فاطمـــه*

فاطمـــه*

بلاگر
@s.fateme

109 دنبال شده

244 دنبال کننده

            - و جواب آمد: اندکی نور؛ جهان تاریک است. -


علاقمنـد به 📚، 🎬، 🎧، 🎨، 📸
          
https://t.me/futeme
@s.futeme
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
                اگر شما هم مثل من پردازش افکار منفی در ذهن‌تون بیشتر از افکار مثبت هست، این کتاب رو شدیداً بهتون توصیه می‌کنم.

اوایل مقاومت سختی درون خودم برای پذیرش مطالب کتاب داشتم و در عین حال که نویسنده با دلایل و براهن محکم و حساب شدهٔ علمی هر موضوعی رو کنکاش می‌کرد، سعی می‌کردم پیش خودم فراموش نکنم که ایشون یه فرد بسیار خوش‌بین و مثبت‌نگر هست و سرد و گرم روزگار برِش کارساز نبوده و طبیعیه که رد صحبت‌هاش برام راحت‌تر از پذیرش‌ش باشه؛ اما به مرور گیراییِ قلمش و بررسی همه جانبهٔ هر موضوعی از تاریخی گرفته تا اجتماعی، روانشناسی و فرهنگی، من رو بر این داشت که واقعیت امر رو ببینم و بالاخره بپذیرم که شاید نقطه نظرم رو یه کلیتِ منفی در برگرفته و نباید اینطور باشه؛ در نتیجه تا انتهای کتاب طی هر فصل سعی کردم این بستر ذهنی‌م رو تغییر بدم و پذیرای دغدغهٔ فکری نویسنده باشم، که این همسویی باعث شد هم بیشتر از کتاب لذت ببرم و هم بیشتر ارتباط برقرار کنم باهاش و یاد بگیرم ازش.

"منفی بافی" پدیده‌ایه که خیلی در جوامع امروزی و فضای اجتماعی رایج شده و تصور عمومی به این صورته که اگر نگرش مثبتی داشته باشند و بتونن راحت‌تر به دیگران اعتماد کنند، قطعا قراره از این اعتمادشون سوء استفاده بشه،،
اما اگر پیش خودمون به این موضوع فکر کنیم، متوجه می‌شیم که ما در خیلی از موقعیت ها اصلا تجربهٔ ناکامی نداریم و قرار هم نیست که همیشه اتفاق بدی بیفته، در عین حال ذهنمون بطور پیش‌فرض ترجیح میده بدترین حالات رو در نظر بگیره و گاردش رو برای خطرات احتمالی حفظ کنه؛
شاید این برای شمایی که الان یادداشت من رو می‌خونید هم خیلی منطقی بنظر بیاد، اما حقیقت امر اینه که با کنکاش دقیق‌تر متوجه می‌شیم  به مرور حفظ این گارد بهمون خیلی بیشتر از اعتماد کردن به دیگران آسیب میزنه؛ انقدر انرژی مضاعف خرجش میشه که توان ما رو برای ارتباط برقرار کردن با افراد کاهش میده، در حالیکه شاید پیامدهای ناشی از یه اعتمادِ اشتباه این‌قدر نباشه! 

قبل از شروع کتاب، از عنوانش فکر می‌کردم قراره مثل خیلی از کتاب‌های دیگه من رو با وجوه تاریک «آدمی» مواجه کنه و کلی با ورق به ورق کتاب همذات پنداری کنم و حس درک شدنی که بهم میده، منو از خوندنش راضی کنه، کما اینکه من هیچ توجهی به ادامهٔ عنوان کتاب که «یک تاریخ نویدبخش» هست نکرده بودم😅
منتظر بودم از همون صفحات اول شروع به کلی بدی گفتن از «آدمی» و استدلال براش آوردن کنه اما کلا برعکس شد، جناب روتخر حتی از دل جنگ هم زیبایی و انسانیت بیرون می‌کشه و بهتون نشون میده تا شما واقعا بپذیرید که ماها اکثراً یک گونه هستیم و تعداد انسان‌هایی که در گونهٔ بد ذات‌ها قرار می‌گیرن در اقلیته نه اکثریت. جنگ تعداد محدودی عامل داره و بقیه فاعلن که از قضا اکثر خیلِ همون فاعلان هم با خواستهٔ قلبی تن بهش نمیدن و اگر اجبار عاملان نبود، جنگ خیلی قبل‌تر از ایجاد فاجعه تموم میشد؛ باید افرادی باشند که در این بین از بلوا سود ببرند و به تداومش دامن بزنند وگرنه که ما اصولاً جنگ طلب نیستیم.

