محمدامین اکبری

تاریخ عضویت:

فروردین 1400

محمدامین اکبری

کتابدار بلاگر
@Amin.Akbari

29 دنبال شده

541 دنبال کننده

                در زندگی مطالعه دل غنیمت است
خواهی بخوان و خواه نخوان، ما نوشته‌ایم
بیدل
              
amin_akbari70
@amin.akbari70

یادداشت‌ها

نمایش همه
        به نام او

«۱۹۷۹» یکی از رمان‌هایی بود که به‌یکباره و بی‌مقدمه آن را در دست گرفتم، شروع کردم و به پایان رساندم. اصلی‌ترین دلیلش هم عنوان رمان و دلالتی که بر ماجرای انقلاب ایران داشت، بود.
«۱۹۷۹» رمان کریستیان کراخت سوئیسی است که محمد همتی از مترجمان خوش‌‌نام از زبان آلمانی آن را ترجمه کرده و اولین اثر از این نویسنده است که به مخاطبان فارسی‌زبان عرضه می‌شود.
داستان  در سال ۱۹۷۹ می‌گذرد و در دو بخش روایت شده است. بخش اول در ایران در آستانه انقلاب می‌گذرد و بخش دوم در چین کمونیستی . داستان یک طراح دکور آلمانی که به همراه دوستش به ایران می‌آید.
داستان خط روایی مشخصی ندارد یعنی نقطه آغاز و عطف و فرجام به آن شکلی که از یک رمان انتظار داریم، ندارد مثل قطاری است که گذر می‌کند و داستانی را روایت می‌کند بدون اینکه بخواهد نتیجه یا پیام خاصی را به تو القا کند. نویسنده در توصیف موفق بوده. او تهران در آستانه انقلاب را با هنرمندی برای ما ترسیم می‌کند و جالب اینجاست که سنش آنقدری نیست که از لحاظ زمانی آن سال را به‌درستی درک کرده باشد ولی چنان روایت می‌کند که انگار خودش در آن سالها به ایران سفر کرده است. او در بخش اول که در حدود دو سوم کتاب را شامل می‌شود به ایران که علیه امریکا قیام کرده می‌پردازد و در بخش دوم طی سفری که قهرمان اصلی‌اش به چین دارد به این کشور می‌رود و تصویری دهشتناک از دیگر قطب عالم نشان می‌دهد. شاید کسی بتواند از این توصیف‌ها نتیجه‌گیری خاصی بکند ولی به نظر من کراخت اصلا نمی‌خواسته پیام یا نتیجه خاصی را القا کند به نظرم من او می‌خواهد تنها و تنها سرگردان بودن انسان این دوره از تاریخ را نشان دهد و موفق هم می‌شود.
اگر دنبال یک رمان درجه یک هستید سراغ این کتاب نروید ولی اگر می‌خواهید کتابی بخوانید و لذتی ببرید و با یک نویسنده جدید آشنا شوید این کتاب را بخوانید.
      

29

        به نام خدا

«جنگ داخلی اسپانیا» یکی از مهمترین وقایع قرن بیستم بود که در فاصله ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ به وقوع پیوست یعنی در همان سالی که جنگ جهانی دوم آغاز شد، جنگهای داخلی اسپانیا با پیروزی ژنرال فرانکو به پایان رسید. در سال ۱۹۳۱ نظام سلطنتی در اسپانیا سقوط کرد و جمهوری‌خواهان که اغلب منشی چپ‌گرایانه و سوسیالیستی داشتند بر سر کار آمدند پنج سال بعد فرانکو یکی از ژنرالهای ارتش کودتا کرد و  طی سه سال تمام نیروهای جمهوری‌خواه را شکست داد و قریب سی و شش سال حکومتی دیکتاتوری و فاشیستی را بر اسپانیا مستقر ساخت.

بسیاری از نویسندگان و هنرمندان دنیا در قبال جنگ اسپانیا موضع نشان دادند و عده‌ای از آنها حتی وارد میدان نبرد شدند. کسانی چون ارنست همینگوی، آندره مالرو، آرتور کستلر و جورج اورول. که کتابهایی که در ادامه می‌آید به‌ترتیب توسط این نویسندگان نوشته شده و جزو آثار ماندگار ادبیات قرن بیستم است؛ رمان «این ناقوس مرگ کیست؟»، رمانِ «امید» و دو کتاب گزارش‌گونه  «گفتگو با مرگ» و «به یاد کاتالونیا»

من هر چهار کتاب را داشتم و می‌خواستم با یکی از آنها خواندن درباره جنگ اسپانیا را شروع کنم و هر بار پیش نمی‌آمد، به همین خاطر رمان «این ناقوس مرگ کیست؟» را علی‌رغم همه علاقه و ارادتم به همینگوی تا به امروز نخوانده‌ام. ولی بالاخره یکی از کتابها را خواندم و ان‌شاءالله اگر عمری بود باقی را هم خواهم خواند؛ «به یاد کاتالونیا» نوشته جورج اورول با ترجمه استاد عزت‌الله فولادوند.

اوورل هم به مانند آن نویسندگانی که نام بردم در جنگ داخلی اسپانیا شرکت کرد و به مبارزه پرداخت و حتی مجروح هم شد. جراحتی که می‌گویند یکی از علت‌های مرگ اورول بوده است. او در ابتدا به‌عنوان گزارش‌نویس به اسپانیا اعزام شد و سپس در کاتالونیا به نیروهای جمهوری‌خواه پیوست و دست به اسلحه برد. «به یاد کاتالونیا» شرح ماه‌هایی است که او در اسپانیا بوده و چه در میدان جنگ و چه در پشت جبهه به مبارزه پرداخته است.

