معرفی کتاب دورریختنی های عزیز من اثر الی دی. سوارتس مترجم مینا شهری

دورریختنی های عزیز من

دورریختنی های عزیز من

الی دی. سوارتس و 3 نفر دیگر
4.0
18 نفر |
8 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

40

خواهم خواند

16

شابک
9786004629386
تعداد صفحات
248
تاریخ انتشار
1400/3/8

توضیحات

کتاب دورریختنی های عزیز من، ویراستار سمیرا امیری.

لیست‌های مرتبط به دورریختنی های عزیز من

نمایش همه
choobin

choobin

1404/2/30

استاد عروسکاستاد عروسکاستاد عروسک

کتاب های چشمک زن

71 کتاب

کتاب ها برای من در زندگی زنده ترین موجودات بی جان هستند...همونطور که معجزه آخرین پیامبر ما هم یک کتاب هست.اما بین همه کتاب هایی که خوندم همه کتاب هایی که به زندگیم وارد شدند و خیلی وقتا وسیله های نجات بخش من بودند، کتاب های زیادی بودند که مثل ستاره های دنباله دار توی زندگیم می درخشیدند و من محو زیباییشون می شدم و بعد محو می شدند...کتاب هایی هم بودند که اثرشون یه گوشه ای از وجود من مونده ولی حتی خیلی وقتا یادم میره که وجود دارند...اما معدود کتاب هایی هم بودند و هستند که وارد زندگیم شدند و مثل ستاره درخشیدند...ستاره هایی که هرموقع به یادشون میفتم و بهشون نگاه می کنم بهم چشمک می زنند و میدونم که هستند و هرموقع که بخوام میتونم دری رو به دنیاشون باز کنم و دوباره توی دنیاشون غرق بشم...بعضی ازونا کمکم کردند فراموش کنم ...بعضی التیام بخش بودند ...بعضی ملاقات با دنیای دیگه ای بود که دوست داشتم درونشون زندگی کنم یا حتی گاهی منو از لب پرتگاه برگردوندند...شاید خیلی ازونا از نظر دیگران پوچ ،کسل کننده ،بی محتوا یا بچگانه باشند یا حتی خیلی مهجور مونده باشند و چاپ تموم ، اما نقش مهمی رو تو زندگی من ایفا کردند ...بخاطر همین دوست داشتم ازشون یه لیست درست کنم...تا همینطور که داخل خونه جدا از بقیه کتاب ها گذاشته شدند و بهم قوت قلب میدن ، اینجا تو خونه جدیدم در بهخوان هم جا و مکانی داشته باشند.

89

یادداشت‌ها

          گاهی فکر می کنم کاش بیشتر از این جنس کتاب ها داشتیم، نه فقط برای نوجوان ها که حتی برای جوان ها، در این سن با چیزهایی درگیر می شویم که خیال می کنیم فقط مشکل ماست، بعد گیج و سردرگمیم و نمی فهمیم باید چه کار کنیم. ولی وجود کتاب هایی مثل این کتاب که در ایران با اسم «دورریختنی های عزیز من» در نشر پرتقال چاپ شده باعث می شود که احساس کنیم آدم های عجیب و غریبی نیستیم. بقیه آدم های معمولی هم مشکلات به ظاهر کوچکی دارند که همه ذهنشان را بهم می ریزد گرچه از نظر دیگران چیز چندان مهمی نیست.

