معرفی کتاب نازنین اثر فیودور داستایفسکی مترجم یلدا بیدختی نژاد

نازنین

نازنین

4.1
694 نفر |
246 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

53

خوانده‌ام

1,339

خواهم خواند

513

شابک
9786220110149
تعداد صفحات
95
تاریخ انتشار
_

توضیحات

        کتاب نازنین در کنار «شب‌های روشن» ستوده‌ترین و پخته‌ترین رمانک فیودور داستایوسکی به شمار می‌رود، شاهکاری که به قول سوزان سونتاگ همچون هر هنر والایی خود را در قامت یک راز جلوه‌گر می‌سازد. راوی غیرقابل اعتمادِ این شاهکار کوچک را با راویان یادداشت‌های زیرزمینی، جنایات و مکافات و ابله مقایسه می‌کنند. راویانی عاصی و سرگشته و در این جا حق به جانب و خودشیفته. داستان کتاب نازنین از زبان گرویی‌فروشی روایت می‌شود که به یکی از مشتریان همیشگی مغازه‌اش دل می‌بازد و با او ازدواج می‌کند، دخترکی شانزده ساله، جوان و سرشار از شور زندگی. چندی نمی‌گذرد که سرجدایی‌ها آغاز می‌شود و مرد به رابطه عروس جوان با همقطار سابقش مظنون می‌شود.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به نازنین

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

30 صفحه در روز

تعداد صفحه

50 صفحه در روز

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به نازنین

نمایش همه

پست‌های مرتبط به نازنین

یادداشت‌ها

          و نازنین را، این شاهکار کوتاه را، این تردستی داستایفسکی را، این نوول ( داستان بلند )، را بالاخره خواندمش!
نازنین ( که فریبنده و یا انسان مهربان هم ترجمه می‌شود ) تا به حال ترجمه خوبی از آن موجود نبود( مجموعه داستان نازنین و بوبوک نشر علمی فرهنگی ترجمه بدی نداشت اما به شدت کمیاب بود. ) و از این بابت ممنون نشر خوب چشمه و خانم بیدختی نژاد هستیم.
کتاب شامل ۹۵ صفحه پالتویی ست و در یک نشست جمع می‌شود. طراحی جلد بسیار ساده و فانتزی طور است که می‌شد بهتر هم باشد.
اما سفر کنیم به داخل کتاب...
کتاب دو مقدمه دارد. مقدمه یلدا بیدختی نژاد ( که مرسوم است بین مترجمین ) و مقدمه ای از خود داستایفسکی! ( که اگر خوانده باشیدش خواهید دانست این امر در اکثر کتاب های او امری غریب است! )
مقدمه داستایفسکی کوتاه است و بسی مختصر. از نشریه اش می‌گوید و مخاطبانش، از اینکه چطور چند ماه صرف نوشتن این کتاب کرده و معرفی کوتاهی از داستان که به شدت پیشنهاد می‌کنم بخونید بخش مقدمه داستایفسکی را.
داستان از زبان یک راوی غیرقابل اعتماد است، یک راوی پریشان حال و نزار که مدام هذیان هم میگوید شاید! آستانه ورود داستان چشمگیر است: مردی به پیکر بی‌جان همسر نگاه می‌کند و هنوز مبهوت است از اینکه چرا؟ چطور شد؟ اصلن من که عاشقش بودم، او که دوستم داشت...
و در ادامه فلش بک می‌زند به روز های عادی زندگی اش، زمانی که صبح سپیده دم تا شب را در مغازه خود ( امانت فروشی ) می‌کرده است! و اینکه چطور دل می‌بندد به یکی از دختران مشتری اش که چه دختر نازنینی ست...
شخصیت پردازی درونی کتاب که فوق العاده قوی ست، اصلن از داستایفسکی جز این انتظار نمی‌رود
◼️ داستایفسکی این داستان بلند را در اواخر عمر خود نوشت، از این رو این داستان از پخته ترین آثار وی است و در آن درخشش فنون قلم او را خواهیم دید.
اما متاسفانه شخصیت پردازی بیرونی ایده آلی نداشت و فضاسازی هم ضعیف تر از حد انتظار من بود. البته ذکر این نکته هم ضروری ست که هیچ نویسنده ای در تمام شگرد های داستان نویسی استاد نبوده است!
استعاره های بسیار زیبایی در داستان به کار برده شده بود، کنایه های وحشتناک، تمثیلات حرفه ای، و در کل یک اثر به واقع ادبی بود این داستان.
◼️ پیشنهاد می‌کنم نقد نازنین را حتمن بخوانید بعد از اتمامش، البته از سایت های غیر فارسی...
و در انتها، پیش‌بینی می‌کنم در بخش هایی از این داستان قلب تان خواهد لرزید، همچون چانه تان! بله، احتمالن این داستان اشک شما را جاری خواهد کرد اگر دل ببندید بهش.
بخوانید پخته ترین نوول داستایفسکی را، این خورشید فروزان ادبیات روس را، این درخشش اعجاب انگیز قرن ۱۹ را، این غول ادبیات جهان را...
        

