choobin

choobin

@choobinbook
عضویت

خرداد 1403

46 دنبال شده

77 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
choobin

choobin

7 ساعت پیش

        خب  راستش از هیگاشینو توقع بیشتری داشتم ...شاید اگر نویسنده دیگه ای بود برام  قابل قبول بود...هیگاشینو سعی کرده بود داستان هایی رو بنویسه که کم کم بهم وصل میشن  اما اگر بخوام کتاب رو توصیف کنم مثل یه عکس پاره شده است که نویسنده تلاش کرده تکه هارو بهم بچسبونه اما خیلی تو این کار موفق نبوده و داستان یه جورایی جسته و گریخته و بی نظمه ...پیامی که نویسنده می خواست منتقل کنه و ایده داستان خیلی قشنگ بود اما خیلی چیزا بی جواب موند...چیزایی که نمی شد ازش گذشت ...چون یه جورایی جزئی از شاکله داستان بودند...شاید اگر داستان جنایی بود این روش جوابگو بود ولی اینجا نه ...ازین گذشته داستان جذابیت آنچنانی هم نداشت و جوری نبود که آدمو دنبال خودش بکشه و آخر کتاب که در نهایت احساس کردم داستان رو قراره به یه جایی برسونه و سر و سامون بده داستان تموم شد.بااین حال شخصیت خود آقای نامیا بااینکه خیلی هم در کتاب پررنگ نبود برام خیلی شیرین و جذاب بود...دوست داشتم در مورد اون شب خاص بیشتر بدونم ...اما خب چیز زیادی دستمو نگرفت..‌.شاید امتیاز سه هم  براش یه جورایی زیاد باشه اما دیدش به دنیا برام خیلی جذاب و قشنگ بود...و یه نکته جالب کتاب هم برام وضعیت اقتصادی ژاپن بود که داستان  درش اتفاق افتاده بود....من خیلی اقتصاد نمی دونم اما حس کردم خیلی شبیه به وضعیت الان ماست و  دوست داشتم در مورد مردم ژاپن و موضوع گفتگوهاشون در اون زمان بیشتر بدونم ... و شاید یه جورایی با وضعیت خودمون مقایسه کنم ...احساس می کنم اتفاقات این چنینی دید روشن تری بهم می‌ده ......واکنش مردم هر کشور و تفکرات و فرهنگ و انتظارات خاص خودشون...نویسنده وضع اقتصادی رو بی طرفانه بیان کرده بود و خبری از نک و ناله و چقدر ما بدبختیم و اینا در کتاب نبود...این به نظر من  قدرته ...و از یه نویسنده زبده برمیاد...اینکه تلاش کنه  بی طرفانه بنویسه...از آدمایی بگه که این شرایط براشون سقوط بود و آدمای دیگه ای که این شرایط براشون پله شد.
      

1

choobin

choobin

1404/6/26

17

choobin

choobin

1404/6/18

        هنوز از خوندن کتاب های ادبیات آسیای شرقی سیراب نشده بودم و اومدم سراغ این کتاب...قبل از خوندنش دوتا موضوع بهم احساس ناامیدی و بی ذوقی می داد...يکی اینکه دیگه عنوان یا جلد هر کتابی رو که نگاه میکنم یا عکس گربه یا اسم گربه  و یا هردو روی کتاب هست و یه جورایی این قضیه منو زده کرده بود..‌در حدی که با وجود اینکه عاشق کتاب های درباره کتابم خیلی رغبتی برای خوندنش نداشتم ...موضوع دوم نظرات کتاب بود ه چندان رضایت بخش  نبود ..‌.اما واقعا به نظرم کتاب زیر لایه اون داستان ساده ای که روایت می کرد واقعا خیلی پیام داشت و تکان دهنده بود برای من‌‌‌...در حدی که تصمیم های جدیدی برای رویه کتاب‌خوانیم گرفتم و بهم زاویه دید جدیدی هم داد...بااینکه قرار گذاشته بودم جلد بعدی کتاب رو بخاطر دیدن بیش از حد گربه ها روی کتاب ها که بهم حس گربه زدگی حاد می داد نگیرم ولی خوندن جلد اولش یعنی این  کتاب نظرمو عوض کرد...