مادربزرگ مگی در اثر عفونت ریه از دنیا رفته است. پیش از آن مبتلا به زوال عقل شده و خانواده اش را فراموش کرده است. مگی روزی را تعریف می کند که پیش مادربزرگش رفته و او دیگر مگی را نشناخته است. همین باعث شد که مگی تصور کند ممکن است روزی چیزهایی که دوست دارد را فراموش کند، به همین خاطر شروع به جمع کردن هر آن چیزی کرده که لحظه های خوب زندگی اش را یادآوری می کند. مهم نیست چه چیزی باشد، حتی پاکت شیری که کنار دوستانش خورده هم شامل این وسایل می شود و حالا اتاقش پر از این جور چیزهاست که از نظر دیگران آشغال محسوب می شود، مشکل وقتی جدی می شود که مگی می فهمد اگر کسی دست به وسایلش بزند بی اندازه عصبی و نگران می شود و ممکن است از عصبانیت فریاد بزند و چیزهایی را پرتاب کند. اینجاست که مادر و پدرش تصمیم می گیرند او را پیش یک مشاور ببرند.

مادربزرگ من هم در اثر عفونت ریه فوت کرد، البته تا لحظه ی آخر هیچ کس را فراموش نکرده بود. اما من همیشه به تجربه ی از دست دادن عزیزان فکر می کردم. برای از دست دادن پدر و مادر داستان های زیادی نوشته شده ولی کسی هیچ وقت فکر نکرده که از دست دادن یک مادربزرگ مهربان (آن هم برای نوجوان ها) چه اثراتی دارد. همه تصور می کنند که احتمالا خیلی آسان است اما همه مان به خوبی میدانیم که آسان نیست و تا لحظه ی آخر زندگی همه ی جزییاتش را یادمان می ماند. روزی که مادربزرگ یا پدربزرگمان در بیمارستان بستری بوده، آخرین باری که او را دیده ایم، روزهایی که هنوز بیماری او را از پا در نیاورده بود و همه ی چیزهایی از این دست. «دور ریختنی های عزیز من » از این جهت برایم عزیز بود که این دغدغه ی ذهنی ام را تا حدی برطرف کرد. احساس کردم نوجوان ها اگر چنین کتابی را بخوانند شاید در مواجهه با تجربیاتی مانند مرگ عزیزان آگاهانه تر رفتار کنند.

در انتهای کتاب نویسنده عنوان میکند این کتاب را برای آشنایی بیشتر با اختلال «احتکار در کودکان» نوشته است. من تابحال با کودک یا نوجوانی که درگیر چنین مشکلی باشد مواجه نشده ام. اما حالا حداقل می دانم که چنین مشکلی وجود دارد و چیز عجیب و غریبی نیست و راه هایی برای درمان دارد که در دسترس از آن چیزی است که تصور می کنیم.
        

19

          محشر بود ! 
این داستان راجع به مگی که مامان باباش یک بچه نوزاد رو به سرپرستی موقت می گیرن به اسم ایزی .  مگی کلا عادت داره از هر کاری که می کنه یک چیزی برداره و نگه داره و توی جعبه هاش بگذاره تا هیچوقت خاطره اون اتفاق رو فراموش نکنه ولی این اتفاق وقتی شدید می شه که سال پیش مامانبزرگ مگی بیماری مغزی می گیره و فراموشی می گیره و مگی رو فراموش می کنه و  چند ماه بعد هم فوت می کنه و حالا مگی چند برابر ترس از یاد بردن داره و هروقت هرکس به جعبه هایی که دور تا دور اتاقش مخفی ان نزدیک می شه خیلی عصبانی می شه .
 مگی برای اینکه می ترسه ایزی از یادش بره شروع می کنه یک سری وسایلش رو می زاره توی جعبه هاش و یک روز که مامان و ایزی داشتن می رفتن بیرون اتفاقی مامان با این جعبه ها برخورد می کنه !  و حالا ایزی رو می برن پیش روانشناس تا بتونه وسایلش رو بندازه دور و تو این راه ایزی خیلی اتفاق ها براش می افته . 

بنظرم خیلی تاثیر گذار و قشنگ بود و من خودم به شخصه خیلی باهاش ارتباط گرفتم چون منم دوست دارم همیشه از وسایل یا کارای مهمی که می کنم یه چیز هاییشو نگه دارم ( ولی نه مثل مگی 🫠😂) و حتما حتما حتما بهتون پیشنهادش می کنم !
        

23