خلاصهٔ کلام آنکه: این کتاب می‌تونه عامل ایجاد یک بینش جدید در شما بشه، این فرصت رو بهش بدید⁦。⁠◕⁠‿⁠◕⁠。⁩

پ.ن۱: یکی از جالب‌ترین بخش‌های کتاب برای من مربوط به جزیرهٔ ایستر {🗿} بود که عوام چه در مورد ساکنانش شنیده‌اند و واقعیتِ ماجرا چیست.

 پ.ن۲: من اخیراً بیشترین تعداد بریده رو از این کتاب باهاتون به اشتراک گذاشتم اما یک بریده از کتاب جامونده که دوست دارم اینجا بگذارمش: «سفر قاتل تعصب، تحجر و کوته‌فکری است.» 
احیاناً شما هم مثل من با خوندنش به یاد این آیه از قرآن نیافتادید که می‌فرماید: قُل سيروا فِي الأَرضِ فَانظُروا كَيفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِن قَبلُ؛
بگو: در زمین به گردش بپردازید و بنگرید که فرجام پیشینیان چگونه بوده است. ~ الروم(آيه: ۴۲)
[ البته این توصیه ۴ مرتبه در قرآن در سوره‌های انعام۱۱, نمل۶۲, عنکبوت۲۰ و روم ۴۲ تکرار شده و نشان از اهمیت موضوع داره؛ پس بیایم با دید بازتری پذیرای تفاوت‌های جامعهٔ بشری باشیم و آدمیت رو در خودمون پرورش بدیم. :-) ]
        

25

                نکتهٔ محسوس در کل متن کتاب رعایت آداب است.

نویسنده، زاویهٔ دید ما به عنوان مخاطب رو خیلی هوشمندانه به صورت یکی از کارکترهای داستان تحت عنوان آقای «گ.» طراحی کرده و در داستان جا داده؛ به این صورت که گاهی زبان داستان از سوم شخص به اول شخص تغییر کرده و سوالی که نویسنده قصد ایجادش در ذهن ما را دارد، از زبان آقای گاف پرسیده می‌شود. 

چرا شیاطین؟ 
- رفتار زشت نیکلای پسر واروارا پترونا 
- خشونت لبیادکین با خواهرش، پیوتر با پدرش
- دزد کلیسا: 
[«خوب سرِ نگهبان کلیسا را چرا بریدی؟» - عرض کنم که ما اول با هم همدست بودیم. بعد نزدیک صبح، که با حاصل دزدی در یک کیسه، به کنار رودخانه رسیدیم با هم دعوامان شد، سر اینکه کیسه دست که باشد. آنوقت من بار گناهانش را به دوش گرفتم و از دردهای این دنیا خلاصش کردم. «خوب، پس باز هم بکش و باز هم بدزد!»]
اما درون‌مایهٔ کتاب به شخصیت‌های داستان محدود نیست، چراکه گاهی از زبان ایشان به مشکلات جامعه و شیاطینِ آن روزگار پرداخته شده است:
[بشتابید و درِ کلیساها را ببندید، خدا را نابود کنید، آیین ازدواج را براندازید، حق ارث باید ملغی شود، کارد بردارید!] 
- قتل‌های پی‌درپی
- ایجاد کانون فساد و آشوب توسط گروهی به نام «رفقا» 
- ...

