هم دشت پارسوا و هم هاگوارتز رو بخونه و این دو تا مدرسه رو به هم شبیه ندونه. 
۳_ وارد شدن به خاطرات از طریق معجون در دشت پارسوا، وارد شدن به خاطرات از طریق قدح اندیشه در هری پاتر. رفتن به مجمع جادویی شخصیت شرور قصه از طریق خاطرات در هر دو کتاب .
۴_مسابقه ی افسونگر برتر در دشت پارسوا و مسابقه ی سه جادوگر در هری پاتر . در هردو داستان هم شرکت کننده ها باید یک وسیله ی جادویی رو پیدا کنن و در صورت پیدا کردن اون وسیله برنده خواهند شد که در دشت پارسوا اون وسیله سیب بود و در هری پاتر، جام آتش .
۵_ رقص شخصیت های اصلی در شب عید نوروز  در دشت پارسوا (حالا دقیق یادم نیست ولی فکر کنم همون عید بود احتمالا) و جشن یول بال در شب کریسمس در هری پاتر. اینجا نزدیک بود سرم رو به دیوار بکوبم و بگم: داداش دیگه یول بال رو چیکار داشتی؟ به خدا ما ایرانی ایم، فرهنگمون با اونها فرق داره😂😭ببینید توی دشت پارسوا اینطوری بود که دو تا شخصیت اصلی (ماندانا و آبتین ) تفریحی میرن به یه میخانه، در شب عید و اونجا یه مراسم رقص برگزار میشه... حالا توی هری پاتر ما عین این رو داشتیم دیگه!
کلا این یه چند تا مورد از شباهت های ریز و درشت دشت پارسوا به هری پاتر بود که من نام بردم .در قسمت دوم کتاب از این حجم شباهت کمی کم میشه.
در مورد شباهتش به ارباب حلقه ها هم، در بخش دوم این شباهت رو حس میکنیم .من حس کردم که ونیساک ها شباهت زیادی به الف ها در ارباب حلقه ها دارن و حتی ونیساک ها به ماندانا و آبتین یه نوشیدنی به اسم ورت دادن که باعث می‌شد انرژی بگیرن... و این شما رو یاد چی میندازه؟ لمباس های الف ها در ارباب حلقه ها!در ارباب حلقه ها  الف ها به یاران حلقه یه نون به اسم لمباس میدن که باعث میشه انرژی خیلی زیادی بگیرن . تازه یه قسمت هایی از کتاب که همه ی شخصیت ها دور هم بودن و در جنگل مشغول یافتن سیب بودن(که اینجا باز یاد حلقه ی سائورون میفتیم ) من رو یاد ماجراجویی یاران حلقه مینداخت.اورتاژ ها هم شباهت زیادی به اورک ها داشتن.
 اما خب به نظرم این مورد شاید چندان به حساب نیاد و نادیده بگیریدش.
نکته ی منفی دیگه هم اینه که نویسنده گرچه سعی کرده بود فضای داستان ایرانی باشه و از تقویم و نام های ایرانی استفاده می‌کنه،اما فضای داستان به کتاب های غربی شباهت بیشتری داره و این ایرانی بودن خیلی کم حس می‌شه . از رابطه ی خیلی ساده و دوستانه ی دختر و پسر گرفته،رقص دو نفره، تا اینکه شخصیت ها آب انگور می‌خورن، و شخصیت ها حس ایرانی بودن رو به مخاطب نمی‌دن . فرض کنید من کاری به فرهنگ اسلامی ندارم، به فرهنگ ایرانی کار دارم و خب توی فرهنگ ایرانی هم  همچین چیزهایی عادی نیست😐و فقط مدتیه که برخی ها سعی در عادی سازی شون دارن. 
یه جاهایی هم حس میکردم ای کاش نویسنده راجع به چهره ی شخصیت ها بیشتر توضیح میداد. مخاطب مجبور بود خودش چهره ها رو در ذهنش بسازه و اونقدری که نویسنده در صحنه پردازی موفق بود، در توصیف چهره ها و اشخاص نبود. 
این کتاب قطعا نکات مثبتی هم داره . اولینش ایرانی بودنش هست. این خوبه که بالاخره یه نویسنده ی ایرانی دستی در ژانر فانتزی برده و موجودات فانتزی ای که خلق کرده واقعا متنوع و جالب هستند. 
نکته ی بعدی ش هم شخصیت پردازی خوب هست( منظورم خصوصیات هست نه چهره شون و ...) . و اینکه از بین شخصیت ها از کیانیک(خدا بزنه به کمرش 🤣)متنفر بودم و خب شخصیت مورد علاقه ای هم نداشتم در این کتاب . شاید فقط کمی رازیان جالب بود.
قلم نویسنده هم دوست داشتنیه و مشکل اصلی ش این بود که کمی مبهم بود. شخصیت ها هم روابط جالبی با هم دارن و احساساتشون خوب توصیف میشه . صحنه پردازی هم اصلا مشکلی نداشت و خیلی خوب بود.
در کل، نه خوب بود و نه بد. یه فانتزی معمولی(از نظر من) که شاید شما بخونیدش و دوستش داشته باشید 🤷🏻‍♀️ ولی پیشنهادش نمی‌کنم. 
البته یه نکته ای که جا داره بگم اینه که من نمیخوام هر فانتزی ای رو با هری پاتر مقایسه بکنم و هر کتابی فانتزی ای داستان منحصر به فرد خودش رو داره. هری پاتر واقعا یه فانتزی فوق العاده بود. من تخیل رولینگ رو تحسین میکنم. ولی نباید فانتزی های دیگه رو زیر سوال برد، به خاطر هری پاتر. 
اما اگه حس کنیم که داستان دیگه داره از روی هری پاتر تقلید می‌کنه، اون یه بحث دیگه ست... که من در مورد این کتاب همچین حسی داشتم. برای همینه که توی یادداشتم به شباهت هاش با هری پاتر اشاره کردم. وگرنه که شباهت های عادی بین فانتزی ها چیز خاصی نیست و خب این کتاب هم واقعا یه حس تقلید از هری پاتر رو میداد...
      