کتاب را می توان به دو بخش تقسیم کرد. بخشی که اورول به شرح و توصیف میدان جنگ و کاتالونیای جنگ‌زده و انقلابی می‌پردازد و الحق که او استادانه این کار را انجام داده، به نظر من در گزارش‌نویسی اورول بدیل ندارد، و بخش دوم تحلیلهایی است که او نسبت به نیروهای سیاسی دارد. این بخش به دو دلیل دلچسب نیست. یک اینکه خواننده عادی با جزئیات اهداف و اغراض نیروهای سیاسی گوناگونی که اورول برمی‌شمرد ناآشنا است و دوم هم به این علت که تحلیل‌های اورول شا‌‌ذ و مختص به خود اوست و من یکی به صداقت و اصالتشان شک دارم هرچه نباشد اورول سالها مامور مخفی ام آی سیکس بوده است. ولی فارغ از اینها نثر کتاب و گزارشهای اورول چندان جذاب است که حتی اگر با او هم‌نظر نباشیم باید این کتاب را بخوانیم و از آن لذت ببریم. ترجمه استاد فولادوند هم بسیار خوب از آب درآمده است به‌خصوص که ایشان مقدمه‌ای مفصل درباره زندگی و آثار اورول را نیز به کتاب افزوده‌اند.

متاسفانه سال‌های زیادی می‌شود که این کتاب نایاب است و امیدوارم نشر خوارزمی هرچه زودتر آن را تجدیدچاپ کند. همانطور که در همین چند ماه اخیر نسخه صوتی‌اش را وارد بازار نشر کرد. 
یکی از دلچسب‌ترین بخش‌های کتاب برای من بند پایانی کتاب است که آن را با شما به اشتراک می‌گذارم.

«و بعد هم انگلستان - جنوب انگلیس که شاید شادابترین مناظر طبیعی دنیا را داشته باشد. وقتی کسی از آنجا می‌گذرد - بویژه هنگامی از حال آشفته‌ای که در اثر سفر دریائی پیدا کرده است، آسوده، کم‌کم حالش بهتر می‌شود و تشکهای مخمل واگن قطار را زیرش احساس می‌کند دشوار باور می‌کند که براستی جائی دیگر اتفاقی در جریان است. زمین لرزه در ژاپن، قحطی در چین، انقلاب در مكزيك؟ نگران نباشید؛ صبح به صبح بطری شیر در خانه تحویل می‌شود، «نیو استیتس» من مطابق معمول جمعه‌ها بیرون می‌آید. تا شهرهای صنعتی هنوز فاصله زیاد است - فعلا آن لکه دود و بدبختی پشت انحنای سطح زمین پنهان است. اینجا هنوز همان انگلستانی بود که در کودکی می‌شناختم: بستر گود خطوط آهن غرق در گلهای وحشی، چمنزارهای پرپشت محل نشخوار اسبهای تنومند و براق، چشمه‌سارهای آرام در میان درختان بید، نارونهای سرسبز، بوته‌های گل میمون در باغچه خانه‌های روستائی. و بعد دشت پهناور و آرام حومه لندن... دویه‌ها در آبهای تیره و آلوده رودخانه، خیابانهای آشنا، پوسترهای مخصوص اعلام مسابقات كريكت و ازدواج اعضای خاندان سلطنتی، مردها با کلاه ملون، كبوترها در میدان ترافالگار، اتوبوسهای قرمز، پلیسهای  با لباس سرمه‌ای - و همه و همه در خواب عمیقی که انگلستان را ربوده است. گاهی می‌ترسم هرگز از این خواب بیدار نشویم مگر آنکه غرش بمبها از جا بلندمان کند.»
      

33

        به نام او

به دلایلی این رمان را در دو نوبت خواندم به این معنا که نیمی از آن را در یک بازه زمانی و نیمی دیگر را با وقفه‌ای یک‌ماهه پس از آن خواندم. اغلب اگر رمانی را کنار بگذارم تا به کاری برسم و بعد بیایم به‌سراغش به‌دلیل فراموش‌کردن داستان اصلی و خرده‌روایت‌ها و یا حتی دورشدن از فضا، یا هیچ‌وقت آن را به پایان نمی‌رسانم یا اینکه دوباره از اول شروع می‌کنم. ولی «در» نوشته ماگدا سابو قضیه‌اش اندکی متفاوت است.

ما در این رمان با یک داستان اصلی و خرده‌روایت‌های پیرامونی‌اش روبه‌رو نیستیم بلکه موتور محرک رمان یک شخصیت است؛ «امرنس» پیرزنی با شخصیتی غریب که احتمالا در کمتر داستانی مشابه‌اش را دیده‌اید. مگر در دنیای واقعی با فردی از اطرافیان شما مشابهت‌هایی داشته باشد. من بعد از خواندن یکی دو فصل مابه‌ازای بیرونی او را در زندگی‌ام پیدا کردم و اتفاقا به چند نفر از دوستانم که آن عزیز را می‌شناختند توصیه کردم که رمان «در» را بخوانند.

چیزی نمی‌خواهم از کتاب بگویم چون به‌راحتی داستان لو می‌رود. داستان پرکشش و خوبی بود هرچند در نیمه‌ها کمی خسته‌کننده می‌شد و به نظر می‌رسید که نویسنده اگر موجزتر می‌نوشت با اثر بهتری روبه‌رو بودیم. ولی در کل این‌قدر خوبی دارد که این نقص بخشودنی است. ترجمه هم خوب بود. نصرالله مرادیانی یکی از مترجمان کاربلد و قابل اتکای این روزها است.

خلاصه کتاب را بخوانید و لذت ببرید. البته من مانند بسیاری از کسانی که بر این کتاب مرور نوشته‌اند، شیفته این کتاب نیستم، و واقعیتش را بخواهید دلیلش را هم نمی‌فهمم. ولی به‌هررو کتاب خوبی است آن هم از ادبیات جغرافیایی که برای من یکی کمتر شناخته شده است.
      

44

        به نام او

بیش از یک ماه پیش درست در همان روزی که منتشر شد، خواندمش. و می‌خواستم چیزی بنویسم که زمان خورد و نشد ولی بر سبیل عادت و آنچه بر خود لازم می‌دانم چند کلمه‌ای در مورد این اثر آقای ایرج پارسی‌نژاد می‌نویسم. من هرچه از ایرج پارسی‌نژاد خوانده‌ام متوسط و متوسط رو به پایین بوده است. در زمینه نقد و پژوهش ادبی حرف چندانی برای گفتن ندارند. البته ادعای خاصی هم ندارند. درباره ادبیات معاصر می‌نویسند. خدا حفظشان بفرماید.