30

          چی بگم؟ خودمم نمیدونم.
نمیخوام الکی به و به و چه چه بکنم از کتاب. چون صادقانه بخوام بگم، داستان اصلی کتاب برای من جذابیتی نداشت و این نوع روایت نویسنده بود که داستان رو جذاب می‌‌کرد...
اینکه چجوری به داخل روح و ذهن شخصیت اصلی داستان نفوذ می‌کرد و باعث می‌شد به شکل یک انسان واقعی ببینیش. انسانی که روح داره، جسم داره و صرفا یک تکه مقوا نیست... احساسات یه آدمیزاد واقعی رو داره ... و بعدش هم روایت و زاویه ی دید که انگار حس می‌کردی اون شخصیت امانت فروش جلوت نشسته و داستان رو برات تعریف می‌کنه. 
اگه داستان متاسفانه برام لو نمی‌رفت به خاطر اون شوک و پایان‌بندی جالبش امتیاز بیشتری می‌دادم. و همچنین یه جاهایی برام گنگ و مبهم بود..
 اولین کتابی بود که از‌ داستایفسکی خواندم و آخرینش نیست... و فکر می‌کنم کتاب مناسبی رو برای شروع انتخاب کردم.
نمیدونم موقع مناسبی هست برای خوندن آثار دیگه‌اش یا نه. ولی به هرحال، قراره یه روزی بخونمش. حالا الان یا چندسال دیگه...نمیدونم.
        

50

          بسم الله

خودمانی بخواهم بگویم داستان خیلی سرراست است.
اما نکته اینجاست که شما در مواجهه با داستایفسکی قرار دارید که حتی از بدیهی ترین اتفاقات و داستان‌ها هم پیچیدگی‌های خاص خودش را استخراج می‌کند. چرا که پا به درون افراد می‌گذارد، تحلیل یک اتفاق ساده، وقتی با درونیات افراد دخالت کننده در آن حادثه جمع می‌شود حاصلش نوشته‌هایی از جنس آن چیزی است که داستایفسکی روایت می‌کند و همین عامل پیچیدگی مضاعف است.

جالب است که شما داستان شخصیت‌هایی را می‌خوانید که نام شان را نمی‌دانید، شخصیت مرد داستان که راوی کتاب است و از درونیات خود می‌گوید نامش تا پایان داستان مشخص نمی‌شود، شخصیت زن هم نامش مشخص نیست فقط در قسمتی از داستان او را نازنین خطاب می‌کنند، که بیشتر به صفت شباهت دارد تا نام یک فرد...
همین جهل ما نسبت به نام شخصیت‌ها سبب جهان شمول شدنش می‌شود، باعث می‌شود که رگ و ریشه‌ شخصیت‌های اصلی را در خودمان جست‌وجو کنیم و ببینیم که آیا با آن‌ها کلام مشترکی داریم یا نه...