20

        بسم الله الرحمن الرحیم 

خب این هم آخرین کتابی که در تابستون خوندم :)
من کتاب طلسم آرزو(جلد اول مجموعه ی قصه های همیشگی ) رو از نمایشگاه مجازی کتاب گرفتم . وقتی بسته ی کتابهایی که از پرتقال خریده بودم رسید، طلسم آرزو رو دیدم و اصلا یادم نبود این رو هم خریده بودم 😂🤦🏻‍♀️
توی همون سال خوندمش . یادمه پشت در اتاقم نشسته بودم و همینطوری برداشتمش و خوندم ‌. صفحات زیادی رو نخوندم ولی تا معرفی الکس و کانر جلو رفته بودم . اون موقع خیلی ازش خوشم اومد . جلد دوم و سوم و پنجم ( البته با فاصله ی زمانی زیاد)رو هم از یه کتابفروشی گرفتم و جلد چهارم رو از یه کتابفروشی دیگه . جلد ششم رو از دیجی کالا گرفتم . یادمه که دیجی کالا تخفیف زده بود روی کتاب هاش من هم داشتم همین طوری کتابهاش رو نگاه میکردم اگه چیز خوبی دیدم بگیرم. که دیدم جلد ششم اومده و ذوق کردم و خریدمش .
حدود بین سنین ۱۰ تا ۱۱ سالگی خوندمشون. 
امسال خیلی بهش فکر کرده بودم که از اول بخونمشون، و یه روز تو بهخوان دیدم که یه باشگاه به اسم گپ هست که اعضای باشگاه مشغول خوندن جلد دوم مجموعه هستن ‌. من یکم تردید داشتم چون جلد اول تموم شده بود ولی خب عضو باشگاه شدم و شروع کردم به خوندن بازگشت ساحره برای بار دوم . حقیقتش اول هاش خیلی ناراحت بودم که چرا زودتر عضو باشگاه نشدم و اینکه یه حس ناراحتی ای از اینکه بعد چند سال یهو جلد دوم یه مجموعه رو که تقریبا هیچی ازش یادم نیست برداشتم بخونم داشتم . ولی خب از اونجایی که قلم کریس کالفر خیلی روان و خوبه، با داستان ارتباط برقرار کردم و خب دیگه از خوندنش ناراحت نبودم .
اگه بخوام حسم رو نسبت به خوندنش توصیف بکنم، باید بگم مثل دیدار یه دوست قدیمی بود. یه دوست که متعلق به دوران ابتداییت باشه . وقتی می‌بینیش و باهاش معاشرت می‌کنی، یه ایرادهایی ازش به چشمت میاد که قبل اون هیچ وقت ندیده بودیشون یا متوجهشون نبودی . یا فکر می‌کنی که خب دیگه اون دوست برای تو مثل قبل نمیشه، تو خیلی بزرگ و همچنین عوض شدی و دیگه رابطه تون مثل گذشته نیست . شاید بهتر شده باشه، شاید هم بدتر! وقتی می‌بینیش خاطراتی به ذهنت می‌رسه که باعث تعجبت میشه و ناراحت میشی چون دیگه قرار نیست اون خاطرات تکرار بشن . اما شاید بتونی همه ی این افکار منفی رو کنار بذاری و برای چند ساعت تبدیل به همون دوست های قدیمی و شاد بشید!
این کتاب برای من اینطوری بود . یه سری ایراداتی داشت که وقتی سنم کمتر بود و خوندمش به چشمم نیومده بود . مثلا من انتظار داشتم کلی ماجراجویی و گره ی غیر قابل حل شدن پیش روی شخصیت ها باشه ولی خب همه ی گره های داستان تقریبا راحت حل می‌شد . یا از نظرم ازمیا خیلی زیاده گویی میکرد.
 من جدیدا هر کتابی که می‌خونم سعی میکنم برای خودم نقدش کنم؛ ببینم مشکلاتش چی بود و سعی میکنم توی یادداشت هام همه ی مواردی که به چشمم اومده رو بگم . ولی زمانی که برای بار اول خوندمش فقط برای این بود که ازش لذت ببرم و خب از اونجایی که اون زمان سن کمی داشتم از شخصیت پردازی و صحنه پردازی و ... زیاد سر در نمی آوردم. ولی خب خوندنش در حال حاضر همراه با کمی ناراحتی به خاطر کم بودن پیچش های داستان و ... بود .