ایشان در مقدمه اظهار ارادتی تام و تمام به نیما دارند و می‌گویند که می‌خواهند از خلال یادداشت‌ها  نیما را برای مخاطبان به تصویر بکشند. اولا که مشخص نیست این «یادداشت‌ها» به کدام یک از آثار منثور نیما دلالت دارد. یادداشت‌های روزانه؟ نقل قول‌ها؟ نامه‌ها؟ آثاری چون «حرف‌های همسایه» یا «ارزش احساسات»؟ مولف مشخص نمی‌کند که منظورش از یادداشت‌ها چیست. او به فراخور قصدی که دارد به هریک از این نوشتجات ارجاع می‌دهد. حالا قصدشان چیست؟ مقدمه می‌گوید دوستدار نیما می‌خواهد او را بشناساند. ولی متن می‌گوید فردی درصدد تخریب نیما است و می خواهد او را آدمی ضعیف‌النفس، دمدمی‌مزاج، عصبی، دیوانه و ... نشان دهد. شک نیست که نیما مانند هر شاعری در سن پیری با مشکلات عدیده ای روبرو بوده در برخی موارد در حق دیگران بی‌انصافی به خر ج داده، نسبت به برخی شاگردانش سوءظن داشته، حرفهای نادرست و قضاوتهای اشتباه درباره شعر خودش و دیگران داشته. ولی اینکه ما از نوشته‌های او قسمتهایی را دستچین کنیم که تمام این موارد در کنار هم قرار بگیرد. از قصد و نیتی مرموز حکایت دارد. فقط کوتاه به قسمت «عالیه جهانگیر» همسر نیما اشاره می‌کنم. پارسی‌نژاد طوری نوشته که انگار هیچ عشق و علاقه‌ای بین عالیه و نیما نبوده و عالیه او را تحمل می‌کرده یا نیما اصلا اهل کار و تلاش نبوده و وبال عالیه بوده است. نامه‌های نیما به عالیه خصوصا در سالهای ابتدای زندگی مشترک آنها و همچنین «سفرنامه رشت و بارفروش» این تصویر پارسی‌نژاد از رابطه نیما و عالیه را رد می‌کند. این دو دوستدار هم بوده‌اند و سالها در کنار هم زندگی کرده‌اند و البته عالیه در زندگی با شاعری که در طول حیات خود قدری فراخور کارش ندیده، سختی بیشتری را متحمل شده است. ولی او تا آخرین روزهای زندگی‌اش عاشقانه نیما را دوست داشت و تمام سعی و همتش را معطوف به چاپ هرچه بهتر آثار او کرد.
باری این کتاب به یک بار خواندن آن‌هم برای کسی که نیما را می‌شناسد نه آن‌که بخواهد با نیما آشنا شود، می‌ارزد. در غیر این صورت تاثیر منفی خواهد گذاشت.
      

37

        به نام او

این کتاب را چند وقت میشه توامان هم شنیدم و  هم خواندم و بسیار لذت بردم. به طوری که بعد از این کتاب دو تای دیگر از کتابهای مولف را تهیه کردم تا بخوانم. البته اصغر عبداللهی نام آشنایی برای اهالی سینما و داستان است ولی چون من کمتر داستان ایرانی خوانده‌ام تا پیش از این چیزی از او نخوانده بودم. 

کتاب را مدتها پیش به توصیه رفیقی خریدم ولی به دلیلی رغبتی برای خواندنش نداشتم. شاید اگر دلیلم را بگویم شاید مسخره بنماید ولی چه کنم که برای من کتاب‌خوان این چیزها هم مهم است. واقعیت طرح جلد کتاب به‌خصوص رنگ آن برای من پس‌زننده بود. برای من کتاب‌آرایی اعم از صفحه‌آرایی، قطع و طرح جلد مهم است. من کتاب که می‌خوانم حتی تعداد خطهای صفحه را هم می‌شمرم. کلا تمام این مولفه‌ها به بهتر خواندن و بیشتر لذت بردن از کتاب کمک می‌کنند. باری نمی‌خواهم بیش از این به این مسئله بپردازم چرا که خودم در نشری مسئولیت دارم و هر نوع نقدی که می‌خواهم بکنم می‌تواند متوجه کار خود من هم باشد.

باری کتاب از دوازده قصه تشکیل شده. شاید عده‌ای که این کتاب را خوانده‌اند بگویند جستار. اگر حرف آن‌ها را بپذیریم باید بگوییم جستارها یا تک‌نگاریهایی که از روایت داستانی نهایت بهره‌برداری را کرده است. عبداللهی در هر بخشی از این کتاب داستان نگارش یکی از فیلمنامه‌ها یا نمایش‌نامه‌هایش را روایت می‌کند و در خلال هر کدام به یکی از مولفه‌های مهم در فیلمنامه‌نویسی می‌پردازد. مثل گفتگونویسی، شخصیت‌پردازی، پایان‌بندی و چیزهای دیگر. نثر عبداللهی بسیار روان همه‌فهم و جذاب است. او پیش از آن‌که فیلمنامه‌نویس باشد داستان‌نویس بوده. و حالا که من این کتاب را خوانده‌ام و با فیلمهایی که او متنش را نوشته و من پیش از این دیده‌ام مقایسه‌ای سردستی و شتابزده کردم به این نتیجه رسیدم که او بیش از آن‌که فیلمنامه‌نویس موفقی باشد داستان‌نویس موفقی است. هرچند شاید اهالی سینما نظر دیگری داشته باشند. به هررو «قصه‌ها از کجا می‌آینده» قصه‌هایی برای چگونگی تعریف‌کردن قصه‌ها است. قصه‌هایی که نهایتا به تصویر کشیده می‌شوند. خواندنش را به‌شدت توصیه می‌کنم
      

24

        به نام او

«آنجا که نامی نیست» مجموعه غزل یوسفعلی میرشکاک بی‌شک یکی از بهترین مجموعه شعرهای سالهای اخیر است که متاسفانه با بی‌مهری روبرو شده. میرشکاک که به مشغله‌های قلمی بسیاری مبادرت ورزیده، مهمترین وجه هنری‌اش شاعری است و در بین تمام قوالب ادبی در غزل تبحر دارد. چیزی که با توجه به ظاهر پرجوش‌وخروشی که از او سراغ داریم عجیب می‌نماید. ولی با خواندن غزلهای او  بخصوص غزلهای این دفتر پی می بریم که تنها عشق است که می‌تواند روح عاصی او را مهار می‌کند. خود او در مقدمه کتاب با آن نثر منحصربفردش چنین می‌نویسد:
«با وجود این‌همه ناگواری، گویی در ازل بردوش‌بردن بار عشق و برپانگه‌داشتن  عَلم یاد و نام اساطیر عاشقانه، همچون سنگ سیزیف برای جان جنون‌مندان مقدّر شده است.»
و اما یک غزل از این دفتر؛

