معرفی کتاب پنج قدم فاصله اثر ریچل لیپینکات مترجم فاطمه صبحی

پنج قدم فاصله

پنج قدم فاصله

ریچل لیپینکات و 4 نفر دیگر
4.3
419 نفر |
134 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

41

خوانده‌ام

1,072

خواهم خواند

297

شابک
9786008812517
تعداد صفحات
216
تاریخ انتشار
1399/9/30

توضیحات

        یل را نگاه می کنم که روی صندلی کنار من می نشیند. آن را عقب می کشد تا مطمئن شود فاصله ی ایمن را رعایت کرده. نگاه جدیدی که دقیقا نمی شناسم چشمانش را پرمی کند، نگاه تمسخرآمیزیا طعنه زننده ای نیست، کاملا آزاد است، صادقانه است. آب دهانم را به سختی قورت می دهم و سعی می کنم احساساتی را که در حال فوران اند سرکوب کنم. اشک چشمانم را پر می کند. آرام شروع می کند به آواز خواندن.مثل بچه ها می زنم زیرگریه: « از این جا برو، عین احمق ها شدم» و با پشت دستم اشک هایم را پاک می کنم و سرم را تکان می دهم. دارد آهنگ آبی را می خواند، قبل از آن که بتوانم خودم را جمع کنم، سیل اشک از گوشه ی چشمانم سرازیر می شود. چشمان آبی اش را تماشا می کنم که  چطور روی آن تکه کاغذ مچاله دوخته شده تا تک تک کلمات آهنگ را درست ادا کند. احساس می کنم قلبم دارد منفجر می شود. در آن واحد انبوهی از احساسات بر من هجوم آورده او می خندد و سرش را تکان می دهد. با او می خندم و سرم را تکان می دهم. نگاه مان در هم گره می خورد. قلبم در سینه ام انگار به رقص درآمده و مانیتور ضربان قلب کنارم تندتر و تندتر بیپ بیپ می کند. خیلی کم به جلو خم می شود. در مرز خطر می ماند، ولی همین هم کافی است تا درد لوله ی گاسترونومی ام را از یادم ببرد.اگر چه شاید مسخره ترین چیز باشد، اما اگر در اتاق عمل بمیرم، بدون عاشق شدن نمرده ام.
      

لیست‌های مرتبط به پنج قدم فاصله

نمایش همه

پست‌های مرتبط به پنج قدم فاصله

یادداشت‌ها

Mohtasham

Mohtasham

1401/2/12

          عشق بزرگ ترین نیرو بخش زندگی است «پیکاسو»
به جهان فیبروز کیستیکی ها رفتم ، بیماری که قبلا اسمش رو هم نشنیده بودم. فهمیدم در عالم پر هیاهویی که داریم آدمایی زندگی میکنن که دنبال یه نفس بیشتر کشیدنن … آدمایی که با حس های کوچیک اما ناب از زندگی لذت میبرن و امیدشون رو از دست نمیدن 
به خودم اومدم و گفتم به عنوان یه نقطه ی کوچیک توی این دنیای وسیع کجام ؟ چقدر برای چیزای ناچیز ناامید شدم و حرص خوردم ؟ چه فرصت ها که برای لذت بردن از زندگی دست دادم!
اگر که دوست دارین لحظاتی نفس گیر رو همراه با اشک ها و لبخند ها تجربه کنین و تجلی یک عشق زیبا رو شاهد باشین حتما بخونینش :)
هر چند اگه مثل من آدم احساسی هستین خب واقعا توصیش نمیکنم ! چون خیلی جاها با احساساتتون  بازی میشه :)
به نظر من نه تنها یک بار بلکه ارزش بارها خوندن رو داشت
۳ بار خوندمش و هر بار با تلخی ها گریه و با خوشی هاش از ته دل لبخند زدم.
 «می دونی … آدما میگن اگه یه چیزی رو دوست داری باید رها کردنش هم یاد بگیری. فکر می کردم حرفشون مزخرف به تمام معناست … تا وقتی که دم مرگ دیدمت »

پ.ن : فیلمش هم ساخته شده و زیباست ولی حتمااا حتمااا اول کتابو بخونین بعد فیلمش رو ببینین
        