شایدم واقعا  این کتاب برای دیگران  پیام جدیدی نداره اما برای من که يکی  از موارد  پیشرفته هیکیکوموری  هستم و از وضعیت کنونی کتاب ها و روندی که داره براشون اتفاق میفته ناراضیم این کتاب ، کتاب فوق العاده ای  بود.
پی نوشت اول : دوباره دلم خواست یه کتابفروش باشم که درحال خوندن کتاب صدای زنگ جلوی در منو از دنیای کتاب به دنیای کتابفروشی برگردونه و با اشتیاق بین کتاب ها و آدمای  اهل کتاب شناور باشم.
پی نوشت دوم:تازه که کتابو شروع کرده بودم با خودم گفتم این مترجم همیشه انتخابات خوبی برای ترجمه داشت چرا الان داره ناامیدم می کنه؟ زود قضاوت کرده بودم ...دوباره فهمیدم انتخاب های مترجم رو دوست دارم.
پی نوشت سوم: هیکیکوموری دیگه چیه؟کتابو بخونید می فهمید 😁
      

18

choobin

choobin

1404/6/17

        داستان رو که می خوندم خیلی ساده به نظر میومد و یه حالت بلاتکلیفی میداد بهم و می گفتم خب که چی ...از طرفی همین سوال باعث می‌شد ادامه بدم کتابو... یه چیز دیگه هم اینکه با تصور اینکه کتاب خیلی هیجان انگیزیه شروع به خوندنش کردم که خب این طور نبود...قدم به قدم با نویسنده همراه شدم و خوندنش رو ادامه دادم...و نکته خیلی قشنگ کتاب این بود که همه اطلاعات رو تا حدود زیادی من خواننده هم بهش  دسترسی داشتم و بر اساس استدلال شخصیت ها منم می تونستم به اندازه اونا درباره معما کنجکاو باشم و بدونم چیزیو از دست ندادم...کتاب رو با وجود اینکه با انتظاراتم متفاوت بود خیلی زیاد دوست داشتم...بعضی از شخصیتای کتاب درباره‌ یه سری چیزا به نظرم  زیادی  غیرعادی باهوش بودند و این منو یاد کتابای هیگاشینو انداخت...ولی  این چیزی از قشنگی کتاب کم نمی کرد و خب جذابیتش به همینه که قرار نیست همه چیز  به ذهن من خواننده برسه ...بااین وجود درنهایت میبینی با همون شواهد ساده ای که از کنارشون عبور می کردی همه چیز حل شده...و در آخر اینکه موقع خوندنش یاد استاد عروسک افتادم و دلم براش خیلی خیلی تنگ شد‌‌‌...چجوری ژاپنی ها اینقدر  خفن و خلاقانه کتاب می نویسند؟🥲😏
      