گفتی از اتفاقی که تازه‌ست، از کهن داستان جهان؛ عشق 
اتفاقی که همواره بوده‌است، باستانی‌ترین داستان عشق 

جز همین داستان هرچه خواندم، رنگ نیرنگ و بیهودگی داشت 
رنگ‌ها را گرفت و به من داد، رنج بیرنگي جاودان؛ عشق 

من زمین تھی دست بودم، از گران باری و تیرگی مست 
روشنم کرد و پرواز آموخت، برد آن سوتر از آسمان، عشق 

پهن دشت شگرف بهشت است وسعت تنگنایی که دارد 
لامكان است جایی که دارد درنگنجد به شرح و بیان عشق 

در همه نیستی سوی عشق است، سربه سر هستی‌ام نیستی باد 
بیکران هستی از نیستی زاد، پس چه ترسم من از بیکران عشق

عاشقی گربدانی چه چیزی‌ست، هر دوگیتی به چشمت پشیزی‌ست 
هردمت چون خدا رستخیزی‌ست، میشناسی خدا را؟ همان عشق

عاشقی کیمیای وجود است جسم وجان عشق را در سجود است 
عشق بنیان بود و نبود است کفر و دین، آشکار و نهان، عشق 

عشق کرده ست این نغمه را ساز، دیده پایان ره را در آغاز 
درکشیده‌است و در میکشد باز از می خویش رطل گران عشق 

سِر هستی تویی گرنباشی، پا توان بود اگر سر نباشی 
فقر باشی توانگر نباشی، تا کند فارغت زین و آن، عشق 

تا مرا بر زمین مرده دیدی، از فراسوی هستی رسیدی 
روح در قالب من دمیدی، آه ای مادر مهربان؛ عشق

پ.ن: به‌عنوان ناشر این اثر باید نوید بدهم چاپ دوم این دفتر با ویرایشی اساسی در دست نشر است و ان‌شاءالله به نمایشگاه خواهد رسید.
      

12

        به نام او

این سری کتابهای نشر «طرح نو» با نام «بنیان‌گذاران فرهنگ امروز» حرف ندارد، هر کتابی را از این سری دیدید بخرید و بخوانید پشیمان نمی‌شوید. مدتها بود می‌خواستم کتاب «تولستوی» نوشته هنری گیفورد را بخوانم که خب قسمت نمی‌شد. یک روز صبح بی‌مقدمه برداشتمش و یک‌ضرب یک روزه تمامش کردم کتاب اطلاعات خوب و البته ناکافی، درمورد تالستوی باید هزاران صفحه نوشت، درباره غول نویسندگی جهان داده بود و بیشتر بر وجه غیرداستانی و نظریه‌پرداز او متمرکز بود که البته این هم جزو امتیازات کتاب است و کمتر در مورد آن صحبت می‌شود. اغلب تالستوی نظریه‌پرداز را واعظ و ناصحی درازنفس می‌دانند. ولی گیفورد به این وجه او به دید تحقیر نمی‌نگرد و آن را واشکافی می‌کند و به نظر من منصفا حکم صادر می‌کند. در مورد ترجمه کتاب هم کوتاه بگویم که اگرچه دکتر علی‌محمد حق‌شناس  آن را ترجمه کرده و دکتر حسین معصومی همدانی نیز آن را ویرایش کرده من در متن به چند مورد نارسایی برخوردم که شاید اشکال از من است نه این بزرگواران :)   
خلاصه این کتاب را بخوانید لذت ببرید. 
      

26

        به نام او

معمولا در مقابل کتابهایی که توسط رسانه‌ها بزرگ‌نمایی و تبلیغ می‌شوند جبهه می‌گیرم. بخصوص کتابهای نشر چشمه. چون دو یا سه تجربه بد از آن داشته‌ام. «بندها» با اینکه از نشر چشمه بود و جو رسانه‌ای برایش راه افتاد از این قاعده مستثنا ماند. به‌توصیه دوست کتابخوان و معتمدی خریدم، خواندم و پشیمان نیستم چون رمان خوبی بود.

از همان سطرهای اول «بندها» مرا به یاد آثار یکی از نویسندگان محبوبم یعنی خانم «ناتالیا گینزبورگ» انداخت. استارنونه به‌مانند گینزبورگ ایتالیایی است و وجه مشترک «بندها» و آثار آن نویسنده فقید واکاوی شخصیتها در موقعیتهای اجتماعی و خانوادگی بود. به‌طوری که پس از مطالعه اثر یا ما خود را از قضاوت در مورد شخصیت‌ها برحذر می‌داریم یا سعی می‌کنیم انسانی‌تر و منصفانه‌تر آن ها را قضاوت کنیم.

ایرادی ندارد خط اصلی داستان را فاش کنم. «بندها» در مورد زندگی زوجی است که مرد در برهه‌ای از زندگی خیانت می‌کند و زندگی‌شان پس از فراز و فرودی ادامه پیدا می‌کند. داستانی که شاید در ده‌ها رمان سابقه داشته باشد. هنر نویسنده در نوع پرداخت به این موضوع است. او از هر دو طرف قضیه به این موضوع نگاه می‌اندازد و در فصل آخر شگفتانه‌ای را رو می‌کند تا نشان دهد یک رابطه زناشویی تنها دو طرف ندارد. نوع روایت هم بدیع است. کتاب با چند نامه شروع می‌شود سپس در دو فصل بعد اعضای خانواده به روایت می‌پردازند.

من از این رمان و ترجمه‌اش خوشم آمد و آن را به همه رمان‌خوان‌ها توصیه می کنم.

