دونده هزارتو: دونده هزارتو

دونده هزارتو: دونده هزارتو

جیمز دشنر و 2 نفر دیگر
4.7
62 نفر |
27 یادداشت
جلد 1

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

6

خوانده‌ام

130

خواهم خواند

62

اگر نترسی، آدم نیستی! زمانی که توماس در آسانسور از خواب بیدار می شود، تنها اسمش را به یاد دارد. غریبه ها دوره اش کرده اند. پسرانی که آن ها هم حافظه شان پاک شده است. از آشنایی ات خوش وقتم، شانک. به بیشه خوش اومدی. آن سوی دیوارهای سنگی سر به فلک کشیده ای که بیشه را احاطه کرده اند، هزارتویی بی انتها و مدام در حال تغییر وجود دارد. هزارتو تنها راه خروج است؛ و هیچ کس زنده از آن بیرون نرفته است. همه چیز تغییر خواهد کرد . سپس دختری از راه می رسد. اولین دختر؛ و پیغامی که با خود می آورد، وحشت آور است. به یاد بیاور، زنده بمان. فرار کن.