6

choobin

choobin

1404/6/11

33

choobin

choobin

1404/6/9

        خیلی کتاب بامزه و حال خوب کن و شیرینی بود...اون حال و هوای راوی داستان و صد البته ترجمه خیلی باحالش رو دوست داشتم...یه جورایی انگار یه صحنه نمایش در حال اجرا بود...این کتابو که خوندم با خودم گفتم داستانای قدیمی چقدر بی شیله پیله بودند...این همه تبلیغات و ادا و اطوار نداشتند و آدما بدون هیچگونه سوگیری و القای نظر دیگران می‌نشست پای خوندنشون...بعدم راحت و صادقانه می گفت کتابو دوست داره یا نه...برعکس کتابای الان که حتی وقتی اون کتابو دوست داری گاهی نمی تونی حتی با خودت صادق باشی چون بهت هزار تا انگ می چسبه ...یا حتی یه کتابو بهش انتقاد داری اما جرات نمی کنی چیزی بکی چون صدنفر می ریزند سرت و میگن تو نمی فهمی...کتاب خوندن تو این دوران سخت شده ...اینکه بتونی نظر و سلیقه خودتو حفظ کنی ...اینکه با وجود فشار جامعه و دنیا و سرعت وحشتناک و تعداد زیاد  کتاب ها بتونی زمان رو متوقف کنی و بشینی پای یه کتاب کار ساده ای نیست...چه بپذیریم یا انکار کنیم یه جورایی هممون کمابیش تحت تاثیر این موقعیت دنیای جدید کتابی قرار گرفتیم...و کتابا به دلمون مثل قدیما نمی چسبه چون دوست داریم فورا یه کتابو تموم کنیم و دوباره در دنیای کتاب های جدید شیرجه بزنیم...دنیای جدید غرق دوپامین رو به جلو پیش می ره و گاهی منو به یا آدمای انیمیشن وال ای میندازه...همینطور که توی این دنیای جدید غرقم و دست و پا می زنم گاهی دلم میخواد دنیا بایسته و من با یه آرامش روحی بدون زمزمه هیچ انتقاد و پیشنهادی...بدون هیچ پیش زمینه ای به صدای کتاب ها گوش بدم و ببینم کدوم منو دعوت به خوندن می کنه...اون موقع هست که میتونم صدای کتاب هایی رو بشنوم که توی شلوغی و سر و صدای این روزا گم شدند و به طرفشون میرم و برشون می دارم...در آ رامش غرقشون میشم و وقتی بیرون میام خودمو میبینم که چقدر حالم خوبه ...یه لبخند روی لبمه که تحت تاثیر نظر حرف دیگران نیست ...چیزیه که فقط من تجربه اش کردم.
این کتاب این حال خوش رو برام زنده کرد...فقط با معرفی یه دوست کشیده شدم سمتش و با وجود همه کتابای نصفه نیمه و غیره تا رسید دستم شروعش کردم...دیدنش بهم حال خوشی می داد ...تو سکوت آخر شب یهو می دیدم چقدر جلو رفتم و چقدر خوشم.خوشحالم که خوندمش 💖
      

8

choobin

choobin

1404/5/28

        عشق من به داستان کوتاه به ده یازده سال پیش برمیگرده و با خوندن کتاب خوبی خدا شروع شد‌.‌...که اون موقع عاشقش شدم و  باعث شد بیشتر به سمت کتاب های با موضوع داستان کوتاه علاقمند شدم و بعد هم کتاب های مجموعه داستان مژده دقیقی منو شیفته خودشون کردند مثل کیک عروسی و ...
بعد ازون کتابای موراکامی و داستانهای کوتاهش این حس رو تشدید کردند و  ر نهایت عشقم به داستان کوتاه با کتاب گاردن پارتی که یکی از محبوب ترین و عزیزترین کتاب هامه به اوج رسید...
و اما این کتاب؛ ازونجایی که جیبی بود طی یه تصمیم ناگهانی  تبدیل شد به کتابی که قرار شد بذارم تو کیفم و بخونم ...اما من به دو دلیل آدم کتاب خوندن تو صف انتظار نیستم. اولین دلیل اینکه وقتی غرق کتاب میشم چنان از دنیای بیرون غافل میشم که گذر زمانو نمی فهمم و باید تکون تکونم بدن تا برم سراغ کاری که براش اومدم و یه دلیل دیگه که خیلی مهم نیست...برای همین هم این کتاب مدت خیلی زیادی تو کیفم بود و خونده نمیشد مگر خیلی جزئی وبعد هم از کیفم گذاشتمش بیرون تا در یه زمان دیگه و جایی غیر از بیرون خونه برم سراغش و کشید به الان که دارم نصفه هارو می خونم  ...تاسف می خورم که کتاب رو قسمتهاییش رو بیرون از خونه خوندم...این کتاب مستلزم فضای آشنا  و آروم و سکوت خونه بود که همونم به سختی  به دست  میاد ...کتاب‌هایی که خونده نشده بودند رو کم کم خوندم و داستان عضو مصنوعی و پشیمانی رو خیلی دوست داشتم ...اما چین چیلا که داستان آخر بود بهم حس خیلی بدی داد و هنوز درک نمی کنم که دلیلش دقیقا چی بوده ...بااین حال خوشحالم از خوندن کتاب و غرق شدن در برش هایی از زندگی که نویسنده داخل این کتاب به رشته تحریر درآورده بود.
      