در آخر اینکه نام رمان و مضمونش مرا به یاد یک رباعی از مرحوم حسین منزوی انداخت:

دستی که به دست من بپیوندد، نیست
صبحی که به روی ظلمتم خندد، نیست
زنجیر، فراوانِ فراوان، اما
چیزی که مرا به زندگی بندد نیست
      

24

        به نام او

🔹️برای بار دوم «سقوط» را خواندم، البته شنیدم. در بین آثار کامو این یکی را بیشتر دوست دارم، چرا که به آن معنا رمان نیست. به نظرم نویسندگان اگزیستانسیالیست رمان‌نویسهای خوبی نیستند. در نوشتن جستار و خاطره و نامه و یا حتی نمایش‌نامه‌ موفق‌تر هستند. مثلا من یادداشتها و نامه‌های کامو را از رمانی چون «بیگانه» دوست‌تر دارم و هنرمندانه‌تر می‌دانم.

🔸️«سقوط» یک تک‌گویی طولانی است که ملال‌آور نیست از بس که کامو با هنرمندی مطالبی را در آن گنجانده که هم مخاطب را سرگرم می‌کند و هم او را به فکر فرو می‌برد. ضمن اینکه در اینجا او طنز رندانه‌ای دارد که کتاب را خواندنی کرده. این‌بار که می‌خواندم نکته‌ای برایم جلب توجه کرد و آن هم این است که انگار کامو در اینجا و با این شیوه از روایت به استادش داستایفسکی نزدیک شده و یکی از آثار بی‌شمارش را بازآفرینی کرده، فرض بفرمایید «یادداشت‌های زیرزمینی». «سقوط» را می‌توان با بخش اول «یادداشت‌های زیرزمینی» مقایسه کرد. کامو بازآفرینی کرده و اتفاقا موفق بوده. حالا قیاس بگیرید که داستایفسکی چه غول بزرگی است که یک نویسنده  با نزدیک‌شدن به یکی از کارهای متوسطش می‌تواند برای خود شاهکاری بیافریند. و کامو چقدر بزرگ است که توانسته از پس این بازآفرینی بربیاید.

🔹️در نوبت اول با ترجمه شورانگیز فرخ خواندم، البته بین خودمان باشد نقش مرحوم ابوالحسن نجفی در آن ترجمه چیزی بیشتر از یک ویراستار ادبی است. آن ترجمه شاهکار بود. زبانی که انتخاب شده بود زبانی فخیم و در عین حال شسته‌رفته بود. ترجمه میرعباسی هم خوب بود ولی به آن اندازه‌ای که من ترجمه فرخ را دوست داشتم دوستش ندارم و اگر روزی باز هم به سرم بزند که به وراجی‌های «ژان باتیست کلامنس» گوش فرابدهم دوست‌تر دارم آن را با ترجمه شورانگیز فرخ بخوانم.
      

44

        به نام او

🔹️معمولا ما برای خواندن کتاب‌ها به‌دنبال بهانه می‌گردیم. این کتاب هم مدتهادر کتابخانه‌ام بود بهانه خواندنش مطالعه اثر دیگری از مولف یعنی «شعر دوره بازگشت» بود. آن را خواندم گفتم این را هم بخوانم.

🔸️«گردباد شور جنون» در اواخر دهه ۶۰ منتشر شد. دوره‌ای که شاعران و پژوهشگران ادبی بالاخره به شعر سبک هندی روی خوش نشان دادند و نوشتن آثاری در معرفی این مکتب و شاعرانش را شروع کردند. این کتاب هم با کتابهایی چون «شاعر آیینه‌ها»ی دکتر شفیعی کدکنی و «بیدل، سپهری و سبک هندی» مرحوم سیدحسن حسینی در یک دوره منتشر شد و نقش بسزایی در جلب توجه شاعران جوان به شعر هندی داشت.

🔸️کتاب دارای دو بخش است؛ بخش اول درباره سبک هندی و بخش دوم مختصری درباره زندگی و آثار کلیم و سرآخر هم گزیده‌ای از اشعارش. مطالب بخش اول شاید در آن سال‌ها تازگی داشته و عده‌ای را به‌سوی شناخت هرچه بیشتر شعر هندی سوق داده باشد ولی امروزه چندان جذابیتی ندارد و کلیاتی است که از بس شنیده شده بدیهی می‌نماید. قسمتی که درباره کلیم هم سخن گفته، چنین است. نکته خاصی ندارد و بیشتر شرح حال است. گزیده‌ای که شمس فراهم کرده ولی بد نیست. غزل‌های خوبی را انتخاب کرده هرچند تمام ابیات را نیاورده ولی چندین غزل خوب هست که در این گزیده نیست. باری گویا او این گزیده را بسیار شتاب‌زده فراهم کرده است. البته باز هم می‌گویم برگ برنده این کتاب فضل تقدمش است. این کتاب زمانی منتشر شده که حتی دیوان کلیم به تصحیح مرحوم قهرمان با آن مقدمه فاضلانه و جامعش هم درنیامده بود.

پ.ن: من این کتاب را از نسخه چاپ اول که در سال ۱۳۶۶ منتشر شد خواندم. کتاب به‌تازگی بعد از اینکه سالها در بازار کتاب موجود نبود توسط نشر نگاه بازچاپ شد البته خدا می‌داند؛ چقدر خطای مطبعی وارد متن کتاب شده است.
      

5

        به نام او

🔹️جورج اورول را هم دوست دارم و هم دوست ندارم. نبوغ و قدرت نویسندگی‌اش را خوش می‌دارم ولی مواضع تند سیاسی‌اش را نمی‌پسندم. اورول بعضی مواقع طوری می‌نویسد که انگار بابت هر کلمه پول بسیار خوبی از سرویس‌های اطلاعاتی غربی گرفته. چنان یک‌طرفه به قاضی می‌رود و کمونیسم و شرق جهان سیاسی را می‌زند و از آن‌طرف امپریالیسم را می‌ستاید که آدم شاخ درمی‌آورد. البته جالب است که همین نویسنده که به‌‌‌‌‌‌‌‌‌قول خودش هروقت سرود امپراتوری بریتانیا به گوشش می‌خورد اشک در چشمانش حلقه می‌زند، بطنا طرفدار سوسیالیسم است و رویکرد مثبتی نسبت به اقشار فرودست دارد. به‌همین خاطر است که می‌گویم انگار پول می‌گرفته و آن چیزها را می‌نوشته. درواقع اورول وقتی خودش است از اقشار فرودست می‌نویسد و می‌شود شاهکاری چون «آس و پاس در پاریس و لندن» و وقتی در مقام جاسوس ام آی سیکس می‌نویسد می‌شود: «۱۹۸۴». اثری که بارها تلاش کرده‌ام آن را به پایان برسانم ولی نتوانستم.