اما خب وقتی که تونستم کمی بیشتر در داستان غرق بشم، من و کتاب مثل دوستان قدیمی شدیم و ناراحتی های زمان حال کمتر به چشمم اومد. 
بگذریم،
از نکات مثبت باید بگم که صحنه پردازی و شخصیت پردازی ش واقعا خوب بود . داستان متن روان و ساده ای داره . به راحتی باهاش ارتباط برقرار میکنید. شخصیت های مورد علاقه م ؟ کانر و گلدی لاکس. اولین باری که یه دزد رو تحسین کردم زمانی بود که این کتاب رو خوندم!حقیقتش گلدی لاکس من رو یاد ایگریت توی سریال game of thrones می‌انداخت😂🤦🏻‍♀️( از عادت هامه که شخصیت هایی که هیچ ربطی به هم ندارن رو بهم ربط بدم) از اونجا که هم جز یه دسته از مردم بودن که هیچکس بهشون علاقه ای نداشت، معشوقه هاشون آدم های فراری بودن، مبارزهای خوبی بودن و مهم تر از همه توی دنیاهای خیالی و غیر قابل تصوری زندگی میکردن . 
کانر رو هم دوست دارم چون ؟ چون که از الکس خیلی باحال تر بود و از پری بودن خوشش نمی‌اومد . مهم تر از همه یه نویسنده بود، و اینکه توی مدرسه معمولا دست کمش میگرفتن .
از پری ها هم به شدت متنفر بودم . یکی از دلایلی که الکس رو به اندازه ی کانر دوست ندارم علاقه ش به پری هاست . به نظرم زیادی لوس بودن .
جادو و جنبل در داستان هم یکم بی قاعده بود و با یه چوبدستی همه ی مشکلات حل می‌شد ... البته خب مراحل ساخت چوبدستی رو نباید نادیده گرفت😂
از لحاظ رده ی سنی هم ... ببینید اگه دچار حالت کاهش سرعت در خواندن یا همون ریدینگ اسلامپ شدید خیلی کتاب خوبیه چون که داستان واقعا پر کششی داره . اما اگه از ژانر فانتزی متنفرید اصلا سمتش نرید. بهترین سن برای خوندنش بین ۸ تا ۱۱ سال هست، یا اگر کتاب خون نیستید حتی تا ۱۳ سال هم کتاب خوبیه . حتی امکان داره با خوندنش کتابخون بشید اگر توی این سنین بخونید .
اگر سنتون بالاتر باشه و فرد کتابخوانی باشید احتمالا چندان جذاب نباشه ولی اگر به داستان های پریان علاقه دارید، در هر سنی این کتاب براتون جذابه. این داستان کل شخصیت های داستان های پریان رو توی یه کتاب جمع می‌کنه و این شخصیت ها توی کل شش جلد دارن با هم سر و کله میزنن و میرن ماجراجویی!
خلاصه که، از نظر من ارزش خوندن رو داره اگر ژانر فانتزی دوست دارید و دنبال یک کتاب راحت خوان هستید . قیمتش واقعا گرون شده . تنها نشر معتبری که این کتاب رو چاپ کرده نشر پرتقاله و انتشارات های دیگه همه نامعتبرن. چاپ پرتقال هم قیمتش چندان به صرفه نیست و حتما راجع به کتاب تحقیق کنید قبل خرید چون کتابی نیست که همه پسند باشه . و اگر از دوستان و آشنایان قرض بگیرید بهتره چون اونطوری با خوندن جلد اول میفهمید به داستان علاقه دارید یا نه و راجع به خرید کل مجموعه راحت تر تصمیم می‌گیرید. 
      