9

choobin

choobin

1404/5/23

        حشاشین تموم شد و ازونجایی که هنوز اشتیاق به شروع کتاب جدیدی ندارم اومدم سراغ این کتاب که قرار بود همخوانی کنیم ولی من نتونسته بودم تمومش کنم اومدم...نویسنده این کتاب رو براساس عشقی که به آگاتا کریستی داشته نوشته ؛  حتی زندگی آگی مورتون (که اسمش هم باتوجه به نام آگاتا انتخاب شده) با الهام از کودکی خود آگاتا و طی تحقیقات نویسنده درین مورد نوشته شده...و به نظرم نویسنده خیلی خوب تونسته بود حال و هوای دورانی که داستان رخ می داد رو نشون بده...
از طرفی اینکه یهو در داستان با اسم هکتور پرو ( دوست و همراه آگی) روبرو می شدم  و میگفتم عه مثل هرکول پوآرو یا با توصیفات مادربزرگ جین یاد خانم مارپل میفتادم خیلی لذت بخش بود.
اما تا حدود صفحه صد نمیدونم مشکل از نوع نوشتار نویسنده بود یا چیز دیگه؛ که باعث شد کتاب رو  نتونم  تموم کنم و نصفه موند و به الان رسید... که خب بعد به متن عادت کردم و  خیلی کتاب و یه سری از شخصیت هارو دوست داشتم. مخصوصا فیبلی ،  آگی و مادربزرگ جین رو.اول کتاب هم عکسایی به عنوان معرفی شخصیت ها گذاشته شده بود که خیلی بامزه بود.😅
 ولی دو تا چیز  کتاب بود که دوست نداشتم ...اولین مساله یا سوالی که برام پیش اومد این بود که آیا واقعا کتاب برای مثلا یه بچه دوازده ساله مناسبه؟🤷‍♀️خودم به شخصه همچین کتابی رو به پسرم پیشنهاد نمیدم که بخونه...
 و نکته بعدی اینکه برام مساله قتل که داشت  حل می شد سنگین بود.درواقع پایان کتاب رو دوست نداشتم ... نه اینکه نویسنده درباره معمای قتل ضعیف کار کرده باشه...اما  احساس می کردم  روح  نویسنده نه تنها در روح عمه ماریان حلول کرده  بلکه در تمام داستان  سعی داشت این مفهوم رو باصدای بلند ابراز کنه که فمینیسته...این حرفم الزاما به معنای تایید و یا رد فمینیست و یا ناقض اینکه در خیلی از مسائل ، زن ها قربانی تفکرات و هزاران چیز  اشتباه دیگه در جامعه هستند نیست  ...حتی خودم یکی از زخم خورده های همین تفکرات و شاید به بدترین شکل ممکنش هستم...فقط نوع مطرح شدنش در داستان و مخصوصا در آخر داستان و حتی در حل معما منو مایوس کرد‌.
احساس می کنم گاهی ما زنها  نه تنها قربانی افکار کهنه بلکه قربانی افکار جدید هم هستیم... و فقط داره  یه ظاهر قشنگی برای تظاهر به تغییر افکار عمومی نشون داده میشه اما از درون هنوز همه چیز داغونه.
در نهایت اینکه  من برای پایان کتاب نیاز به توضیح بیشتری داشتم و این منو دلزده کرد ...اما با همه این ها به نظرم کتاب خیلی قشنگی بود و از خوندنش لذت بردم ...فقط این توضیحات برای این بود که بعدا دلیل امتیار کم کردن برام یادآوری بشه ... و البته شاید بعدا که کتاب در ذهنم ته نشین شد خیلی چیزها در مورد کتاب برام تغییر کنه ...منتها اگر فورا بعد از خوندن کتاب نظرم رو  ننویسم دیگه هیچوقت نمیتونم برگردم و براش یادداشت بنویسم. 😣
      