🔸️باری «کتاب یا سیگار» که مجموعه هفت مقاله از اوست هم از این‌دست مقاله‌ها دارد و هم از آن دست. و به‌قولی:‌ «متاع کفر و دین بی‌مشتری نیست». سه جستار اول درباره کتاب و نقد ادبی است که خواندنی است. بخصوص جستار «خاطرات کتابفروشی». سه جستار بعدی سیاسی است و من نمی‌پسندم. و آخرین جستار، که اگر کتاب را تنها برای خواندن این یکی بخرید منطقی است، جستار «شادی ایام خردی؛ یاد باد» است. جستاری بلند و شش بخشی که اورول در آن با زبانی طنازانه خاطرات دوران کودکی و تحصیلش را نقل می‌کند و نکاتی را درباره جامعه انگلستان می گوید که جالب و خواندنی است و آدم را به یاد رمان‌های دیکنز و نوانخانه‌هایش می‌اندازد.

      

8

        به نام او

در دوره‌ای که کتابهای همینگوی را سر دست گرفته‌ام و می‌خوانم، «داشتن و نداشتن» را برای بار دوم خواندم. در همان مرتبه اول هم از این رمان خوشم آمده بود و دریافته‌ بودم که با یک شاهکار ادبی روبرو هستم. این مرتبه هم این احساس را داشتم بلکه بیشتر. و همچنین ظرایفی از این رمان به چشمم آمد که در خوانش اول از نظرم دور مانده بود.

همینگوی «داشتن و نداشتن» را در اوج پختگی نوشته است؛ در ۳۸ سالگی. رمانی که از جهت فنی هم از رمان‌ها و داستان‌های پیش از آن برتر است و هم از آثار پس از آن. به نظر این کمترین؛ «داشتن و نداشتن» فنی‌ترین اثر همینگوی است، البته ناگفته نماند که من دو رمانش را هنوز نخوانده‌ام؛ «آن‌سوی رودخانه در میان درختان» و «ناقوس‌ها برای که به صدا درمی‌آیند». بنده «وداع با اسلحه» را غریزی‌ترین اثر او، « داشتن و نداشتن» را فنی‌ترین اثر او می‌دانم و «پیرمرد و دریا» را رسیدن این دو خط به هم و شاهکار او می‌شسم، رمانی که فنی و ساختارگرا هست ولی چنان غریزی نوشته شده که تکنیک‌های نویسنده به‌راحتی قابل تشخیص و پیگیری نیست. این نظر من است خودتان بروید کتابها را بخوانید و نظرتتان را در این باره ثبت کنید. 

«داشتن و نداشتن» تنها اثر همینگوی است که داستانش در امریکا می‌گذرد و مستقیما به مسائل این کشور مربوط می‌شود. داستان در جنوبی‌ترین نقطه از امریکا در ایالت فلوریدا می‌گذرد و داستان مرد ماهیگیری به نام هری مورگان است که با قایق خود در جزایر جنوب امریکا به کار مشغول است و بعضی مواقع علاوه بر ماهیگیری به قاچاق مشروب از کوبا به امریکا نیز می‌پردازد، توجه داشته باشید که در سالهایی که داستان روایت می‌شود مصرف الکل در امریکا ممنوع بوده است. باری هری مورگان مردی قوی هیکل، تندخو و در عین حال پاک‌نهاد است که برای در آوردن درآمد کافی برای خانوده‌اش تلاش می‌کند ولی مشکلات مالی سبب می‌شود که او پولش را از راه‌های دیگری درآورد که داستان اصلی «داشتن و نداشتن» است.

ارنست همینگوی در «داشتن و نداشتن»  تمایلات سوسیالیستی‌اش را بروز می‌دهد. اصلا عنوان رمان هم همین امر را نشان می‌دهد. همینگوی در این رمان بعد از اینکه داستان ناداری و نداشتن هری مورگان را تا فصل دهم، تقریبا دو سوم کتاب، جلو می‌برد به‌یکباره او را رها می‌کند و به شرح زندگی متمولانه افرادی در همان منطقه، یعنی جزایر کی‌وست، نمی‌پردازد و تفاوت طبقاتی و داشتن و نداشتن مردمان را نشان می‌دهد در سه چهار فصل شخصیتهایی وارد رمان می‌شوند که ربطی به داستان اصلی ندارند و اصلا می‌شد آنها را در این رمان نیاورد و مثلا آن  را در داستانی کوتاه روایت کرد. ولی این شخصیتها بخصوص «ریچارد گوردون» چنان جذاب و به‌یادماندنی هستند که رنگی دیگر به «داشتن و نداشتن» داده‌اند و داستان زندگی‌شان انتقال آن مفهومی را که مدنظر همینگوی بوده میسر کرده است.
 
نکته دیگری که از «داشتن و نداشتن» دستگیرم شد این است که همینگوی نه تنها در این اثر بلکه در بیشتر آثارش خود را و طبقه‌ای که در آن قرار دارد، هجو می‌کند. هجوی جانانه و قابل ستایش. او با وارد کردن ریچارد گوردون به داستان که نویسنده‌ای روشنفکر است هجوی تمام عیار از نویسندگان و روشنفکران امریکایی ارائه می‌دهد. فصل سیزدهم که به مکالمه ریچارد و  زنش اختصاص دارد از این جهت شاهکار است.

و اما نکته آخر در مورد همینگوی و این رمان اینکه، او هم در اینجا و هم در آثار دیگرش بروزدهنده و ترسیم‌کننده تمایلات و نفسانیات مردها است. و چنان استادانه چنین کاری می‌کند که بعید می‌دانم نویسنده دیگری بتواند با او رقابت کند. در تمام داستان‌های او خور و خشم و شهوت موضوعیت دارد. گویا او در داستان‌هایش هم به دنبال به رخ کشیدن مردانگی‌اش است. یکی از شخصیتهای ماندگارش که تمام این وجوه را در خود دارد هری مورگان است. شخصیتی که در نسخه سینمایی رمان به کارگردانی هاوارد هاکس و بازی همفری بورگارت مضحک نشان داده شده و با بازی داریوش ارجمند در «ناخدا خورشید» تقوایی بسیار درست و به‌اندازه به تصویر کشیده شده است. اصلا این دو فیلم با هم قابل مقایسه نیستند از بس که «ناخدا خورشید» خوب است، و به نظر من یکی از بهترین فیلم های اقتباسی تاریخ سینما، و از بس که فیلم هاکس بد است.
      