27

        رفت توی لیست کتاب های مورد علاقم و  کتاب خیلی خیلی قشنگی بود یادمه یه دو سه سال پیش یه بار فیلمش رو دیده بودم و وقتی فهمیدم کتابم داره با ذوق   میخواستم بخونمش ولی یه سری جاهای کتاب واقعا خیلی ضایعه سانسور کرده بودن😐  
و ویل عزیزم چقدر دوست دارمممممم 
و استلا نازنینم  امیدورام در زندگی بعدی تون بهم برسید🥺🫶🏻
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

14

+ خب نظرم
        + خب نظرم در مورد کتاب اینه که : 
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
اما اگه بیشتر بخوام توضیح بدم :
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

آره دیگه😭
_عاشقانه واقعا زیبایی بود 🥹
+ و اینکه این عشق یه عشق واقعی بود و برای حاشیه های عشق به هم نزدیک نشده بودن 🥰
همیشه شش یا بهتره بگم ۵ قدم با هم فاصله داشتن🙂‍↕️
_( به غیر از ثانیه کوتاهی که استلا خفه شد🫥 ) 
+ اگه بخوام بگم که فیلمش باحال تره یا کتابش 
قطعا کتابشو پیشنهاد میکنم 🙂
_ چرا ؟🤔
+ چون توی فیلم گاهی اوقات موقع درک کردن احساسات شخصیت ها می موندم 😐🫣اما توی کتاب شخصیت ها واضح احساساتشون رو بیان کردن 🥲
_ و خب رمانتیک بود😁 
+ واقعا امیدوارم کاش عشق داخل همه ی کتابا اینقدر خالص بود😶
_ کاش 🤕
+ خب یادت نره  ساعت ۱۲ نیمه شب نزدیک اسکله میبینمت😊 
_ چشم استلا !🫡





خب این نظرم در مورد کتاب در قالب یه مکالمه ی خیالی بود🙂
+ از زبان من بود 🫡و - از زبان آینه م ( کسی که بلده به حرفام گوش بده بعد از مامانم🫠 )


      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

13

mahshid

mahshid

1403/10/12

          فکرش را هم نمی‌کردم که دو روزه تمامش کنم از سه‌شنبه صبح که در ملاقاتی هیجان انگیز امانت گرفته شد استارت خواندنش را زدم و چهارشنبه ظهر به اتمام رساندمش .
کتابی را به پایان رساندم که در آندرد و عشق موج می‌زند کتابی که با بندبندش می توان زار زد با تمام وجودم هر تکه راد رک می‌کردم. و تصویر سازی د ذهنم شکل می‌گرفت از بیمارستان گرفته تا رقص رو یخ همه را در ذهنم مجسم کردم . 
محتاط بودن استلا حرصم میداد اما می‌دانستم او فقط تمام تلاشش را می‌کند که جای خالی خواهرش را برای والدینش پر کند همین... 😥
اما رفتار ها و کار های ویل را به حدی میپسندم که کلمه ای برای توصیفش ندارم فقط میتوانم بگویم او یک جنتلمن واقعی است 
جنتلمنی که من و دخترانی مثل منو جذب خودش میکننه 😵‍💫
الان که دارم  متن را می‌نویسم صفحه به صفحه ی کتاب را دوباره مرور میکنم و دوست دارم دوباره کتاب را از اول بخوانم تا بیشتر غرق در داستان شوم داستانی که در بیمارستانی با دیوار های سفید شروع میشود .🖇️🍃
پایان بندی کتاب: دوسش داشتم همین کلمه کافیست
ویل مثل هر  عاشقی که جانش را برای معشوقه اش میدهد عمل کرد ((همان جنتلمنی که من در بند های میانی گفتم.))
اما استلا به نظرم می‌توانست بعد از اینکه بهبودی اش را به دست آورد به دنبال ویل می‌رفت اما ریچل لیپینکات جور  دیگری برنامه ریزی کرده بود ؛ او جوری برنامه را چیده بود که «آنها در فرودگاه  با پنج قدم فاصله هم دیگر را ببینند .» 
در هر صورت ۵ قدم فاصله رو خیلی دوسش داشتم اما به نظرم می‌تونست که بیشتر ادامه پیدا کنه تا آینده ی ویل و استلا  بیشتر معلوم بشه .‼️❣️
((اگر رمانتیک خوان قهاری هستی بهت پیشنهاد میکنم که حتما بخونش:)
        

6