10

choobin

choobin

1404/4/23

        جلد اولش رو چندسال پیش خوندم و خیلی دوسش داشتم ...بااشتیاق اومدم سراغ این یکی  و  تصمیم گرفتم هر از گاهی بخش بخش بخونم که تموم نشه و همین باعث شد تا مدت‌های مدیدی نتونم برم سراغش و نصفه نیمه موند 😶. خلاصه که دیشب و امشب نشستم خوندم و تمومش کردم.
کتاب خودزندگینامه یه دامپزشک جوان هست که وارد یه منطقه روستایی میشه و کارش رو به عنوان یه کارآموز  دامپزشکی شروع می کنه....کتاب ماجرای تعامل  این شخص ( جیمز)با حیوانات و دام های تحت درمان و صاحبانشونه و همچنین خانواده ای که جیمز کارشو در کنارشون شروع می کنه😆😆😂..واقعا جون میده که وقتی آدم نیاز به یه کتاب حال خوب کن آرامش بخش داره، بشینه پاش و از زندگی کنار شخصیت‌ها و زندگی توی محیط دل انگیزش لذت ببره...من خیلی طرفدار طنز در کتابا نیستم ولی طنز این کتاب خیلی شیرین و دلچسب بود.امتیازی که بهش دادم به نسبت جلد اول بود.چون جلد اول مقادیر زیادی زیگفرید و تریستان داشت😍 که من عاشقشون بودم😍😂 وخیلی باحال بود خوندن جریاناتشون.تو کتاب دوم یعنی این یکی حضورشون کمرنگ تر میشه...کتاب هنوز خیلی قشنگ و  لطیف  و باحاله اما نه به اندازه کتاب اول...درنتیجه اگر قرار بود به کتاب اول نمره بدم اون نمره کامل می‌گرفت و دردسرهای دامپزشک به نسبت حیف که حرف نمی زنند(جلد اول) یه نمره کمتر می گیره برای من.کلام آخر اینکه این کتاب میتونه به عنوان یه راه حل کوتاه مدت مثل یه تراپی عمل کنه و شور و نشاط و شگفتی زندگی های ساده در دل طبیعت رو به روح انسان منتقل کنه.🙂🥰
      

31

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

choobin

choobin

1404/2/30

استاد عروسکاستاد عروسکاستاد عروسک

کتاب های چشمک زن

71 کتاب

کتاب ها برای من در زندگی زنده ترین موجودات بی جان هستند...همونطور که معجزه آخرین پیامبر ما هم یک کتاب هست.اما بین همه کتاب هایی که خوندم همه کتاب هایی که به زندگیم وارد شدند و خیلی وقتا وسیله های نجات بخش من بودند، کتاب های زیادی بودند که مثل ستاره های دنباله دار توی زندگیم می درخشیدند و من محو زیباییشون می شدم و بعد محو می شدند...کتاب هایی هم بودند که اثرشون یه گوشه ای از وجود من مونده ولی حتی خیلی وقتا یادم میره که وجود دارند...اما معدود کتاب هایی هم بودند و هستند که وارد زندگیم شدند و مثل ستاره درخشیدند...ستاره هایی که هرموقع به یادشون میفتم و بهشون نگاه می کنم بهم چشمک می زنند و میدونم که هستند و هرموقع که بخوام میتونم دری رو به دنیاشون باز کنم و دوباره توی دنیاشون غرق بشم...بعضی ازونا کمکم کردند فراموش کنم ...بعضی التیام بخش بودند ...بعضی ملاقات با دنیای دیگه ای بود که دوست داشتم درونشون زندگی کنم یا حتی گاهی منو از لب پرتگاه برگردوندند...شاید خیلی ازونا از نظر دیگران پوچ ،کسل کننده ،بی محتوا یا بچگانه باشند یا حتی خیلی مهجور مونده باشند و چاپ تموم ، اما نقش مهمی رو تو زندگی من ایفا کردند ...بخاطر همین دوست داشتم ازشون یه لیست درست کنم...تا همینطور که داخل خونه جدا از بقیه کتاب ها گذاشته شدند و بهم قوت قلب میدن ، اینجا تو خونه جدیدم در بهخوان هم جا و مکانی داشته باشند.