28

        به نام او

به نظرم اولین کار یک محقق و پژوهشگر این است که در مشهورات شک کند، چرا که مشهورات اگر به‌نسبه درست هم باشند دقیق نیستند و کارکردی عام دارند. مثلا یک پژوهشگر ادبی نباید قائل به این جمله باشد: «عشق در شعر حافظ جنبه‌ای ملکوتی و آسمانی دارد و در شعر سعدی جنبه‌ای زمینی». پس تکلیف ما با ابیاتی چون: «شب قدری چنین عزیز و شریف / با تو تا روز خفتنم هوس است» از حافظ و: «هر کسی را نتوان گفت که صاحب‌نظر است / عشقبازی دگر و نفس‌پرستی دگر است» از سعدی چیست؟ چطور می‌توانیم این دست از اشعار را که کم هم نیست در آن جمله کلی بگنجانیم؟‌ در عالم ادبیات از این قبیل جملات کلی که مانعی بزرگ بر سر هر تحقیق دقیق علمی است فراوان دیده می‌شود، مثلا: «شعر دوره بازگشت شعری منحط و بد است.»

نه اینکه شعر دوره بازگشت شعر شکوفا و صاحب مرتبه‌ای باشد، نه! ولی این جمله کلی نه تنها ما را از تحلیل بازمی‌دارد بلکه فرصت لذت‌بردن از بخشی از گنجینه شعر فارسی را از ما می‌گیرد. همیشه با خودم می‌گفتم؛ یعنی شعر دوره بازگشت به اندازه یک دیوان، فرض بفرمایید دیوان حافظ، شعر خوب و قابل‌توجه ندارد؟ با یک مرور کلی در آثار شاعران معروفی که بالاخره دیوانی از آنها موجود است می‌توان گفت که چرا، این تعداد شعر وجود دارد. ضمن اینکه دوره بازگشت به‌واسطه آنکه به مشروطه می‌رسد و مشروطه زمینه‌ساز ادبیات معاصر است از اهمیت بالایی برخوردار است. هم از جهت لفظ و هم از جهت معنا.

«شعر دوره بازگشت» که پیش از این‌ها در دهه شصت با عنوان «مکتب بازگشت» منتشر شده بود و مولفش جناب آقای شمس لنگرودی در مقدمه چاپ جدید به غلط بودن عنوان چاپ پیشین اشاره کرده، یکی از معدود کتابهایی است که درباره این دوره از ادبیات فارسی نوشته شده. کتابی که سال‌ها در بازار موجود نبود و به‌تازگی با کتاب دیگری از مولفش؛ «گردباد شور و جنون؛ سبک هندی و کلیم کاشانی» توسط انتشارات نگاه بازچاپ شده است. اینکه ما اثر تحقیقی چندانی در این حوزه نداریم سبب اهمیت کتاب شمس لنگرودی شده است.

شمس کتاب را در نُه فصل تالیف کرده است. او در فصل اول به کلیات پرداخته و زمینه‌های شکل‌گیری نهضت بازگشت ادبی را ذکر می‌کند. به‌همین جهت او به سال‌ها پیش از ظهور اولین شاعران دوره بازگشت می‌رود و به‌اختصار به سبک هندی و شعر وقوعی در قرن نهم و دهم می‌پردازد. و تلاش می‌کند با بررسی وقایع تاریخی، ظهور بازگشتی‌ها را توجیه کند. این بررسی‌ها چهار فصل اولیه کتاب را که چیزی در حدود یک پنجم کتاب است به خود اختصاص می‌دهد. از فصل پنجم تا هشتم او دوره‌های مختلف بازگشت ادبی را معرفی و بررسی می‌کند. از انجمن مشتاق اصفهانی در اوایل دوره قاجار و انجمن نشاط اصفهانی و خاقان که در دوره فتحعلی‌شاه شکل می‌گیرد و دربار توجه ویژه‌ای به آنها دارد تا دوره شکوفایی و اوج بازگشت ادبی که مصادف با روزگار ناصرالدین شاه  است و شاعرانی چون فروغی بسطامی، قآنی شیرازی و سروش اصفهانی در این دوره مطرح می‌شوند. فصل نهم هم به شعر عوام اختصاص دارد که به‌نوعی ضمیمه کتاب محسوب می‌شود.

اگر بخواهم نظرم را درباره کتاب بگویم باید دوباره تکرار کنم که به دلیل فقر پژوهشی در این حوزه کتاب «شعر دوره بازگشت» کتاب حائز اهمیتی است. ولی آیا کتاب شاخصی است؟ باید بگویم که خیر، کاستی زیاد دارد. مهمترین کاستی کتاب این است که زبان پژوهشگر علمی نیست، او ذوق خود را دخیل کرده و جملات کلی و غیردقیق در سراسر کتاب به‌فراوانی دیده می‌شود. نثر کتاب هم دلکش نیست. دکتر شفیعی کدکنی هم علی‌رغم دانشگاهی بودن بخصوص در کتابهای پژوهشی اخیر حرفهای غیرعلمی و کلی، فراوان می‌زنند ولی همه این‌ها تحت پوشش نثر دلپذیری که دارند چندان به چشم نمی‌آیند. از این جهت کتاب به یک ویراستاری اساسی نیاز دارد. کتاب این‌قدر غلط چاپی بخصوص در متن شعرها دارد که نشان می‌دهد که خود مولف هم بعد از حروف‌چینی مجدد کتاب را نخوانده چه برسد به ویراستار. البته از نشر نگاه هیچ چیز بعید نیست. مشکل مهم دیگر کتاب این است که بازه زمانی دوره بازگشت در آن به‌شکل دقیقی مشخص نشده است. کتاب با شاطر عباس صبوحی تمام می‌شود. فارغ از اینکه شاطر عباس با همه دلپذیر بودن برخی از ابیات و اشعارش آیا مستحق این بود که یک بخش به او اختصاص پیدا کند. آیا می‌تواند آخرین شاعری باشد که در دوره بازگشت آن را بررسی می‌کنیم؟ شاعران پیش از مشروطه یا شاعرانی که در دوره مشروطه به‌شیوه بازگشتی‌ها شعر می‌گفتند نباید مورد بررسی قرار بگیرند؟ فی‌المثل حبیب خراسانی، ملک‌الشعرا صبوری، فصیح‌الزمان شیرازی، عبرت نائینی یا شاعرانی چون ادیب‌الممالک فراهانی و ملک‌الشعرا بهار که بخشی از عمر شاعریشان در دوره بازگشت گذشته و به این شیوه، شعر فراوان دارند، نباید مورد مطالعه و بررسی قرار می‌گرفتند؟ به نظر من کتاب نیمه‌کاره رها می‌شود و فرجام مشخصی ندارد. ضمن اینکه مولف به‌طور دقیق زمینه‌های شکل‌گیری شعر این دوره را مورد بررسی قرار نمی‌دهد او فقط به عوامل تاریخی، آن‌هم به صورت گذرا و کلی اشاره می‌کند. ولی از وضعیت علم و دانش و زمینه‌های فکری و فلسفی در آن دوره چیزی نمی‌گوید.