• داستایوفسکی یک روانکاوِ فوق‌العاده‌ست؛ 
نحوهٔ شناساندنِ شخصیت‌های داستان توسط نویسنده، عینیتِ دنیای حقیقی‌ست؛ به عنوان مثال در مورد کارکتر "پیوتر ستپانویچ" در ابتدا به عنوان فرزندی بینوا معرفی شده که توسط پدرش سالها‌ست در شهری دیگر رها شده، سپس در نمای یک فرد احمق برای خواننده جلوه می‌کند و در نهایت با رذالت و خوی شیطانی عجیبی سیر اتفاقات داستان را پیش می‌برد؛ چنانکه ما با آن در زندگی روزمرهٔ خود از تقابل با انسان‌های جدید و عجیب آشنایی داریم،، افرادی هستند که در ابتدا انسان‌های درمانده و شریفی به نظر می‌رسند و در گذر زمان و شناخت بیشتر، متوجه وجه تاریک آنها می‌شویم. 

⚠️(هشدار اسپویل)!!  ↓
• کل وقایع کتاب به گونه‌ای پیش میره که در نهایت مثل تکه‌های یک پازل در کنار هم قرار می‌گیرند و تصویری نهایی که به مخاطب منتقل می‌کنند تصویری از «نیکلای ستاوروگین»، انسانی با جنبه‌های اخلاقی و روانی متفاوت و گاهاً متناقض که تقریباً بازتاب تمام مضامینی‌ست که داستایوفسکی قصد بیان داشته است؛ شخصیتی پیچیده که توصیفش به راحتی امکان‌پذیر نیست و در قالب چند جسم در صحنه‌های مختلف نقش بازی می‌کند‌.

• صحنه‌های درخشان کتاب برای من :
۱) یکشنبهٔ کذایی و گردهمایی همهٔ‌ی شخصیت‌های مهم داستان در یک زمان، در یک مکان؛ 
۲) دوئل ستاوروگین و گاگانف؛ 
۳) مشاجرات ستپان ترافیمویچ و واروارا پترونا
        

40

                نمایشنامه‌ای از سه خواهر و یک برادر در چهار پرده؛ خانواده‌ای تحصیل‌کرده و روشن‌فکر که مسکو را مدینهٔ فاضلهٔ خود برای زندگی می‌دانند. 

بینش شخصیت ها که در جمعی دوستانه با حرف‌های فلسفی بهش پرداخته میشه از مورد علاقه‌ترینای من بود💫🔥؛
نقطه نظرات "توزنباخ" و "ورشینین" را در مورد زندگی و مرگ خیلی دوست داشتم.

یک نکته‌ای که اخیراً در مورد آثار نویسنده‌های بزرگ و مشهور جهان خیلی به چشمم اومده این هست که این‌ هنرمندان نویسنده- روانشناس هستند؛ یعنی جدا از تحلیل و تفکر در متن و معنای داستان کتاب، بایستی به ویژگی‌های شخصیتی هرکدام از کارکترهای داستان جداگانه پرداخت و با «گونهٔ انسان» جور دیگری آشنا شد. 

به عنوان مثال در مورد توزنباخ (بارن) که در این نمایشنامه یکی از شخصیت‌های جالب توجه برای من بود، جناب علیخانی نوشته‌اند که: 
«خوشبخت‌ترین شخصیت نمایشنامه و قهرمان آن است که به نحوی کلاسیک در آخر نمایشنامه کشته می‌شود. عاشق می‌شود و در راه این عشق حاضر است هر کاری بکند چون در عشق خوشبختی را یافته است هر چند می‌داند این عشق یکطرفه است اما دست از تلاش بر نمی‌دارد. دید روشنی دارد و حرف‌هایی می زند که گویی از درون چخوف بر زبان او جاری می‌شود. خوشبختی را دست یافتنی می‌داند و تنها راه رسیدن به آن را خواستن و همت در راه زندگی می‌داند. نسب آلمانی او کنایه‌ای به جامعه وطن پرست روسی است. نکته جالب اینکه پوشکین و لرمانتف که اشعار زیادی از آنها در متن قید شده هر دو در دوئل و جوانی کشته شده‌اند!»
        

