یادداشت زینب هادی

زینب هادی

زینب هادی

2 روز پیش

        کتاب رو بدون اینکه خلاصه‌اش رو بخونم فقط به خاطر اسم و جلدش برداشتم. یه چیزی توی تصویر و عنوانش حس کنجکاوی توی من ایجاد کرد، انگار قراره با دنیایی آشنا بشم که هم آشناست هم غریبه فکر می کردم شخصیت داستان شبیه من باشه

اوایلش واقعاً جذبم کرد  و حس کردم با مگی اشتراکات زیادی دارم. دختری خاطره‌باز، با احساس، که از چیزی و کسی دل نمی‌کنه و فراموش نمی‌کنه اما از یه جایی به بعد حس کردم کتاب زیادی وارد جزئیات شده و انگار دیگه داری دفترچه خاطرات روزانه یه نوجوون رو می‌خونی. یه جورایی سرعت داستان کند شد، بعضی توصیف‌ها و تکرارها می‌تونست کمتر باشه. ولی خب، شاید این هم بخشی از تلاش نویسنده‌ست برای نشون دادن پیچیدگی ذهن یه نوجوان با هزار تا فکر و دغدغه 

نکته‌ای که واقعاً تو چشمم اومد و خیلی پررنگ و مفید بود، توجه نویسنده به روابط خانوادگی بود. کتاب‌هایی که توش خانواده نقش پررنگ داره، خیلی زیاد نیستن. اما اینجا همه بودن: مامان، بابا، خواهر، برادر، حتی مادربزرگ و پدربزرگ. و حضورشون فقط نمادین نبود، واقعاً توی روند داستان نقش داشتن. این حس گرما و پشتیبانی یه خانواده واقعی رو منتقل می‌کرد، چیزی که خیلی از بچه‌ها ممکنه دنبالش باشن، یا ازش محروم.  از روابط بین اعضای خانواده، قوانینشون و حرف‌ها و رسم و رسوماتشون خیلی خوشم اومد

جالب اینکه کتاب پر از اعتقادات خرافی بود که نویسنده بدون خجالت بیانش کرده بود در حالی که ما از بیان اعتقادات دینی و فرهنگیمون واهمه داریم

در کل، اگه دنبال یه داستان آروم، صمیمی، و پر از جزئیات روانی و خانوادگی هستی، این کتاب می‌تونه برات لذت‌بخش باشه. ولی اگه عاشق داستان‌های سریع و پرهیجان و ماجرایی هستی، ممکنه وسط‌های راه از سرعت کمش کلافه بشی.

برای من؟ یه تجربه متفاوت بود. و به هر حال نظر اولیه من رو عوض کرد و دیگه اون‌قدرها هم دوسش ندارم و فقط می‌خواستم زودتر تموم بشه
      
21

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.