دورریختنی های عزیز من

دورریختنی های عزیز من

دورریختنی های عزیز من

الی دی. سوارتس و 3 نفر دیگر
3.8
6 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

16

خواهم خواند

3

کتاب دورریختنی های عزیز من، ویراستار سمیرا امیری.

لیست‌های مرتبط به دورریختنی های عزیز من

یادداشت‌های مرتبط به دورریختنی های عزیز من

            گاهی فکر می کنم کاش بیشتر از این جنس کتاب ها داشتیم، نه فقط برای نوجوان ها که حتی برای جوان ها، در این سن با چیزهایی درگیر می شویم که خیال می کنیم فقط مشکل ماست، بعد گیج و سردرگمیم و نمی فهمیم باید چه کار کنیم. ولی وجود کتاب هایی مثل این کتاب که در ایران با اسم «دورریختنی های عزیز من» در نشر پرتقال چاپ شده باعث می شود که احساس کنیم آدم های عجیب و غریبی نیستیم. بقیه آدم های معمولی هم مشکلات به ظاهر کوچکی دارند که همه ذهنشان را بهم می ریزد گرچه از نظر دیگران چیز چندان مهمی نیست.

مادربزرگ مگی در اثر عفونت ریه از دنیا رفته است. پیش از آن مبتلا به زوال عقل شده و خانواده اش را فراموش کرده است. مگی روزی را تعریف می کند که پیش مادربزرگش رفته و او دیگر مگی را نشناخته است. همین باعث شد که مگی تصور کند ممکن است روزی چیزهایی که دوست دارد را فراموش کند، به همین خاطر شروع به جمع کردن هر آن چیزی کرده که لحظه های خوب زندگی اش را یادآوری می کند. مهم نیست چه چیزی باشد، حتی پاکت شیری که کنار دوستانش خورده هم شامل این وسایل می شود و حالا اتاقش پر از این جور چیزهاست که از نظر دیگران آشغال محسوب می شود، مشکل وقتی جدی می شود که مگی می فهمد اگر کسی دست به وسایلش بزند بی اندازه عصبی و نگران می شود و ممکن است از عصبانیت فریاد بزند و چیزهایی را پرتاب کند. اینجاست که مادر و پدرش تصمیم می گیرند او را پیش یک مشاور ببرند.

مادربزرگ من هم در اثر عفونت ریه فوت کرد، البته تا لحظه ی آخر هیچ کس را فراموش نکرده بود. اما من همیشه به تجربه ی از دست دادن عزیزان فکر می کردم. برای از دست دادن پدر و مادر داستان های زیادی نوشته شده ولی کسی هیچ وقت فکر نکرده که از دست دادن یک مادربزرگ مهربان (آن هم برای نوجوان ها) چه اثراتی دارد. همه تصور می کنند که احتمالا خیلی آسان است اما همه مان به خوبی میدانیم که آسان نیست و تا لحظه ی آخر زندگی همه ی جزییاتش را یادمان می ماند. روزی که مادربزرگ یا پدربزرگمان در بیمارستان بستری بوده، آخرین باری که او را دیده ایم، روزهایی که هنوز بیماری او را از پا در نیاورده بود و همه ی چیزهایی از این دست. «دور ریختنی های عزیز من » از این جهت برایم عزیز بود که این دغدغه ی ذهنی ام را تا حدی برطرف کرد. احساس کردم نوجوان ها اگر چنین کتابی را بخوانند شاید در مواجهه با تجربیاتی مانند مرگ عزیزان آگاهانه تر رفتار کنند.

در انتهای کتاب نویسنده عنوان میکند این کتاب را برای آشنایی بیشتر با اختلال «احتکار در کودکان» نوشته است. من تابحال با کودک یا نوجوانی که درگیر چنین مشکلی باشد مواجه نشده ام. اما حالا حداقل می دانم که چنین مشکلی وجود دارد و چیز عجیب و غریبی نیست و راه هایی برای درمان دارد که در دسترس از آن چیزی است که تصور می کنیم.