31

                نظرات کاربران در مورد این کتاب رو که میخوندم، تعدد برداشت‌ها و مفاهیم مختلف نظرمو جلب کرد؛ اینکه چطور داستانی به این روانی می‌تونه این همه مفهوم به مخاطبش منتقل کنه و آموزنده باشه. واقعا در اوج سادگی از عمیق‌ترین افکار بشریت صحبت به میان آوردن هنره! 

- سکولاریسم
- اگزیستانسیالیسم
- نیهیلیسم
- ابزوردیسم
برام سواله که جناب کامو هنگام نگارش این کتاب چی بیشتر از همه فضای فکریشو تشکیل میداده.. 

• اما برداشت خودم از کتاب: فردیتِ رفتاری بیگانگی ایجاد میکنه؛ ما هر کنشی مقابل دیگران داشته باشیم که براشون قابل پیش بینی یا تعریف شده نباشه، بیگانه به حساب میایم. شخصیت آقای مورسو در این کتاب شاید اوایل خیلی خاکستری یا غیر قابل درک به‌ نظر برسه، ولی هرچه که به انتهای کتاب نزدیک می‌شیم میشه به این فکر کرد که چند نفر از ما در موقعیت‌های مختلف زندگیِ اجتماعی همین‌طور به‌نظر میرسیم؟! 
شاید جنایتکار و قاتل نشون دادنِ شخصیت اصلی توسط نویسنده برای جلب توجه بیشتر مخاطب و پررنگ کردنِ مفهوم اصلی داستان باشه؛ و اگر نه، چرا باید چنین اتفاقی زندگی آقای مورسو رو برای دیگران قابل توجه کنه و از پوچی در بیاره؟ 

پ.ن: نیاز دارم باز هم بخونمش تا فارغ از داستان، بیشتر بتونم سیر معانی رو دنبال کنم. 
        

41

                ▪️داستان: مهیج، ترسناک، غم‌انگیز، مبهم؛ 
▪️متن کتاب: درخشان، گیرا، روانکاو، خاکستری و آبی؛
▪️شخصیت‌های پدربزرگ، پدر و پسر: غمگین، عاشق، آسیب دیده. 

• نویسنده از همان صفحهٔ اول شروع به تحریک حس کنجکاوی در خواننده می‌کند، ظرافت بیان داستان برای شرح جزئیات عالی‌ست!

• در مورد جنبه‌های روانشناختی داستان مثل:
- دوست خیالی جیک
- پسرک در زیرزمین 
-  آقای شب
۱. دوست خیالی نمادی برای ایجاد عنصری ماوراء طبیعی در داستان هست که تعاملاتِ جیک به عنوان خاطرات او از دوران کودکی با مادرش و سپس با «فرانسیس کارتر» رو توضیح می‌ده. در هر مورد، دوست خیالی نشان‌دهندهٔ تلاش‌های جیک برای کنار آمدن با تروما و دنیای بزرگسالان هست، چراکه او چیزهایی که می‌ترسانندش را با گفتگو به همراه خیالی خود منتقل می‌کند.

۲. آقای شب که دوست خیالی تام در کودکی‌ست و نمادی از سرزدن‌های شبانهٔ پدرش هست و در صفحات پایانی، مواجههٔ جیک با شخصیتی خیالی به‌عنوانِ نمایندهٔ پیت(پدربزرگش) نشان دهندهٔ از دست‌دادن و مبارزه با اندوه است. این چهره‌ها فقط از این جهت شبیه ارواح هستند که در هیأت افرادی قرار می‌گیرند که شخصیت‌ها از دست داده‌اند.

من به فاصلهٔ کوتاهی بعد از دیدن فیلم سکوت بره‌ها، این کتاب و بعدش هم کتاب «کلکسیونر» رو خوندم؛ طبیعیه که فوبیای پروانه گرفتم نه؟😬
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

24

                حقیقتاً به سختی تمومش کردم و چون اولین کتاب سفرنامه‌ای بود که خوندم، نمیتونم بطور دقیق بگم که کلا با سبک سفرنامه نویسی ارتباط برقرار نمیکنم یا با نوع قلم زنیِ جلال در این سبک مشکل داشتم. 

