من با شروعش گفتم:
اه چه کتاب بیخودی 😒
ولی آخرش نمیتونستم حرفی بزنم 😵‍💫
چون اشک ها و درد بغضم بهم اجازه نمی‌داد😢 
ممکنه وسط هاش خسته کننده باشه 😓
ولی بی نظیره 😺
عاشقانه ای بی نظیر همراه با اشک و موج هایی از غم🙊
باهاش زندگی کنید دیگه...
      

        بسمه تعالی 🏵


دوباره شاهکار بودی😍 
واقعا امیدبخشه🫡
بخصوص اینکه احساس کردم ینفر شبیه خودم توی دنیای کتابی پیدا کردم🫠
مرگ موموکو واقعا آب سردی بود که روی سرم خالی شد 
و دورانی که ساتورو خودشو حبس کرده بود‌....😶
اگر منم به جای ساتورو بودم اینکارو میکردم ( تا ابد )🙂‍↔️
و خب ...
حرفایی که به تاکاکو میزدن رو 
واقعا درک میکنم اونموقع تاکاکو چه حسی داشته 🥲
چون دقیقا همین حرفا رو به منم میزنن 🙃
و اینکه 
آخر داستان عالییییییییییییی بود😆
امیدوارم وایب این کتابو بازم بتونم پیدا کنم 💅
ممنون از Sunrise که اولین خاطره با این کتابو برام رقم زد 🐶

هعی  همین دیگه💃🫂
سایونارااا~ (به سبک خود کتاب نوشتم🗿😁)



      

         بسم الله🌷 

کتاب با موضوع روانشناسی بود🙂 
اونموقع که کتابو خوندم به نظرم جالب بود 
اما بعد کمی تامل فهمیدم که نه🫡 
کتاب میتونست کشش بیشتری داشته باشه 🙄
موضوع اصلی داستان رو به خوبی داخل داستان پخش کرده بودن 😉
و از طرفی آخر داستان خوب بود ( به غیر از اونجایی که با دوستش آشتی نکرد )🫠
در آخر هم یه توضیح کلی درمورد این بیماری ذهنی گفتن🤝 
موضوع کلی این بود :
"حقیقت اینه که مغز ما بهتر از وسیله ها میتونه خاطراتو نگه داره 
و برای به یاد آوردن خاطرات از وسیله ها کمک نخوایم 
اما گاهی میتونیم از عکس ها استفاده کنیم 
و احتیاجی هم نیست که در سنین پایین نگران آلزایمر داشتن باشیم ♡"


      

        شاید..
نمیدونم 
جدا نظری ندارم 
در شروع بسیار خوب بود 
اما آخر سر....
تبدیل به یه داستان ...
یه داستان کودکانه شد 😐
در کل واقعا کتاب باحالی بود 🤔
ایکه باگ رو دوست داشتم 😽
ولی خب انتظار داشتم به جای اینکه برت و دیزی با هم خواهر و برادر بشن درست مث مارتا و رودریک ازدواج کنن🫤
نظری ندارم در مورد کاپل ها چون واقعا کاپل های عجیبی بودن 😶
و خب انتظار نداشتم این کتاب نویسنده ای مثل خانم رولینگ باشه 🫠
ولی در کل ترجیح میدم این کتابو برای بچه هاتون بخونید😉
حسی که آخر کتاب میداد با حسی که این ویدئو به من داد برابری می‌کرد (هیچ ربطی هم به هم ندارناااا ولی خوب)  پس با حال خوب ببینیدش😁

      

        من عاشق این کتاب شدممممم😄
شاید کتاب کودکانه ای بود اما خوب منم کودک بودم یه جورایی و قشنگ اینجوری بودم که،........🤤🤧
برای منی که بچه بودم خیلی زیاد بود که در عرض ۳ ساعت نود صفحه بخونه اما این کتاب اینقد جذاب بود که احساس کردم دارم توی شهر بازی زندگی میکنم🎢🎡🎠🎪






در هر صورت به نظرم به درد سن زیر ۱۲ میخوره و عالیییییه🫣

من با این کتاب عاشق دنیای فانتزی شدم😼

      

        این کتاب حقیقتا بی نظیره 
به شدت یه جاهایش غمگینت میکنه 
تا حد مرگ عصبی یا ناراحت و همینطور ذوق زده و خوشال بشی 
عز و ماز و باهی شخصیت های مورد علاقم بودن 
اونجا که باهی مرد بسی ناراحت بودم 
اما خب نورشام رو هم دوست دارم
امیدوارم باهی دوباره زنده بشه😢
      

        عاشق داستانش شدم 
باورم نمیشه ولی بهترین کتابیه که تاحالا خوندم 
عاشق اونجایی بودم که شن توی قصر پیداش میکنه و نخ قرمز سرنوشتشون به هم وصل میشه 
یه شب تابستونی کتاب و شروع کردم و وقتی اذان صبح گفت فهمیدم که خیلی بیشتر از اون چیزی که باید بیدار موندم 
بدون اینکه متوجه بشم ورق میزدم 
بخاطر اینکه تازه وارد بخوان شدم طول میکشه تا همه ی کتابایی که خوندم رو ‌وارد کنم و ازشون یادداشت بنویسم
از اون مهربونایی که از استلا کوچولو مراقبت میکنن هم ممنونم 🐶
      

        کتاب حس عجیبی داشت 
احساس کردم  من اون کوچولوی فضایی ام و سیاره ای که اون کوچولو ازش اومده بود ( که توش همه ی فضایی ها بهش بی احترامی می کردن ) مدرسه منه 
به این نتیجه رسیدم اینکه گاهی از اوقات ، وقتایی که توی کلاس ها ( مدرسه ،  کلاس های فوق برنامه و ... ) ساکت میشم  و خیالپردازی میکنم به خاطر اینه که دنیایی که توش زندگی میکنم و افرادی که دوسشون دارم ( درست مثل فضایی کوچولو و اونایی که روی زمین زندگی میکردن ) بیشتر توجه م رو جلب میکنن و همین باعث میشه به اتفاقات بیخود ( از لحاظ ارتباطی و اینا ) زیاد فکر نکنم و حالم خوب خوب بشه ‌ . ببخشید که مدت زیادی در موردش حرف زدم 😅
      

         به قول لین سیندر
"بعضی از لکه ها، هرگز پاک نمی شوند؛"
      

        حقیقتا اگر بخوام درموردش نظر بدم باید بگم
داستایفسکی منو روانی کرددددد
شنیده بودم بعد کتابش خودکشی آسونه 
اما واقعا گریم دراومد 
باید بگم ناستنکا اعصابمو خورد کرد
اما واقعا شاید اگر خودمونم بودیم این کارو میکردیم
      

        امروز گرفتمش امروزم تمومش کردم
اونجایی مورد علاقه ام بود که گریه میکرد و اونجایی که تو بغلش خوابیده بود

اهلی شدن گریه و زاری هم دارد

      

        روح او از طریق پرتو آفتاب به پرواز درآمده و به آسمان میرفت
      

        اممممم احساس میکنم یکی از فامیلامون شبیه ایکینلی عه
      

        هممممم به من انگیزه بیشتری داد