معرفی کتاب نازنین اثر فیودور داستایفسکی مترجم یلدا بیدختی نژاد

نازنین

نازنین

4.2
359 نفر |
132 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

30

خوانده‌ام

683

خواهم خواند

314

شابک
9786220110149
تعداد صفحات
95
تاریخ انتشار
_

توضیحات

        کتاب نازنین در کنار «شب‌های روشن» ستوده‌ترین و پخته‌ترین رمانک فیودور داستایوسکی به شمار می‌رود، شاهکاری که به قول سوزان سونتاگ همچون هر هنر والایی خود را در قامت یک راز جلوه‌گر می‌سازد. راوی غیرقابل اعتمادِ این شاهکار کوچک را با راویان یادداشت‌های زیرزمینی، جنایات و مکافات و ابله مقایسه می‌کنند. راویانی عاصی و سرگشته و در این جا حق به جانب و خودشیفته. داستان کتاب نازنین از زبان گرویی‌فروشی روایت می‌شود که به یکی از مشتریان همیشگی مغازه‌اش دل می‌بازد و با او ازدواج می‌کند، دخترکی شانزده ساله، جوان و سرشار از شور زندگی. چندی نمی‌گذرد که سرجدایی‌ها آغاز می‌شود و مرد به رابطه عروس جوان با همقطار سابقش مظنون می‌شود.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به نازنین

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

50 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به نازنین

نمایش همه

پست‌های مرتبط به نازنین

یادداشت‌ها

          و نازنین را، این شاهکار کوتاه را، این تردستی داستایفسکی را، این نوول ( داستان بلند )، را بالاخره خواندمش!
نازنین ( که فریبنده و یا انسان مهربان هم ترجمه می‌شود ) تا به حال ترجمه خوبی از آن موجود نبود( مجموعه داستان نازنین و بوبوک نشر علمی فرهنگی ترجمه بدی نداشت اما به شدت کمیاب بود. ) و از این بابت ممنون نشر خوب چشمه و خانم بیدختی نژاد هستیم.
کتاب شامل ۹۵ صفحه پالتویی ست و در یک نشست جمع می‌شود. طراحی جلد بسیار ساده و فانتزی طور است که می‌شد بهتر هم باشد.
اما سفر کنیم به داخل کتاب...
کتاب دو مقدمه دارد. مقدمه یلدا بیدختی نژاد ( که مرسوم است بین مترجمین ) و مقدمه ای از خود داستایفسکی! ( که اگر خوانده باشیدش خواهید دانست این امر در اکثر کتاب های او امری غریب است! )
مقدمه داستایفسکی کوتاه است و بسی مختصر. از نشریه اش می‌گوید و مخاطبانش، از اینکه چطور چند ماه صرف نوشتن این کتاب کرده و معرفی کوتاهی از داستان که به شدت پیشنهاد می‌کنم بخونید بخش مقدمه داستایفسکی را.
داستان از زبان یک راوی غیرقابل اعتماد است، یک راوی پریشان حال و نزار که مدام هذیان هم میگوید شاید! آستانه ورود داستان چشمگیر است: مردی به پیکر بی‌جان همسر نگاه می‌کند و هنوز مبهوت است از اینکه چرا؟ چطور شد؟ اصلن من که عاشقش بودم، او که دوستم داشت...
و در ادامه فلش بک می‌زند به روز های عادی زندگی اش، زمانی که صبح سپیده دم تا شب را در مغازه خود ( امانت فروشی ) می‌کرده است! و اینکه چطور دل می‌بندد به یکی از دختران مشتری اش که چه دختر نازنینی ست...
شخصیت پردازی درونی کتاب که فوق العاده قوی ست، اصلن از داستایفسکی جز این انتظار نمی‌رود
◼️ داستایفسکی این داستان بلند را در اواخر عمر خود نوشت، از این رو این داستان از پخته ترین آثار وی است و در آن درخشش فنون قلم او را خواهیم دید.
اما متاسفانه شخصیت پردازی بیرونی ایده آلی نداشت و فضاسازی هم ضعیف تر از حد انتظار من بود. البته ذکر این نکته هم ضروری ست که هیچ نویسنده ای در تمام شگرد های داستان نویسی استاد نبوده است!
استعاره های بسیار زیبایی در داستان به کار برده شده بود، کنایه های وحشتناک، تمثیلات حرفه ای، و در کل یک اثر به واقع ادبی بود این داستان.
◼️ پیشنهاد می‌کنم نقد نازنین را حتمن بخوانید بعد از اتمامش، البته از سایت های غیر فارسی...
و در انتها، پیش‌بینی می‌کنم در بخش هایی از این داستان قلب تان خواهد لرزید، همچون چانه تان! بله، احتمالن این داستان اشک شما را جاری خواهد کرد اگر دل ببندید بهش.
بخوانید پخته ترین نوول داستایفسکی را، این خورشید فروزان ادبیات روس را، این درخشش اعجاب انگیز قرن ۱۹ را، این غول ادبیات جهان را...
        