در مقدمه داستایوفسکی بر کتاب، به بیماری به نام هیپوکندریا (خودبیمارانگاری) اشاره می‌شود، این بیماری همان چیزی است که ظاهراً شخصیت مرد داستان با آن درگیر است، کسی که از دوگانگی خلاصی ندارد، گاهی خوب است و گاهی بد، گاهی افعالش متعادل است و گاهی مضطرب، گاهی مغرور است و گاهی خود را به تواضع وادار می‌کند، اما در تمام طول داستان از غرورش نمی‌کاهد حتی لحظه‌ای که به دست و پای نازنین می‌افتد هم می‌توانی، رشته‌های غرور را در کلامش مشاهده کنی، او با همین غرور به دنبال تسلط بر نازنین است، بر او ترحم می‌کند، چرا که موضع خود را بالاتر از او می‌بیند، از او گذشت می‌کند اما با غرور و...
گویی تمام شخصیت اش را در غرور خود ساخته اش می‌بیند، غروری که زمانی در دوره سربازی لگدمال شده است.

نکته خیره‌کننده‌ای که داستایفسکی در داستان خود ارائه می‌دهد نوع تعامل میان یک زوج است، زوجی که ناگهان و با کوچک‌ترین دلیلی به یکدیگر متصل می‌شوند و ازدواج می‌کنند اما در ادامه هرکدام چالش‌هایی در زندگی ایجاد می‌کنند، مردی که زندگی را در خیال خودش می‌سازد و با انگاره‌های ذهنی اش آن را سامان می‌دهد و اعتراف می‌کند که همسرش را در دانستن آن شریک کرده است... اما فقط دانستن آن...
او هیچ‌گونه اظهارنظری نسبت به این زندگی از همسرش نخواسته و از آنجا که این سبک زندگی را تام و تمام می‌داند اصلاً در مخیله‌اش هم نمی‌گنجد که سبک زندگیش اشتباه باشد، پس به پیش می‌رود و از هرکاری در جهت رسیدن به آن فروگذار نیست، در طرف مقابل همسر اوست که رنجور است و درد دیده و نیاز به توجه دارد. اما نه تنها توجهی نمی‌بیند بلکه دائما به او تذکر داده می‌شود که من زندگی خوبی برای تو در سر دارم و به زودی آن را برایت محقق می‌کنم، زندگی ای که مورد خواست زن نیست. زن غرق در امروز است و خوشی هایی که می‌تواند امروز تجربه کند، اما مرد غرق در آینده خود ساخته خیالی است، هر دو مطلق گرا هستند و هیچ‌کدام به این فکر نمی‌کند که هم می‌شود امروز را داشت و هم فردا را...
این تقابل مطلق گرایی برای از هم پاشیدگی زندگی آن‌ها کافی است...
مرد از جایی به بعد وقتی این رنجوری زن را می‌فهمد بازهم بر مبنای غرور درونی خود سعی می‌کند به همسرش بفهماند که او را درک کرده است اما حقیقت آن است که چنین نیست، او فقط می‌خواهد خود را متواضع نشان دهد و بازهم با رویکردی حق به جانب به سراغ زن می‌رود، گرچه دست و پایش را می‌بوسد اما این بوسه‌ها هم برای این است که بگوید: من با این همه بزرگی، این‌گونه به سراغت آمده‌ام و این افعالم (بوسیدن دست و پا) باز شاهدی است بر بزرگی ام (بازهم غرور)...
شاید اگر بخواهم دقیق‌تر صحبت کنم مرد، خودبیمارانگار نیست بلکه حقیقتا بیمار است چرا که در غرورش غرق شده و با این غرور خودساخته به دنبال بازیابی خود است ولو این غرور و اثراتش کسی را به خودکشی بکشاند.

پ.ن: رگه‌هایی از این جنس روایت داستایوفسکی را به نظرم در زندگی روزمره مان بسیار می‌توانیم ببینیم، به خصوص در مواجهه با همسر...
        

3

مینا

مینا

1404/1/25

          این دومین باره که این کتابو میخونم و این بار تصمیم گرفتم نسخه‌ی صوتیشو گوش بدم. گوینده‌ش تایماز رضوانی بود و محشر بود واقعا.
باید اعتراف کنم، همچنانم نمیتونم راوی داستان و کارها و رفتارشو درست درک کنم.

