خب راستش از هیگاشینو توقع بیشتری داشتم ...شاید اگر نویسنده دیگه ای بود برام قابل قبول بود...هیگاشینو سعی کرده بود داستان هایی رو بنویسه که کم کم بهم وصل میشن اما اگر بخوام کتاب رو توصیف کنم مثل یه عکس پاره شده است که نویسنده تلاش کرده تکه هارو بهم بچسبونه اما خیلی تو این کار موفق نبوده و داستان یه جورایی جسته و گریخته و بی نظمه ...پیامی که نویسنده می خواست منتقل کنه و ایده داستان خیلی قشنگ بود اما خیلی چیزا بی جواب موند...چیزایی که نمی شد ازش گذشت ...چون یه جورایی جزئی از شاکله داستان بودند...شاید اگر داستان جنایی بود این روش جوابگو بود ولی اینجا نه ...ازین گذشته داستان جذابیت آنچنانی هم نداشت و جوری نبود که آدمو دنبال خودش بکشه و آخر کتاب که در نهایت احساس کردم داستان رو قراره به یه جایی برسونه و سر و سامون بده داستان تموم شد.بااین حال شخصیت خود آقای نامیا بااینکه خیلی هم در کتاب پررنگ نبود برام خیلی شیرین و جذاب بود...دوست داشتم در مورد اون شب خاص بیشتر بدونم ...اما خب چیز زیادی دستمو نگرفت...شاید امتیاز سه هم براش یه جورایی زیاد باشه اما دیدش به دنیا برام خیلی جذاب و قشنگ بود...و یه نکته جالب کتاب هم برام وضعیت اقتصادی ژاپن بود که داستان درش اتفاق افتاده بود....من خیلی اقتصاد نمی دونم اما حس کردم خیلی شبیه به وضعیت الان ماست و دوست داشتم در مورد مردم ژاپن و موضوع گفتگوهاشون در اون زمان بیشتر بدونم ... و شاید یه جورایی با وضعیت خودمون مقایسه کنم ...احساس می کنم اتفاقات این چنینی دید روشن تری بهم میده ......واکنش مردم هر کشور و تفکرات و فرهنگ و انتظارات خاص خودشون...نویسنده وضع اقتصادی رو بی طرفانه بیان کرده بود و خبری از نک و ناله و چقدر ما بدبختیم و اینا در کتاب نبود...این به نظر من قدرته ...و از یه نویسنده زبده برمیاد...اینکه تلاش کنه بی طرفانه بنویسه...از آدمایی بگه که این شرایط براشون سقوط بود و آدمای دیگه ای که این شرایط براشون پله شد.