19

bita

bita

7 روز پیش

          یادداشتی بر رمان نازنین


همونطور که پشت جلد کتاب میگه نازنین در کنار «شب‌های روشن» ستوده‌ترین و پخته‌ترین رمانک داستایفسکی به شمار میاد، شاهکاری که به قول سوزان سونتاگ مثل هر هنر والایی خودش رو در قامت یک راز جلوه‌گر می‌سازه. 
راوی عاصی و سرگشته و در این جا حق به جانب و خودشیفته. داستان از زبان امانت فروشی روایت می‌شه که به یکی از مشتریان همیشگی مغازه‌اش علاقه مند میشه.
دختر شونزده ساله، جوان و سرشار از شور زندگی.

من بسیار از نثر نازنین خوشم اومد،نازنین مثل یک مونولوگ طولانیه که در افکار شخصیت اصلی که اسمش رو هم نمیدونیم می‌گذره.و برخلاف بسیاری از رمان های داستایفسکی مقدمه دارد،یعنی خود داستایفسکی خواسته قبل از شروع داستان با ما سخنی بگوید.
داستایفسکی در مقدمه کتاب میگوید:« اگر یک تندنویس حرف‌های قهرمان داستان را استراق سمع می‌کرد و به سرعت می‌نوشت احتمالاً نتیجه‌اش اندکی از آنچه پیش روی ماست خام‌تر در می‌آمد!»
درواقع کل این کتاب افکار به‌هم‌ریخته مردیست که بالای جنازه همسرش که تازه خودکشی کرده.

داستایفسکی رمانکی نوشته که راویش قصد داره زن جوانش رو تحقیر کنه.
و به اون بفهمونه که باعث خوشبختیشه ، وگرنه باید در همان بدبختی سابق  بمونه و آخر هم زن اون بقال خپل بشه.

داستایفسکی نازنین رو سال 1886، بعد از نوشتن بیشتر آثار درخشانش و پنج سال قبل از مرگش نوشت.نازنین نه از روی خام دستی، که اتفاقا آگاهانه به شکلی نوشته شده که با دیگر آثار نویسنده فرق داشته باشه.

نازنین تا امروز چند باری ترجمه و چاپ شده و فیلم‌های متعددی هم از روش ساخته‌ شده.
        

47

پگاه

پگاه

1404/1/4

        بسیار داستان غم انگیزی بود... تا چند ساعت بعد از تمام شدنش هنوز به خلاء مرگ نازنین در زندگی همسرش فکر میکردم و به اینکه چقدر سکوت میتونه تنها قاتل یا گناه کار اصلی این داستان بوده باشه...
ترجمه و خوانش خوبی هم داشت .
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