*یه ذره هشدار اسپویل*
مردی که داستان رو روایت می‌کنه یکی از غیرقابل اعتمادترین راوی‌های داستان‌هاست. غیرقابل اعتماد، آشفته و بشدت خودشیفته. مردی که ترسوئه و از داشتن ارتباط نزدیک با دیگران فراریه، اما در عین حال خودشو آدم محترم و شریف و بزرگی می‌بینه ولی اینا یه مشت تعریف از خود تو خالیه، چرا که این مرد فوق‌العاده ضعیف که عقده‌ی کنترل‌گری هم داره، قدرتشو از تخریب کردن و کوچیک کردن زن بیچاره ش می‌گیره. اصلا بخاطر همینه که با این زن که خیلی از خودش کوچیکتره ازدواج میکنه، زنی که نه مهریه داره نه کسو کار درستو حسابی. راوی مثل یه پسر  بچه‌ست  که یه بار تو زندگیش حقارت کشیده  و حالا میخواد انتقامشو از ضعیف‌تر از خودش بگیره و اون شخص ضعیفتر کیه؟ زنش. یکی رو لازم داره تا حقیرش کنه تا خودش احساس بزرگی کنه. و بعد، بعد از اون همه رفتارهای «به عمد» بی‌تفاوت، و هیچ‌کار نکردناش و اینکه همیشه و همیشه انتظار داره بدون اینکه کلمه‌ای حرف بزنه، بقیه انگار که قدرت غیب‌گویی دارن، «درکش» کنن، بعد از همه‌ی این رفتارا، باز متعجب میشه که چرا زنش دیگه طاقتش تموم میشه و خودشو میکشه!

اینا همه رو گفتم، ولی با این حال هنوزم تو ذهنم آشفته ست و حس میکنم داستانو، راوی رو و زنش رو درست درک نکردم.

------
تعداد دفعات خوانش: ۲
        

9

          "نازنین" اثری است که داستایفسکی آن را در اوج نویسندگی و پختگی، یعنی ۴۵ سالگی، نوشته. داستان برخلاف سایر آثار نویسنده مقدمه و تیتر دارد. 
داستایفسکی با نوشتن از رنج و گره‌های ذهنی‌ شخصیت‌، درون آدمی را واکاوی می‌کند. این اثر از اولین نمونه‌های سیال ذهن به حساب می‌آید که تک‌گویی‌های آدمی پریشان را روایت می‌کند.
داستایفسکی با مهارت بالایی که دارد شخصیت‌پردازی فوق‌العاده قوی‌ و عمیقی از شخصیت ارائه می‌دهد و به کُنه شخصیت نفوذ می‌کند. داستان پرکششی که همدلی خواننده را به واسطهٔ همین کشفِ درونی تا انتهای کتاب به دنبال دارد.
گروسمان می‌گوید:"«نازنین» داستان روحی زخمی است که با حقیقتی ویران‌کننده روبرو شده و به پریشان‌گویی می‌افتد". شخصیت طردشده و تحقیرشده‌ای که با خودکشی همسرش مواجه شده. او سعی دارد با تعریف کردن ماجرا، بر افکارش مسلّط شود؛ گاه دنبال توجیه می‌گردد، گاه افکار و احساساتش را نشان می‌دهد و روایتش در منطق و احساسات به تضاد برمی‌خورد.
داستان مثل سایر متن‌های کلاسیک، ویژگی‌های شخصیت را کم‌کم و به صورت مستقیم رو می‌کند و با لحن اعتراف‌گونه مخاطب را خطاب قرار می‌دهد.
شروع داستان با اتفاقی گیرا و کوبنده است و در ادامه با فلش‌بک‌ها می‌گذرد. 
پیشنهاد می‌کنم کتاب را با ترجمهٔ روان یلدا بیدختی‌نژاد که توسط نشر چشمه چاپ شده، بخوانید و از خواندنش لذت ببرید.
از کتاب "نازنین" اقتباس‌های زیادی شده که سه نسخه‌اش را دیدم. شدت و میزان اقتباس به ترتیب در هر سه اثر کمتر می‌شود:
۱- فیلم A Gentle Woman (1969) از رابرت برسون فرانسوی.
۲_ فیلم سایه‌های موازی (۱۳۹۳) به اقتباس سعید عقیقی و کارگردانی اصغر نعیمی.
۳_ فیلم (2017) A Gentle Creature از سرگئی لوزنیتسا اوکراینی.
        

6

9