99

choobin

choobin

1404/2/6

خاطرات ویرانی (دنیا در یاد آب)سال اولآهنگ آخر دنیا: رویای بی انتها

کتاب های آخرالزمانی

42 کتاب

شاید بشه گفت محبوب ترین موضوع در کتاب ها برای من مربوط میشه به کتاب های آخرالزمانی...چیزی که برام اینجور کتاب ها رو جذاب می کنه زیر و رو شدن دنیای آدماست...اینکه ملاک و معیار براری آدما تغییر می کنه...انگار یه دریچه باز میشه به سمت یه دنیای جدید...دنیایی که نمیتونی از از دنیای گذشته چیزی رو بهش یدک بکشی...تو این دنیای جدید یا وفق پیدا می کنی و قوی میشی یا می میری...نکته جذاب دیگه این جور داستان‌ها برام سیر تغییر آدماست...اینکه دنیای جدید ، انتخاباشون و احساساتشون به اونا شخصیت جدیدی میده...و این فقط مربوط به خود اون آدمها نیست...گروه هم روی این آدم ها تاثیر به سزایی داره...چه بسیار آدمهایی که تو دسته خوب ها قرار می گرفتند و تغییر مثبت دارند و گذشته تاریکشون رو فراموش می کنند و چه آدمهایی که دنیای بدون قانون جدید اونا رو به آدمای جدیدی تبدیل می کنه...ازونجایی که خودم عاشق این ژانر هستم و همیشه دنبال کتاب های جدید این ژانر،خواستم یه لیست ازینجور کتاب ها آماده کنم و کم کم شروع به تکمیلش می کنم. در مورد خوب یا بد بودن کتاب‌ها نظری نمیدم چون سلیقه من معیار نیست ...فقط هم کتاب هایی که خودم خوندم نمی ذارم ...کتاب های توی لیستم رو هم میذارم .اکر کتابی درین زمینه می شناختید بگید که به این لیست اضافه کنم.

111

بریده‌های کتاب

choobin

choobin

1404/4/1

بریدۀ کتاب

صفحۀ 93

به آرامی می چرخم و با کرسیدا مواجه می شوم.می گوید:کتنیس رئیس جمهور اسنو خواسته بمباران را زنده پخش کنند.بعد خودش حضور پیدا کرد تا بگوید او به این شیوه برای شورشی ها پیام می فرستد.تو چطور؟دلت می‌خواهد به شورشی ها چیزی بگویی؟میگویم:می‌خواهم به شورشی ها بگویم من زنده ام .همین جا توی منطقه هشت.جایی که کاپیتول همین الان یک بیمارستان پر از مرد و زن و بچه را بمباران کرده است.میخواهم به مردم بگویم که اگر حتی برای یک لحظه فکر کنید در صورت آتش بس کاپیتول با ما منصفانه برخورد خواهد کرد خودتان را گول می زنید.چون می دانید که آنها کی هستند و چکار می کنند. دستهایم بی اختیار باز می شوند ، انگار می خواهند کل وحشت و هراس اطرافم را نشان بدهم.《این کاری است که آنها می کنند و ما باید با آنها بجنگیم.》 حالا به سمت دوربین می روم و خشم و غضبم هدایتم می کند تا ادامه بدهم.《رئیس‌جمهور اسنو می گوید برایمان پیام می فرستد؟خب، من هم یک پیام برای او دارم؛می توانی شکنجه مان کنی،بمبارانمان کنی و منطقه هایمان را بسوزانی و با خاک یکسان کنی اما می دانی؟ اگر ما بسوزیم شما هم با ما خواهید سوخت.》

10

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.