9

باشگاه‌ها

باشگاه کتابخوانی گَپْ

128 عضو

قصه‌های همیشگی؛ آخرین نبرد

دورۀ فعال

لیست‌های کتاب

نمایش همه
نیکلاس نیکلبی (متن کوتاه شده)دختری به نام نلیادداشت های پیک ویک

‌چارلز دیکنز، یکی از بهترین نویسندگان انگلیسی.

17 کتاب

بسم الله الرحمن الرحیم چارلز جان هوفام دیکنز، زاده ی ۷ فوریه ۱۸۱۲ و درگذشته ی ۹ ژوئن ۱۸۷۰، برجسته ترین رمان نویس انگلیسی عصر ویکتوریا و فعال اجتماعی توانمند بود. به عقیده ی جیمز جویس، نویسنده ی بزرگ معاصر، از شکسپیر به این سو، دیکنز تأثیرگذارترین نویسنده در زبان انگلیسی بوده است.دیکنز در لندپورت پورتسی متولد شد. او دومین پسر جان دیکنز، کارمند اداره ی کارپردازی بحریه بود. پدرش اهل لاابالی گری بود و کار را به جایی رساند که او را به زندان مارشالسی انداختند. به همین دلیل دیکنز ۱۲ ساله را برای تأمین معاش خانه به کارخانه ی واکس سازی وارن فرستادند. او تا آزادی پدرش از زندان هم چنان مجبور به کار بود تا بالاخره بعد از مراجعت پدر توانست به مدرسه بازگردد.دیکنز بعد از پایان دوره ی مدرسه در دفتر وکالتی مشغول به کار شد و پس از بررسی زندگی شلوغ و متنوع لندن، بر آن شد تا روزنامه نگار شود. در این دوره، در شیوه ای سخت از خلاصه نویسی، توانایی خود را نشان داد و در مارس ۱۸۳۲ در حالی که جوانی حدودا ۲۰ ساله بود، خبرنگار امور عمومی و پارلمانی شد.دیکنز در سال ۱۸۲۹ دلداده ی دختری به نام ماریا بیدنل شد، اما والدین ماریا او را از لحاظ اجتماعی در سطحی نازل تر از خود یافتند. این دل باختگی و برخوردی دیگر با او در میان سالی دیکنز، بعدها در عشق شخصیت معروف رمانش، دیوید کاپرفیلد به دختری به نام دورا بازتاب یافت.در سال ۱۸۴۲ با سفر به آمریکا و به رغم استقبال گرمی که از او شد، «یادداشت هایی از آمریکا» و «مارتین چارلز لویت» را به قلم آورد که آمیخته ای بودند از ستودنی های بسیار آمریکا و البته همه ی آنچه که در نگاه دیکنز نفرت انگیز آمدند. وی در سال های ۱۸۴۴–۱۸۴۵ نیز از ایتالیا دیدن کرد و در آن جا ناقوس های جنوا، عنوان «بانگ ناقوس ها» را به ذهنش القا کرد، کتاب کوچکی که ضربه ای بزرگ به نفع مستمندان روزگارش زد. در پی بازگشت از ایتالیا، چندی سردبیر دیلی نیوز شد و برای بهبود وضع مدارس ژنده پوشان و لغو اعدام مجرمان در ملأ عام، کمر همت بست؛ مدارس ژنده پوشان، موسساتی بودند که در آن کودکان فقیر به رایگان آموزش می دیدند.بی اعتنایی او به هشدارها (فلج جزئی - ناتوانی در خواندن حروف سمت چپ و لنگش روزافزون پای چپ) تا بدان جا پیش رفت که در سال ۱۸۷۰ اقدام به یک رشته کتاب خوانی جدید نمود. دیکنز در ۱۵ مارس برای آخرین بار «سرود کریسمس» را خواند و سرانجام در ۹ ژوئن ۱۸۷۰، در حالی که «ادوین درود» به پایان نرسیده بود، به طور ناگهانی از جهان رفت. کتاب هایی از چارلز دیکنز که در بهخوان یافت نشد: زندگی و ماجراجویی‌های مارتین چوزلویت خانه متروک عبور ممنوع

