یادداشت فاطمـــه*

ویدئو در بهخوان
        من این کتاب را از نشر ماهی مطالعه کردم که شامل پنج داستان از جناب کافکا بود؛
مسخ| در سرزمین محکومان| گزارشی به فرهنگستان| هنرمند گرسنگی| لانه. 
بعد از بررسی یادداشت‌ها و نظرات دیگران متوجه شدم حتی کسانی که همین نسخه را خوانده‌اند بجز داستان اصلی یعنی "مسخ"، اشاره‌ای به سایر داستان‌ها نکرده‌اند؛ در حالیکه حین مطالعه‌ به نظرم می‌آمد آن چهار داستان دیگر حرف بیشتری برای گفتن داشته باشند و بیشتر می‌شود راجع بهشان به بحث و گفتگو نشست چرا که سرشار از نماد و المان هستند. 
روایت کلی داستان «مسخ» در ویدیو‌یی که ضمیمه‌ی این یادداشت است نشان داده شده و من ترجیحم بر این است که دیدگاهم را نسبت به چهار داستان دیگر بیان کنم.
***
داستان «سرزمین محکومان» در دره‌ای نزدیک سرزمینی که مردمان آن همگی محکوم‌اند جریان دارد. در این دره دستگاهی قرار گرفته که کارش به این صورت است که به تدریج جرم محکوم را چنان بر بدنش حک می‌کند که پس از چند ساعت به مرگ آن فرد بینجامد. [مسافری که آمده از این دره بازدید کند، باید این شیوۀ مجازات را بازرسی کند و اگر تاییدش نکنداین شیوه منسوخ خواهد شد و افسر مامور اجرای حکم، تنها پیوندش با آن زمین را از دست خواهد داد. جایی که مسافر قرار است نظرش را درباره‌ی شیوه‌ی دادرسی در این سرزمین به فرمانده بگوید، از تایید این شیوه سر باز می‌زند. فرمانده لباس را می‌کند و به زیر دستگاه می‌رود. برای او این بزرگترین و مقدس‌ترین دفاع از وطن (آن دستگاه) است. اما وطن دیگر وطن نیست و بر اثر نقص فنی، نمی‌تواند جمله‌ی «عادل باش» را به تنِ افسر حک کند و او را به سیخ می‌کشد و از کار می‌افتد. ~ همچون پرومته از درد کوبش منقارها دم‌به‌دم به صخره فشرده شدن و با صخره یگانه شدن.]
***
«گزارشی به فرهنگستان» درباره‌ی میمونی‌ است که پس از پنج سال دقت در رفتار انسان‌ها به قدری در تقلید از ایشان مهارت یافته و به آن‌ها شباهت پیدا کرده که برای ارائه گزارش به اعضای فرهنگستان (نمادی از محل رفت‌و‌آمد افرادی با سطح بالاتری از علم و دانش) از او دعوت شده است. داستان از نظر بار معنایی درخشان است. "پتر قرمزه" برای رهایی از قفس تربیت انسانی را پذیرفته و با چشم‌پوشی از سرشت اصلی خود، انسان‌وار در مجامع حضور می‌یابد. در مسخ، "گرگور سامسا" ناگهان با این واقعیت مواجه شد كه به حشره‌ای بدل شده است. او هیچ گزینه یا حق انتخابی پیش رو نداشت. در این داستان هم میمون با این واقعیت روبروست كه آزادی‌اش را از دست داده است و دیگر نمی‌تواند به عنوان میمون زندگی كند. «تكرار می‌كنم: آنچه مرا مجذوب خود می‌کرد تقلید از آدم‌ها نبود. تقلید کردن من جز جست‌و‌جوی راه گریز دلیل دیگری نداشت.»
***
درک مفهوم داستان «هنرمند گرسنگی» برای من سخت بود در نتیجه مطالبی که در ادامه اضافه می‌کنم حاصل تحقیقاتم در این باره است و نه برداشت اولیه‌ی خودم از داستان‌. 
هنرمند گرسنگی نمادی از عدم درک یک هنرمند توسط جامعه است که فضیلت هنری او رد یا نادیده گرفته می‌شود. گرچه همۀ رویدادها و احساساتِ درون داستان واقعی به نظر می‌رسد، اما، در واقعیت چنین هنرمند گرسنه‌ای وجود ندارد. «داستان روایت هنرمندی است که به دنبال بالارفتن از سطحِ صفات‌حیوانی است؛ صفاتی که در خوی و سرشت طبیعی انسان نهفته است؛ صفاتی که پلنگ به خوبی آن‌ها را نشان می‌دهد و این هنرمند با عدم درک مخاطبان مواجه می‌شود.» شخصیت اصلی داستان همانند کافکا مرگ، هنر، انزوا، فقرِ معنوی، پوچی، شکستِ شخصی و عدم صداقت در روابط انسانی را تجربه می‌کند. 
***
«لانه» روایتی مونولوگ از حیوانی گوشت‌خوار شبیه به موش‌ کور است که نمایی از هستیِ خود را به خواننده می‌شناساند. لانه‌ای که مأمنی برای این حیوان در مقابل جهان خارج از آن شده است و شاید نویسنده با توصیف هرچه تمام‌تر آن، "درونگرایی" را به نمایش می‌گذارد. 
شاید ارتباط معنایی بین «لانه» و «هنرمند گرسنگی» اشاره به وضعیت هنرمند و جهان پیرامون او دارد. 

~ در کل داستان سرزمین محکومان از همه برایم جالب‌ توجه‌تر بود. 
      
1.2k

35

(0/1000)

نظرات

با توجه به اینکه‌گفتی همه فقط مسخ رو دیدن و درباره بقیه چیزس نگفتن،
اونقدری برام سنگین بودن بقیه داستانا(  چند سال قبل خوندم) که گاهی فکر‌میکنم بخشی از کابوس‌_خواب‌هام بودن
1

1

درسته، اما بنظرم حسی که مسخ هم به مخاطب منتقل می‌کنه مثل بقیه‌س؛ در عین حال زیاد بهش پرداخته شده، زیاد در موردش حرف زده شده و شناخته شده تر هم هست. 

1