I wish you could see yourself the way I see you"
فرضیه ی عشق جز کتابایی مثل یه سایه دنبال من بود میدونید منظورم چیه؟
از اونجایی که این کتاب توی سال 2021 توی book tok معروف شده بود واقعا تعجب کرده بودم که هنوزم هر جا میرفتم اسمش رو میشنیدم، عکس جلدش رو میدیدم، یا یکی تعریف میکرد که "واو حتما باید اینکتابو بخونی!" و من، همونقدر که کنجکاو بودم، میگفتم که وقتی میخونم که دیگه مردم انقدر راجبش صحبت نکنن!!
چون معمولاً کتابهایی که اینقدر سر و صدا میکنن، درست وقتی که سراغشون میرم،
مثل وقتی که داری آهنگ گوش میدی و شارژ گوشیت تموم میشه ناامیدم میکنن.
با این حال، جلد دوست داشتنیش (نه جلد ترجمه شدش قطعا😭) و خلاصه هایی که ازش شنیده بودم برای من مثل یه فریب شیرین بود و بالاخره تسلیم شدم و شروعش کردم.
اولین صفحهها پر از امید بودن، عجیب غریبیِ شخصیت اول، دست پاچلفتی بودنش، برام دلنشین بود هروقت به موقعیتهای خجالتآور آور و دوست داشتنی اولیو با آدام میرسیدم یه لبخند گنده روی لبام میومد:)
انتظار داشتم کتاب بخاطر فضایی که داره پر از اصطلاحات سنگین باشه و البته خستهکننده، اما برعکس هزل وود صحنه هارو جوری نوشته بود که مثل ادویهای بود که به غذا طعم و مزه ی تازه ای رو ببخشه.
با این حال دوباره اتفاقی که توی بیشتر کتابای رمنس میوفته افتاد ، نبخشیدن شخصیت به شخصیت های فرعی.
شخصیتهای فرعی مثل سایههایی بودن که فقط رد میشدن. هیچ عمقی، هیچ تصویری ازشون توی ذهنم جا نمیموند و واقعا دوست داشتم که از رابطه ی هولدن و مالکوم بیشتر بدونم!!
و اما چیزی که واقعا سرش اذیت شدم و حدودا دو تا فصلشو نخوندم صحنه ها بودن.
شاید فقط نظر من باشه اما من واقعا کتاب رو یه کتاب بدون صحنه تصور کرده بودم!!
و به نظرم اگه خانومِ هزل وود اصلا بحث "صحنه" رو توی کتاب نمیآورد خیلی کتاب دوست داشتنی تری میشد.
و در کل؛
احساسم نسبت به این کتاب از خانومِ هزل وود شبیه قدم زدن توی یه عصر خنک بود؛ ساده و آروم، مثل نم نم بارون توی همون عصر که نه زیاد خیسم کنه و نور خورشیدی که گرماش براملذت بخش باشه.
سطح زبان انگلیسی:
از اونجایی که همه ی نویسنده های رمنس نویس قلم راحت و ساده ای دارن به نظرم سطح زبان کتاب یه چیزی بین B1_B2 بود:)