16

سایه‌ی بادگورستان کتاب های فراموش شده؛ بازی فرشتهگورستان کتاب های فراموش شده؛ زندانی آسمان

گورستان‌کتاب‌های‌فراموش‌شده

5 کتاب

بسم الله الرحمن الرحیم. مجموعه ی گورستان کتاب های فراموش شده، روایتی است از معماها، عشق های مخفیانه، کتاب هایی که فراموش می‌شوند، خیانت ها، حقیقت های زندگی و خیلی چیزهای دیگر. داستان از جایی شروع می‌شود که دنیل، پسر کوچکی که به خاطر شغل پدرش در میان کتاب ها بزرگ شده است، شروع به روایت داستانی برای ما می‌کند( زاویه ی کتاب زاویه ی دید اول شخص است). دنیل از این می‌گوید که در کودکی، پدرش او را به کتابخانه ای بسیار بزرگ برده است به نام "گورستان کتاب های فراموش شده". در این گورستان/کتابخانه، کتاب هایی وجود دارند که صاحبی ندارند. کتاب هایی که یا فراموش شده اند یا بسیار کمیابند و هر فردی که کتابی انتخاب بکند، باید سرپرستی آن کتاب را به عهده بگیرد، همچون یک کودک. دنیل در کتابخانه با کتابی به اسم سایه ی باد مواجه می‌شود و آن را برمی‌دارد، دنیل روز به روز با این کتاب ارتباط بیشتری قرار می‌کند. او متوجه می‌شود در کل دنیا تنها همین یک نسخه از کتاب سایه ی باد وجود دارد و دیگر نسخه های این کتاب و بقیه ی آثار نویسنده ی آن _ خولیَن کاراکس _ توسط فردی ناشناس سوزانده شده اند. دنیل کنجکاو می‌شود که از راز سرپوشیده ی کتاب های کاراکس سردربیاورد. اما این جست و جو هربار به بن بست می‌خورد اما دنیل جست و جو و کنجکاوی خود را متوقف نمی‌کند. حالا این دنیل است که باید برای بقای کتاب سایه ی باد تلاش و آن را از دست مرد ناشناسی که کتاب هارا می‌سوزاند حفظ کند.... این مجموعه کلا شامل چهار جلد است که در ایران به صورت پنج جلد چاپ شده و کامل ترین ترجمه ی این مجموعه، ترجمه ی نشر نیماژ با ترجمه ی علی صنعوی است. ژانر کتاب، گوتیک است. ترکیبی از ژانر های عاشقانه، معمایی، جنایی و تا حدودی هم با خواندن آن حس و حال کتاب های کلاسیک را دریافت می‌کنید. این کتاب مناسب رده ی سنی جوان و بزرگسال است، اما می‌تواند مناسب نوجوانان هم باشد در صورتی که به کتاب علاقه مند باشند. البته این کتاب خالی از مواردی که مناسب سنین پایین تر نباشد نیست. برای همین برای گروه سنی جوان مناسب تر است. این لیست جهت اطلاع شما برای ترتیب مجموعه درست سده است. امیدوارم کمک کننده باشد. ۱_سایه ی باد ۲_بازی فرشته ۳_زندانی آسمان ۴_هزارتوی ارواح_بخش اول ۵_هزارتوی ارواح_بخش دوم