ایلو

ایلو

1403/7/22

          یک بار یکی گفت 
میگردی بین فلسفه، لا به لای ادبیات، درون سینما
میان موسیقی، آثار هنری را میگردی. 
بلکه فیلسوفی تورا یافته باشد، ادیبی تورا نوشته باشد، 
فیلم سازی تو را ساخته باشد، نقاشی تورا کشیده باشد و موسیقی دانی تورا نواخته باشد... 
و من هربار موفق میشم بخشی از خودم رو درون نوشته های داستایوفسکی پیدا کنم
نازنین هم یکی از اون اثار بود
این اثر و باقی همیشه چیزهایی رو ار وجود ادمی بیان میکنن که ما جرعت به زبون آوردنش رو نداریم
خصلت های سیاه و کثیفی که درونمون لونه کرده
و ما همیشه با تظاهر اون هارو پنهان میکنیم 
ولی در نهایت میدونیم جز یه طرد شده ی تنها هیچ چیز نیستیم
در انزوا زندگی میکنیم... 
همونجور که کرکتر اصلی نازنین میگه
"من استاد حرف زدن در سکوتم، کل زندگی ام در سکوت حرف زده ام و در سکوت تراژدی های زیادی را با خودم زندگی کرده ام. آه که چقدر بدبخت بوده ام..همه طردم کرده بودند.. مطرود و فراموش شده.. "
ولی خب شاید بهتره که ما در تظاهر بپوسیم و هیچوقت صادق نباشیم
حتی اگر ابر ها هم کنار برن قادر نیستن حقیقت رو از زبون خورشید بیرون بکشن چون
خورشید هم خودش رو دار زده
خورشید سالهاست که نمیتابه چون کفاره گناهان مارو داد و سوخت
جسد روی میز متعلق به عروس ۱۶ ساله نبود
اون جسد متعلق به تمام کسانی هست که ما در نهایت میخوایم در آغوش داشته باشیمشون
چون برای شخصیت های داستایوفسکی
برای من
برای ما
فقط میشه با اجساد سرد، گرم گرفت :)
        

37

Mahoor

Mahoor

1403/3/9

        افکار پریشان مردی که مرگ نابهنگام همسرش را درک نمی‌کند و نزد خود دنبال دلیلی است برای تبرئه خود از این ماجرا...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

بسم الله ا
          بسم الله الرحمن الرحیم

یادداشت شامل دو بخش است، پی نوشت و نظرات شخصیم. 
پ ن1: داستان روایت جذاب و پر کششی داره.
پ ن2: ترجمه معرکه بود، ذهن و چشمم جلا پیدا کرد و احتمال زیاد یه دور دیگه به همین خاطر بخونمش.( خدا خانم بیدختی نژاد رو برای ما نگه داره)
پ ن3: زاویه دید داستان اول شخص بود، با وجود گویا بودن تفکرات شخصیت اصلی بازم نمیشه حق رو بهش داد( من که اصلا ندادم) و همه چی یک طرفه روایت شده. ایا این ضعف داستانه؟ خیر. 
پ ن4:من پنج امتیاز میدم چون به خوبی درگیر داستان شدم و تونست احساساتم رو بر بیانگیزد( سوال اینکه با کدوم کتاب احساساتم برانگیخته نشده)
پ ن5: ایا توصیه میکنم بخونید؟ در عالی بودن چیزی که خوندم شکی ندارم، منتهی به سلیقه شما بستگی داره پس تنها توصیه ام اینکه صبح تون رو باهاش شروع نکنید.
پ ن6: سوای داستان اصلی، فاصله سنی 24 ساله بین زن و مرد داستان به شدت ناراحتم کرد و نمی تونستم بدون این فکر که یه رابطه ی غیر اخلاقیه بهش نگاه کنم.

نظرات شخصی

در مواجه با اثار داستایفسکی(یوفسکی) همیشه این احساس رو داشتم که آیا مثل بقیه باید تحسینش کنم؟ یعنی کف بزنم براش در حالی که به پهنای صورتم اشک می ریزم؟
خب نه. یعنی از وقتی سنم بیشتر شد نه. ( من  جنایات و مکافات ،ابله ، برادران کارامازوف، همزاد و شب های روشن رو در نوجوونی خوندم) اون وقتا خیلی احساساتی تر می شدم و سرم داغ میشد از نبوغ داستا. نکه الان نشه، نه. چند سالی هست که در عین دوست داشتنش ، بیمار بودنش رو هم لحاظ می کنم. بهرحال چنین نوشته های از یه مغز سالم بیرون نیومدن دیگه.
خب بپردازیم به نازنین که ناراحتم کرد اول صبحی.
تقریبا همه چی داستان رو بود، چیزی برای مخفی کردن وجود نداشت.( خط بعدی داستان رو لو نمیده، اما اگه حساسید نخونید)