توصیفاتی که از هر محل داشت خیلی برام خسته کننده بود و انقدر باید ذهنمو متمرکزِ فضاسازی و تصور بناها می‌کردم که از جمله‌بندی‌ها و سایر توضیحات جا می‌موندم. در کل کتابی که برای تصور کردنش نیاز به تلاش و صرف انرژی داشته باشم رو دوست ندارم، بنظرم کتاب باید به گونه‌ای باشه که ناخودآگاه ذهن مخاطب رو در فضایی که ساخته قرار بده. 

از دیگر مشکلاتی که با این کتاب داشتم طنزهای نچسب (تنها واژه‌ای که برای این حسم به‌ ذهنم رسید همین بود😅) جلال‌ بود؛ شیوهٔ بیان و توصیفاتش رو خیلی جاها دوست نداشتم، افرادی که باهاشون مواجه میشد رو خیلی اغراق آمیز نشون داده بود و یه ویژگی خاصشون رو بزرگنمایی میکرد (مثل دختر ازبکی که صرفا "زشت" توصیف شده بود :/// که بنظرم اینگونه توصیفات اشتباهه) یه جاهایی هم حس میکردم لحنش نژادپرستانه هست (مثل شخصیت گلال ابن احمد که در واکنش به مَثَل سومالیایی که نقل کرده [یک مرد سر سفره تا یک نیمه گوسفند را می‌خورد اما اگر تمامش را خورد کفتار است.]، جلال می‌نویسه : مَثَلی معرف مردمی که بکار می‌برند!!!)
حال آنکه جلال به عنوان نمایندهٔ ایران در کنگرهٔ مردم‌شناسی آن سال شرکت داشته، آیا مهم‌ترین نکته در مردم‌شناسی، داشتن دیدگاهِ درست نسبت به هر انسان نیست؟ 

از این گذشته، درک وقایع تاریخی که جلال توضیحات زیادی هم در موردشون نداده و یه جاهایی به حالت کنایه اکتفا کرده برای منِ مخاطب عامی که از تاریخ روسیهٔ قدیم و بورژوا و بوروکراسی و ... زیاد سر در نمیارم سخته و این یعنی حدود ۳۰-۴۰٪ کتاب به سختی فهمیده میشه یا اصلا فهمیده نمیشه😅🚶🏻‍♀️
رها کنم.

و اما در مورد نکات مثبت کتاب: نمیشه از جالب توجه بودنِ بیان جزئیاتی که جلال در مورد فرهنگ مردمی که به مناطق زندگی‌شون سفر کرده یا در مسیر سفرش قرار گرفتن گذشت و همچنین من حس میکنم کل کتاب رو برای رسیدن به بخشِ "گزارش هفتمین کنگرهٔ مردم‌شناسی" که در انتهای کتاب ضمیمه شده خوندم چون اطلاعاتش خیلی برام جذاب بود و ۲/۵ ستاره هم به همین دلیل به کتاب دادم.

• لطفاً اگر سفرنامه‌ای مطالعه کردید که خیلی به دلتون نشسته رو بهم معرفی کنید.♡
        

34

                نوشتنِ نظر در مورد این کتاب سخته برام؛ خیلی وقته که مطالعه‌ش‌ رو تموم کردم اما تا الان موفق نشدم راهی برای ادای کل حق مطلب پیدا کنم :')

اینکه چقدر به داشتن افرادی که دکتر شریعتی در زندگی باهاشون هم مسیر بوده غبطه خوردم؛ استاد ماسینیون، پیرمرد مقنی، مرد کتابفروش، دختر با چشمان خاکستری... 
و چه بد که آدم هایی مثل مردی که «سلمان پاک» را وزن کرد و آن استاد دانشگاه و امثالهم در مسیرش قرار گرفتند.