6

فعالیت‌ها

256

The City of Brass

14

دخترم چادر نمی پوشد

4

از دوازده انگشت نکبتی اش
          دقیقا یک همچین کتابی می‌خواستم که وسط این معده درد و بی‌حوصلگی که توان هر کاری را از وجودم گرفته نتوانم زمین بگذارمش.

قصه درباره دختری به اسم آواست و قصه فرارش از خانه عمه و دوستی‌ و همراهی‌اش (بخوانید بی‌خانمانی‌اش) با یک پیرزن لیف فروش.

بیشتر قصه در کوچه و خیابان‌‌های تهران می‌گذرد‌. تجریش و امام‌زاده صالح و بازارش. من هم که عاشق اینجور کتاب‌ها که از شهر و محله‌ای که می‌شناسم می‌گویند.

نیم ستاره را هم برای این کم کردم که یک‌جاهایی باورپذیری کتاب برایم کم می‌شد.

چند نکته پراکنده درباره کتاب می‌نویسم و بعدا یک مرور شسته رفته‌تر در صفحه خانه ادبیات نوجوان برایش می‌نویسم:

_ شخصیت داستان بی‌اعصاب و بی‌ادب است. از یک دختر بی‌مادر و پدر و بی‌جا و مکان که انتظار ندارید لفظ قلم حرف بزند؟ اگر نوجوان‌تان کوچک‌تر از ۱۵ سال است یا خیلی تاثیرپذیر هست یا فکر می‌کنید یک سری الفاظ اصلا و ابدا به گوشش نخورده و می‌ترسید بی‌ادب شود کتاب را ندهید دستش.

_ اگر از کتاب "زیبا صدایم کن" خوش‌تان آمده احتمالا از این هم خوش‌تان می‌آید.

_ به این نتیجه رسیدم که مهندسی معکوس کتاب‌های ایرانی برایم خیلی راحت‌تر از ترجمه‌هاست. انگار راحت‌تر می‌توانم بفهمم چکار کرده و چطور برای قصه‌اش تعلیق ایجاد کرده و چه کرده شخصیت‌هایش واقعی‌تر در بیاید. به خصوص اگر توی خانه نویسنده‌اش رفته باشم و چایی و شیرینی هم خورده باشم دیگر هیچی! پس هر چند وقت یک‌بار یک ایرانی خوب را بخوانم و سعی کنم از نوشتنش یاد بگیرم.

_ این کتاب را از "کشتن بچه‌کوکو" که رمان نوجوان دیگری از همین نویسنده‌است بیشتر دوست داشتم. بنظرم قلمش قوی‌تر بود. البته "کشتن بچه کوکو" هیچ‌وقت مجوز نگرفته و نسخه چاپی‌اش را باید با پیام دادن به خود نویسنده تهیه کنید. موضوعش کودک همسری‌ست.