باری خواندن «شعر دوره بازگشت» خالی از لطف نیست. مهمترین لطفش این است که شما با شاعرانی آشنا می‌شوید که تا پیش از آن شاید فقط نامی از آنها را شنیده بودید. توصیه من به شما این است که با دید یک اثر علمی به‌سراغ این کتاب نروید که توقع‌تان برآورده نمی شود. کتاب دیگری هم در این حوزه نوشته شده که من هنوز آن را نخوانده‌ام ولی با یک تورق کلی گمان می‌کنم کتاب بهتر و کامل‌تری است. ان‌شاءالله به‌زودی آن را تمام می‌کنم و نظرم را درباره آن نیز می‌نویسم؛ کتاب «تاریخ ادبیات ایران در دوره بازگشت ادبی» نوشته دکتر احمد خاتمی.

در آخر می‌خواهم ابیاتی از غزل فروغی بسطامی را با شما به اشتراک بگذارم شاعری که به نظر من بزرگترین شاعر دوره بازگشت ادبی است. ضمن اینکه این غزل توسط مرحوم غلامحسین بنان با استادی هرچه تمام در دستگاه شور اجرا شده است. حتما جستجو کنید و بشنوید.

کسی که در سر او چشم مصلحت بین است
به‌جز رخ تو نبیند که مصلحت این است

من از حدیث دهان تو لب نخواهم بست
که نقل مجلس فرهاد نقل شیرین است

به تلخ‌کامی عشاق تنگ‌دل رحمی
تو را که تنگ شکر در دهان شیرین است

ز می‌کشان تهی‌کاسه، می دریغ مدار
کنون که باده عیشت به جام زرین است

ز تاب آتش می چون عرق کند رویت
گمان برند که بر قرص ماه پروین است

شب گذشته کجا بوده‌ای که چشمانت
هنوز مست و خراب از شراب دوشین است

سپهر سفله‌نهاد از ره ستم تا کی
به هر که مهر تو ورزید بر سر کین است

بهای خون شهیدی نمی‌توان دادن
که پنجه‌های تو از خون او نگارین است

فروغی از غزلش بوی مشک می‌آید
مگر که هم‌نفس آن غزال مشکین است
      

22

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

نمایش همه
جستاری چند در فرهنگ ایران"شط شیرین پرشوکت ..." "منتخبی از آثار استاد عباس زریاب خویی"شرق بهشت

هفت کتاب برتر 1403

7 کتاب

به نام او این هفت کتاب را از میان شصت هفتاد کتابی که در سال گذشته خوانده‌ام برگزیدم. کتابهایی که به تمام مخاطبان جدی کتاب توصیه می‌کنم. مردد بودم که «جستاری چند در فرهنگ ایران» مرحوم مهرداد بهار را در ابتدای فهرست بیاورم یا «شط شیرین پرشوکت» مرحوم زریاب خویی را. هر دو کتاب بسیار خوب و خواندنی هستند و هر دو چون مجموعه جستار و مقاله‌اند خوش‌خوانند. هر دو عزیز از دست رفته با زبانی ساده دریافت‌های عمیق علمی خود را با ما در میان گذاشته‌اند. بهار بیشتر از اسطوره و تاریخ گفته ولی یافته‌های خویی دایره گسترده‌تر و متنوع‌تری را شامل می‌شود. کتاب سوم شاهکار جان استاین‌بک است من پیش از این «خوشه‌های خشم»، «موش‌ها و آدم‌ها» و «ماه پنهان است» را از او خوانده بودم امسال «شرق بهشت» را خواندم و این رمان را با فاصله بهترین رمان او و یکی از بهترین آثاری که تا به امروز خوانده‌ام دیدم. چهارمین کتاب مجموعه به‌گزیده‌ای از غزل معاصر تا 1360 است. من در مروری که بر این کتاب نوشتم نقدهایی را هم برشمردم. ولی الان که نگاه می‌کنم می‌بینم که یکی از بهترین کتابهای 1403 بود. «استونر» پنجمین کتاب این فهرست یک شگفتی محض بود. من امسال بیشتر از رمانهای امریکایی خوندم و در این بین «استونر» گل سرسبد بود. حتما بخوانید و لذت ببردید. همانطور که گفتم امسال بیشتر رمان امریکایی خواندم بعضی از کتاب‌های استاین‌بک را دوباره‌خوانی کردم و برخی آثار همینگوی را، که البته این پرو‌ژه همچنان ادامه دارد. من امسال از همینگوی سه رمان «وداع با اسلحه»، «داشتن و نداشتن» و «خورشید همچنان می‌دمد» را خواندم. بین «وداع با اسلحه» و «داشتن و نداشتن» مردد بودم که کدام یک را در این فهرست بیاورم که «وداع با اسلحه» را انتخاب کردم. توصیه می‌کنم اگر این کتاب را با ترجمه دریابندری خوانده‌اید یک‌بار دیگر با ترجمه نازی عظیما بخوانید. ضرر نخواهید کرد. و اما آخرین کتاب هم مانند «استونر» شگفتی کتابهای امسال بود. «بندها» هم از آن آثاری است که به‌راحتی می‌توانم به کتاب‌خوان‌ها توصیه کنم. والسلام

10

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.