یادداشت دل آرا صادقی
19 ساعت پیش
محشر بود ! این داستان راجع به مگی که مامان باباش یک بچه نوزاد رو به سرپرستی موقت می گیرن به اسم ایزی . مگی کلا عادت داره از هر کاری که می کنه یک چیزی برداره و نگه داره و توی جعبه هاش بگذاره تا هیچوقت خاطره اون اتفاق رو فراموش نکنه ولی این اتفاق وقتی شدید می شه که سال پیش مامانبزرگ مگی بیماری مغزی می گیره و فراموشی می گیره و مگی رو فراموش می کنه و چند ماه بعد هم فوت می کنه و حالا مگی چند برابر ترس از یاد بردن داره و هروقت هرکس به جعبه هایی که دور تا دور اتاقش مخفی ان نزدیک می شه خیلی عصبانی می شه . مگی برای اینکه می ترسه ایزی از یادش بره شروع می کنه یک سری وسایلش رو می زاره توی جعبه هاش و یک روز که مامان و ایزی داشتن می رفتن بیرون اتفاقی مامان با این جعبه ها برخورد می کنه ! و حالا ایزی رو می برن پیش روانشناس تا بتونه وسایلش رو بندازه دور و تو این راه ایزی خیلی اتفاق ها براش می افته . بنظرم خیلی تاثیر گذار و قشنگ بود و من خودم به شخصه خیلی باهاش ارتباط گرفتم چون منم دوست دارم همیشه از وسایل یا کارای مهمی که می کنم یه چیز هاییشو نگه دارم ( ولی نه مثل مگی 🫠😂) و حتما حتما حتما بهتون پیشنهادش می کنم !
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.