مردی در عزای زنش مشغول یک نشخوار ذهنیه تا به خودش ثابت کنه توی مرگ زنش مقصر نبوده.
می بینید؟ توی یه خط به ملال اور ترین شکل ممکن خلاصه اش کردم، قطعا جذاب به نظر نمیاد اما چی شد که  ناراحت شدم بابتش؟ خب این همه آدم می میرن ، نازنینم یکی مثل بقیه دیگه.

روای داستان( شوهره) مردی چهل ساله است، منزوی و عجیب و غریبه. مبتلا به بیماری هیپوکندریا(خود بیمارانگاری) است و برای حضاری که وجود خارجی ندارند توضیح میده که اون نه تنها در مرگ زن محبوبش( زنش 16 سال سن داشت) مقصر نبوده که بسیار مرد بلند طبعی بوده که خانم خانما رو به خونه اش راه داده.
( در مقدمه ذکر شده که این نوع روایت شخصیت اصلی به بیماریش ربط داره کما اینکه من فکر میکنم هر کدوم از ما بارها این کار رو انجام دادیم ، چون بالاخره یکی از راهای مرتب شدن ذهنه دیگه( همون کاری که شخصیت داشت انجامش میداد) حالا اینکه بیماری خطاب شده بابت عادت این فرد به این کار بوده.)
مرد در اوایل داستان از موضع بالا به دختر نگاه می کرد، مثل یه شکارچی از دور تمام حرکات و زندگی دختر رو زیر نظر داشت، به اقرار خودش اول براش یکی مثل بقیه بود اما بعد فهمید که متفاوته. 
اینطور بگم ،به نظر من شخصیت اصلی دنبال کسی می گشت به مراتب از خودش ضعیف تر تا بتونه با خرد کردن اون از جهات مختلف به حقارت خودش ( که خود شخصیت توضیح میده چرا احساس حقارت میکرده) فائق بیاد اما دست روی شخص اشتباهی گذاشت.
نازنین( من نفهمیدم اسم دختره چی بود ، چون بخشش رو صوتی گوش دادم شاید توجهی نکردم بهش اما نصف دیگه رو که خودم خوندم ندیدم اسمی ازش بیاره ) دختر شانزده ساله ایه که برای فرار از ازدواج با مردی پنجا و چند ساله که بچه های قد و نیم قدش فاصله سنی زیادی باهاش نداشتن به پیشنهاد ازدواج مرد داستان ما بله میگه. به توصیف مرد، نازنین زیبا بود، خوش قد و بالا با چشمان ابی درشت. شاید بگید مردک بلهوس چشمش به قشنگی دختره بود، خب پر بیراه هم نیست. منتهی شخصیت دختره و افکارش به مراتب از مرد داستان قوی تر بودن. هر چند من فکر میکنم بیشتر شور نوجوونی بوده و دخترک سنی نداشت که بفهمه داره چیکار میکنه.

در طول داستان شاهد میل افسار گسیخته ی مرد برای خرد کردن دخترک بودیم، بارها گفت که از این کار لذت می بره و حتی به خودش حق میداد این کار رو بکنه. اما  دختر هم با روش خاص خودش اون رو از پا در اورد و مجبورش کرد مثل یه بچه کوچولو به پاش بیوفته و گریه کنه( الله وکیلی مردی  خیلی رقت انگیز شده بود)
برام سوال بود مرد چرا انکار میکرد عاشق دختره شده؟ خجالت میکشید؟ خب بایدم خجالت می کشید، دختره جای بچه نداشتش بود اما اون برای ارضای اون حس برتری و بزرگیش باهاش ازدواج کرد.
        

23