• از دیگر نکات جالب‌توجه این کتاب، عشق و علاقهٔ نویسنده به امیرالمؤمنین (ع) است؛ چنانکه در صفحهٔ ۳۸۹ می‌خوانیم : 
"در آغاز عمر دوباره‌ام، تنهاییِ علی‌شناس _که در این «کویر» همچون یک تک درخت بی برگ و بار و سوختهٔ «تاق»، «تنها زندگی می‌کند و تنها می‌میرد و تنها برانگیخته می‌شود»_ خود را همچون «صاعقه» بر جانم زد و من در برق آن، خود را به چشم دیدم! قلمی به رنگ «خورشید» به دستم داد و قلمم را که به رنگ سیاه بود از دستم گرفت. 
و من آن شب نشستم و ایمانم را نوشتم." 

- دکتر در کنار نام سارتر و بودا که زیاد بهشون اشاره شده، در هر بخش از امام علی(ع) سخن به میان آورده و چه زیبا احساسات خواننده رو هم به جریان میندازه♡
        

41

                دوستی دارم بنام دنیــا که دختری کتابخوان و بسیار دوست‌داشتنی‌ست؛ 
گاهی اوقات که بعد از اتمام یک کتاب نمیدونم چطور میتونم تمام احساسات، هیجان، ترس، عشق و لذتی که حین مطالعه‌ی کتاب تجربه کردم رو در قالب جمله بریزم و بیانش کنم، اون کتاب رو برای دنیا توصیف میکنم، به گونه‌ای که انگار تصمیم دارم کتاب رو بهش معرفی کنم و اون قصد خوندنش رو داره؛ 

• برای کتاب کلکسیونر همینطور شد، برای دنیا اینگونه نوشتم :
 کتابی در سبک جنایی که از ابتدا فضایی آرام و عادی برای مخاطب ایجاد میکند اما در عین حال حس ترس و نگرانی در پس زمینه وجود داره؛ یک بخش‌هایی خیلی مهیج میشه و دوباره تب داستان فروکش میکنه. 
متن از دیدگاه مردی به معنای واقعیِ کلمه « Psychopath » روایت میشه که ابتدا عاشق پیشه بنظر میاد اما به مرور مشخص میشه که چقدر مشکل روانی داره و رفتارش آسیب رسان هست. 
از فصل دوم شنوندهٔ وقایع از زبان دختری به نام "میراندا" هستیم که به چنگ این فرد دیوانه گرفتار آمده و به دنبال راه فرار است اما هر سری با شکست مواجه میشه و در ⅓ انتهایی کتاب، حتی خواننده هم امیدی به نجات و رهایی یافتنش از دست این دیوانه خو نداره؛ انگار که من انتهای کتاب رو فقط برای اینکه بدونم چه بلایی سر این دختر بیچاره می‌آد میخوندم. 
در آخر، وقتی انتظار داشتم این جنایت تمام شود و تجربهٔ آن صحنهٔ تراژیک را هضم کنم، شروع حیوانی‌گری جدیدی مرا در شوک باقی گذاشت .. 

• نکات جالب توجه متن کتاب :
- نویسنده در داستان از زبان شخصیت‌ها نظراتش رو در مورد یک سری مسائل سیاسی، هنر، فرهنگ و کتابها بیان کرده که خیلی جالبه !
- ما اتفاقات رو یکبار از زبان کلکسیونر و یکبار از زاویه دید میراندا مرور میکنیم که یکی از جذابیتای سبک نوشتهٔ این کتابه !
- اینکه در قالب یک داستان جنایی با کلی مطالب در مورد موسیقی و هنر، آثار هنری و نقاشی های معروف آشنا میشیم دلنشینه !
        

52

باشگاه‌ها

نمایش همه

قند پارسی

86 عضو

لیلی و مجنون حکیم نظامی گنجه ای

دورۀ فعال

محاکات

234 عضو

سوء تفاهم

دورۀ فعال

آفتاب‌گردان 🌻

378 عضو

ترجمه نهج البلاغه حضرت امیرالمومنین (ع)

دورۀ فعال

پست‌ها

فعالیت‌ها

فاطمـــه* پسندید.

31

فاطمـــه* پسندید.

85

فاطمـــه* پسندید.

83

فاطمـــه* پسندید.

84

4

فاطمـــه* پسندید.

19