_ اعظم مهدوی سعی می‌کند راه جدیدی در ادبیات نوجوان باز کند و از نوجوان‌هایی بنویسد که قصه‌شان کمتر روایت شده. این راه جدید را هم با انتخاب سوژه‌های ساختارشکنانه باز می‌کند هم با شیوه نگارش هم با مدل چاپ و نشر متفاوتش. این کتاب هم انگار اولین قدمش در این راه بوده‌است.شاید هیچ‌وقت در نوشتن شبیه او عمل نکنم، اما دغدغه‌اش را می‌فهمم و تلاشش برایم ستودنی‌ست.
        

15

دوقلوی گمشده

8

آتش بدون دود: هر سرانجام، سرآغازی ست

51

سیلماریلیون
          هشدار! اسپویلر الرت!
اگر فرض کنیم سیلماریلیون کهکشان راه شیریه، هابیت و ارباب حلقه‌ها میشن یکی از چشمه‌های روی زمین!
سیلماریلیون از خلقت آینور شروع می‌کنه، و بعد از خلقت ائا و آردا (جهان هستی و سرزمین میانه)، جدال والار (عده‌ای از آینور که دل به سرزمین میانه بستن) با ملکور (یکی از آینور) در سرزمین میانه، رفتن والار به والینور، بیدار شدن الف‌ها، زندانی کردن ملکور توسط والار، و مهاجرت (بعضی) الف‌ها به والینور، تازه داستان سیلماریلیون شروع میشه. سیلماریلیون سه گوهر هستن که فیانور (یکی از الف‌های مهاجرت کرده) با دست خودش می‌سازه و از روشنایی دو درخت والینور آتشی در درون‌شون قرار می‌ده. ملکور که بعد از رهایی از زندان، وانمود کرده پشیمونه و سرگرم تفرقه انداختن بین الف‌ها و والاره، در این سه گوهر طمع می‌کنه و نهایتا بعد از نابود کردن دو درخت والینور، سیلماریلیون رو می‌دزده و با خودش به سرزمین میانه می‌بره. فیانور (به همراه خانواده‌ش) برای پس گرفتن سیلماریلیون بدون اجازه‌ی والار، راهی سرزمین میانه میشه و برای هدفش دست به هر کاری می‌زنه، حتی خویشاوندکشی. در نتیجه یکی از والار، فیانور و پسرانش رو نفرین می‌کنه که روزگارشون با خیانت و بیم خیانت خویشان سپری می‌شه و هرگز دستشون به سیلماریلیون نمی‌رسه. باقی داستان سرنوشت پسران و برادران و برادرزاده‌های فیانوره، به علاوه‌ی الف‌هایی که به والینور کوچ نکردن و ساکن سرزمین میانه بودن و آدمیان که تازه از خواب بیدار شدن. حدیث برن و لوتین، فرزندان هورین، تور و ایدریل، و ارندیل و الوینگ هم گفته می‌شه و حدیث برن و لوتین چقدر دلنشین و قشنگه.
نهایتا بعد از گذشت سال‌های خیلی زیاد، جنگ‌های بسیار و از بین رفتن تمام چیزهای قشنگ دنیا، والار با ملکور وارد جنگ می‌شن، شکست‌ش می‌دن و به پوچی خارج از جهان هستی تبعیدش می‌کنن. سائورون یکی از خادمان ملکوره که اظهار ندامت می‌کنه تا زنده‌ بمونه و بعد شروع می‌کنه به آتش سوزوندن. داستان‌های هابیت و ارباب حلقه‌ها، پنج شش هزار سال بعد اتفاق می‌افتن که به هر کدوم به ترتیب در حد دو سه خط و دو سه صفحه در این کتاب اشاره شده!
در کل علی‌رغم اندوه فراوانش، بسیار جالب بود و مطمئنم چندین بار دیگه می‌خونمش.
        

11